شناسهٔ خبر: 47782 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

خانه سیاه است*/ نگاهی به فیلم لاک قرمز

لاک قرمز تجربه موفقی است از فیلمی اجتماعی که به دردهای جامعه می‌پردازد؛ دردهایی که برخی، یا نمی‌بینندشان یا دوست ندارند ببیندشان، چراکه اصلا به نفع‌شان نیست.

فرهنگ امروز/ ونداد الوندی‌پور:

نشان دادن نارسایی‌های یک جامعه، نظیر فقر، اختلاف شدید طبقاتی، اعتیاد و... سیاه‌نمایی نیست بلکه واقع‌گرایی است؛ رئالیسمی که جزو جدایی ناپذیر فیلم‌های اجتماعی باید باشد و لاک قرمز تجربه موفقی است از فیلمی اجتماعی که به دردهای جامعه می‌پردازد؛ دردهایی که برخی، یا نمی‌بینندشان یا دوست ندارند ببیندشان، چراکه اصلا به نفع‌شان نیست.
عنوان فیلم، «لاک قرمز»، کنایه‌ای است در تضاد با محتوای داستان: نخستین چیزی که از رنگ قرمز برداشت می‌شود، شادی است؛ یعنی قطب مخالف فقر و رنج، که تم مکرر فیلم است. خودِ لاک هم، به خصوص برای دختری نوجوان، نشانه شادی است و نیز می‌تواند نشانه‌ای باشد از گذر به مرحله‌ای جدید از زندگی (بلوغ) و یکی از معانی نشانه‌شناختی رنگ قرمز، بلوغ و جنسیت و ازدواج است (همان طور که در سکانس اول فیلم، در گفت‌وگوی اکرم و دوستش می‌بینیم) . علاوه بر این، لاک می‌تواند نشانه‌ای از شادی ظاهری باشد؛ شادی‌ای که عمق ندارد، اما شخصیت اصلی فیلم، اکرم، دلش را برای لحظاتی به همین شادی خوش کرده بود، اما زندگی او آنقدر با رنج عجین شده که حتی همین شادی کوچک را نمی‌تواند حفظ کند: اندکی بعد، هنگامی که پدرش، که کارش درست کردن عروسک‌های چوبی بوده، می‌میرد، باید لاک قرمز را از انگشتانش پاک کند، و این آغاز دردهای جدید است؛ دردهایی بدتر از آنچه پیش‌تر تجربه کرده بود، نظیر فقر و دعواهای خشن پدر و مادرش، که باز ریشه در فقر داشت و در اعتیاد پدرش. اکنون لاکی سیاه و نامریی، بر ناخن‌های او نقش می‌بندد. دیگر کسی نیست که مثل پدرش، بندهای کفشش را ببندد و از این پس، این بندها، هر آن می‌تواند او را به زمین بزند (همانطور که پدر گفت) در واقع مرگ پدر، آغاز مصیبت است؛ آغاز احتمال زمین خوردن. قبل از اینکه پدر از پشت بام می‌افتد، نمایی از اکرم می‌بینیم که دارد از پله‌های پشت بام بالا می‌رود، اما وقتی پدر می‌افتد، لحظه پایین آمدن است؛ یعنی آغاز سقوط. در نمایی دیگر، در میزانسنی هوشمندانه، تصویر اکرم را در مرکز چرخ فلک بزرگی می‌بینیم؛ گویی چرخ فلک (کنایه از جهان)، با این دختر سر سازگاری ندارد و زندگی او را مدام دستخوش بدبختی می‌کند. (خیام در مصرعی می‌گوید: ‌ای چرخ فلک، خرابی از کینه توست...) نرده‌های فلزی، در چند صحنه در پس زمینه تصاویر او دیده می‌شوند؛ دختری در دنیایی بی‌رحم چون زندان؛ دختری که احساس مسوولیت می‌کند، اما ملجایی ندارد، آنهم در جامعه‌ای که عده‌ای در کمین طعمه‌هایی چون او هستند. جامعه‌ای که بالادستی‌ها به فکر فرودستان نیستند و همه نسبت به هم بی‌تفاوتند و دختر نوجوان باید با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم کند و پنجه‌های او ضعیف‌تر از آن است که توان این زور آزمایی را داشته باشد. حس غربت اکرم، هنگامی که در اتوبوس می‌خواهد عروسک‌ها را بفروشد، بسیار تاثیرگذار تصویر شده است.
او سرانجام بساط عروسک‌ها را در خیابان پهن می‌کند، اما اینجا هم راحتش نمی‌گذارند؛ در جامعه‌ای که کار نیست و عده‌ای دستفروشی را به عنوان کار انتخاب کرده‌اند، ماموران شهرداری مثل لشگری خشن به سمت آنها حمله می‌کنند، کتک‌شان می‌زنند و اجناس‌شان را لگدمال می‌کنند؛ واقعیتی که به وفور در کشورمان رخ می‌دهد و باید چرایی آن را از مسوولان پرسید؛ مسوولانی که در ایجاد کار ناتوانند.
اکرم اما سرانجام موفق می‌شود یک عروسک چوبی بفروشد؛ در این هنگام، در کنار تصویر او، پلاک ماشینی می‌بینیم که نمره اولش ٦٦ است؛ یعنی اکرم برای نخستین بار دو تا شش آورده؛ اما این پیروزی ظاهری، در اصل شکستی تازه است: پدرش در آن عروسک تریاک مخفی کرده بود و خریدار، متوجه این موضوع می‌شود و پلیس را خبر می‌کند و اکرم یک هفته به زندان نوجوانان می‌افتد و این، آغاز فجایع بعدی است؛ فجایعی که زنجیروار به یکدیگر مرتبطند. اما اکرم، همچنان امیدوار است؛ در واقع، جز امید چاره‌ای ندارد: عروسک‌هایش را با همان لاک قرمز رنگ می‌زند و به دنبال فروختن آنها رهسپار خیابان می‌شود.
در این فیلم، شخصیت‌ها چهره‌ای واقعی و باورپذیر دارند؛ نه دیو هستند نه فرشته؛ مثل دنیای واقعی. فیلمنامه هم موضوعات حاشیه‌ای و اضافه ندارد (احتمالا به جز موضوع حاملگی مادر که تحمیلی به نظر می‌رسد) و صرفا برای ایجاد تعلیق و کش دادن داستان، شاخ و برگ به آن افزوده نشده است. در واقع، تعلیق در دل داستان است؛ تعلیقی واقعی، نه تصنعی. نماها اغلب بلند هستند و تا حد ممکن از برش استفاده نشده که این به ایجاد حس رخوت حاکم و یکنواختی توام با رنج حاکم بر زندگی او کمک کرده است.
«لاک قرمز»، روایتگر داستان زندگی افراد فرودست جامعه است؛ جامعه‌ای به‌شدت طبقاتی که در آن، هیچ کس به دختر نوجوانی که تنها شده، کمک نمی‌کند؛ هیچ سیستم تامین اجتماعی جامعی وجود ندارد و آدم‌های طبقات پایین به حال خود رها شده‌اند. (البته جای شکرش باقیست که نهادی چون بهزیستی عده محدودی از کودکان بی‌سرپرست را در خود جای می‌دهد، اما باز شاهد وجود افراد بی‌شماری هستیم که گرسنه‌اند و سقفی ندارند؛ آنهم در کشوری دارای ثروت‌های عظیم طبیعی.)
در آخرین نمای فیلم، اکرم با عروسک‌هایش در شهر راه می‌رود و در انبوه جمعیت گم می‌شود؛ در میان جمعیتی که اکرم‌ها در آن کم نیستند.
*عنوان فیلمی مستند ساخته فروغ فرخزاد

روزنامه اعتماد

نظر شما