شناسهٔ خبر: 46354 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اسلام؛ منادی صلح مقدس/ صلح در سیره‌ سیاسی رسول مکرم اسلام(ص)

معروف‌ترین صلح در سیره‌ سیاسی رسول مکرّم اسلام (ص) «صلح حدیبیه» است. این پیمان، علیرغم مخالفت برخی از صحابه رسول‌الله، میان ایشان و قبیله قریش که حاکم بر شهر مکه بودند، برقرار شد.

مهدوی زادگان

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حجت الاسلام داوود مهدوی زادگان دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، مقاله ای درباره اسلام، منادی صلح مقدس نوشته است که در ادامه می آید:

مقدمه

۱-جنگ و صلح به همراه پیامدهای هریک از آنها، دو تجربه‌ کهن و همزاد جوامع بشری است. گرچه انسان‌ ها تمنای صلح و دوستی و آرامش همگانی را دارند؛ لیکن همواره جنگ‌طلبی را در کارنامه‌ی خود ثبت کرده است. گویی انسان‌ها به همان‌اندازه که خوی صلح‌طلبی دارند، جنگ‌طلب نیز هستند. متأسفانه، نایره‌ی جنگ و خشونت همیشه پیشتاز بوده است و جامعه بشری زودتر از صلح، گرفتارش می‌شود. آنچه تاکنون مشاهده شده متأخر بودن صلح است. صلح‌ها همواره به‌دنبال وقوع جنگ‌ها اتفاق افتاده است. به امید تحقق صلحی جهانی که از پی هیچ جنگ و هراس از وقوع جنگی، شکل نگرفته باشد.

۲-گرچه مخاطب این گفتار عموم جوامع بشری است؛ لیکن مخاطبان خاص را بیشتر در نظر دارد. آنان، تمامی کسانی هستند که در عرصه‌ی نظام بین‌الملل ـ چه در سطح نظری و تصمیم‌گیری و سازماندهی و چه در سطوح عملیاتی ـ نقش اصلی و تعیین‌کننده دارند. گمان می‌کنم، این گروه از انسان‌ها با هرگونه وابستگی قومی، ملی و ایدئولوژیکی، به شنیدن مباحث و رویکردها و پیشنهادهای این قبیل مطالب نیازمندترند.

۳- باید در ابتدای سخن، مقصود خود را از دین روشن کنم. امروزه از دین تجربه معنوی بشر اراده می‌شود. هرگونه تجربه مستقل این‌سویی بشر از امر قدسی و باری‌تعالی را دین می‌نامند. این معنا از دین ابهام برانگیز است و مقصود ما از دین، چنین نیست. بلکه مراد از دین، هرگونه سخن قدسی آن‌سویی است. ، آغازگر ارتباط در چنین دینی، خداوند سبحان است. اوست که با فرستادن مردانی پاک ‌سرشت انسان‌ها را به سوی خود فرا می‌خواند. در چنین دینی است که «رسولان» معنا و مفهوم پیدا می‌کند. «رسول» کسی است که از آن سو برای مردم پیغام می‌آورد و آن پیغام، چیزی جز دعوت انسان‌ها به پرستش خداوند یگانه و رستگاری ابدی نیست. چنین دینی را «دین وحیانی» می‌نامند. در مقابل «دین بشری» که حامل وحی نیست و دعوت‌گر آن را رسول نمی‌نامند بلکه ممکن است او را «سالک» بنامند. ادیان وحیانی، شامل تمامی  ادیان  ابراهیمی، مانند یهود، نصارا و اسلام است. البته وقتی در این گفتار از دین وحیانی سخن می‌گوییم؛ مشخصاً دین مبین اسلام، دین آخرین رسول الهی، محمد مصطفی، خاتم‌الانبیاء (ص) مقصود است.

۴- مقصود از صلح مطلوب در این گفتار، صلح مسبوق به جنگ یا صلح سابق بر جنگ نیست. مفهوم صلح مطلوب را ازچرخه‌ جنگ ـ صلح استخراج نمی‌کنیم. در چنین چرخه‌ مفهومی، از پی هر جنگی انتظار صلحی هست و از پی هر صلحی، انتظار جنگی هست. چنین صلحی، ناپایدار و متزلزل است. در صلح متزلزل، دو طرف متخاصم در حالت آماده‌باش برای وقوع جنگ جدید است. صلح حقیقی، نه برآمده از جنگی است و نه به جنگی ختم می‌شود. چنین صلحی را می‌توان «صلح مقدس» نامید. با وصف این، هرگز صلح‌های متزلزل را نمی‌توان ناچیز شمرد. زیرا این‌گونه صلح‌ها، دست‌کم، وقوع هرجنگی در آینده را به تأخیر می‌اندازد.

۵- قرآن کریم به مثابه سخن خداوند سبحان و سیره‌ رسول خدا(ص) و جانشینان برحق ایشان (علیهم‌السلام) به مثابه پیروان خالص و راستین تعالیم قرآن کریم؛ برای درک صلح‌طلبی اسلام حجت و دلیل است. اینان اصیل‌ترین منبع درک دینی ما می‌باشند. هر منبع ادراکی، اگر به این دو منبع بازگشت نکند؛ مشروعیت ندارد و نمی‌توان ادراک حاصل از آن منبع را دینی تلقی کرد. به هر روی، آیات قرآنی فراوانی را می‌توان ذکر کرد که در آنها مسلمانان به صلح و دوستی و نفی نزاع و خشونت دعوت شده‌اند:

قرآن کریم، دین اسلام را دین صلح و آرامش و سلامتی معرفی می‌کند.   اسلام آیین زندگی مسالمت‌آمیز و دوستی با دیگران است. از این‌رو، از همه اهل ایمان خواسته است که به اسلام داخل شوید تا همگان به سلامت و صلح زندگانی کنید: «یا ایهاالذین آمنوا ادخلوا فی‌السلم کافه» (بقره/۲۰۸)

قرآن کریم، خطاب به رسول خدا (ص) می‌فرماید که اگر دشمنان به تو رو آوردند و درخواست صلح و سازش کردند، پذیرا باش و با این درخواست موافقت کن و هرگز از اینکه ممکن است نیرنگ و خدعه‌ای در این درخواست باشد نگران نباش. زیرا تو با توکل به خدا چنین تصمیمی را گرفته‌ای؛ و چون خداوند شنوا و دانا است؛ هرگز نخواهد گذاشت که دشمنان به تو صدمه‌ای برسانند: «و ان جنحوا للسَلم فاجنح لها و توکل علی‌الله انه هوالسمیع‌العلیم» (انفال/۶۱)

قرآن کریم به این نکته اساسی اشاره دارد که افتراق و جدایی راه راست؛ یعنی راه خدا از راه گمراهی و انحراف، آنچنان آشکار و روشن است که هر انسان آزاداندیشی با کمی تأمل و ادراک صادقانه به آن پی می‌برد. بنابراین، دین خدا برای ایمان آوردن مردم به خدا هیچ نیازی به اجبار ندارد: «لااکراه فی‌الدین قدتبین‌الرشد من‌الغی» (بقره/۲۵۶)

اگر تمامی مردم ایمان به خدا نیاوردند؛ جای نگرانی نیست و رسول خدا(ص) هم نباید از عدم ایمان همگانی ناراحت و دلگیر باشد. بر رسول خدا، هیچ الزامی نیست که مردم را به اجبار مؤمن به خدا سازد. خداوند سبحان، ایمان اجباری را نمی‌خواهد. پس برای گرایش مردم به ایمان به خدا هیچ ضرورتی به خشونت و اجبار نیست. قرآن کریم برای رسول خدا(ص) چنین  استدلال می‌کند که اگر خداوند می‌خواست که همه‌ بندگانش به او ایمان آورند؛ قادر به این عمل بود: «و لو شاء ربک لامن من فی‌الارض کلهم جمیعاً أفانت تکره‌الناس حتی تکونوا مؤمنین» (یونس/۹۹)

خداوند سبحان، هرگز از رسول خود نمی‌خواهد که برای دعوت مردم به خدا از ساز و برگ نظامی و خشونت‌آمیز استفاده کند. وقتی دعوت الهی رسولان حق است؛ هیچ نیازی به این امور نیست. اعمال دیکتاتورمنشانه و زورگویانه از کسانی سر می‌زند که دعوت ناحق دارند. خداوند سبحان از رسول مکرمش می‌خواهد که دعوتش به سه چیز تجهیز نماید؛ یعنی به حکمت، موعظه‌ حسنه و مجادله‌ احسن. یقیناً هیچ انسان منصفی، تاکنون نگفته است که این سه امر از ابزارهای جنگی و خشونت‌آمیز به شمار می‌ آید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمه والمؤعظه‌الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن ان ربک هو أعلم بمن ضل‌ َ عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین» (نحل /۱۲۵)

قرآن کریم به این نکته اساسی اشاره دارد که امر الهی بر دعوت مردم به زبان مسالمت‌آمیز اختصاص به رسول مکرم اسلام(ص) ندارد و تمامی انبیاء الهی به همین روش مأمور بوده‌اند.

چنانکه درباره حضرت موسی(ع) چنین سفارش شده که به هنگام دعوت فرعون طغیان‌گر با زبان و سخن نرم با او روبرو شوید و در گفت‌وگوی با فرعون از تندی و خشونت خودداری کنید. چه، اگر قرار باشد فرعون خدا را به یاد آورد و ترس از خدا در او پدید آید؛ جز با سخن نرم پذیرایی ندارد. بلکه چه بسا، فرعون برابر سخن درشت و تند بر عصیان و طغیان‌گری خود اصرار بورزد و همین امر را بهانه‌ای برای عدم ایمان به خدای موسی(ع) ذکر کند: «اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولاً لیناً لعله یتذکر أو یخشی» (طه /۴۴-۴۳)

موسی (ع) هم به هنگام اجابت فرمان خدا، هرگز از خداوند سبحان نخواست که او را به ابزار و آلات نظامی تجهیز نماید. او حتی از خداوند نمی‌خواهد که بار سنگین رسالت را کمی سبک گرداند تا قادر به انجام آن باشد. بلکه از خدا می‌خواهد که به او آنچنان ظرفیت وسعه‌ی وجودی اعطا کند تا از عهده‌ی انجام آن برآید. پس، موسی از خداوند متعال شرح صدر و بردباری به همراه زبانی رسا و گویا، آنچنان‌که هرکس سخن او را شنیده آن را به خوبی درک کند؛ اعطاء نماید: «اذهب الی فرعون انه طغی، قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی» (طه/۲۸-۲۴)

خوی جنگ‌طلبی و رفتار خشونت‌آمیز مربوط به افراد مستکبر است. شخصیت مستکبر است که خود را بر دیگران برتر و قدرتمند می‌داند و برخود مجاز می‌داند که هرگونه رفتار ظالمانه‌ای بر زیردستان از خود سر بزند. قرآن کریم توضیح می‌دهد که هرگز چنین خصلتی در بندگان خاص خداوند وجود ندارد. آنان اهل استکبار ورزیدن به دیگران نیستند. بندگان مخلص خدای رحمان بر روی زمین خاشع و فروتن هستند حتی اگر افراد جاهل با رفتار زشت و ناپسند آنان را مخاطب قرار دهند؛ با خشونت و تندی به آنها پاسخ نمی‌دهند بلکه پاسخ سالم عاری از هرگونه لغو و گناه، می‌دهند و با بی‌اعتنایی توأم با بزرگواری از کنار جاهلان می‌گذرند. به عبارت دیگر، مؤمنان برابر رفتار زشت و زورگویانه افراد جاهل و متکبر، سعی می‌کنند همواره جانب صبر و تحمل و خویشتن‌داری را رعایت کنند: «وعبادالرحمن الذین یمشون علی‌الارض هو نا و اذاخاطبهم‌ الجاهلون قالوا سلاماً» (فرقان/۶۳)

قرآن کریم به رسول خدا (ص) درباره حرمت و پاسداشت پیمان‌های ترک مخاصمه‌ای که با غیر مسلمانان بسته است، تاکید می‌ورزد. ضرورت وفاداری به عهد و پیمان تا آنجا است که بر یاری رساند بر مسلمانان غیر مهاجر ترجیح دارد. قرآن کریم خطاب به رسول خدا می‌فرماید که برابر مسلمانانی که از مکه به مدینه مهاجرت نکردند، هیچ‌گونه مسئولیت و تعهدی، مگر به هنگام یاری خواستن آنها برای حفظ دین‌شان، نداری؛ لیکن همین استثناء مشروط به موردی است که دشمنان مسلمانان غیرمهاجر با شما عهد و پیمان ترک مخاصمه‌ای نبسته باشند. در این مورد وفای به پیمان بر یاری رساندن به مسلمانان غیرمهاجر ترجیح دارد: «ان‌الذین ءَامنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی‌سبیل‌الله والذین ء‌َ اووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعضٍِ والذین آمنوا و لم یهاجروا مالکم من ولایتهم من شیء حتی یهاجروا و إن استنصروکم فی‌الدین فعلیکم‌النصر الا علی قوم بینکم و بینهم میثاقٌ والله بما تفعلون بصیر» (انفال/۷۲)

قرآن کریم از قانونی کلی و حتمی درباره‌ تخاصم میان گروه‌های مؤمن، خبر می‌دهد. براساس این قانون الهی، هرگز نباید میان گروه‌های مسلمان و مؤمن منازعه و جنگی اتفاق افتد. پس، اگر چنین نزاعی به‌وقوع پیوست، دیگر مسلمانان نمی‌توانند با بی‌اعتنایی از آن گذر کنند و خود را در رفع منازعه و ایجاد صلح میان آن دو گروه مسلمان، غیرمسئول بدانند. بلکه باید هر دو گروه متخاصم را به برقراری صلح و دوستی متقاعد نمایند. پس، اگر یکی از آن دو گروه سرکشی و ظلم کند و حاضر به برقراری صلح نباشد؛ با آن باید جنگید تا صلح واقع شود. البته این صلح، باید براساس عدل و قسط انجام شود. یعنی چنین نیست که صلح بدون شناخته شدن ظلم و تجاوز یکی از دو طرف متخاصم و اجرای احکام الهی درباره آن؛ مقصود باشد: «و إن طائفتان من‌المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت احدیهما علی‌الاُخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله فان فآءت فاصلحوا بینهما بالعدل وأقسطوا إن‌الله یحب‌المقسطین» (حجرات/۹)

در پی دعوت رسول خدا(ص) از مسیحیان نجران ـ از سرزمین‌های معروف کنار دریای سرخ در حجاز و یمن ـ به اسلام آوردن، گروهی به نمایندگی از مردم آن سرزمین وارد مدینه می‌شوند تا با دلایل نبوت رسول‌الله (ص) از نزدیک آشنا شوند. مذاکرات متعدد میان آنان و مسلمانان واقع شد. نمایندگان مسیحی بر فرزند خدا بودن عیسی‌بن مریم‌علیهماالسلام اصرار می‌ورزیدند. رسول خدا(ص) با استفاده از کلام وحی چنین استدلال کرد که مثل عیسی در نزد خدا مانند مثل آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود موجود باش او هم فوراً موجود شد: «إن مثل عیسی عندالله کمثل ء ‌َ ادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» (آل عمران/۵۹). ولی نمایندگان مسیحی با این استدلال هم قانع نشدند و بر عقیده‌ی خود اصرار ورزیدند.

پس، فرشته وحی بر رسول خدا آیه‌ی شریفه دعوت به مباهله را نازل کرد. یعنی ای رسول ما به آن نمایندگان مسیحی بگو ما فرزندان خود را دعوت می‌کنیم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می‌کنیم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می‌کنیم شما هم از نفوس خود، آن‌گاه مباهله می‌کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می‌دهیم. «فَمَن حاجَّک فیه من بعد ما جاءَکَ من‌العلم فقل تعالوا ندع ابناءَنا و أبناءَکم و نساءَنا و نساءَکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لغت‌الله علی‌الکاذبین» (آل عمران/۶۷). هیئت نجران برابر این پیشنهاد با خود گفتند: «اگر دیدید که محمد با تمام مردم آمد، نهراسید ولی اگر دیدید که با خاصان بسیار نزدیک آمد. بدانید که بر حق است. هیئت نجران در روز مباهله دیدند که پیامبر خدا(ص) فقط با علی(ع) و فاطمه(ع) و حسن و حسین علیهماالسلام – داماد و دخترش و دو فرزندشان – آمده است. آنان احساس کردند که با دعای پیامبر(ص) هلاک خواهند شد. چون رسول خدا(ص) با نزدیکان خاص خود وارد میدان مباهله شدند.

 واقعه مباهله یکی از نشانه‌های بارز صلح دوستی اسلام است. رسول خدا(ص)، نه از قدرت مسلمانان و نه از هرگونه ابزار زور و اجبار برای متقاعد کردن هیئت مسیحی استفاده نکرد بلکه به آنان فهماند که برای اثبات حقانیت عقاید دینی خویش به خدای واحد رو آورده از او بخواهید که لعنت و نفرینش را بر گروه دروغگویان جاری کند. در این صورت، چه نیازی به دست بردن به سلاح شمشیر است.

حضرت محمد(ص) پس از هجرت از مکه به مدینه، حکومت اسلامی را تاسیس کرد. ایشان در تعامل با قبایل همسایه به شیوه‌ی حکومت‌های صلح‌طلب عمل کردند. یعنی تلاش کردند با قبایل مجاور مدینه پیمان صلح و دوستی برقرار کنند. رسول خدا(ص) مادامی که طرف مقابل بر عهدوپیمان خود باقی بود، هرگز دست به پیمان‌شکنی نزدند. قرآن کریم وفای به عهدپیمان را خصلت ایمانیان معرفی کرده است: «الذین یوفون بعهدالله ولاینقضون المیثاق» (رعد/۲۰) یهودیان قبیله‌ی بنی‌قریظه از جمله قبایلی بودند که با رسول‌الله (ص)، پیمان صلح و سازش برقرار کرده بودند. رسول خدا تا وقتی که آنان بر پیمان خود وفادار مانده بودند؛ به پیمان خود عمل کردند. اما وقتی در جنگ خندق که سپاه مشرکین مکه مدینه را محاصره کرد، بنی‌قریظه پیمان‌شکنی کردند و با دشمنان رسول‌الله(ص) همکاری کردند. رسول خدا(ص) به امر خدا بنی‌قریظه را به دلیل پیمان‌شکنی شان سخت مجازات فرمودند. قرآن کریم یهود معاصر پیامبر را بدترین جنبندگان کافر و پیمان‌شکن معرفی کرده است. قرآن کریم بر این نکته تأکید می‌ورزد که این گروه از یهودیان کافر، مکرراً بعد از هر عهد و پیمانی نقض میثاق می‌کنند: إن‌شرَّالدواب عندالله الذین کفروا فهم لایؤمنون، الذین عاهدتَ منهم ثم ینقضون عهدَهم فی کل مره و هم لایتَّقون» (انفال/۵۶-۵۵)

معروف‌ترین صلح در سیره‌ سیاسی رسول مکرّم اسلام(ص) «صلح حدیبیه» است. این پیمان، علیرغم مخالفت برخی از صحابه رسول‌الله، میان ایشان و قبیله قریش که حاکم بر شهر مکه بودند، برقرار شد. رسول اکرم(ص) به قصد حج به سوی مکه عزیمت کردند نه به قصد جنگ، و از مسلمانان خواست بدون سلاح جنگ (غیر سلاح سفر) با او همراه شوند و این دلیلی بزرگ است که در آن سفر نیت محاربه نداشته است. وقتی مشرکان قریش از عزیمت رسول خدا به سوی مکه باخبر شدند؛ برای جلوگیری از این سفر به تکاپو افتادند. آنان از این نگران بودند که قوم عرب بگوید: محمد به زور وارد مکه شد. چنین سرزنشی برای سران قریش به رهبری ابوسفیان، شکستی بزرگ بود. پس نماینده‌ای به نام «سُهَیل‌بن عَمرو» را به سوی رسول خدا فرستادند تا ضمن برقراری صلح، آن حضرت را از این سفر منصرف نموده در سال بعد مراسم حج را به جا آورند. رسول خدا(ص) برای آنکه نشان دهد قصد هیچ‌گونه زور و اجباری را ندارد با بستن قرار صلح موافقت فرمودند. نماینده‌ی قریش به هنگام نگارش صلح‌نامه مکرراً به رسول خدا(ص) گستاخی کرد ولی آن حضرت خویشتن‌داری کرد. رسول خدا(ص) تا وقتی که قریش پیمان‌شکنی نکرده بود، به عهدی که با قریش بسته بود، وفادار ماند و طبق مفاد صلح‌نامه کسی از افراد قریش را که به مدینه پناهنده‌ می‌شدند، در آن مدت نپذیرفت. [۱]

«ابورافع» می‌گوید: قریش مرا پیش پیامبر فرستادند، من هنگامی که پیامبر را دیدم، در دلم نور اسلام تابید، به پیامبر عرض کردم: یا رسول‌الله من دیگر حاضر نیستم به سوی کفار برگردم، پیامبر فرمود: این کار را مکن، من برخلاف عهد عمل نمی‌کنم و پیام‌آور آنان را نگه نمی‌دارم. تو به سوی آنها برگرد و اگر دیدی که باز اسلام را می‌خواهی از نو به سوی ما باز آی. [۲]

صلح حدیبیه فرصتی مناسب برای رسول خدا (ص) پیش آورد تا با آسودگی نسبی از دشمنی اعراب، دعوت الهی خود را به فراتر از مرزهای جزیرهالعرب توسعه دهد. از این‌رو، رسول خدا(ص) در فکر دعوت پادشاهان مجاور به اسلام بود. ایشان دعوتش را همچون گذشته بدون ارعاب و زور بلکه با زبانی نرم و توأم با احترام به طرف مقابل انجام داد. سیره‌ی سیاسی رسول اکرم(ص) چنان بود که به هنگام دعوت هر قومی، رهبران آن قوم را بزرگ می‌شمرد. آن حضرت برای هریک از شاهان آن روزگار، نامه‌ای ارسال کرد. مضمون نامه‌ها تقریباً یکی است. آغاز نامه به امپراتور ایران و روم چنین است:

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم من محمدبن عبدالله و رسوله الی کسری عظیم فارس»

«بسم‌الله الرحمن الرحیم من محمد رسول‌الله الی هرقل عظیم‌الروم»

اینگونه نامه‌نویسی برای پادشاهان آن روزگار حکایت از آن دارد که رسول‌اکرم(ص) برای انجام رسالت خود قصد به راه‌انداختن جنگ و تخاصم و خشونت ندارد. به همین دلیل، رسول خدا پیش آنکه آنان به دعوتش ایمان آورند و مسلمان شوند؛ آنان را به بزرگی و عظمت یاد کرده است. پیامبر اسلام به آنان فهمانده است که قصد صلح و دوستی دارد.

امیر مومنان، علی(ع) که رسول خدا (ص) او را به هنگام بازگشت از آخرین حج خویش، در منطقه‌ای به نام غدیر خم، به‌عنوان جانشین و وصی خود معرفی کرده بود، برابر غصب حق ولایت از او سکوت کرد و هرگز برای تصاحب قدرت دست به شمشیر نبرد. او به قصد حفظ نظام اسلامی و برقراری صلح و آرامش میان مسلمانان با غاصبان ولایت درگیر نشد. حضرت وصی(ع) در خطبه معروف به «شقشقیه» پس از بیان غصب خلافت از وی می فرماید: «فرأیت ان الصبر علی هاتا أحجی، فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا» (پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار دو چشم و استخوان در گلوی من مانده بود).

علی(ع)، بیست و پنج سال بعد از رحلت رسول الله(ص) با دعوت مردم به پذیرش خلافت روبرو شد. ایشان این دعوت را پس زد ولی مجبور به پذیرش آن شد و قریب به پنج سال بر مردم حکومت کرد. حضرت وصی(ع) همواره در پی برقراری صلح و آرامش میان مسلمانان و اجرای شریعت اسلامی بود. با وصف این، معاندین سه جنگ تاریخی (جمل، صفین و نهروان) را بر او تحمیل کردند. پیش از شروع جنگ صفین، دو لشکر امیرالمومنین (ع) و معاویه تا چندماه مقابل هم صف‌آرایی کردند. برخی از سربازان سست ایمان کوفه شایعه کردند که علی(ع) از آغاز جنگ واهمه دارد و برخی دیگر گفتند: امیرالمومنین در مشروعیت جنگ با سپاه شام تردید دارد. علی(ع) در پاسخ به این شایعات، سابقه دلاوری و عدم ترس از مرگ را یادآور شده دلیل تعلل در آغاز جنگ را چنین توضیح می دهد:

«اینکه می‌گویید، خویشتن‌داری از ترس مرگ است، به‌خدا سوگند! باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید. و اگر تصوری کنید در جنگ با شامیان تردید دارم، به‌خدا سوگند! هر روزی که جنگ را به تأخیر می‌اندازم برای آن است که آرزو دارم عده‌ای از آنها به ما ملحق شوند و هدایت گردند. و در لابلای تاریکی‌ها، نور مرا نگریسته به سوی من بشتابند، که این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار می‌گردند» (نهج البلاغه/خ۵۴)

امیرمومنان(ع) مالک اشتر را به فرمانداری مصر منصوب می‌نماید و به‌هنگام روانه کردن به محل مأموریت، نامه‌ای برای او می‌نویسد که در آن آیین ملک‌داری را توضیح می‌دهد. این نامه به «عهد نامه مالک اشتر» معروف شده است. علی(ع) در فرازی از گفتار مبارکشان درباره نحوه تعامل با دشمنان، توصیه می‌کند که اگر از طرف دشمن پیشنهاد صلح شد، آن را رد مکن، زیرا در اجرای صلح خشنودی خدا، آسایش رزمندگان، آرامش فکری و امنیت برای مملکت تأمین می‌گردد: «ولا تدفعن صلحا دعاک الیه عدوک و لله فیه رضی، فإن فی الصلح دعه  بجنودک، وراحهمن همومک، و امناً لبلادیک». در ادامه نامه بر وفای به پیمان و اینکه هیچ واجبی بالاتر از وفای به عهد نیست، تأکید می ورزد:

«حال اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد گردید، یا در پناه خود او را دادی، به عهد خویش وفادار باش، و بر آنچه بر عهده گرفتی امانت‌دار باش، و جان خود را سپر پیمان خودگردان، زیرا هیچ یک از واجبات الهی همانند وفای به عهد نیست، که همه مردم جهان با تمام اختلافاتی که در افکار و تمایلات دارند، در آن اتفاق نظر داشته باشند. پس هرگز پیمان‌شکن مباش، و در عهد خود خیانت مکن، و دشمن را فریب مده، زیرا کسی جز نادان بدکار، بر خدا گستاخی روا نمی‌دارد» (نهج البلاغه/نامه ۵۳)

جمع‌بندی

آنچه در این گفتار آوردیم اندکی از تعالیم صلح‌طلبانه اسلام است. بیان گستردگی تعالیم اسلامی در این مسأله در قالب یک مقاله نمی‌گنجد. با وصف این، گمان می‌کنیم همین اندازه برای اندیشمندان منصف کافی باشد تا به صلح دوستی دین اسلام اعتقاد پیدا کنند. اسلام، دین رحمت و سلامتی برای انسان در دنیا و آخرت است. قرآن کریم رسول مکرم اسلام را به «رحمه للعالمین» توصیف فرموده است. فرستادن رسول خدا جز این نیست که رحمت برای عموم مردم دنیا می‌باشد: «و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» (انبیاء/۱۰۷). رسول الله (ص) شعبه ای از رحمت الهی است و اثر رحمت خدا حیات است. قرآن کریم مخاطبانش را دعوت به تماشای آثار رحمت خدا کرده است که چگونه زمین مرده را حیات می‌بخشد: «فانظر الی آثار رحمت الله کیف یحی الارض بعد موتها ان ذلک لمحی الموتی و هو علی کلی شیء قدیر». (روم/۵۰)

تنها قلب‌های تاریک و بی‌ایمان است که برابر رحمت الهی مقاومت می‌کنند و دشمنی می‌ورزند و حاضر نیستند جوامع بشری از آثار رحمت الهی بهره مند شوند. اسلام به ما می‌آموزد که تنها دشمن جامعه‌ی بشری همین‌گروه هستند که خود را به شیطان فروخته‌اند. این گروه عبادت شیطان را می‌کنند. در حالی‌که از این حقیقت بی‌خبرند که شیطان حتی با پیروان خود نیز دشمن است. زیرا هنگامی که از جرکه فرشتگان الهی رانده شد، گستاخانه از خداوند مهلت خواست تا همه بندگان خدا را، جز آنان که هدایتشان در دست خود خداست، از مسیر حق گمراه نموده آنان را به عالم شرارت و شقاوت بکشاند: «قال رب بما أغویتنی لازینن لهم فی الارض و لاُغوینهم أجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (حجر/۴۰-۳۱). چرا انسان به چیزی ایمان آورد که آن موجود اراده نابودی او را دارد. قرآن کریم بیان می‌کند که خداوند سبحان از أزل، پیش از آنکه شیطان چنین گستاخی را مرتکب شود، از بنی‌آدم پیمان گرفته است و این عهد را در سرشت فرزندان آدم(ع) نهاده است که شیطان را نپرستید چرا که دشمن بشریت است: «ألم اعهد الیکم یا بنی آدم أن لا تعبدو الشیطان إنه لکم عدو مبین» (یس/۶۰)

قرآن کریم توضیح می‌دهد که خواست و اراده‌ شیطان ایجاد دشمنی، خصومت و کینه‌ورزی آدمیان نسبت به یکدیگر است: «إنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوه و البغضاء» (مائده/۹۱). هرگز، در خصومت و دشمنی و کینه‌ورزی، رحمت و حیات جای ندارد. دین اسلام که دین رحمت است، هیچ‌گاه دعوت گر عداوت و کینه توزی جوامع بشری نسبت به‌ هم نیست.

دعوت مردم جهان به صلح و دوستی و پرهیز از جنگ و خشونت را در پیام روشن اسلام که رسول خدا(ص) از آغاز بعثت تا هنگام رحلت سر می‌دادند، می‌توان مشاهده کرد. ایشان همیشه مردم را به شعار توحید دعوت می‌فرمودند. راه رستگاری در دنیا و آخرت، گفتن «لا اله الاالله» است. به خدایی غیر از الله ایمان نمی‌آوریم. خدایان بشری همان بت‌هایی است که شیطان در جان انسانها ساخته است تا از پروردگار روی برگردانند. پس اگر خواهان رستگاری دنیوی هستیم، باید به‌ الله رو کرد. اگر شیطان از انسانها گرفته شود: جوامع بشری در صلح و آرامش زندگی خواهند کرد. زیرا در آن حالت، آنچه هست تنها خداست اما اگر خدا را از انسانها بستانیم؛ آنچه هست، جنگ و خشونت و کینه‌توزی است زیرا در آن حالت، آنچه هست تنها شیطان است و بس.

.............................................

 پی نوشت ها:

[۱] . تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتی، ص ۳۷۸٫

[۲] . تاریخ طبری، ج۲، ص ۲۸۸٫

FacebookTwitterGoogle+

نظر شما