شناسهٔ خبر: 47496 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سایه سنگین سیاست بر سر فرهنگ/سه روایت از ١٦ آذر ٣٢ در نشست «جنبش دانشجویی فهم تاریخی و چشم‌اندازهای آینده» با سخنرانی هادی خانیکی

به مناسبت فرا رسیدن روز دانشجو، نشست «جنبش دانشجویی؛ فهم تاریخی و چشم‌اندازهای آینده» به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، با سخنرانی هادی خانیکی، فعال سیاسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد.

فرهنگ امروز/ عاطفه شمس:

به مناسبت فرا رسیدن روز دانشجو، نشست «جنبش دانشجویی؛ فهم تاریخی و چشم‌اندازهای آینده» به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، با سخنرانی هادی خانیکی، فعال سیاسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد. خانیکی، در ابتدا به نقش استادان و کنشگری آنها در کنار دانشجویان در وقوع رخداد ١٦ آذر ١٣٣٢ تاکید کرد و گفت اگر ما از فعال بودن و زنده بودن محیط دانشجویی سخن به میان می‌آوریم و این روز را با نام و تشخص دانشجویان برجسته می‌کنیم استادان نیز در آن زمان از یک حیات سیاسی شایسته‌ای برخوردار بوده‌اند. وی سپس به روایت‌هایی که تا به امروز درباره این واقعه پدید آمده‌اند، اشاره کرد و افزود ما با تمرکز بر منفعت روزمره سیاسی، به خوانش تاریخی روی آورده‌ایم و تمرکز بر منفعت روزمره سیاسی یا به عبارت دیگر، برجسته شدن سایه سیاست بر فرهنگ و تاریخ باعث شده که ما با دو نوع تاریخ رو به‌رو شویم. یعنی تنها خوانش منازعه‌آمیز ما در حد خواندن متوقف نشده بلکه در حد ثبت و ضبط وقایع تاریخی نیز رسیده است. وی در پاسخ به این ابهام که چرا دانشجویان، امروز نظاره‌گر شده و در حاشیه نشسته‌اند گفت نقد امروز جنبش دانشجویی و دانشجویان که چرا نظاره‌گر و بی‌تفاوت هستند را نمی‌توان از نقد نهاد دانشگاه که به سمت نوعی فرمالیسم و نگاه صرفا اداری و مناسبات متکی بر منفعت فردی است، جدا کرد. اگر دانشجوی امروز مثل دانشجوی دیروز نیست به این دلیل است که دانشگاه و جامعه امروز نیز مثل دانشگاه و جامعه دیروز نیستند. گزارش این نشست را در ادامه می‌خوانید.

استادان کنشگر در کنار دانشجویان
اگر ما از فعال بودن و زنده بودن محیط دانشجویی سخن به میان می‌آوریم و این روز را با نام و تشخص دانشجویان برجسته می‌کنیم استادان نیز در آن زمان از یک حیات سیاسی شایسته‌ای برخوردار بوده‌اند. من نمی‌دانم در شرایط دیگری که در این ٦٣ سال بر دانشگاه‌های ما گذشته است چقدر از این علامت حیات دانشجویی در وجه استادی برخوردار بوده‌ایم. باید بر این دو نکته تاکید کنیم که اگر دانشگاه در آن روز از عناصر حیات بخشی برخوردار است، این عناصر محدود به دانشجویان نیست بلکه در کنار آنها استادان کنشگری نیز وجود دارند و دوم اینکه مدیریت دانشگاه نیز نسبت به استقلال دانشگاه حساسیت دارد. اینها عناصر اولیه‌ای است که پدیده و رخدادی را ساخته‌اند که ٦٣ سال است در گذار ایام، به‌رغم همه تفاوت‌ها زنده مانده است. من در جای دیگری گفته‌ام که ٣٣ سال عمر دانشجویی خود من ادامه پیدا کرده و بعد از آن نیز در دانشگاه حضور داشته‌ام. یعنی از سال ١٣٤٨ که وارد دانشگاه شدم تا سال ١٣٨١ که در دوره دکترا فارغ‌التحصیل شدم، این دوران، به‌رغم اینکه از وضعیت درسی بدی نیز برخوردار نبودم اما به دلیل فعالیت سیاسی و بازداشت‌ها و زندگی مخفیانه قبل از انقلاب به طول انجامید و بعد از آن نیز در دانشگاه ماندم. به همین دلیل می‌توانم روایتگر تغییرات در درون دانشگاه باشم. به جد معتقد به این هستم که نه می‌توان با نگاه پسینی به دوران پیشین نگاه کرد و با نگاه امروز، دانشگاه و دانشجویی دیروز را بازخوانی کرد و نه بر اساس معیارهای گذشته به نقد دانشجو و دانشگاه و فضای دانشگاهی امروز پرداخت.
از آنجا که در یک روز شورانگیز در جمعی حضور دارم که بیشتر می‌خواهند فراتر از شور و هیجان به یک بحث علمی بپردازند، قصد دارم ذیل عنوان کلی‌ای که برای بحث من در نظر گرفته شده بود یعنی «جنبش دانشجویی؛ فهم تاریخی و چشم‌اندازهای آینده» مساله از هم گسیختگی خوانش‌های تاریخی را در پرتو روزمرّگی امر سیاسی در ایران مطرح کنم. اینکه چرا روزمرّگی امر سیاسی یا سیاست زدگی، خوانش‌های تاریخی ما را دچار مشکل و مساله می‌کند. همان طور که گفتم به پدیده‌ای نگاه کنید که ٦٣ سال، بازیگران آن به‌طور متناوب عوض شده‌اند اما یک مساله ثابت مانده و آن این است که باید تشخص یا هویت‌مندی دانشجویی را به رسمیت شناخت و از آن دفاع کرد. این روز، بازیگرانی داشته که حتی اگر در حوزه سیاست بخواهیم از آنها سخن بگوییم، امروز و دیروز از جنس یکدیگر نیستند. اما به تناسب گفتارهای رسمی که به این روز چگونه پرداخته است، پادگفتمان‌هایی که در برابر آن نیز شکل گرفته از مساله روز دانشجو و هویت دانشجویی متفاوت بوده است.
سه روایت از شانزده آذر ٣٢
وقتی که ١٦ آذر ٣٢ رخ داد در کانون گفتمان مسلط، پدیده‌ای به نام مبارزه با استبداد و استعمار جایی نداشت و به همین اعتبار، گفتمان رسمی می‌خواست هویت ضد استعماری و ضد استبدادی جنبش یا جریان دانشجویی را نادیده بگیرد. تصویری که به گفته مرحوم شریعتی از سه آذر اهورایی، سال‌ها در ادبیات رسمی گفته می‌شود جز این نیست که دانشجویان معمولی هستند که بر سبیل اتفاق به دلیل تحریکی که نسبت به پلیس انجام دادند در معرض گلوله قرار گرفتند ولی در پادگفتمان غیررسمی، به‌طور مرتب در طول این سال‌ها پمپاژ می‌شود و عناصر زیادی دخالت می‌کنند تا نشان دهند که این تصویر، ضد استبدادی بوده است. سپس در یک چرخش گفتمانی بعد از انقلاب اسلامی، به ویژه از زمانی که ١٦ آذر رسما نیز به عنوان روز دانشجو پذیرفته شد می‌بینیم که تصویر رسمی و غیر رسمی از دانشجو دچار گسیختگی و چندپارگی می‌شود. دانشجویی که امروز بر هویت او تاکید می‌شود و اگر شما به رسانه‌ها یا شبکه‌های اجتماعی در همین ایام نیز مراجعه کنید، می‌بینید که شاید تنها وجه اشتراک آن با گذشته این باشد که دانشجو تحکم نمی‌پذیرد و مداخله در زندگی فردی و اجتماعی خود را برنمی‌تابد ولی اینکه این مداخله چگونه است و از جانب چه کسی است، امری است که دچار تفاوت یا حتی تناقض شده است. به عبارت دیگر، امروز وقتی که از جریان و هویت دانشجویی سخن گفته می‌شود بیشتر آن خصلت ضد انقیاد و ضد اداره شوندگی است که او در پی آن است. نتیجه اینکه این خوانش تاریخی بر اساس خاطره‌ها و نمادهای تاریخی با کدام الگو در جامعه ما پیش می‌رود؟ به شکل علمی و مطلوب آن اشاره نمی‌کنم زیرا دوستان دیگری در حوزه جامعه‌شناسی فرهنگی به خوبی به آن پرداخته‌اند، بیشتر به این مساله در حوزه سیاست می‌خواهم بپردازم. همان طور که فرد انسانی بر مبنای خلق و خوی خود و قضاوتی که نسبت به خود دارد و چشم‌اندازی که برای آینده ترسیم می‌کند، گذشته خویش را نیز به انحای گوناگون می‌خواند و در باب آن قضاوت می‌کند و به عبارت دیگر با نگاهی تشبیهی به گذشته می‌رود، جوامع نیز از این خصوصیت مستثنا نیستند. کم نیستند دوستان سیاست‌ورزی که نسبت به گذشته خود انتقاد دارند یا نسبت به گذشته مبارزات سیاسی انتقاد دارند اما به گونه‌ای به گذشته مراجعه می‌کنند که انگار همین افراد با همین تفکر در گذشته می‌زیسته‌اند و به مفهوم تغییر یا مهاجرت از عصری به عصر دیگر، خیلی توجه نمی‌کنند.
خوانش تاریخ بر اساس مفاهمه و مشترکات
یک الگویی که در فهم تاریخی مطلوب است و شاید نسل ما- میانسال‌ترها- به آن متوسل می‌شود این است که چگونه تاریخ را بر اساس مفاهمه و مشترکات بخوانیم. چگونه منازعات سیاسی یا اختلاف نظرهای امروز را بر اساس خوانش‌های تاریخی مفاهمه‌آمیز خود کمتر کنیم. این همان چیزی است که سبب می‌شود به گذشته تاریخی برگردیم. بالاخره هر یک از ما ممکن است امروز در موقعیت سیاسی متفاوتی قرار داشته باشیم. برخی از ما اصلاح‌طلب و برخی اصولگرا یا محافظه‌کار شده باشند. برای اینکه حرف مشترکی برای یکدیگر پیدا کنیم، آیا راهی غیر از این وجود دارد که به خاطرات خود رجوع کنیم و عکس‌های مشترک‌مان را از آلبوم‌ها بیرون بیاوریم و از پرونده‌های مشترک خود در دادگاه‌های نظامی شاه حرف بزنیم و به این اعتبار، بخواهیم به یکدیگر نزدیک شویم. این یک الگو است که تا حدی کارآمدی دارد و تا اندازه‌ای بیشتر نیز نمی‌توان از آن استفاده کرد، زیرا آن جایی که امر ستیز و منازعه در زندگی روزمره سیاسی، واقعیت سنگینی را دارد الگوی مفاهمه خیلی کارساز نیست. آنجا است که الگوی منازعه به جای آن می‌نشیند. الگویی که سعی می‌کند تفاوت‌ها را نه تنها در امروز بلکه در دیروز نیز برجسته کند. آنجا است که می‌بینید تصویری که از ١٦ آذر ٣٢ امروز توسط جریان‌های سیاسی متفاوت ارایه می‌شود با واقعیت تاریخی آن تفاوت زیادی دارد و آنجا است که ما آن عکس‌ها را نیز به گونه‌ای روتوش می‌کنیم، حرف‌ها را نیز به گونه‌ای تغییر داده و بار تازه‌ای به آن اضافه می‌کنیم. ممکن است بگویید در هر جامعه‌ای چنین مساله‌ای رخ می‌دهد که یا الگوی خوانش تاریخی بر اساس مفاهمه یا بر اساس منازعه است. مگر غرب وقتی که می‌خواهد از نسبت بین یونان قدیم و روم قدیم حرف بزند، از تفاوت‌های آنها حرف نمی‌زند، مگر آنها را عین یکدیگر می‌گیرد. مگر ما وقتی که امروز در جامعه خود از اشتراک لفظ و تفاوت معنا حرف می‌زنیم، می‌خواهیم بگوییم که امروز که از گفت‌وگو حرف می‌زنیم همان گفت‌وگویی است که در ادبیات حافظ نیز به آن رجوع می‌کنیم یا تفاوت‌هایی به‌وجود آمده است. این یک واقعیت است.
سایه سیاست بر فرهنگ و تاریخ
اما مساله‌ای که من فکر می‌کنم می‌توان امروز با نگاه آسیب‌شناسانه به آن نگاه کرد، این است که ما با تمرکز بر منفعت روزمره سیاسی به خوانش تاریخی روی آورده‌ایم و تمرکز بر منفعت روزمره سیاسی یا به عبارت دیگر، برجسته شدن سایه سیاست بر فرهنگ و تاریخ باعث شده که ما با دو نوع تاریخ رو به رو شویم. یعنی تنها خوانش منازعه آمیز ما در حد خواندن متوقف نشده، بلکه در حد ثبت و ضبط وقایع تاریخی نیز رسیده است. در برابر این چه باید کرد؟ به نظر می‌رسد همان‌گونه که امروز جامعه ما واقعیتی متکثر شده و متصلب نیست باید هم در حوزه قدرت سیاسی انعطاف نشان داد و هم در حوزه درک اجتماعی و به تکثر تن داد. باید پذیرفت چون دانشگاه ما دانشگاه دیروز نیست و چون جامعه ما جامعه دیروز نیست، ما اگر حتی دغدغه تعریف مسوولیت‌ها و نقش‌آفرینی‌های اجتماعی را داریم باید در سیاست‌ورزی متفاوت و به سبک زندگی متفاوت دانشجویان و جامعه دانشجویی خود نسبت به گذشته تن بدهیم. به وضوح می‌توان دید که امروز دانشگاه ما نسبت به دیروز دانشگاه‌های ما، کمتر سیاسی است. در اینجا نمی‌خواهم ارزشگذاری کنم که این امر خوب است یا خیر زیرا خود من از منتقدان این هستم که نباید خواست نسل گذشته را بر واقعیت امروز تحمیل کرد. نباید سیاست‌ورزان ما چه در عرصه سیاست رسمی یعنی حاکمیت و چه در عرصه سیاست‌رزی مدنی یعنی جامعه، احزاب و تشکل‌ها، کمبودها و ضعف خود را با تحمیل سیاست بر دانشگاه‌ها جبران کنند. نباید نداشته‌های خود را فقط از دانشجویان بخواهند. حزب باید کار خود را بکند، نهاد مدنی باید کار خود را بکند، دولت و حاکمیت باید کار خود را بکنند، دانشگاه و حوزه دانشجویی، جبران‌کننده هیچ یک از غیبت‌ها یا ضعف‌های نهادهای دیگر سیاسی و اجتماعی نیست. اما در یک امر می‌توانیم مشترک باشیم با آنهایی که با سیاسی کردن به اجبار و سیاست‌زدایی به اجبار مخالف هستند. این مخالفت کاملا درستی است. به زور سیاسی کردن محیط دانشجویی و دانشگاهی مثل به زور غیرسیاسی کردن محیط دانشگاهی است و هر دو منجر به بحران‌های نهادی و ساختاری و در نتیجه بحران‌های رفتاری نیز می‌شود. برای اینکه این پدیده را خواست امروز نگیریم، از آنجا که نگاه من تا حدی تاریخی است به روایتی برمی‌گردم که در آستانه انقلاب، زنده‌یاد دکتر مجید تهرانیان که میراث‌دار پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعه ایران او امروز، همین دانشگاه است، ارایه کرده و آن را برای شما عینا نقل می‌کنم. در مقاله‌ای که در پاییز ١٣٥٧ –چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی- در نامه پژوهشکده نوشته، ایشان نیز در آن روز به چگونگی ایجاد بحران اشاره کرده است. وی می‌خواهد وضعیت دانشگاه‌ها که به بحران دانشگاهی منجر شده را در آستانه انقلاب شرح دهد و البته آن را در یک نشریه علمی و نه در یک نشریه سیاسی نیز ارایه می‌کند. ببینید که چگونه بحران رفتاری از درون بحران‌های ساختاری بیرون می‌آید.
روایت تهرانیان از بحران رفتاری در دانشگاه‌ها
«گسترش شتاب‌زده و آموزش عالی در دهه اخیر، سنت‌های گذشته را بیش از پیش سست کرده و هضم عناصر جدید را مشکل بلکه امکان‌ناپذیر ساخته است. کمبود استادان و مدیران ورزیده یکی از مشکلات این امر است و سلب اختیار از استادان و مدیران با صلاحیت علمی دلیل دیگری بر تشدید این بحران. سستی ارتباط و هماهنگی میان نظام اشتغال که ناشی از تحولات اقتصادی کشور است و نظام آموزشی که باید پاسخگوی نیازهای نیروی انسانی باشد، موجب شده است که تعداد بسیاری از دانش‌آموختگان جذب بازار کار نشوند و به‌ سوی مشاغل اداری دولتی روی ‌آورند. از این ‌رو، کمبود نیروی انسانی متخصص به ویژه در زمینه‌های فنی همراه تورم در کادرهای اداری دولتی پدیدار آمده است. بیکاری پنهان و کم‌کاری آشکار در تورم بخش خدمات که از بخش‌های تولیدی (کشاورزی و صنعت) پیش گرفته، منعکس شده است. تحمیل مصلحت‌ سیاسی روز بر مصالح عالی‌تر دانشگاه‌ها توسط دولت‌ها، کار هرگونه چاره‌اندیشی و برنامه‌ریزی را مختل، بلکه محال کرده است. انتصاب روسای دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها بر اساس روابط سیاسی و بدون توجه به صلاحیت علمی و اداری آنان، تغییرات پی‌درپی و غیرموجه، هتک حرمت از استاد و دانشجو به وسیله سلب استقلال از دانشگاه‌ها، صحنه دانشگاه را دچار تشنج سیاسی کرده است. بی‌جهت نیست که مدیریت سیاست زده دانشگاه‌ها نیز غالبا دست به افراط یا تفریط زده است. در یک دوره از زمان، سیاست تحمیل سکوت را در پیش گرفته است و در دوره‌ای دیگر از زمان، سیاست تحمیل مشارکت سیاسی را. غافل از اینکه رشد سیاسی دانشجو که یک ضرورت عاطفی و اجتماعی رشد کلی او است، منوط بر رعایت حریم آزادی‌های درونی یک محیط علمی است که جز از راه استقلال حقیقی دانشگاه‌ها میسر نیست. اتحاد مثلث میان دانشجوی تنبل استاد بیسواد و مدیریت نالایق در مدارس و دانشگاه‌ها دارای منافع مشترک در تحمیل سکوت است اما دانشجوی هوشیار، استاد آگاه و مدیریت دلسوز نیاز دارند که همراه با آموزش‌های رسمی کلاسیک، هر یک به عنوان یک شهروند در جامعه کوچک دانشگاه، نقش موثر و فعال خود را در بازسازی نظام دانشگاهی ایفا کنند. این امر مستلزم ایجاد شرایط آزادی لازم برای یک جریان آزمایش و خطا است که تنها از راه ایجاد نوعی حصار و مصونیت سیاسی و فرهنگی به دور دانشگاه‌ها میسر نیست.»
نتیجه روزمرّگی امر سیاسی
شاید این حرف اصلی باشد که تحمیل سیاست به معنای مشارکت غیرطبیعی نهاد دانشگاه و دانشجویان در حوزه سیاست، مثل تحمیل عدم مشارکت و غیرسیاسی کردن دانشگاه، هر دو دانشگاه را دچار بحران ساختاری می‌کنند. نتیجه بحران ساختاری، انفعال، انزوا و نظاره‌گری دانشجویان یا نهاد دانشگاه است. چه موافق این باشیم که دانشگاه سیاسی دانشگاه مطلوب است و چه مخالف آن باشیم، در این نکته می‌توانیم اتفاق نظر داشته باشیم که دانشگاه گرفتار بحران‌های درونی که نتیجه آن، حاشیه‌نشینی، انزوا و انفعال باشد، چیزی است که در حد یک فاجعه برای هر کشوری به‌طور عام و برای جامعه ما به‌طور خاص، زیانبار است. در چنین وضعیتی است که منفعت امر روزمره سیاسی سبب می‌شود که نوعی دوگانگی در خوانش گذشته و میراث فرهنگی، سیاسی و انقلابی ما نیز رخ دهد. وجهی از جنبش دانشجویی که جنبه ضداستبدادی و ضداستعماری آن بوده توسط گروهی و وجهی که به جنبه هویت‌طلبی و کنش‌های هویتی او در دوره‌های دیگر می‌پردازد، توسط گروه دیگری نادیده گرفته شود. این فاجعه از هم گسیختگی خاطرات تاریخی، نتیجه روزمرّ‌گی امر سیاسی است. ما عادت کرده‌ایم درباره اتلاف منابع طبیعی و اقتصادی مثل آب و محیط‌زیست که حساس هستیم، این عادت را تعمیم بدهیم و درباره اتلاف و تحریف منابع معنوی و تاریخی خود نیز حساس باشیم. خاطره‌ها و پیشینه‌های تاریخی ما نیز می‌توانند دچار بدفهمی و کج‌فهمی شوند و درباره آنها نیز باید نگران شد. تنها با چندپایه شدن و تکثر در عرصه سیاسی که در دموکراسی تجلی پیدا می‌کند و با قوت پیدا کردن نهادها و جامعه مدنی است که می‌توان خوانش‌های رها از اقتضائات روزمره سیاسی را به خوانش‌های دموکراتیک، ملی و مشترک تبدیل کرد. در این فهم مشترک و دموکراتیک است که می‌توان از گذشته و حال دینی، ملی و تاریخی، درکی گفت‌وگویی و انتقادی نیز پیدا کرد. بین حقیقت جنبش دانشجویی و هویت این جنبش، رابطه‌ای واقعی و ممکن یافت، تفاوت‌های نسلی را در حیات دانشجویی، هم در مضمون و هم در شکل به رسمیت شناخت. دانشجوی امروز با دانشجوی دیروز و سیاست‌ورزی دیروز با سیاست‌ورزی امروز متفاوت است. نقد امروز جنبش دانشجویی و دانشجویان که چرا نظاره‌گر و بی‌تفاوت هستند را نمی‌توان از نقد نهاد دانشگاه که به سمت نوعی فرمالیسم و نگاه صرفا اداری و مناسبات متکی بر منفعت فردی است، جدا کرد. اگر دانشجوی امروز مثل دانشجوی دیروز نیست–در وجه مطلوب و آرمانگرایانه‌ای که نسل ما از آن سخن می‌گوید- به این دلیل است که دانشگاه امروز نیز مثل دانشگاه دیروز نیست و جامعه امروز نیز جامعه دیروز نیست. دانشگاه آیینه‌ای از امروز ما است. اگر دانشگاه بیمار است نشانگر بیماری‌هایی است که در ساختار سیاسی و اجتماعی ما نیز وجود دارد و باید آنها را جدی گرفت. امیدوار هستم که با تلفیق نظریه و کنش بین تعقل و احساسات، بتوانیم عرصه گفت‌وگویی را وسیع‌تر کنیم.

روزنامه اعتماد

نظر شما