شناسهٔ خبر: 46895 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ما و شما: ترجمه‌هایی در حال انجام

آنچه در ادامه می‌آید ترجمه بخشی از مقدمه کتاب «امر واقع و قصه» نوشته انوش گنجی‌پور است که به بررسی معضلات روش‌شناختی مطالعات تطبیقی اختصاص دارد و خطوط فکری این پروژه را روشن می‌کند:

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ آنچه در ادامه می‌آید ترجمه بخشی از مقدمه کتاب «امر واقع و قصه» نوشته انوش گنجی‌پور است که به بررسی معضلات روش‌شناختی مطالعات تطبیقی اختصاص دارد و خطوط فکری این پروژه را روشن می‌کند:

طرفه آنکه این کار از یک بن‌بست شروع شده. آن زمان، این بن‌بست به نظرم سرانجام مأیوس‌کننده‌ای می‌آمد که مطالعات ادبیات تطبیقی به معنای سنتی کلمه دچار می‌شوند، البته اغلب بی‌آنکه خود به بن‌بستی که درونش گرفتار آمده‌اند آگاه باشند. منظورم بن‌بستی است که لاجرم یا به «همان» منتهی می‌شود یا به «غیر». توفیری هم ندارد که از دو مسیر پیش‌رویمان، یعنی این‌همانی و تفاوت، کدام‌یک را برگزینیم. یک چنین بن‌بستی آنگاه عرصه را بر تحقیق تنگ‌تر می‌کند که این دو قطب، یعنی «همان» و «غیر» با دوگانه مرکز و پیرامون هم‌پوشان می‌شوند، دوگانه غرب به مثابه مرکز و باقی دنیا به مثابه پیرامون. در این دوراهی، مسیر این‌همانی به این کار می‌آید که کم یا بیش حس حقارتی را که بر دوش خودآگاهی پیرامونی سنگینی می‌کند، التیام ببخشد؛ هموست که قرار است جبرانی باشد بر عقب‌ماندگی تاریخی و سرخوردگی ناشی از آن؛ مجالی باشد که بتوان صلا داد «هر چه هم که باشد»، ما «همان» چیزی را می‌گوییم و فکر می‌کنیم که شما، و حتی پا را فراتر بگذارد و اعلام کند که اصلاً ما «همان» چیزی هستیم که خود شما. مسیر تفاوت اما ظاهری مدرن‌تر دارد و بلکه اعتماد به نفسی بیشتر. می‌خواهد غیریتش را به شکلی تقلیل‌ناپذیر به رخ بکشد: یعنی بتواند بگویدکه «ما» چیزی غیر از «شما»می‌گوییم و به شکل «دیگری» فکر می‌کنیم و اصلاً بودنمان با بودن شما فرق می‌کند. این مسیر تلویحا تلاش دارد تا رابطه برتری میان مرکز و پیرامون را واژگون سازد، هرچند نافی وجود این رابطه و منطق حاکم بر آن نیست. شیوه‌ای است که از قِبل آن می‌توان با طیب خاطر از تأکید بر دگربودگی و غیریت برای خود هویتی دست‌وپا کرد. لیکن گفتن ندارد که این مسیر تفاوت‌محور باز روی دیگر مسیر این‌همانی است، و بی‌شک به همان میزان رقت‌انگیز. در هر دو صورت، نه‌تنها بن‌بست به‌جای خود باقی است، بلکه از جنبه سیاسی و وجودی نیز معنایی شوم به خود می‌گیرد.
با این اوصاف و از منظر روش‌شناختی، می‌شود پرسش آغازین این کار را چنین طرح کرد : برای گذر از یک چنین بن‌بستی، برای آنکه دقیقا از این دور باطل همان و غیر خلاص شویم، ادبیات تطبیقی در عمل چه شکلی باید به خود بگیرد؟ البته تاریخ نشان می‌دهد که همین سؤال سبب تلاقی ادبیات تطبیقی با معرفت‌شناسی و فلسفه فرانسوی دهه ٦٠ شد، و در پی آن رشته مطالعات پسااستعماری شکل گرفت. این تلاقی در واقع دو انگیزه داشت: از طرفی سودای دست‌یازی به «اندیشه بیرون»، و از سوی دیگر نیل به نقد رادیکال، و بلکه «واسازی» مقولات دانش مدرن و متافیزیک غربی به مثابه بنیان این دانش. اساساً همین دو انگیزه بودند که بعدها به محورهای مطالعات پساشرق‌شناسی یا پسااستعماری بدل شدند و ساختار گفتاری این رشته‌ها را رقم زدند. بدین‌ترتیب، اصل تطبیق یا مقایسه در این مطالعات در ابتدا به تلاشی بدل شد که دائم به نقد و واسازی دوگانگی‌های اساسی اندیشه‌ همچون همان/غیر، این‌همانی/تفاوت، مرکز/پیرامون می‌پردازد. هدف غایی در این رهیافت‌ها چیزی نیست جز اثبات این که هرگونه شناختی از آنچه که حقیقتا غیر است، امری است ناممکن. این مشی منفی قرار است البته به اصل معرفت‌شناختی جدیدی منتهی شود که این‌بار صبغه‌ای ایجابی دارد: نه «همان» وجود دارد و نه «غیر»، هر چه که هست امور یگانه‌ای هستند که نه قابل تطبیق‌اند و نه اصلاً قیاس‌پذیر. اکنون در پاسخ به عدم امکان اندیشه‌ای که برپایه دوگانگی همان و غیر است باید صدای یگانه هر کدام از سوژه‌های گفتار را مطرح کرد. بهمان اطمینان می‌دهند که فقط کافی است به این سوژه‌ها مجال سخن داد.
اما خود مسیری که من در این کار تطبیقی پیموده‌ام صحت چنین پاسخی را زیر سؤال می‌برد: پی بردم که غیر یا دیگری دقیقا شرط امکان تفکر است، و تطبیق‌گری همان راهکاری است که امکان تجربه بیرون را برای اندیشه میسر می‌سازد. با این تفاوت که اتفاقا این تجربه تنها به شکلی درون‌ماندگار و در جریان حرکتی درونی رخ می‌دهد. در واقع با بازی میان مقولات سمج و سخت‌جان تفکر، یعنی همان و غیر، این‌همانی و تفاوت و از این قبیل است که رهیافت و مشی تطبیقی موفق می‌شود این مقولات را به‌اصطلاح دور بزند. بنابراین گذار از این مقولات چیزی جز جابه‌جایی دائمی‌شان نخواهد بود. جابه‌جایی همان با اندیشیدن از رهگذر غیر؛ جابه‌جایی غیر با تلاش برای فهماندن آن به «همان» (یعنی به خویشتن). این‌گونه است که تجربه بیرون برای اندیشه معنای جدیدش را از این آموزه انسان‌شناسی تطبیقی می‌گیرد: «هرگونه تجربه از یک اندیشه متفاوت تجربه‌ای است بر روی اندیشه‌ خودمان». از این پس، عبارات و دال‌هایی چون همان، غیر، این‌همانی، تفاوت، غرب، شرق و حتی شما و ما دیگر جوهرهایی همگن یا از پیش تعیین‌شده نیستند، و به مدلول‌هایی صلب و ثابت ارجاع نمی‌دهند. به قول اریک دِق، مفهوم ما و شما نهایتاً «ترجمه‌های در حال انجام» اند. ایرانی که موضوع بحث این کتاب است، به‌مانند آلمان برای رمانتیک‌های آلمانی، یا چین و حتی خود یونان، توپوس یا مکانی مفهومی است. این عبارات همگی مفاهیم و کارکردهایی عملیاتی هستند برای مشی تطبیقی در تفکر؛ تطبیق‌گری‌ای که این‌گونه خود به حرکت ذاتی مستتر در فعل اندیشیدن بدل می‌شود.
از این گذشته، خود یک چنین مشیی است که ‌می‌باید اکنون عرصه حرکت خودش را بسازد. به شکل پیشینی، چیز قیاس‌پذیری برای مشی تطبیقی وجود ندارد، همان‌طورکه دیگر چیزی نیست که قیاس‌ناپذیر بماند. چرا که اساساً‌ امور قیاس‌پذیر تنها عناصر و قطب‌هایی هستند که در کار مقایسه ارزش مقابله‌ای دارند و بدین‌منظور خود عناصری‌اند که باید از رهگذر روش مقایسه‌ای ساخته ‌شوند. داده‌های تاریخی، روابطی که به صورت عینی و انضمامی عناصر و قطب‌های مقایسه را به یکدیگر پیوند می‌دهند، و یا حتی مرزهای جغرافیایی بی‌نهایت برای کار مقایسه مهم‌اند، منتها دقیقا برای اینکه اجازه ساختن می‌دهند. عرصه مقایسه خود را از خلال مجموعه هم‌گرایی و واگرایی‌های این قطب‌های برساخته می‌گسترد.
ترجمه: پویا استادپور

نظر شما