شناسهٔ خبر: 46703 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

بیژن عبدالکریمی؛

پرسش از پست مدرنیسم ایرانی

عبدالکریمی دفاع از پست مدرنیسم در ایران نیز تا حدود زیادی نشات گرفته از انگیزه های سیاسی و اجتماعی و دستاویزی برای نقد وضع موجود اجتماعی است. اما پست مدرنیست های ایرانی باید توجه داشته باشند که تفکر پست مدرن در حکم شمشیری دو لبه است و با هر ضربه به خصم یا رقیب، ضربه یی نیز به خود ضارب وارد می کند. به تعبیر دیگر، تفکر پست مدرن به نحو توامان از دو وصف انقلابی و محافظه کاری برخوردار است. این تفکر، از آن جهت که هرگونه فراروایتی را انکار می کند، ابزار نظری مناسبی برای انکار انحصارطلبی روایت حاکم به نظر می رسد.

فرهنگ امروز/ بیژن عبدالکریمی:

وضعیت پست مدرنیسم در ایران چگونه است؟ واقع مطلب این است که سخن گفتن جدی، متفکرانه و حقیقت جویانه درباره جهان و پدیدارهایش، در قیاس با پرحرفی ها و وراجی های سطحی، توریستی، باری به هر جهت، سیاسی، ایدئولوژیک، تئولوژیک و... کار ساده یی نیست. همچنین فهم و تحلیل پدیدارهای انسانی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی به معنای مضاعفی بسیار دشوارتر است.

در این مطلب می کوشم به پاره یی از پیچیدگی ها و دشواری های بحث از «پست مدرنیسم در ایران» اشاره کنم.

۱- نکته نخست این است که هنوز خود معنای پست مدرنیسم چندان روشن نیست. آیا به راستی، مراد ما از پست مدرنیسم یک دوره تاریخی خاص است که نشان می دهد دوران مدرنیته و مدرنیسم به پایان رسیده و دوره تاریخی تازه یی به نام پست مدرنیسم شکل گرفته است، یا آنچنان که لیوتار تعبیر می کند ما صرفاً با یک وضعیت، یعنی با پاره یی از شرایط تاریخی جدید روبه روییم و نه با یک دوره تاریخی تازه؟ بسته به اینکه ما از پست مدرنیسم چه مراد کنیم معنای پرسش از پست مدرنیسم در ایران و نیز پاسخ بدان متفاوت خواهد بود.

۲- نکته دیگر این است که همان گونه که خود کلمه نشان می دهد، لفظ پست مدرنیسم، تعبیری مرکب از دو جزء «پست» و «مدرنیسم» است لذا معنای این تعبیر مرکب، بستگی تام به معنای اجزای آن دارد. به بیان ساده تر، مراد از «مدرنیسم» در تعبیر پست مدرنیسم چیست و چه چیز به منزله مدرنیسم و پروژه آن تلقی می شود؟ آیا مراد از کلمه مدرنیسم در تعبیر پست مدرنیسم همان مدرنیته است، یعنی آیا مراد از پست مدرنیسم همان پست مدرنیته است؟ اگر نه، پس تفاوت مدرنیته و مدرنیسم در کجاست؟ و مراد از پست مدرنیسم نقد و به پایان رسیدن چه چیزی است، مدرنیته یا مدرنیسم؟ لذا ممکن است کسانی بگویند آنچه مورد نقد است مدرنیسم، یعنی تبدیل مبانی مدرنیته به یک ایدئولوژی توتالیتر است، نه مدرنیته، به معنای اعتقاد و باور به خرد انسانی. اما همان گونه که بعداً در نقد خویش از مدرنیست ها اشاره خواهم کرد، این تمایزگذاری پاره یی از مدرنیست ها، در بحث از پست مدرنیسم غیرفلسفی و غیرمتفکرانه است.

همچنین مراد از لفظ پست در تعبیر پست مدرنیسم چیست؟ آیا پیشوند پست در اینجا معنای «مابعد و پس از آن»، یعنی معنایی زمانی و تاریخی دارد، لذا مراد از پست مدرنیسم یعنی آن مرحله یا دوره تاریخی که بعد از مدرنیسم ظهور یافته است؟ یا آنکه لفظ پست در اینجا معنای نقد یا حتی «فراروی و به ورای چیزی رفتن» دارد، یعنی مراد از پست مدرنیسم عبارت است از نقد مدرنیسم یا نشان دادن امکان و مسیری در وراء و فراسوی مسیر و امکاناتی که مدرنیته یا مدرنیسم به ما نشان داده است؟

۳- همچنین چنانچه اگر پیشوند پست در تعبیر پست مدرنیسم را به منزله مفهومی زمانی و تاریخی دریابیم، به این معنا که در قیاس با مدرنیته و مدرنیسم با پست مدرنیسم، خواه به معنای ظهور یک دوره تاریخی و خواه به معنای حدوث پاره یی شرایط و وضعیت تازه، تحولاتی به منصه ظهور رسیده است، حال سوال این است؛ به راستی در روزگار ما، یعنی مشخصاً در این چند دهه اخیر، چه چیزی در مدرنیته یا مدرنیسم تحول یافته است؟ ابزارها یا کانال های ارتباطی، ارزش ها یا هسته مرکزی، کدام یک تغییر یافته اند؟ به تعبیر ساده تر، از مدافعان مفهوم پست مدرنیسم می پرسیم، آیا ظهور پست مدرنیسم به معنای آن است که ابزارها و کانال های ارتباطی جدیدی مثل اینترنت و شکل گیری شبکه های ارتباطی جهانی جانشین تلفن و تلگراف شده است، یا آنکه ارزش های جدیدی جایگزین ارزش های دوران مدرن، مثل آزادی های فردی و سیاسی، اصل تساهل، اصل پیشرفت و... شده است، یا آنکه مبانی، بنیاد ها و هسته مرکزی مدرنیته و مدرنیسم، مثل سوبژکتیویسم یا خودبنیادی کاملاً متزلزل شده است، کدام یک؟ (ناگفته نماند که خود اینکه کدام ارزش ها جزء ارزش های اساسی مدرنیته و چه چیز جزء مبانی مدرنیته است، محل بحث است و همین امر نیز به پیچیدگی بحث می افزاید(

۴- نکته دیگر اینکه بسته به اینکه ما از چه منظری به مسائل نگاه کنیم، شیوه فهم و تحلیل ما از مسائل متفاوت خواهد بود. اینکه ما از منظری اقتصادی، جامعه شناختی، فرهنگی، فلسفی و... به مسائل انسانی و اجتماعی بنگریم و مدرنیسم و پست مدرنیسم را به منزله ساختاری اجتماعی و اقتصادی یا امری فرهنگی و نظری (یعنی به منزله نظامی معنایی) فهم کنیم، به تعبیر دیگر بسته به اینکه ما نشانه های پست مدرنیسم را بیشتر در عالم اعیان یا در عالم اذهان دنبال کنیم، نحوه مواجهه ما با پرسش از «پست مدرنیسم در ایران؟» و پاسخ مان بدان متفاوت خواهد بود. به همین دلیل در اکثر مواقع در بحث ها و منازعات، طرفین از منظر و سطحی واحد به مساله نظر نمی کنند. این خود امری بسیار طبیعی است، چرا که خود واقعیت ها و پدیدارها از اوصاف، جنبه ها، سطوح و لایه های متکثری برخوردارند و نه می توان به این ذومراتب بودن جنبه ها و لایه های بحث بی توجه بود و نه هیچ یک از ابنای بشر می تواند به همه جنبه ها و سطوح پدیدارها دست یابد.

۵- نکته آخر در این بحث اینکه، به لحاظ انسان شناختی و نه وجودشناختی، ما سوبژه مستقل از ابژه و ابژه مستقل از سوبژه و به تعبیر ساده تر، انسان مستقل از جهان و جهان مستقل از انسان نداریم. به بیان دیگر، ما جهان محض یا واقعیت های لخت و عریان نداریم. جهان هر کس جهان اوست. هر کس همواره و به نحو اجتناب ناپذیری بر اساس مجموعه کثیری از ارزش ها، باورها، مفروضات پیشین، مواضع و جهت گیری ها با پدیدارها مواجه می شود و پدیداری به نام پست مدرنیسم نیز از این اصل انسان شناختی، معرفت شناختی و هرمنوتیکی جدا نیست.

بنابراین چنین نیست که بحث از پست مدرنیسم در ایران و پرسش و پاسخ در حول و حوش آن، مثل هر بحث و موضوع دیگری، یک بحث نظری محض باشد، بلکه هم طرح پرسش و هم معنای پرسش و هم پاسخ بدان بستگی به این دارد که ما چه نسبتی با شرایط، موقعیت و جهان پیرامونی خویش داریم. به بیان ساده تر، بسته به اینکه شما با عالم غرب، عصر روشنگری، جهان بینی و ارزش های این عصر، مدرنیته، سنت، تفکر دینی و معنوی و ارزش های آن، به خصوص با وضعیت سیاسی و اجتماعی کنونی ایران چه نسبتی داشته و از چه مواضع و مفروضات فرهنگی، سیاسی، ایدئولوژیک یا پروژه اجتماعی برخوردار هستید، نحوه مواجهه شما با پرسش مذکور و پاسخ بدان متفاوت خواهد بود. به تعبیر دیگر، طرفین نزاع در بحث از پست مدرنیسم در ایران (مثل هر بحث دیگری و مثل همه جای دنیا)، صرفاً خواهان فهم «جهان آن گونه که هست» نیستند، بلکه آنها از منظر اینکه «جهان چگونه باید باشد»، نیز با پدیدارها مواجه می شوند. در بحث از پست مدرنیسم معمولاً شنیده می شود طرح بحث پست مدرنیسم خطرناک و زیانبار است یا آب به آسیاب وضعیت موجود می ریزد یا در نهایت به پاره یی از جریانات سیاسی و اجتماعی مدد می رساند. می بینیم که با تعابیر مارکس سخن صرفاً بر سر تفسیر جهان نیست، بلکه مساله اصلی حفظ وضع موجود یا تغییر آن است و این یعنی ایدئولوژیک اندیشی که همه ما را فرا گرفته تا آنجا که هر بحثی به ابتذال کشیده شده به بحث سیاسی صرف تبدیل می شود. البته و صدالبته که هیچ کس نمی تواند به تمامی همه مفروضات ارزشی و ایدئولوژیک خویش را کنار گذارد و البته و صدالبته که هر بحث اجتماعی، فرهنگی و فلسفی دارای نتایج و پیامدهای سیاسی و ارزشی است، اما از این سخنان درست نمی توان نتیجه گرفت که منظر سیاسی و ایدئولوژیک یگانه منظر ممکن برای مواجهه با پدیدارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است. این یگانه تلقی شدن منظر سیاسی و ایدئولوژیک، یعنی انکار امکان وجود هرگونه منظر غیرسیاسی و غیرایدئولوژیک و نیز غلبه یافتن مفروضات و مواضع ارزشی و ایدئولوژیک بر مواجهه آزادانه با پدیدارهاست که در اینجا مورد نقد است. از سوی دیگر یکی از مهم ترین مواضع در این بحث این است که اساساً ظهور پدیده یی به نام پست مدرنیسم را قبول نداشته باشیم و معتقد باشیم هیچ حادثه اساسی تازه یی روی نداده است که ما معتقد شویم دوره، شرایط یا وضعیت کاملاً نوینی شکل گرفته است که متمایز از دوران مدرنیته است. پیروان این تلقی، می گویند آری، در این چند دهه اخیر تحولاتی صورت گرفته است. اما مگر جامعه بشری لحظه یی از تحولات به دور بوده است؟ صرف حدوث پاره یی از تغییرات را نمی توان به منزله ظهور دوره تاریخی جدیدی دانست مگر آنکه این حادثه امری بسیار بنیادین باشد. اما مگر در دوران ما چه حادثه عظیمی روی داده است که آن را سبب شکل گیری دوره جدیدی از تاریخ حیات بشر بدانیم؟

این نحوه از تلقی، بیشتر از آن افراد و جریاناتی است که آگاهانه و بیشتر ناآگاهانه تحت تاثیر اسانسیالیسم (ذات گرایی) ارسطویی بوده و اساساً به دلیل فقدان بینش تاریخی، مخالف پذیرش هرگونه تغییر و تحول بنیادین در پدیدارهای انسانی و اجتماعی هستند. این گروه که می توان آنان را «اهل تئولوژی» نامید، شدیداً به باورهای تئولوژیک و ایدئولوژیک خویش دل بسته اند و بیش از آنکه دلبسته فهم حقیقت و جهان باشند، خواهان حفظ نظام اندیشگی خویش و وضع موجود هستند و از بیان هر اندیشه یی، از جمله پست مدرنیسم که به فروریختن مبانی و بنیادهای نظری آنان منتهی شده، پایان عالمیت شان را اعلام دارد، در هراسند.

در کنار اهل تئولوژی، باید از کانت گرایان کشورمان نام ببریم که کاملاً در تقابل با اندیشه های پست مدرن قرار می گیرند آقای ملکیان و همه علاقه مندان به حوزه فلسفه های تحلیلی، آگاهانه یا ناآگاهانه، بر مبنای مبادی تفکر دکارتی - کانتی می اندیشند. این گروه نیز همچون اهل تئولوژی مخالف بینش تاریخی اند، با این تفاوت که برخلاف اهل تئولوژی، از عقلانیت جدید دفاع می کنند و به تبعیت از دکارت و کانت عقلانیت جدید را مطلق کرده، آن را به منزله یگانه نحوه ممکن عقلانیت و به منزله امری کلی، ضروری، جهانشمول تلقی می کنند و با هرگونه نگاه تاریخی و تبارشناسانه از جمله نگاه نیچه یی و پست مدرن به مقولات تفکر، عقلانیت، سوبژه، حقیقت، فلسفه، منطق و... مخالفند و نگاه تاریخی و نسبی اندیشانه پست مدرن به مقولات مذکور را به منزله تخریب و ویرانی عقل و عقلانیت و معرفت تلقی می کنند. این گروه اخیر را می توان در ذیل گروه بندی کلی «مدرنیست ها» قرار داد، اعم از اینکه بکوشند سنت را تابع عقلانیت مدرن سازند، یا اساساً نگاه مثبتی با سنت و آگاهی دینی و سنتی نداشته، خواهان پشت کردن و روگردانی از سنت باشند. یکی از دلایل مخالفت کانت گرایان کشور ما با تفکر پست مدرن علاوه بر فقدان بینش تاریخی یا مخالفت با بینش تاریخی، این جهت گیری سیاسی و ایدئولوژیک است که آنان نسبت به وضع موجود سیاسی و اجتماعی کشور معترض بوده، خواهان نیل به ارزش های مدرن، همچون آزادی، دموکراسی، رعایت حقوق فردی و... هستند لذا هرگونه تفکری را که به نقد عقلانیت جدید و ارزش های مدرن بپردازد، در جهت توجیه و تثبیت وضعیت موجود تلقی کرده و آن را برای جامعه و پروژه اجتماعی خود زیانبار می یابند. اما مدرنیست های کانتی ایران باید توجه داشته باشند که ما حق نداریم به دلیل دنبال کردن یک پروژه اجتماعی خاص و به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک چشمان خویش را بر این حقیقت بزرگی که پست مدرنیست ها، به تبعیت از هگل، نیچه و هایدگر بر آن تاکید می ورزند، ببندیم که بشر در طول تاریخ همواره به نحو دکارتی- کانتی نمی اندیشیده و عقلانیت جدید صرفاً یک نحوه ظهور، و نه یگانه نحوه ظهور عقل است و عقل در سنت های تاریخی دیگر نحوه ظهور و تجلیات دیگری نیز داشته است لذا عقلانیت جدید اعتبار مطلق نداشته و نمی توان آن را به منزله فراروایت تلقی کرد. همچنین مدرنیست ها اعم از ایرانی و غیرایرانی، حق ندارند چشمان خویش را ساده اندیشانه و عوامانه بر بحران های عقل مدرن بسته، جوامع مدرن و توسعه یافته را به منزله بهشتی فارغ از بحران تلقی کرده، این بحران ها را تا سر حد مسائلی عارضی، گذرا و موقتی وانمود کنند.

اما گروه سوم دیگری نیز در کشور ما قابل تشخیص است که از منظر مکتب فرانکفورت به دفاع از مدرنیته پرداخته و با پست مدرنیسم به مخالفت برمی خیزند. فرانکفورتیان نیز مدرنیست و مدافع عقلانیت جدید و ارزش های مدرن هستند. لیکن برخلاف مدرنیست های پوزیتیویست، که تحت تاثیر کانت اند، آنان غالباً میراث دار نگرش هگلی، با روایتی تا حدود زیاد مارکسی هستند. (به استثنای هابرماس که از هگل به سوی کانت بازگشت می کند) فرانکفورتیان می پذیرند که عقل در ادوار گوناگون تاریخی معانی گوناگون داشته و در مسیر بسط تاریخی خویش به عقلانیت جدید منتهی شده است. این عقلانیت به هیچ وجه امری مطلق و یگانه نبوده، لیکن در حال حاضر ما جایگزین دیگری برای عقلانیت مدرن و ارزش های حاصل از جهان بینی عصر روشنگری نداریم. اینان در عین حال که بحران های عقلانیت جدید را می پذیرند و اساساً خود از نقادان مهم مدرنیته هستند، لیکن پروژه مدرنیته را ناتمام دانسته، معتقدند با بازاندیشی و تامل دوباره و انتقادی از مدرنیته می توانند در جهت مواجهه با بحران ها و نارسایی های مدرنیته گام بردارند. از نظر آنان پست مدرنیسم به طرح پرسش از مدرنیته می پردازد و این چیزی جز استمرار عقلانیت خودبنیاد مدرن نیست که به بازاندیشی و پرسش از خویش پرداخته است لذا آنان مفهوم پست مدرنیسم را فاقد معنایی اصیل و حقیقی می انگارند. از سوی دیگر آنان معتقدند اندیشه های پست مدرن ما را به آنچنان نسبیت گرایی و بی بنیادی می کشاند که هرگونه کنش اجتماعی را از ما سلب کرده، نهایتاً سبب می شود ما به واقعیت سلطه در نظام های اجتماعی کنونی تن دهیم.

من با نقد مکتب فرانکفورت از پست مدرنیسم کاملاً موافقم و می پذیرم که تفکر پست مدرن، با انکار هرگونه بنیادی برای معرفت به نسبیت اندیشی مطلق و مرگ حقیقت و اخلاق می انجامد و ما «در مرحله عمل» نمی توانیم فاقد بنیاد باشیم و باید برای کنش اجتماعی بنیادی داشته باشیم. اما این انتقاد، نقدی پراگماتیستی و از موضع عملی است و نه نقدی نظری. به تعبیر دیگر مکتب فرانکفورت و حامیان آن با این نقد، در واقع تسلیم منطق پست مدرن شده، پذیرفته اند که برای نقد پست مدرنیسم به طور خاص و برای حقیقت به طور کلی معیارهای نظری وجود نداشته و ما صرفاً به جهت ضرورت های عملی و زیستی است که ناچاریم پاره یی از امور را به منزله حقیقت مورد اجماع قرار دهیم و این دقیقاً تکرار سخن نیچه و پراگماتیست های پست مدرنی چون رورتی و اساساً رای و باور همه متفکران پست مدرن است لذا برای عبور از پست مدرنیسم ما نیازمند یک بنیاد نظری هستیم. لیکن اگر ما همچون همه مدرنیست ها از جمله فرانکفورتیان عقلانیت خودبنیاد مدرن را که ذات و حقیقت آن چیزی جز سوبژکتیویسم متافیزیکی نیست، بپذیریم، ناچاریم به همه نتایج، لوازم و پیامدهای آن نیز تن دهیم. ما نمی توانیم مقدماتی را بپذیریم و به نتایج آن تن ندهیم. این امر ما را چه در ساحت نظر و چه در حوزه عمل با تعارضات و تناقضات بسیاری روبه رو خواهد ساخت. پست مدرنیسم چیزی جز بسط همان عقل خودبنیاد و بسط سوبژکتیویسمی نیست که مدرنیست ها، اعم از کانتی یا هگلی (پوزیتیوست ها و فرانکفورتیان) بدان باور دارند. ما باید توجه داشته باشیم که مسیر تفکر امری گزافی، دلبخواه، من عندی و تابع خواست ها، آرزوها و باید و نبایدهای ما نیست. در تاریخ تفکر غرب، ظهور نیچه و همه فرزندان خلف آن، یعنی «متفکران پست مدرن»ی که در نهایت سخن بنیادینی جز واگویی اندیشه های نیچه ندارند، امری تصادفی نبوده، بلکه نیچه و نیچه گرایی را باید نتیجه بسط کامل تفکر متافیزیکی و عقل خودبنیاد یونانی دانست. همه کسانی که می اندیشند می توانند عقل خودبنیاد را پذیرفته، لیکن به نتایج و لوازم آن، که در تفکر پست مدرن خود را به نحوی آشکار، عریان و بی هیچ پیرایه می نمایاند، تن ندهند، بیشتر اهل ایدئولوژی هستند تا اهل نظر. آنان بیشتر از آرزوهای ذهنی و مفروضات پیشین شان سخن می گویند تا از واقعیت جهان اجتماعی و تاریخی دوره معاصر آن گونه که هست. مدرنیست ها اعم از کانتی یا هگلی، ما را به پذیرش سوبژکتیویسم متافیزیکی دعوت می کنند اما به نتایج و لوازم آن تن نداده، راهی نیز برای گذر از آن نمی شناسند.

اما در ایران برخی نیز به دفاع جدی از اندیشه های پست مدرن می پردازند. تفکر پست مدرن با انکار هرگونه فراروایت و شالوده شکنی و ساختارزدایی همه چیز و انکار وجود هرگونه بنیادی، ابزاری بسیار نیرومند برای نقد هرگونه نظام تئولوژیک و ایدئولوژیکی است که روایت خویش از جهان، تاریخ و پدیدارها را به منزله فراروایت، یگانه روایت و حقیقت مطلق تلقی می کند. دفاع از پست مدرنیسم در ایران نیز تا حدود زیادی نشات گرفته از انگیزه های سیاسی و اجتماعی و دستاویزی برای نقد وضع موجود اجتماعی است. اما پست مدرنیست های ایرانی باید توجه داشته باشند که تفکر پست مدرن در حکم شمشیری دو لبه است و با هر ضربه به خصم یا رقیب، ضربه یی نیز به خود ضارب وارد می کند. به تعبیر دیگر، تفکر پست مدرن به نحو توامان از دو وصف انقلابی و محافظه کاری برخوردار است. این تفکر، از آن جهت که هرگونه فراروایتی را انکار می کند، ابزار نظری مناسبی برای انکار انحصارطلبی روایت حاکم به نظر می رسد، لیکن از آنجا که تفکر پست مدرن هیچ مبنایی را برای نقد باقی نمی گذارد، خودش بنیاد نقد خویش را ویران ساخته، به روایت حاکم، به منزله یک روایت از بی شمار روایت های ممکن، مشروعیت بخشیده، به نحو غیرمستقیم در خدمت وضعیت موجود قرار می گیرد. نکته دیگر اینکه نقد پست مدرن نسبت به وضع موجود، صرفاً در موضع سلبی باقی مانده، بر اساس مبانی خود از طرح هرگونه طرح ایجابی ناتوان است، لذا این نقد همان گونه که فرانکفورتیان به درستی اظهار می دارند، بنیاد هرگونه کنش اجتماعی را ویران می سازد. همچنین پست مدرنیست های ایرانی از درک نهیلیسم مستتر در تفکر پست مدرن، به منزله یکی از نتایج و پیامدهای تفکر متافیزیکی، ناتوان یا بی توجه هستند. آنان هرگز به این امر توجه ندارند که خطر نهیلیسم ویرانگرتر و زیانبارتر از خطر استبداد و توتالیتاریانیسم است. به همین دلیل نحوه مواجهه شان با پست مدرنیسم غیرمتفکرانه می نماید. در قصه پست مدرنیسم، چه در غرب و چه در ایران، یکی از شخصیت ها و نحوه تفکری که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت، اندیشه های هایدگر است. تفکر هایدگر در ارتباط با تفکر پست مدرن نسبتی پارادوکسیکال دارد. بعد از هگل و نیچه، هایدگر را از مهم ترین آباء تفکر پست مدرن باید برشمرد. بی تردید نگاه تاریخی هایدگر و نقدهای بسیار رادیکال او به مدرنیته و عقلانیت غربی، یعنی متافیزیک، بر همه متفکران پس از او، از جمله بر متفکران پست مدرن بسیار اثرگذار بوده است. لیکن نکته اینجاست که با این وصف، هایدگر را نمی توان متفکر پست مدرن به معنای رایج برشمرد. هایدگر بدین اعتبار که ناقد رادیکال مدرنیته و عقلانیت جدید است و این نقدها بی هیچ وجه نه از موضعی ماقبل مدرن بلکه از موضعی پسامدرن، یعنی در جهت گذر از مدرنیته است، بی تردید وی از مهم ترین متفکران پست مدرن باید برشمرده شود. لیکن به رغم تاثیرپذیری های هایدگر هم از هگل و هم از نیچه، به این اعتبار که وی می کوشد هم از هیستوریسیسم (تاریخ گرایی) هگلی و هم از پرسپکتیویسم (منظرگرایی) و نهیلیسم نیچه یی و در یک عبارت از سوبژکتیویسم متافیزیکی عبور کند، لذا وی در بسیاری از نتایج و لوازم سوبژکتیویستی متفکران پست مدرن، از جمله نهیلیسم، مرگ خدا، مرگ حقیقت، منظرگرایی و مرگ سوبژه و... با آنان سهیم نیست، لذا به هیچ وجه نمی توان تفکر هایدگر را با اندیشه های متفکرانی چون لیوتار، دریدا، رورتی، فوکو، دلوز و... یکی دانست.

به اعتبار وجود پاره یی از اوصاف تفکر پست مدرن در اندیشه های هایدگر، البته ضمن توجه به تفاوت های بنیادین میان هایدگر و پست مدرنیسم، هایدگری های ایران، یعنی مرحوم فردید و همه پیروان وی و در راس آنها، دکتر داوری را می توان در زمره نخستین متفکران پست مدرن ایران تلقی کرد. آسیا در برابر غرب دکتر شایگان نیز تحت تاثیر هایدگر و کربن و لذا کم و بیش از منظری پست مدرن به رشته تحریر درآمده بود. اما با کتاب افسون زدگی جدید، دکتر شایگان از موضع پست مدرن به موضعی مدرنیستی، لیکن از نوع هگلی و نه از نوع کانتی آن نزدیک می شود.

برخی کوشیده اند تفسیری پست مدرن از اندیشه های شریعتی ارائه دهند. (به کتاب دکتر قانعی راد با عنوان تبارشناسی عقلانیت مدرن؛ قرائتی پست مدرن از اندیشه دکتر علی شریعتی، رجوع کنید.) بنده با این تفسیر به هیچ وجه موافق نیستم. (نگاه کنید به نقد و بررسی اینجانب از این کتاب در مجموعه مقالات ما و پست مدرنیسم.) اما یک نکته در قرائت پست مدرن از اندیشه های شریعتی درست است و آن اینکه شریعتی می کوشد انتقاداتش به مدرنیته از منظری ماقبل مدرن نباشد و می کوشد از مدرنیته عبور کند. اما ما با شریعتی و اساساً با ایدئولوژی، نمی توانیم از مدرنیته و عقلانیت مدرن عبور کنیم.

اما دو نکته اساسی در ارتباط با هایدگری های ایران، در قیاس با تفکر خود هایدگر در غرب قابل تامل است؛ اولاً برخلاف نقدهای هایدگر و هوسرل به عقلانیت متافیزیکی، در اندیشه های مرحوم فردید و دکتر داوری (به خصوص در آثار دهه های پیشین ایشان) نقد مدرنیته، عقلانیت جدید و اساساً متافیزیک، وصفی ایدئولوژیک می یابد. در آثار فردید شما با غرب و متافیزیکی شیطانی و سنت تفکر شرقی رحمانی مواجهید. مرادم از وصف تفکر ایدئولوژیک در این بحث، همین دوگانه سازی است که از اوصاف تفکر ایدئولوژیک است. نکته اساسی دیگر اینکه در حالی که در تفکر هایدگر پروژه «گذر از متافیزیک» دیوار به دیوار طرح «تخریب تئولوژی» است، هایدگری های ایران، از سنت به نحوی یکپارچه سخن می گویند. البته، به خصوص در آثار به جا مانده از مرحوم فردید، تک عباراتی جسته و گریخته در نقد سنت دیده می شود، لیکن این نقدها صرفاً از منظر خاصی، یعنی منحصراً از منظر اختلاط با متافیزیک و منطق یونانی است و نسبت به دیگر جنبه هایی که سنت نظری ما را قابل نقد می سازد، سکوت سهمگین و نابخشودنی دیده می شود. در عبارات مرحوم فردید و دکتر داوری تاکنون، من حتی اشاره یی به طرح «تخریب تئولوژی» هایدگر ندیده ام و اساساً تمام هم و غم آنها به نقد غرب و متافیزیک مصروف شده، تامل در سنت تاریخی خودمان و آسیب شناسی آن از اولویت برخوردار نبوده است. به همین دلیل، اندیشه های پست مدرن هایدگر در ایران تا حدودی نیز مورد بهره برداری اندیشه های ماقبل مدرن در منازعات سیاسی و ایدئولوژیک اش با غرب قرار گرفته است. به نظر می رسد تا اینجا ما به پست مدرنیسم صرفاً از منظر یک پدیدار نظری و فرهنگی و به منزله یک گفتمان یا نظامی معنایی نگریسته ایم. لیکن پست مدرنیسم را به منزله یک ساختار واقعی و عینی اجتماعی و اقتصادی نیز می توان فهم کرد. البته به هیچ وجه نمی توان پدیدارهای نظری و فرهنگی و نظام های معنایی را از ساخت های اجتماعی، اقتصادی و تاریخی کاملاً منفک کرد، لیکن در اینجا صرفاً به منزله نشان دادن نقاط مورد تاکید در دو نحوه نگرش به پدیدارهای انسانی و اجتماعی آنها را از هم تفکیک کرده ایم. به تعبیر ساده تر، معمولاً نوع نگاه یک فیلسوف با یک جامعه شناس یا اقتصاددان یکی نیست. اگر ما پست مدرنیسم را به تبع جامعه شناسان و اقتصاددانان به منزله یک ساخت واقعی و عینی اجتماعی و اقتصادی بفهمیم، در این نحوه نگرش نیز در مورد این پرسش که آیا واقعاً در ایران ساختارهای پست مدرن، صرف نظر از بحث های نظری روشنفکران، شکل گرفته است یا نه، دو پاسخ گوناگون وجود دارد؛

الف- گروه نخست معتقدند ایران هنوز جامعه سنتی و ماقبل مدرن است، لذا بی آنکه نهادهای مدرن در آن شکل گرفته باشد و بی آنکه جامعه تجربه راستینی از مدرنیته، عقلانیت جدید، دموکراسی و... داشته باشد، چگونه می تواند وارد دوره پست مدرن شود. این گروه معتقدند روشنفکران و اهل فلسفه، بی جهت شاخصه های اصلی تفکر در جوامع غربی را به دیگر جوامع غیرغربی از جمله ایران، تسری داده و تاریخ غرب را با تاریخ بومی و محلی جوامع غیرغربی یکسان گرفته اند. جوامع غربی و جوامع غیرغربی در دو بستر گوناگون تاریخی و در دو دوره متفاوت تاریخی حرکت کرده، هر یک دارای شاخصه های خاص خویشند لذا تسری بحران معنا یا نهیلیسم غربی و دیگر شاخصه های نظام معنایی پست مدرن در جوامع فراصنعتی غربی به جوامعی چون جامعه سنتی و ماقبل صنعتی ایران امری است که به اعتبار تفکر تاریخی و جامعه شناختی به هیچ وجه قابل دفاع نیست. همان گونه که پیداست این تلقی ناشی از نوعی نگاه جامعه شناسانه است که پست مدرنیسم را نه به منزله یک نظام معنایی بلکه به منزله یک ساخت اجتماعی و تقریباً مساوق با جامعه فراصنعتی تلقی می کند.

اما در این نگرش جامعه شناختی به پست مدرنیسم، دو مفروض بزرگ وجود دارد؛ اولاً این گروه تصور می کنند هنوز در دوران ما می توان به وجود ساخت های بومی و هویت های مستقل تاریخ های بومی و قومی قائل بود. به تعبیر ساده تر، آنان به شکل گیری نظام جهانی و اینکه هر جامعه و کشوری در واقع بخشی از این نظام واحد جهانی است، کمتر می اندیشند. شکل گیری جامعه جهانی، به معنای امروزین آن، امری است که صرفاً قدرت تکنولوژی و انباشت سرمایه در دوره معاصر آن را امکان پذیر ساخته است. در دوران ما به دلایل گوناگون، از جمله بسط قدرت روز افزون تکنولوژی و نیز ظهور «انقلاب صنعتی دوم»، یعنی انقلاب در عرصه تکنولوژی جدید اطلاعات و ارتباطات و نتایج و لوازم آن، یعنی تغییر در معنا و مفهوم زمان و مکان، فروریختن مرزهای سیاسی و جغرافیایی و از بین رفتن همه مرجعیت ها و اتوریته های دینی، سیاسی، فرهنگی و خانوادگی و اساساً فروپاشی بسیاری از عناصر هویت بخش، روند شکل گیری «تاریخ جهانی» و از بین رفتن تاریخ های قومی، بومی و ملی بسیار سرعت گرفته است لذا در دوران کنونی، دیگر به سهولت نمی توان از تاریخ های مستقل قومی، بومی و ملی سخن گفت. مفروض دوم این نحوه نگرش این است که آنان فهمی خطی از تاریخ دارند یعنی تو گویی همه جوامع از مسیر مشخصی که همانا تاریخ غربی است باید عبور کنند. اینکه تحولات جاری در ایران را چگونه ارزیابی کرده، این تحولات را حرکت به سوی جامعه مدرن یا حرکت به سوی جامعه پست مدرن بدانیم، تا حدود زیادی به مفروضات پیشین ما بستگی دارد. اما آنچه مهم است این است که با انقلاب ایران و سنت نهادینه شده تاریخی به تمامیت خویش دست یافت. سنت نهادینه شده تاریخی، امروز در جامعه ما به عنصری از عناصر قدرت تبدیل شده است و این عین تجدد و از مقدمات ورود به عرصه پست مدرن است. قدرت سیاسی خواهان است هم اسلام و هم فهم خاصی از سنت را به منزله فراروایت بنمایاند، اما روشنفکران و بخشی از جامعه خواهان ارائه تفسیرهای دیگری از جهان، تاریخ و واقعیات هستند. در جوامعی همچون جامعه ما، سنت در حاشیه مدرنیته و پسامدرنیته است.در ایران هم روشنفکران ضدسنت و مخالف سنت با تاکیدشان بر پذیرش آگاهی مدرن و پسامدرن، هم روشنفکران به اصطلاح دینی، با تلاش هایشان به منظور نیل به سنتی عقلانی شده (یعنی سنتی تابع عقل مدرن) و هم قدرت سیاسی به واسطه تقلیل سنت،جملگی، دست در دست هم، به رغم همه منازعات شان، زمینه های ورود ایران به عالم پست مدرن را از مدت ها پیش فراهم ساخته اند. فرو ریختن و بی بنیاد شدن برخی ارزش ها که در ایران نیز دیده می شود، از نشانه های عالم پست مدرن است. اگر ما به شاخصه های عالم پست مدرن و برای نمونه به جدول ایهاب حسن در ارتباط با این شاخصه ها رجوع کنیم، بسیاری از این شاخصه ها همچون عدم تعین ها، وجود ابهامات، تجزیه ها و انشقاق ها، تکه پاره شدن شخصیت ها و هویت ها، قداست زدایی ها، بی خودیت و بی ژرفایی، دورگه سازی ها و کارناوال سازی و... را نیز به خوبی احساس می کنیم. در تحلیل جوامع نباید ببینیم مردم یا قدرت های سیاسی چه می گویند بلکه باید ببینیم چگونه زندگی و عمل می کنند. امروز همه جوامع و همه قدرت های سیاسی تقریباً یک شکل شده، به رغم تفاوت های سیاسی، ایدئولوژیک و گفتمانی، به نحو نسبتاً یکدستی عمل می کنند و رابطه دولت ها و ملت ها تقریباً از استانداردهای واحدی تبعیت می کند. لذا امروز تفاوت بنیادینی میان ما و دیگر جوامع وجود ندارد. من امیدوارم قدرت سیاسی در ایران به این آگاهی دست یابد که زمان آن رسیده است شرایطی را فراهم سازد تا شاید تفکرات و اندیشه هایی خارج از مصلحت اندیشی ها، سیاست زدگی ها و باورهای نهادینه شده تاریخی، بتوانند به منصه ظهور رسیده و ما را در یافتن مسیری برای یافتن راهی غیر از آنچه غرب پیموده است، یاری دهند. همچنین امیدوارم روشنفکران ما مسائل فلسفی، تاریخی و تمدنی را تا سر حد مسائلی که محدود به شرایط اینجایی و اکنونی ماست، تقلیل نداده، همچنین حقیقت مستتر در سنت و آگاهی سنتی را با باورهای نهادینه شده تاریخی که خود را به منزله حقایق فراتاریخی می نمایند، یکی نگیرند.

روزنامه اعتماد   

نظرات مخاطبان 0 2

  • ۱۳۹۵-۰۸-۰۲ ۱۱:۲۶بهزاد رَوَن 0 2

    آقای عبدالکریمی نمونه عالی توانایی حرکت از زیست ایرانی به فلسفه و بالعکس است. امری که همواره «خلا    ئی» اساسی در طور تفکر روشنفکران ایرانی بوده است. عدم درک پدیدارهای ایرانی و یاری گیری از فلسفه برای فهم آنها و نیز انتقال ذهنی فلسفه برای فهم پدیدارها و اتفاق های اجتماعی، همواره ضعفی اساسی در میان «فلسفه خان های» ایرانی بوده و است.
    همین امر و اشتباه های فاحش تحلیل فلسفه در حوزه اجتماعی ایران آن را به مفهومی بیگانه که فقط «چرت و پرت» می گوید تبدیل ساخته است. چرا که همواره در تحلیل فلسفه خان ها، خلایی اساسی وجود داشته که یا پدیدارهای اجتماعی ایران را در دستگاه ناقص فلسفی که فهم کرده اند، قرار می دهند و یا فلسفه ای را با مبنای تئولوژیک یا غیرتئولوژیک، که همواره درعرض و طول هم در حرکت بوده اند، مبنای تحلیل قرار می دهند.
    عبدالکریمی این «    خلا   » را می پوشاند. وی با نگاهی انتقادی و با تسلط بر تاریخ ،فلسفه و تاریخ فلسفه، توانسته نقص بالا را هنرمندانه بپوشاند. نسلی که خود را شاگردان عبدالکریمی می دانند مطمئنا «فلسفه خان» نخواهند بود؛ «فلسفه دان» آنها را خطاب خواهیم کرد.
    (توضیح: فاصله های اطراف کلمه «   خلا   » عامدانه است)
    
                                
  • ۱۳۹۵-۰۸-۲۴ ۱۶:۲۵علی 2 0

    ما هنوز مدرنیته ایرانی نداریم چه برسد به پست مدرنیه ایرانی!
                                

نظر شما