فرهنگ امروز/ فرزانه شادپور:
داستانهای کلوان کتابی است در مورد ماجراهایی که در روستای تالشنشین کلوان در گیلان اتفاق میافتد. هنگامی که این کتاب را در دست میگیرید گویی یکی از شخصیتها میشوید. نخستین چیزی که شما را وارد فضای داستانها میکند فهرست آنهاست؛ گویی پس از خواندنش میتوانید این روستا و آدمهایش را ببینید.
پدرها و مادرها به زیبایی تصویر شدهاند، لباس و چهره و کردار و گفتارشان با ظرافت در برابرتان ترسیم میشود. مادرانی با حُجب زنان روستایی و شجاعت زنان تالشی. اما پدران بیشتر در ییلاق گله میچرانند و اگر هم در روستا هستند چندان به آنها پرداخته نمیشود (نقد فرویدی این امر در این بحث نمیگنجد).
و اما وقتی از متن فاصله بگیرید میتوانید ببینید که این پدرها و مادرها نماد سنتند. مادرها تلاش میکنند برای محافظت از خانواده، بچهها و همسر را دور خود جمع کرده، اجازه ندهند مدرنیته وارد امنیت سنتی آنها شود.
پسرها و دخترها را میتوانید هر لحظه به راحتی ببینید؛ به خوبی پرداخت شدهاند و در خلال دیالوگها شناخته میشوند. در واقع اینها نیز در کنار مادرها بیش از همه شخصیتپردازی شدهاند. خواهرها و برادرها با دنیای مدرن آشنا میشوند و آن را در دیدارهایشان از شهر (رشت)، با تمام دردسرهایش برای خانواده به ارمغان میآورند. آنها سیاست، اقتصاد، کلاهبرداری و آزادیهای شهری را با خود به خانه روستایی میآورند. در این نقطه است که سنت و مدرنیته برخورد میکنند و تنشهای داستانها همینجاست که شکل میگیرند. آنها دل در زندگی مدرن دارند و به دنبال رسیدن به شخصیت و آسایشی هستند که آن را فقط در زندگی شهری میبینند.
اما در نقطه مقابل، از شخصیتهای خارج از روستا چه میدانیم؟ ما میتوانیم کلوان و آدمهایش را ببینیم اما از شناخت افراد خارج از آنجا عاجزیم؛ گویی در مه هستند و تنها صدایشان را از گلوی آدمهای روستا میشنویم. در بهترین حالت تصویری دور از آنها داریم که گنک و مبهم است.
حال از داستانها فاصله بگیریم و جسارت کنیم و آنها را از منظر کلیت ببینیم. از این دیدگاه، روستای کلوان بدل به کشوری میشود که پدرها و مادرهایش نسل قدیم آن هستند که تلاش میکنند کشور را محافظت کرده و آن را با الگوهای قدیم خود بسازند. از سوی دیگر، فرزندان، نسل جدید هستند که با فرهنگهای خارجی روبهرو و فریفتهاش میشوند. برخی آن را وارد میکنند، برخی در آن غرق میشوند، برخی سعی میکنند دو فرهنگ را با هم ادغام کنند. همسایه شاید کشورهای همسایه ما باشند که تنها بر دردسرهای ما میافزایند و گرهای از مشکلاتمان باز نمیکنند و حتی اگر قصد خیری داشته باشند باز گرهای میافزایند. غیرکلوانیها، خارجیهایی هستند که وارد میشوند یا تاثیری دور و بر زندگیمان میگذارند؛ هم ما برای آنها غریبهایم و هم آنها برای ما. میآیند گردش کنند اما درکمان نمیکنند. زیاد به ما نزدیک نمیشوند. از سوی دیگر، میبینیم که اگر بخواهیم به باورهای پوسیده خود همچنان ایمان داشته باشیم، در این کلیت هر روز منزویتر میشویم. شاید پرداخت اندک شخصیتهای غیرکلوانی به عمد بوده تا غریبه بودن آنها را بهتر درک کنیم اما نمیتوان از ضربهای که به شخصیتپردازی وارد میشود به راحتی گذشت.
در «مادر کلوان» سالار کلوانی، نماد جوانی مهاجر است که وارد جهان صنعتی (کارخانهای در شهر) شده. در این داستان، روباتها، دنیای صنعتی غرب را یادآوری میکند.
«کتابهای کلوان» ورود سیاست را به دنیای ساده ما نشان میدهد. مادری که برایش سخت است بفهمد چطور خواندن و آموختن جرم است. سیاست وارد دنیایی شده که درکی از آن ندارند و وقتی مادر از دیدگاه خود برایمان اتفاقات را شرح میدهد، این سوال در ذهن ما هم شکل میگیرد: چرا داشتن کتاب جرم است؟
«پسر کلوان» اما ماجرایی دیگر است، شاید در ابتدای داستان مشکل از نظر ما رادیوی پدر و شادنوشیهایش باشد اما بعد میبینیم که مادر با تکیه بر خرافات به دنبال جذب درآمد برای خانواده است و تا جایی به دنبال این خرافات میرود که میتواند عقیم شدن و نابودی نسل آینده را نیز تحمل کند.
در «عاشق کلوان» با جوانهایی که برای تحصیل مهاجرت میکنند روبهرویم. آنهایی که به دنبال زرق و برقی رفتهاند اما بعد رویای خود را میبینند که در برابر چشمانشان به وسیله همان چیزی که مفتونشان کرده بود نابود میشود.
«خواستگار کلوان» و «عروس کلوان» پسرانی را نشان میدهد که عاشق دخترانی مدرن یا شبهمدرن میشوند. دخترانی که برای مادرانشان غریبهاند. در «خواستگار کلوان» مادر در برابر دختر میایستد و از او میخواهد معیارهایش را بپذیرد اما در «عروس کلوان» مادر تلاش میکند با ملایمت عروسش را با خود هماهنگ کند و در نهایت اعتراف میکند که زمانه عوض شده و باید خود را با زندگی مدرن وفق دهد.
در «گنج کلوان» مردی شهری با گنجیاب سخنگویش وارد میشود و وعدههای دروغ میدهد، از منابع کلوانیها تغذیه میکند و پولهایشان را میگیرد و آنها را به امان خدا رها میسازد. حکایتی که شاید دورههای نخست استخراج نفت را یادآوری میکند با این تفاوت که ما سکههایمان تقلبی نبود اما سکههای تقلبی به ما پرداختند!
«ترانه کلوان» داستان دختری کلوانی به نام سبزی است که میخواهد در برابر خانواده شهری، خانواده خود را سربلند کند و سنتِ نخواندن زنان را در عروسی خواهرش میشکند. مثل همه، گذشتن از چارچوبها برای نخستینبار آنقدر برایش سخت است که فقط ترانهای غمگین میتواند سر دهد؛ شاید تنها ترانهای که میتوان از گلوی دختر کلوانی که در نهایت محدودیت زندگی میکند، شنید.
در «جنگ کلوان» زرافشانخانم با مادرِ سالار میجنگد و پدرانشان به جنگ ایران با عراق رفتهاند. داستان با این جمله تمام میشود «همسایهایم چرا باید همیشه دعوا کنیم؟» جملهای که در مورد ما و زرافشانخانمهای اطرافمان صادق است. همسایههایی که کنار هم نمیتوانیم آرام باشیم.
«جن کلوان» مقاوت کل روستا را در برابر تغییری نشان میدهد که در واقع به نفع آنهاست اما با خرافاتشان همخوانی ندارد. زرافشانخانم کوهنوردان شهری را جن میبیند، سرور در آرزوی رفتن به شهر است، اما هردو، یکی آشکارا و یکی پنهان، از تغییرات جاری کشورشان میترسند.
و چهار داستان عروسک کلوان، هفتسنگ کلوان، روزگار کلوان و برادران کلوان، آثاری هستند که درگیریهای داخلی کشور را انگار از زبانی روستایی بیان میکنند. دردسرهایی درونمرزی که خود برای خود میسازیم، وقتی بین مطالعات زمینشناسی و خرافات گیر میافتیم، وقتی بیگناه تاوان میدهیم و...
روزنامه اعتماد
نظر شما