شناسهٔ خبر: 48072 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سرانجامِ خوشِ یک بدگمانی

بین نمایشنامه‌های شکسپیر، نام «حکایت زمستانی» شاید کمتر از نمایشنامه‌هایی چون  «هملت»، «مکبث»، «شاه‌لیر» و «اتللو» به گوشمان خورده باشد.

فرهنگ امروز/ مانی سپهری: بین نمایشنامه‌های شکسپیر، نام «حکایت زمستانی» شاید کمتر از نمایشنامه‌هایی چون  «هملت»، «مکبث»، «شاه‌لیر» و «اتللو» به گوشمان خورده باشد. گرچه این نمایشنامه پیش‌ازاین سه‌بار به فارسی ترجمه ‌شده است؛ یک‌بار با عنوان قصه زمستان و در کتاب «پنج حکایت» به ترجمه و اقتباس علی‌اصغر حکمت، بار دیگر با عنوان قصه زمستانی، به ترجمه ابوالفتح اوژن بختیاری و سومین‌بار با عنوان داستان زمستان در «مجموعه آثار نمایشی ویلیام شکسپیر» به ترجمه دکتر علاءالدین پازارگادی. اکنون ترجمه دیگری از این نمایشنامه منتشر شده که مترجم آن فؤاد نظیری است. بعد از «رومئو و ژولیت» و «تیمون آتنی»، نمایشنامه «حکایت زمستانی» سومین نمایشنامه ویلیام شکسپیر است که با ترجمه فؤاد نظیری در نشر ثالث به چاپ رسیده است. این نمایشنامه، چنانکه در مقدمه مترجم آمده، جزو کمدی‌های شکسپیر است و در سال ١٦١١ نوشته ‌شده. بخش اول نمایشنامه که به شک بی‌پایه و اساس پادشاه سیسیل به همسر خود اختصاص دارد با تراژدی‌های شکسپیر و به‌ویژه، همان‌طور که فؤاد نظیری به‌درستی اشاره ‌کرده، نمایشنامه اتللو پهلو می‌زند. ماجرا این است که هرمیونه، شاه بانوی سیسیل، به پولیکسنس، شاه بوهمیا، که مدتی مهمان آن‌هاست و حالا می‌خواهد به کشورش بازگردد، اصرار می‌کند که قدری بیشتر نزد آن‌ها بماند. این اصرار سوءظنی را در دلِ شاه سیسیل برمی‌انگیزد. سوءظنی که در عین مضحک و بی‌اساس‌بودن عواقب هولناکی به بار می‌آورد. شاه، ملکه را به‌خاطر این سوءظن به زندان می‌افکند و به یکی از درباریان به نام کامیلو دستور می‌دهد که پادشاه بوهمیا را بکشد. کامیلو دستور را اجرا نمی‌کند و درعوض شاه بوهمیا را فراری می‌دهد. سال‌ها می‌گذرد و همه‌چیز جوری پیش می‌رود که دست‌آخر ماجرا ختم به خیر می‌شود و آن تراژدی نیمه اول به پایانی شاد و غیرمنتظره می‌انجامد. شکسپیر در «حکایت زمستانی» نیز همچون دیگر آثارش به زوایای تاریک و دیریاب روح بشر نقب زده است. این اثر، نمایشنامه‌ای در پنج پرده است. ازجمله شخصیت‌های جذاب و البته حاشیه‌ای این نمایش که در عین حاشیه‌ای‌بودن، در جایی از نمایش حضوری پررنگ دارد، باید به اتولیکوس شیاد و دغل‌باز اشاره کرد.
ترجمه فؤاد نظیری از «حکایت زمستانی» مؤخره‌ای هم دارد، برگرفته از کتاب «راز شکسپیر» نوشته مارتین لینگز و ترجمه سودابه فضائلی. این مؤخره از آن بخش از کتاب لینگز انتخاب ‌شده که به تفسیر «حکایت زمستانی» اختصاص دارد. لینگز در بخشی از تفسیر خود، «حکایت زمستانی» را با «کمدی الهی» دانته مقایسه کرده و نوشته است: «در میان تمام نمایشنامه‌های شکسپیر شاید حکایت زمستانی نزدیک‌ترین آن‌ها به کمدی الهی باشد؛ البته لازم به یادآوری است که حتی این نمایشنامه هم در حد نمایشنامه دانته پیش نمی‌رود. هرچند که مانند حماسه او به سه بخش مجزا تقسیم می‌شود.»
فؤاد نظیری در آغاز مقدمه خود بر ترجمه «حکایت زمستانی» با اشاره به نظر مفسران و شارحان این نمایشنامه و همچنین ارجاع به «یکی دو جای متن نمایش»، درباره این اثر شکسپیر می‌نویسد: «حکایت زمستانی، قصه‌ای برای پای روشنا و گرمای آتش در شب‌های دراز و تاریک و سرد زمستان است. این را تقریباً همه مفسران و شارحان نمایشنامه پذیرفته و به آن اشاره داشته‌اند. برداشتی که خود برگرفته از یکی دو جای متن نمایش است.»
آنچه در پی می‌آید آن قسمت از ترجمه فؤاد نظیری از این نمایشنامه است که «زمان» وارد می‌شود و در هیئت همسرایان سخن می‌گوید: «من پسندِ اندکی [مردم]، آزمایم لیک، جمله [آدم‌ها]. لذت و وحشت، نثارِ هرکه نیک و بد، کو بسازم یا گشایم رازِ هر لغزش، - حالیا، نامِ زمان بر خود نهادم، تا گشایم بال‌هایِ خویش. رسمِ کژ کردار، بر من یا گذارِ تندِ من ننهید، چون بلغزم نرم، از ورایِ شانزده سال و، ننگرم بر رشد و رویِش، در فراخِ دوره هجران؛ که مرا نیروست، هم در ساعتی ساقط کنم قانون و، هرچه سنتِ کهنه، هم برآرَم رسم و راهِ نو، بدان ساعت. پس بِهِل تا راهِ خود گیرم، چون‌که بودم قبلِ هر قانون و، نَک هستم به هر کردار. شاهدم من بر عهودی کان همه آداب را بنهاد. نیز خواهم بود، ناظرِ هر کِرد و کارِ تازه بر صدر، - کو زند زنگار، بر هر آن رخشنده حاضر، همچُنان افسانه من، کو نُماید کهنه در بخشایش اکنون. صبرتان پیشه، مرا رخصت، تا کنم وارون، ساعتِ شن، پیش رانم صحنه قصه، گر شما را خواب با خود بُرد، در میان‌پرده بازی. ما لئونتس را به حالِ خود رها سازیم، کو اسیرِ رنجِ جان‌سوزش، حاصلِ آن رشگ‌ورزی‌هایِ نابخرد، دَم فروبسته است. و شما نظارگانِ پاک‌گوهر، در خیالِ خود مرا در سرزمینِ بوهِم انگارید. و به یاد آرید اشارت‌ها که پورِ شاه را بردم...»

روزنامه شرق

نظر شما