شناسهٔ خبر: 47083 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

غنچه‌های خواب/ نگاهی به کتاب «گال گال گالری» مجموعه ‌مقالات زنده‌یاد کریم‌ امامی درباره هنر معاصر ایران

کتاب «گال گال گالری» مجموعه‌مقالات امامی در دهه چهل شمسی است. متونی کوتاه و ساده که در روزنامه کیهان اینترنشنال می‌نوشته و حال با ترجمه روان و زیبای مهران مهاجر روانه بازار نشر شده است.

فرهنگ امروز/علیرضا امیرحاجبی:

١  از آن مردمانی بود که هیچ‌کس در صداقتش، حسن‌نیتش و دقتش نمی‌توانست شک کند. چه امروزی‌ها (اگر حال و حوصله مطالعه آثارش را داشته باشند) و چه دیروزی‌ها (اگر فراموش نکرده باشند). درهرحال بزرگ بود و قطعا از اهالی امروز. چرا امروز؟ چون به نکات و مسائلی می‌اندیشید و تذکر می‌داد که به درد امروز هنر ایران نیز می‌خورد. به درد فردای هنر ایران نیز می‌خورد و حتی پس‌فردا. کریم امامی بی‌شک از برجسته‌ترین اندیشمندان معاصر ایران است. هرچند که دیگر نیست اما هنوز باید از فعل صرف‌شده «است» برایش استفاده کرد.
کتاب «گال گال گالری» مجموعه‌مقالات امامی در دهه چهل شمسی است. متونی کوتاه و ساده که در روزنامه کیهان اینترنشنال می‌نوشته و حال با ترجمه روان و زیبای مهران مهاجر روانه بازار نشر شده است. نوشتن درباره هنرهای تجسمی در ایران سابقه چندانی ندارد. کم بودند بزرگانی که به بررسی رویدادهای پی‌درپی این حوزه پرداختند. اگر نوشته‌های پراکنده را به کناری بگذاریم شاید سه، چهار نفر به‌طور جدی درباب هنر تجسمی مطالبی مفید می‌نوشتند. همین تعداد کم نیز باارزش است برای تاریخ هنر معاصر ایران. اما چرایی ضعف و کمبود نقد هنری خود دلایلی دارد که در این متن به‌طور ضمنی بدان‌ها اشاره خواهد شد.
دهه چهل شمسی، آغاز دوره جدیدی از هنر ایران بود. تازه از فرنگ‌برگشتگان با دانسته ‌و ندانسته‌های خود به وطن بازگشته بودند و بذر تحول‌خواهی و نوجویی را می‌پراکندند. حرف‌هایی زده می‌شد و اندیشه‌هایی مطرح می‌شد که جامعه ایرانی و به‌خصوص فرهنگ‌دوستان و هنردوستان (طبقه متوسطِ نوپا) نشنیده بودند. همه اینها مفید بود. از دهه سی به‌تدریج استیلای مکتب و شاگردان کمال‌الملک به پایان رسید و مدرنیست‌ها با نظریات جدید همگان را متعجب می‌کردند. اما حضور و فعالیت هنرمندان مدرنیست در جامعه‌ای که در حال تجربه مدرنیته بود، مسئله‌ساز می‌شود.
این را فراموش نکنیم که مدرنیته اندیشه نیست، بلکه مفهومی است که بر سخت‌افزارها دلالت می‌کند. مدرنیته نماد و نمایش بیرونی اندیشه مدرن است و با مدرنیسم کاملا متفاوت. کلان‌شهرها و ساختارهایشان نمونه و مصداق مدرنیته هستند. زیرساخت‌ها، شبکه‌های مخابراتی، نیروگاه‌ها و... اینها نتایج مدرنیته هستند. یک جامعه می‌تواند در جاده مدرنیته گام بردارد، بدون آن‌که کوچک‌ترین چیزی از مدرنیسم را درک کرده باشد. مسئله مواجهه هنرمندان ایران دهه چهل و سپس پنجاه با جامعه‌ خواهان توسعه ایران همین بود. مدرنیست‌های ایرانی گمان می‌کردند که جامعه‌ای که درگیر مدرنیته شده است، قطعا با مدرنیسم آشناست. این گمان کاملا غلط بوده و هست. تا آخر و سپس تناقض فرهنگی دقیقا در چنین مواقعی پدید می‌آید.
این اشتباه البته در مواردی شناسایی شد و نقادانی چون امامی بدان پرداختند. اما متن و پرداخت متنی هیچگاه به گرد پای سرعت سرسام‌آور تحول‌خواهی نمی‌رسد. امامی نیز مانند هر اندیشمند صالحی می‌کوشد تا ضعف‌ها و کج‌راهه‌های هنر معاصر را نشان دهد. این نشان‌دادن آن‌چنان به درد مدرنیست‌های دهه چهل و پنجاه نخورد، بلکه امروز است که می‌تواند برای ما مفید باشد. حال که دوره مدرنیستی هنر ایران به پایان رسیده، متون امامی در کنار بررسی مجدد آثار پیشکسوتان مدرنیست ایرانی کارساز و چاره‌ساز است. هنر تجسمی در بُعد معاصرش همواره درگیر مسئله‌ای بوده و آن اینکه چگونه باید با گذشته برخورد و تعامل کرد. راه‌ها و روش‌های متعددی پیشنهاد شد که همگی موفقیت‌آمیز نبود. از طرفی تحول‌خواهانی بودند که به‌طورکل گذشته را نادیده می‌انگاشتند و نگاهشان به سمت هنر انتزاعی بود به‌طور مطلق. گروهی دیگر نیز میانه راه ایستادند یکی به میخ و یکی به نعل. گروهی دیگر نیز با دیدگاه مدرنیستی و درهم‌آمیزی عناصر بصری گذشتگان به زیباشناسی جدیدی رسیدند که تا به امروز نام‌شان بر سر زبان‌ها هست. نمی‌گویم که هرآنچه این گروه کردند زیبا بوده و تحسین‌برانگیز اما همین که توانستند با دست‌اندازی به هنر سنتی و قدیمی ایران و ادغام آن با روش‌های مدرنیستی «چیزی» تا آن زمان نادیده و تجربه‌نشده را به عرصه بیاورند، باعث افتخار است. مکتب سقاخانه و هنرمندانش چنین شجاعتی را داشتند. اما مخاطبان این هنرمندان محدود به همان دسته هنردوستان و فرهنگیان باقی ماند. شاید این محدودیت در ذات هنر تجسمی باشد. هنرمندان در رسانه‌ای چون سینما، در همان دوران توانستند مخاطب بیشتری را جذب کنند و طبقات و اقشار بیشتری با سینما ارتباط برقرار کردند. این ارتباط در دهه پنجاه و با بلوغ سینمای اندیشمند ایرانی قوی‌تر نیز شد. اما حوزه تجسمی توسط مردم جدی گرفته نشد و امروزه نیز چنین است. اندک‌بودن گالری‌ها در شهر بزرگی مانند تهران خود نشان‌دهنده عدم این استقبال بود. تعداد نقاشان و مجسمه‌سازان زیاد می‌شد، اما تعداد گالری‌ها با ازدیاد هنرمندان تناسبی نداشت. درست همین عدم تناسب در حوزه نقد آثار هنری نیز وجود داشت.
نبود نقد و منتقد هنری نشانه‌ای است بر نارس‌بودن تحول و مدرنیسم. این متن انتقادی است که به زوایای پیدا و پنهان تحولات هنری نور می‌تاباند و با به‌چالش‌کشیدن اندیشه‌ها باعث التهاب و سپس اصلاح امر هنری می‌شود. کمبود و فعالیت ضعیف مطبوعات در زمینه هنر تجسمی نشان از عدم ارتباط قوی هنرمندان حوزه تجسمی با جامعه دارد. مطبوعات به آن‌ چیزی می‌پرداختند که می‌توانست به جذب و جلب مخاطب بپردازد. اندک‌بودن یا نبود مجلات تخصصی باعث شد تا منتقدان متخصص نیز رشد نکنند. برعکس در حوزه سینما این کمبود کمتر دیده می‌شود. در اینجا دوباره مسئله فاصله‌داشتن مدرنیسم و مدرنیته برجسته و نمایان می‌شود. یک جامعه درگیر مدرنیته می‌تواند مطبوعات داشته باشد. می‌تواند تلویزیون و رادیو داشته باشد، اما الزاما این داشته‌ها به معنای مدرنیستی‌بودن جامعه نخواهد بود. مدرن‌شدن با مدرنیست‌شدن فاصله‌ای بس زیاد دارد. مسئله به‌هیچ‌عنوان نگرش دوقطبی ظرف و مظروف یا فرم و محتوا نیست. بلکه بهنگامی یا نابهنگامی‌هاست که دردساز می‌شود.  
امامی در مقاله‌ای تحت عنوان «مکتب جدید ایرانی» پرسش‌هایی را درباب چیستی هنر و نقاشی مطرح کرده که هنرمند مدرنیست آن دوران نمی‌توانسته بدان‌ها پاسخ دهد. همین عدم پاسخ‌دادن نشانه نابهنگامی مدرنیسم ایرانی است. امامی نیز به این عدم توانایی اشاره می‌کند و چاره کار را در تجربه‌گرایی می‌بیند. اگر کمی با دیده طنز نیچه‌ای نیز به ماجرا نگاه کنیم، می‌توان گفت که کریم امامی خود نیز نابهنگام بود.
امامی از ذوق و شور زیبایی‌شناسی می‌نوشت و همین باعث می‌شود تا صداقت متنی‌اش نمایان شود. خوشحالی خود را از افتتاح یک گالری جدید پنهان نمی‌کند و به تشویق خواننده مقاله می‌پردازد، تا سری به آن گالری بزند. دیدن آثارِ خوب امامی را هیجان‌زده می‌کند. با دیدن آثار ضعیف گله می‌کند که کاش هنرمند دقت بیشتری می‌کرد، یا از فلان ماده و رنگ بهره می‌برد. با لحنی مشفقانه و دلسوزانه و معصوم. وقتی به کارهای سهراب می‌پردازد لحنش عوض می‌شود. سهراب را می‌فهمد، شاید به درک لایه‌های پنهان سهراب نیز رسیده بود. شعرهای سهراب را می‌فهمید و ترجمه می‌کرد. یکی از همین شعرها را در کتاب آورده‌اند که بسیار لذت‌بخش بود برای من. از گلی امامی و مهران مهاجر تشکر می‌کنم که زاویه دیگری از هنر معاصر ایران نمایان کردند. خواندم و خواندنش را به دوستداران هنر معاصر ایران توصیه می‌کنم.

نظر شما