شناسهٔ خبر: 46962 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

به بهانه انتشار چاپ چهارم کتاب فلسفه روشنگری؛

تعهد در به‌کارگیری خرد

موقن در سراسر فلسفه کاسیرر بررسی‌های سیستماتیک با تاملات تاریخی عجین هستند. آنچنان که تایخ ظاهری فلسفه، در حقیقت-  حتی اگر تلویحی هم باشد- فلسفه تاریخ است. هیچ یک از نوشته‌های تاریخی کاسیرر صرفا بررسی کلاسیک امور واقع و رویدادها نیستند بلکه در آنها تحلیل برخی لحظات ایده‌آل در پیشروی تاریخ را کشف می‌کنیم که جهان‌بینی خاص یک عصر یا «روح»  یک فرهنگ یا یک دوره را در برابر و در تقابل با جهان‌بینی دیگری یا با فرهنگ دیگری یا دوره دیگری می‌گذارد تا به این طریق خصوصیات بارز آن را مشخص و متعین کند؛ مثلا فرهنگ رنسانس را  در مقابل فرهنگ قرون وسطی قرار می‌دهد.

فرهنگ امروز/ یدالله موقن*:

ترجمه فارسی کتاب  فلسفه روشنگری هنگامی منتشر شد (1376) که ارنست کاسیرر فیلسوفی فراموش شده بود و پرداختن به دوره روشنگری نیز چندان طرفداری نداشت. اما اکنون وضع به کلی دگرگون شده است. هم ارنست کاسیرر دو باره فیلسوف و مورخ مطرحی شده است و هم روشنگری موضوع جذابی. ادوارد سکیدسکی (Edward Skidelwsky) در کتابش: ارنست کاسیرر: آخرین فیلسوف فرهنگ می نویسد:

«نوآوری فلسفه کاسیرر هنگامی به بهترین وجه آشکار می شود که فلسفه او را با دو سنت فلسفی دیگری مقایسه کنیم که بر فلسفه قرن بیستم حاکم بوده اند. یکی فلسفه تحلیلی، که در آثار منطقی برتراند راسل، گوتلپ فرگه و لودویگ ویتنگنشتاین ریشه دارد و دیگری فلسفه "قاره ای" که شدیدا به غیر عقلانیت کیرگه گور و نیچه وام دار است و با مدرنیسم ادبی و افراط گرایی سیاسی نیز پیوند دارد. شکاف میان این دو سنت فلسفی (...) بازتاب "دو فرهنگ" است: یکی علوم دقیق و دیگری هنرها و علوم انسانی. سبک اندیشه و نوشتار این دو مکتب فلسفی متفاوت اند و حساسیت ها و دستگاه مرجع متفاوتی دارند؛ از این رو هرگونه گفتگویی میان این دو سنت به طور نومیدکننده ای دشوار شده است.

علاقه مداوم به فلسفه کاسیرر در این حقیقت نهفته است که او آخرین فیلسوف اروپایی بود که به هر دو فرهنگ تسلط داشت. او هم در علوم دقیق و هم در علوم انسانی جامع العلوم بود. او می توانست با  فیزیکدانی مانند اینشتاین و با فیلسوف پوزیتیویست منطقی مانند موریتس شلیک بحث کند (البته نه جدل) و از دیگر سو با هایدگر. فلسفه او کوششی در جهت سازش دادن این دو فرهنگ است. فلسفه کاسیرر شاخه های گوناگون فرهنگ، چه علمی و چه غیرعلمی، را ساخت های سمبلیک می فهمد که هریک از این ساخت ها معیار و اعتبار درونی خود را دارد؛ به این معنا که هرکدام از آنها می کوشد تا واقعیتی یگانه و مستقل از ذهن را ارائه دهد. بر این اساس کشاکش میان آنها از میان می رود. هریک از آنها می تواند "حقیقت" متمایز خود را بیان کند بی آنکه به دیگر ساخت های سمبلیک آسیب برساند. از دیدگاه فلسفه کاسیرر این دو فرهنگ به منزله یک فرهنگ (سمبلیک) آشکار می شوند که بیان های گوناگون همان "انگیختگی و آفریندگی" است که "مرکز همه فعالیت های انسان است."[1]

فلسفه صورتهای سمبلیک کاسیرر در مقایسه با آن دو سنت فلسفی دیگر جذاب تر می نماید. زیرا آنچه فلسفه او ارائه می دهد امکان درک شکاف میان پوزیتیویسم منطقی و اگزیستانسیالیسم است و از میان بردن (لااقل  به طور جزئی) این جدایی است. این جدایی ناشی از این است که  این دو فلسفه یکدیگر را تراوش های فکری  ناآگاه و فهم ناپذیر می دانند. فلسفه کاسیرر این قول و وعده را می دهد که "این دو فرهنگ" را جنبه های  گوناگون فرهنگ واحدی بداند و به منزله بخش کوچکی از آفرینندگی سمبلیک انسان نشان دهد. (...) اندیشه کاسیرر، از لحاظ روش استقرایی است نه قیاسی. (...) هنگامی که در سال 1999 نگارش این کتاب را در ذهنم می پروردم نمی دانستم که دیگرانی هم هستند که در همین مسیر گام بر می دارند. از آن زمان چرخ های "صنعت کاسیرر" تولید خود را آغاز کرده اند. در جهان انگلیسی زبان نوزایی علاقه به فلسفه کاسیرر به طور عمده بر اثر انتشار کتاب فریدمن: جدا شدن راهها: کارناپ، کاسیرر و هایدگر است.2 فریدمن در مقام پژوهشگر فلسفه کانت و فیلسوف علم، فلسفه های کارناپ، کاسیرر و هایدگر را پاسخ های متفاوتی به فروریزی نظریه شهود محض کانت می داند و فلسفه کاسیرر را حلقه واسطی می داند میان دو حد افراطی یعنی فلسفه کارناپ و فلسفه هایدگر. من شخصا خیلی وام دار کتاب فریدمن هستم. (...) دیگر فیلسوفان علم مانند ستیون فرنچ (Steven French)، جیمز لیدی من (James Ladyman) و باری گوور (Barry Gower) که از همه شان  برجسته تر است فلسفه کاسیرر را پیشگام موضعی  می دانند که به "رئالیسم ساختاری" مشهور است.[2]

(...) در آلمان فلسفه کاسیرر مورد توجه حتی بیشتری قرار گرفته است؛ اما نه به خاطر فلسفه علم اش بلکه بیشتر به خاطر نظریه فرهنگی اش. کتاب های پژوهشی که درباره کاسیرر هر سال منتشر می شوند بالغ بر پنج الی ده کتاب می شوند. علل این "نوزایی کاسیرری"، همچنان که گمان می رود، بیشتر سیاسی است تا فلسفی. پس از فروریزی دیوار برلین و یگانه شدن دو آلمان، آلمان متحد نیاز مبرمی به شخصیت های بارزی دارد که در جهان بینی خود جهان وطنی باشند و در عین حال در شیوه تفکر خود به طور بارزی آلمانی. کاسیرر کاملا چنین فردی است. این موضوع که او یهودی و مخالف هایدگر بوده نیز به موقعیت او کمک کرده است. اما عوامل عمومی تری نیز دست اندرکارند. فروریزی کمونیسم این موضوع را ممکن ساخته است که تمامی دوره 1914 تا 1991 را مرحله ای تراژیک بدانند که در پی آن آزاد شده ایم که به شاهراه تاریخ بپیوندیم. پیشرفت گرایی لیبرالی دوباره مد روز شده است و کاسیرر شرح جذاب تری از آن ارائه می دهد تا نو محافظه کاری آمریکایی .تاکید کاسیرر بر فرایندهای خود-انگیخته فرهنگ و گوناگونی صورت های سمبلیک پاسخ اروپای کهن است به فرانسیس فوکویاما.»3 و4

می بینیم که در موقعیت کاسیرر طی دو دهه اخیر تغییری کیفی روی داده است. ارنست کاسیرر فراموش شده اکنون نماینده راستین فرهنگ آلمانی شناخته می شود. بررسی موضوع «روشنگری» نیز از زمان انتشار ترجمه فارسی کتاب  فلسفه روشنگری تا به امروز تغییر بسیار کرده است. هر ساله چندین کتاب و مقاله درباره جنبه های مختلف دوره روشنگری به زبان های اروپایی نوشته و منتشر می شوند.5 هنگامی که در سال 1966 ترجمه فرانسوی کتاب فلسفه روشنگری منتشر شد میشل فوکو معرفی ستایش آمیزی درباره کاسیرر و روش او در تک نگاریش فلسفه روشنگری نوشت.6 فوکو در معرفی کتاب کاسیرر چنین می گوید: گرچه کتاب کاسیرر در سال 1932 نوشته شده با این وصف اثری متعلق به زمانه ما است . اما به این شرط که ما پیام آن را از «سر و صداهای محیط اطراف آن» تشخیص دهیم، پیامی که می کوشید با این «سر و صداها» مقابله کند؛ اما این «سر و صداها» سریع پیام کتاب را خفه کردند. فوکو در تشریح این سخنان معماگونه خود می گوید که هیتلر در آستانه رسیدن به  مقام صدراعظمی آلمان بود (1933) و نیروهای ضد روشنگری پیروز شده بودند و کاسیرر ناچار شد که آثار خود را در آلمان منقاد نازیسم شده بر جای بگذارد و مهاجرت کند. فوکو سپس به نوکانتی بودن کاسیرر می پردازد و می گوید که اندیشه غربی هنوز نتوانسته است آن گسستی را درک کند که بر اثر اندیشه کانت به وجود آمد. عنوان نوکانتی به این معناست که هم ضرورت احیای اندیشه کانت را یادآور می شود و هم آن را می سنجد. بعضی مورخان از روش تاریخ نگاری کاسیرر در فلسفه روشنگری انتقاد کرده و گفته اند که کاسیرر خواسته نشان دهد که کل فلسفه روشنگری در این جهت تلاش می کرد که ظهور کانت را ممکن سازد. اما از نظر فوکو این روش نه  تنها نقطه ضعف روش کاسیرر نیست  بلکه نقطه قوت و اهمیت آن است. کانت می پرسید علم چگونه ممکن می شود؟ و کاسیرر در کتاب فلسفه روشنگری می پرسد: کانتیسم چگونه ممکن می شود؟

میشل فوکو سال ها بعد در درسگفتارهای سال 1983 خود به بررسی مقاله کانت: «در پاسخ به پرسش: روشنگری چیست؟»7 پرداخت.8 فوکو در آنجا می گوید: «روشنگری چیست؟» پرسشی است که فلسفه مدرن هنوز هم نتوانسته است پاسخی درخور به آن بدهد؛ اما این پرسش را هنوز هم کنار ننهاده است. از هگل و نیچه گرفته تا ماکس وبر و هورکهایمر و آدورنو و هابرماس با این پرسش روبرو بوده اند و هیچ فلسفه ای را نمی توان یافت که مستقیم یا غیرمستقیم با این پرسش مواجه نشده باشد. آن چه رویدادی بود که روشنگری نامیده می شود؟ آن رویداد، لااقل، بخشی از آنچه را هستیم و آنچه را می اندیشیم و آنچه را انجام می دهیم تعیین کرده است. فوکو روشنگری را، به پیروی  از کانت، یک فرایند می داند. شاید پیروان میشل فوکو از خواندن این سخنان او شگفت زده شوند . شاید در اینجا گفتن این نکته بی مورد نباشد که «سروصداهایی» که مانع شنیدن پیام فلسفه روشنگری کاسیرر شدند تنها از سوی نازیها نبود. هورکهایمر و آدورنو نیز بعدا با نوشتن کتاب دیالکتیک روشنگری9 در ایجاد این «سر و صداها» با نازیها و دیگر مرتجعان سهیم شدند.

در ستایش کتاب فلسفه روشنگری بسیار سخن رفته است. گفته شده است که رهیافت کاسیرر به روشنگری رهیافت همان کسانی است که در دوره روشنگری می زیستند و در آن مشارکت داشتند. مثلا تمرکز کاسیرر بر «روش جهان شمول خرد»، حس مشترکی بود که همه فیلوزوف ها داشتند. البته برخی نیز انتقادهایی از کتاب فلسفه روشنگری کرده اند. مثلا گفته اند چرا کاسیرر از شرایط اجتماعی- اقتصادی دوره روشنگری سخنی نگفته است یا چرا از کسانی که در سالن های خود فیلوزوف ها  را گرد هم می آورند تا بحث کنند نامی نبرده است. و چرا از ناشرانی که آثار فیلوزوف ها  را چاپ می کردند و کتابفروشانی که آنها را می فروختند سخنی به میان نیاورده است. البته پرداختن به این امور جزو تاریخ اجتماعی است و خارج از روش پژوهش کاسیرر قرار می گیرند. کاسیرر اندیشه های عصر روشنگری را موضوع بررسی خود می داند.

در چاپ تازه ای (1998) که از فلسفه روشنگری در آلمان انتشار یافته گرالد هارتونگ (Gerald Hartung) پیشگفتاری بر آن نوشته که حاوی نکات بسیار جالبی است، از جمله درباره عنوان کتاب.

فلسفه روشنگری جزو مجموعه «مبانی علوم فلسفی»

«Grundriss der philosephische  Wissenschaftan» به چاپ رسید. سردبیر مجموعه فریتس مدیکوس (Friz Medicus) فیلسوف اهل زوریخ ب و ناشر مجموعه پل زیبک (Paul Siebeck)  بود که در توربینگن آلمان مستقر بود. میان ارنسست کاسیرر و سردبیر مجموعه و ناشر آن نامه های بسیاری رد و بدل شده اند که تاریخ منشا کتاب فلسفه روشنگری را به ثبت رسانده اند. از این نامه ها می توان این موضوع را به روشنی دریافت که کاسیرر در سال 1928 قول می دهد که کتابی درباره عصر روشنگری برای مجموعه یاد شده بنویسد. اما کاسیرر از ماه نوامبر 1929 تا نوامبر 1930 ریاست دانشگاه هامبورگ را بر عهده داشت و وظایف سنگین او مانع می شدند که بتواند نوشتن کتاب فلسفه عصر روشنگری را آغاز کند. اما پس از پایان دوره ریاستش بر دانشگاه، تالیف کتاب را شروع می کند. او در سال 1931 مقاله «روشنگری» را برای دایره المعارف علوم اجتماعی10 می نویسد. کاسیرر در نامه خود به مدیکوس می نویسد که کتابی با عنوان رنسانس افلاطونی در انگلستان و مکتب کمبریج، که به پیش زمینه تاریخی عصر روشنگری در انگلستان ارتباط می یابد، نوشته است که کتابخانه واربورگ آن را چاپ خواهد کرد؛ همچنین چند مقاله درباره روسو و گوته و مقاله ای نیز درباره تاریخ «نظریه حقوق طبیعی بشر» و مقاله بلندی هم در خصوص «مسئله ژان ژاک روسو» نگاشته است. کاسیرر در نامه یادشده می افزاید که پژوهش های بعدیش مستقیما بر روشنگری فرانسوی متمرکز خواهند شد و می گوید که در پاییز برای چند هفته ای به پاریس خواهد رفت تا در کتابخانه ملی آنجا به مطالعه منابع غنی این موضوع بپردازد و امیدوار است که در تابستان برنامه نوشتن کتاب را به اجرا درآورد. کاسیرر در این مدت واقعا به طور متمرکز برای تالیف کتاب فلسفه روشنگری کار می کرده و در تابستان 1931 در کتابخانه مرکزی زوربخ و پاییز آن سال را در کتابخانه ملی پاریس به مطالعه منابع مشغول بوده است. کاسیرر در ماه مه همان سال در نامه ای به ناشر خود زیبک خبر می دهد که نوشتن کتاب  را آغاز کرده است. در همین نامه کاسیرر به ناشر می گوید که عنوان کتابش: تاریخ اندیشه های عصر روشنگری (Ideengeschichte der Aufklarungzeit) خواهد بود.. کاسیرر در همین نامه توضیح می دهد که این عنوان با محتوای کتاب همخوانی بیشتری دارد تا عنوان فلسفه روشنگری؛ زیرا در کتاب نه فقط پیشرفت سیستم های فلسفی بلکه به پیشرفت جریان اندیشه ها نیز پرداخته شده است؛ مثلا پیشرفت سخت کیشی مسیحی در قلمرو اندیشه دینی بررسی شده یا پیشرفت اندیشه اجتماعی موضوع بحث قرار گرفته است. ولی کاسیرر تسلیم خواسته ناشر و سردبیر مجموعه «مبانی علوم فلسفی» می شود و در همین نامه به ناشر می گوید چون به دلایل نشر، عنوان فلسفه روشنگری برای کتاب مناسب تر است تا عنوان اندیشه های عصر روشنگری، او نیز با گزینش این عنوان مخالفتی ندارد؛ اما در پیشگفتار خود بر کتاب توضیح خواهد داد که کتاب بیشتر به تاریخ اندیشه ها می پردازد. کاسیرر در پیشگفتار خود بر کتاب فلسفه روشنگری موضوع را این گونه توضیح می دهد:

«(...) تنها در فراگرد است که می توان نبض حیات عقلی دوران روشنگری را حس کرد. فلسفه روشنگری به آن قطعات استادانه بافته عقل تعلق دارد که در آنها یک ضربه پا هزاران تار را به حرکت در می آورد، ماکوها به جلو و عقب رانده می شوند  تارهای نامرئی  روان می گردند.

بررسی و بازآفرینی تاریخی دوران روشنگری باید مرئی کردن این "تارهای نامرئی" را وظیفه درجه اول خود تلقی کند. کتاب حاضر می کوشد تا این وظیفه را انجام دهد؛ اما نه از طریق ارائه تاریخی یکایک متفکران روشنگری و نظریات آنان بلکه با ارائه تاریخ اندیشه (ایده) های دوران روشنگری؛ و این اندیشه (ایده) ها را نه به شکل نظری- انتزاعی بلکه در تاثیر بی واسطه شان ارائه دهد و نتایج تاثیر آنها را آشکار کند. به این منظور جزئیات بسیاری باید حذف می شدند؛ اما هیچ یک از آن نیروهای بنیادی که تصویر فلسفه روشنگری را آفریدند و نظر اساسی روشنگری را درباره طبیعت، تاریخ، جامعه، دین و هنر تعیین کردند ممکن نبود نادیده گرفته شوند.» (همین کتاب صفحات 2-51).

می بینیم که دامنه موضوع های کتاب فلسفه روشنگری از تاریخ فلسفه فراتر می رود و به طبیعت، تاریخ، جامعه، دین و هنر نیز گسترش می یابد. کاسیرر در 23 ژوئن دست نوشته آماده چاپ کتاب را به ناشر می دهد و ناشر نیز تصمیم نهایی خود را می گیرد و عنوان فلسفه روشنگری را بر کتاب می گذارد که با برنامه مجموعه «مبانی علوم فلسفی» همخوانی کامل داشته باشد. کاسیرر هفته ها پس از ارسال کتاب، فصل زیبایی شناسی آن را نیز می فرستد که فصل هفتم و فصل نهایی کتاب می شود. گرچه کاسیرر و سردبیر مجموعه «مبانی علوم فلسفی» و حتی ناشر نمایه موضوعی را برای کتاب ضروری دانسته بودند، اما ناشر سرانجام از تهیه نمایه موضوعی برای کتاب سر باز می زند و یکی از منشیان خود را مامور می کند تا برای کتاب فهرست نام ها تهیه کند.11

شاید در اینجا بی مورد نباشد که فرق میان تاریخ فلسفه و تاریخ ایده ها یا تاریخ اندیشه ها به اجمال توضیح داده شود.

در تاریخ اندیشه ها بیش از هر چیز بر تاریخ تکیه می شود نه بر فلسفه؛ در حالی که در تاریخ فلسفه بیشتر به فلسفه پرداخته می شود تا تاریخ. گرچه در یک اثر خوب درباره تاریخ اندیشه ها یا تاریخ فلسفه هر دوی این جنبه ها ارائه می شوند؛ اما میان این دو تمایز وجود دارد. پرسش: معنای این موضوع چیست؟ در تاریخ اندیشه ها به این صورت در می آید: که معنای این موضوع چه بوده است؟ همچنان که گفتیم کاسیرر در کتاب فلسفه روشنگری می کوشد تا نشان دهد که «روشنگری» برای فیلوزوف ها یا فیلسوفان عصر روشنگری چه معنایی داشته است. برای یافتن پاسخ این پرسش، پژوهش به طور افقی درزمان، هم به پیش می رود و هم به پس، تا آن انتظارات، اعتقادات و آشنایی ها را احیا کند که می توان در چارچوب آنها معنای این موضوع را فهمید. اما در حقیقت، تاریخ اندیشه ها نمی تواند گذشته نگری دقیقی انجام دهد، چون فهمی که مورخ برای تبیین رویداد های گذشته به کار می برد دستاورد دوران متاخر است و این نکته بسیار درخور توجه است. شاید ذکر مثالی موضوع را روشن تر کند. ممکن است امروز به قطعاتی از موسیقی قرن هفدهم گوش بسپاریم اما در واقع، نه تنها گوش نوازندگان که گوش شنوندگان آن موسیقی نیز دیگر گوش قرن هفدهمی نیست بلکه متعلق به امروز است. در مورد تاریخ نگاری نیز وضع همین طور است. موضوع هایی که برای پژوهش تاریخی برگزیده می شوند تحت تاثیر مسائلی هستند که در دوران کنونی مطرح اند و وضعیتی که در آن قرار گرفته ایم و نیز تاریخ متعاقب آن موضوع ها؛ آنچه ما را مجذوب این موضوع ها می کند و کنجکاوی تاریخی ما را بر می انگیزد دو نکته یاد شده اند. کاسیرر خود در همین باره در پیشگفتار کتاب فلسفه روشنگری می گوید:

«هیچ گونه گزارش اصیلی از تاریخ فلسفه نمی تواند به تاریخ محض بپردازد. بررسی گذشته فلسفی باید با جهت گیری تازه و با انتقاد از خود همراه باشد. به نظر من بیش از پیش زمان آن فرا رسیده است که آن آینه صاف و شفافی را که روشنگری ساخته است در برابر عصر کنونی قرار دهیم و به چنین انتقاد از خودی بپردازیم.»

کاسیرر، گویی، پیشاپیش به کتاب دیالکتیک روشنگری هورکهایمر و آدورنو پاسخ می دهد. گوش کنیم: «بسیاری از آنچه امروزه در نظر ما نتیجه "پیشرفت" جلوه می کند هنگامی که در آن آینه منعکس شود مسلما درخشش خود را از دست می دهد. بسیاری از آنچه مایه افتخار ماست در آن آینه مانند تصویری از شکل افتاده می نماید. اما اگر علت این کج ومژیِ تصویر را به زنگارهایی در آن آینه نسبت دهیم، نه آن که علت آن را در جاهای دیگری بجوییم، دچار داوری شتابزده و خودفریبی خطرناکی شده ایم. شعار شهامت دانستن داشته باش، که کانت آن را شعار روشنگری می نامید درباره رابطه تاریخی خود ما با آن دوره نیز صدق می کند. به جای آن که متفکران عصر روشنگری را سرزنش کنیم یا آنان را نادیده بگیریم باید شجاعت آن را داشته باشیم تا خود را با عصر روشنگری بسنجیم و با آن به تفاهم درستی برسیم. آن قرنی که برای خرد و علم، به عنوان عالی ترین قوای شناخت انسانی، حرمت قائل بود نمی تواند و نمی باید حتی برای ما به دست فراموشی سپرده شود. ما باید شیوه ای بیابیم که نه تنها آن عصر را در شکل ویژه اش ببینیم بلکه دوباره آن نیروهای اصیلی را آزاد کنیم که آن عصر را شکل بخشیدند و به پیش راندند.» (همین کتاب صفحات 4-83).

کاسیرر در قطعه نقل شده از پیشگفتار فلسفه روشنگری اعلام می کند که می خواهد بداند عصر روشنگری به منزله یک جنبش فکری چه معنایی برای معاصران او نیز دارد و چگونه می توان آن نیروهایی را دوباره آزاد ساخت که عصر روشنگری را به پیش راندند؛ یعنی چگونه می توان عصر روشنگری دیگری آفرید.

کاسیرر می گوید: «آن قرنی که برای خرد و علم، به عنوان عالی ترین قوای شناخت انسانی، حرمت قائل بود نمی تواند و نمی باید حتی برای ما به دست فراموشی سپرده شود.» آیا او نمی دانست تنفر و انزجار کسانی مانند هورکهایمر و آدورنو، هایدگر و به پیروی از آنها آنچه امروزه به پست مدرنیست ها مشهورند از روشنگری همین حرمتی است که روشنگری برای خرد و علم قائل است؟ می گویند در آستانه پیروزی نازیسم در آلمان کاسیرر در دفاع از ایده آل های روشنگری تنها بود. نگارنده نیز در معرفی روشنگری و دفاع از آن در ایران تک و تنها بوده است. روشنفکران کشورهای خاورمیانه با همه قوا می کوشند تا با روشنگری و مدرنیته و عقلانیت از نوع غربی  آن و نیز دموکراسی لیبرالی مبارزه کنند؛ زیرا اینها را در تقابل با اعتقادات دیرینه خود می دانند. اما با آغوش باز از نازیسم، فاشیسم، بلشویسم و پُست مدرنیسم استقبال می کنند. از مدرنیته منزجرند اما عوارض آن را که ریشه در قرون وسطای اروپا دارد به گرمی می پذیرند.

نگارنده کتابی در باره کاسیرر با عنوان: ارنست کاسیرر: فیلسوف فرهنگ 12 نوشته است. در آنجا می گوید : «کاسیرر را، اگر نه بزرگترین مورخ اندیشه، دست کم یکی از بزرگترین مورخان اندیشه در قرن بیستم می شناسند. اما تاریخ نگاری کاسیرر پیچیدگی های ویژه خود را دارد. گویی  ، او در آثارش غایب است. در کتاب های او نظریه متفکری ارائه می شود، تحلیل می گردد، نقاط ضعف و قوتش بیان می شود، ولی بی درنگ نظریه متقابل با آن ظاهر می گردد. این یک نیز تحلیل و نقاط ضعف و قوت آن آشکار می شود. پس کاسیرر کجاست؟ کجا سخنان دیگران تمام می شود و کجا سخن خود کاسیرر آغاز می گردد؟ معلوم نیست! شاید فروتنی و بی ادعایی بیش از حد کاسیرر سبب می شود که در آثارش خود را نشان ندهد یا شاید دانش عظیم او به وی آموخته است که در صدور حُکم درباره مسائل، بسیار محتاط و شکاک باشد و هیچ نظری را با قطعیت بیان نکند. اما به رغم این غیبت ظاهری کاسیرر همه جا در آثارش حضور دارد؛ زیرا از طریق اوست که با نظریات دیگر متفکران آشنا می شویم و از طریق اوست که آثار آنان را می خوانیم، تحلیل می کنیم و نقاط ضعف و قوتشان را در می یابیم. دیالکتیک حضور و غیبت کاسیرر در آثارش، یکی از شگفت انگیزترین شگردهای شیوه نویسندگی اوست.»13

در سراسر فلسفه کاسیرر بررسی های سیستماتیک با تاملات تاریخی عجین  شده اند. آن چنان که تاریخ ظاهری فلسفه، در حقیقت- حتی اگر تلویحی هم باشد- فلسفه تاریخ است. هیچ یک از نوشته های تاریخی کاسیرر صرفا بررسی کلاسیک امور واقع و رویدادها نیستند بلکه در آنها تحلیل برخی لحظات ایده آل در پیشروی تاریخ را کشف می کنیم که جهان بینی خاص یک عصر یا «روح» یک فرهنگ یا یک دوره را در برابر و در تقابل با جهان بینی دیگری یا با فرهنگ دیگری یا دوره دیگری می گذارد تا به این طریق خصوصیات بارز آن را مشخص و متعین کند؛ مثلا  فرهنگ رنسانس را در مقابل فرهنگ قرون وسطی قرار می دهد.

برجسته ترین خصلت زندگی کاسیرر و آثارش تعهد او به حفظ استقلال معنوی فرد بود. کاسیرر در سراسر زندگی فلسفی خود هرگز در این موضوع شک نکرد که انسانیت به طور عام و فرد انسان به طور خاص آزادند. این اعتقاد بنیادی هم ابتدا و هم انتهای کوشش های فکری او بود. آرزوی کاسیرر این بود که تا ان جا که ممکن است حقیقت آزادی انسان را به طور کامل و متقاعد کننده ای تایید کند. این آرزو، لیبرالیسیم عمیق و ایده آل اخلاقی او را بیان می کنند. طبق سنت اخلاقی کانتی او معتقد بود که هر فرد را باید موجودی بخرد و غایتی در خود در نظر گرفت نه این که او را وسیله ای دانست برای دستیابی به هدف. شعار روشنگری که «شهامت داشته باش و خرد خود را به کار بر» و اعتقاد او به آزادی انسان پیام هایی بودند که کاسیرر می کوشید تا در آثار خود به معاصران خویش برساند. کاسیرر در سراسر زندگیش به این اندیشه پای بند بود که انسان در مقام یک فرد در درون خود اصولی را داراست که زیربنای پیشرفت تمامی انسانیت اند.

فردگرایی کاسیرر معلول ترکیب سه اندیشه بود که این سه اندیشه به طور تنگاتنگی به هم مرتبط اند:

  1. اندیشه آزادی
  2. تعهد در به کارگیری خرد
  3. بینش جهان وطنی از تاریخ

هریک از این سه اندیشه یا سه ایده آل در ترکیب با آن دوی دیگر معنا پیدا می کند. انسان آزاد است تا آن جا که از فرمان های خرد خود به عنوان راهنما در فعالیت هایش استفاده کند و با به کارگیری فرمان های خرد مکانش را در زنجیره متصل تاریخ انسانی درک کند. فرمان های خرد آن اصولی هستند که علم و کائنات را برای همه انسان ها فهم پذیر می سازند. فهم این موضوع که این اصول جمعی اند و آفریده تاریخی نوع انسان، فرد را قادر می سازد که مطابق با این اصول زندگی کند و خود را آزاد بداند؛ زیرا زیستن طبق قواعدی که خود برای خویش وضع کرده ایم، آزاد بودن است. بینش جهان وطنی از تاریخ وقتی به دست می آید که فرد دریابد که باید همه افراد بشر در این آگاهی روزافزون سهیم شوند که خرد در تاریخ انسان نقشی سازنده دارد و امکان آزادی فرد، مشروط به همین اگاهی است. مفهوم فرد در ذهن کاسیرر، یک فرمان لازم الاجرا بود، یعنی برای آزاد بودن، فرد در زندگی خویش باید شهامت پیروی از خرد خود را داشته باشد. فرد فقط از این طریق می تواند معنا و مکان خرد و آزادی را در تاریخ انسان کشف کند. بینش کاسیرر از تاریخ بر سمت گیری فرهنگی  او متکی است؛ این بینش به وضوح در پژوهش هایش در زمان جنگ جهانی اول ظاهر شد و نخستین بیان خود را در کتاب او :  فرم و آزادی (1916) به دست آورد و در نگارش های فلسفی کاسیرر عنصری ثابت و پایدار باقی ماند. بعدا در پژوهش هایش درباره فرد و کیهان درفلسفه رنسانس14 (1927) و فلسفه روشنگری (1932) اومانیسم جهان وطنی او نقش بسیار مهمی ایفا کرد.

اندیشه پیشرفت یا ترقی که اعتقاد اساسی فیلسوفان روشنگری است، عنصر بنیادی دیگری در بینش تاریخی کاسیرر بود. پیشرفت به معنای عقلی آن عبارت از تحقق روزافزون انسانیتی بود که در آن همه انسان ها از طریق به کارگیری خرد خود آزاد می شدند. در قالب اصطلاحات سیاسی، پیشرفت به معنی گسترش بالفعل آزادی انسان از طریق افزایش کاربرد خرد در امور سیاسی و اجتماعی بود. بنابراین از لحاظ ایدئولوژی، کاسیرر در اردوگاه لیبرالیسم قراردارد. لیبرال ها، به ویژه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، این  عقیده را ارج می نهادند که تاریخ نوع بشر، در حقیقت، داستان تحقق آزادی انسان و برقراری یک نظم سیاسی است که در آن، آزادی انسان نهادینه و حفظ می شود. از نظر لیبرال ها بهترین شیوه حکومت یک نظام جمهوری پارلمانی بود که استقلال فرد را، با نگهبانی از حق او که بتواند مخالف رژیم و مخالف دیگر اعضای اجتماع باشد، تضمین کند. بینش کاسیرر از سیاست، به طور کیفی منطبق با سنت لیبرالیسم سیاسی کانت بود. هنگامی که این بینش لیبرالی با بینش نوکانتی خودکاسیرر ممزوج می شود، تعهد کاسیرر به آزادی فردی و ایده آل فرهنگی به جهان بینی بی همتای او می انجامد. در حالی که نوشته های او مراحل مختلفی را پیموده اند، اما جهان بینی خردگرای لیبرالی او در سراسر آثارش دست نخورده باقی مانده است.

مطالعه کتاب فلسفه روشنگری حتی برای اهل فلسفه در غرب هم دشوار است و در این باره بسیاری از خوانندگان کتاب نالیده اند و اعتراف کرده اند که خواننده کتاب باید مطالعات فلسفی زیادی داشته باشد تا مطالب کتاب را بفهمد. نکته دیگری که باید گفت این است که اگر خواننده ای ترجمه فارسی را با متن اصلی آلمانی آن مقابله کند و مثلا دریابد که نقل قول های دالامبر در ترجمه فارسی اندکی متفاوت با ترجمه آلمانی آنهاست، این اختلاف از آنروست که مترجمان انگلیسی کتاب نقل قول هایی را که از زبان های دیگری مانند فرانسه یا انگلیسی بوده اند مستقیما از زبان های اصلی ترجمه کرده اند و به ترجمه آلمانی آنها پای بند نبوده اند.

 

*این متن پیشگفتار مترجم بر چاپ چهارم (١٣٩٥) است.

نظر شما