شناسهٔ خبر: 48101 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ایران در حیاط خلوت تاریخ/ نگاهی به نشست جشن نامه سید جواد طباطبایی

ما تا زمانی که نتوانیم به پرسش های بنیادین، پاسخ فلسفی و تاریخی بدهیم، ایران بیش از دیدگاه های سطحی فهمیده نخواهد شد. یعنی هر چقدر اصرار بورزیم که ایران «ناسیونالیسم» و یا «پان فلان ایسم» نیست، توجیهی در بر ندارد و به راحتی این اتیکت ها بر روی ایران می چسبد.

فرهنگ امروز/ امیر برهان:

سیاست نامه در برابر شریعت نامه

ایران به عنوان یک موضوع، دارای سلسله مفاهیمی است که بدون توضیح و تدوین آنها، نمی تواند بازتاب نظام مندی را از خود منعکس کند. زمانی که مباحثه دربارۀ ایران از سوی جواد طباطبایی آغاز شد و او به نقد شریعتنامه نویسانی همچون امام غزالی و همسان ایشان پرداخت، در موضع دفاع از سیاستنامه نویسانی از نوع خواجه نظام الملک طوسی بر آمد. همان طور که واضح است، خاستگاه سیاست نامه ها در دربار ساسانیان، تحت عنوان «خدای نامگ» شناخته می شد. ابن خلدون در کتاب مقدمه با اشاره به ایرانیان می گوید آنها برای مصالح عموم، سیاست عقلی را متکی بر روش حکمت استقرار داده اند. خلدون چنین سخنانی را در برابر  سیاست شرعی در اسالم قرار می داد.(۱) بنابراین روشن است که دفاع جوادطباطبایی از سیرالملوک مبتنی بر دفاع از ایران است.

مشروطیت در برابر مشروعیت

 از سوی دیگر جواد طباطبایی به تحوالت صد و پنجاه سال اخیر بویژه به بحران آگاهی در زمان شکست ایران در جنگ های ایران و روس و بسته شدن نطفۀ آگاهی در مکتب تبریز پرداخته اند. و از جهت دیگر حرکت تجددخواهی که به انقالب مشروطیت منتهی شد، مورد التفات او قرار گرفت. او در کنار دیالکتیک مشروطه خواهی، به دفاع از مشروطیت در برابر مشروعیت برآمد تا حقوق طبیعی و جدید ایران را توضیح دهید. او بسیار واضح، دفاع خود را از مشروطیت با نقد شیخ فضل اهلل نوری آغاز می کند و به تدریج با نقادیِ شریعتی و جلال آل احمد به مخالفت با اصحاب ایدئولوژیک در برابر ارزش های باستان در دورۀ پهلوی می پردازد.

ایستادن در جایی که ایدئولوژیک نیست

 با اختصار توضیحی که در بالا آوردیم نشان می دهد که جواد طباطبایی در موضعی قرار گرفته است که اساساً گویای فکر غیر ایدئولوژیکی و یا سرآمد آگاهی ملّی اوست. در حقیقت او همیشه خود را در جایی ایستاده می داند که به تعبیری می توان همان ایران و یا آگاهی ناشی از ایران برشمارد. اما این ایران چیست؟ هنوز در هاله ای از ابهام است. شاید ایران همان چیزی باشد که بطور طبیعی وجود داشته است. و یا بودن ایران توجیه فهم خودش هست، و نیازی به توضیح ندارد. پرسش این است که عصبیت ایران در چیست؟ ملّی گرایی؟ باز هم معلوم نیست!! آیا ایران را باید از طریق حکمت آن یعنی حکمت الاشراق فهمید؟!! باز هم جای ابهام دارد.آیا ایران را باید در آثار هانری کربن بویژه اشارۀ او به نظر خومیاکف جست و جو کرد؟!!! آیا ایران را باید هگلی فهمید؟ بعید به نظر می رسد. زیرا این پاسخ ها تماماً جای خالی پرسش فلسفی ایران چیست را پر نمی کند. چنان که تمام این پاره های نظری نیز در ظرف ایران قرار می گیرند. به بیان دیگر تمام آنچه که دربارۀ ایران وجود دارد و همگی بر آن ایستاده اند، مظروف ایران است و نه خود ایران. بحث اصلی من این است که پرسش فلسفی که در شرایط کنونی پدیدار شده، به ایران به عنوان وعای تمام این مفاهیم، اعم از تاریخ، حکمت نظر ، و حکمت عمل... می نگرد. یعنی این ظرف (=ایران) چیست؟ حال اگر کسانی برآن اند که این مظروفات همان ایران است، در حقیقت به نهان ظرف پی نبرده اند. از این رو اگر مدعیان این دیدگاه، با نفهمیدن، همچنان بر استدلال خود پا فشاری کنند بی شک شناخت ایران را در حالت ایستا قرار می دهند

رضا داوری اردکانی در جایگاه پرسش به ایران

 روزی که نشست جشن نامه آغاز شد، برای نخستین بار از نظر پرسش فلسفی دربارۀ ایران، دیدگاهی از سوی رضا داوری اردکانی مطرح شد که گویای وضع کنونیِ ایران بود. او در پاسخی کوتاه از حیث پرسش ایران چیست و یا رابطۀ او با ایران چیست می پردازد و می گوید: »من ایران را تجربه می کنم... ایران برای من یک مفهوم انتزاعی نیست. مانند حس فرزند به مادر(۳) بنابراین واضح است که استنباط داوری اردکانی به چه صورت است. این دیدگاه را در این جا نگه می داریم تا بار دیگر به آن برگردیم. در سطور پیشین که به اختصار توضیحی دربارۀ موضع نقادی جواد طباطبایی دادم، نشان می دهد که اساساً او در محلی غیر ایدئولوژیکی ایستاده است. در حقیقت برای کسی پوشیده نیست، این محلی که در آن ایستاده اند همان ایران (=آگاهی مّلی) است. ولی مسئلۀ من این است که اگر ایران دارای اقوامی متفاوت بوده و هست، پس هر قومی تعصباتِ خاص خودشان را داشته اند. یعنی تعصب آنها یا از روی موضوع مذهبی و یا قومی بوده. به هر حال مهم این است که تعصب در میان اقوام متنوع وجود داشته است. حال اگر از میان این اقوام، قومی درصدد برتری جویی برآید، باید دارای عصبیت قوی تر و نیروی اجتناب ناپذیری باشد تا به تواند بر سایر اقوام و سرزمین ها رجحان پیدا کند. زیرا تنها بدین وسیله، اجماعی میان آنها برقرار می گردد. در حقیقت بعد از این تحوالت است که مفهوم دولت و ملّت معنا پیدا می کند. ابن خلدون به درستی می گوید: »باید دانست که در یک قبیله هرچند خانواده های شریف پراکنده و عصبیت های متعدد و گوناگون وجود داشته باشند ناگزیر باید از میان آنها عصبیتی پدید آید که از همۀ آنها نیرومندتر باشد و بر آنها چیره شود و همه را یکسر به پیروی خویش وادارد و دیگر عصبیت ها آنچنان بدان پیوند یابند که گویی همۀ آنها بمنزلۀ یک عصبیت بزرگ است، وگرنه میان آنها  جدایی روی میدهد و باختالف و زد و خورد منتهی میگردد« (۴) از این سخن مهم بر می آید که چگونه صیرورت یافتن مفهوم دولت و ملّت در تاریخ تحقق یافته است. حال اگر ما بپذیریم که در جایی، اقوام متنوع بواسطۀ عصبیت برتر تبدیل به ملّت شده اند و ایران از همان زمان دارای مفهوم ملّی شده است. پرسش این است که آن عصبیتی که سایر اقوام را در عصبیت بزرگ درآمیخته کرده چه بوده است؟ اگر ما نتوانیم در شناخت آن عصبیتِ برتر فهمی درست پیدا کنیم، مفهوم ایران هیچگاه در معرض پاسخ فلسفی قرار نمی گیرد. یعنی مفهوم ایران شناخته نخواهد شد. و ما در همین ظلمت تاریخی خواهیم ماند. من به جد معتقدم شاهان پیش از کوروش با عصبیت برتر بر سایر اقوام رحجان یافتند. و اگر ما این را بپذیریم باید قبول کنیم که کوروش هم به هر حال دارای عصبیتی بوده. سخن من این است که اگر ما نتوانیم به پرسش های بنیادین پاسخ دهیم، نه کوروش اهمیتی پیدا خواهد کرد و نه ایران. حال به بحثی قبلی ام بر می گردم، آقای طباطبایی با تمام نقدی که از موضع ایران داشته اند، به یک باره فضای خالی ای را به لحاظ نظری ایجاد کرده اند که هیچ سابقه ای در طول تاریخ اندیشه نداشت. به عبارت دیگر زمانی که ایشان در تمام مواضع نظری خود، که از منزل گاه ایران به منظره های غیر از ایران می نگریست، نظرات خود را دربارۀ مناظر و مسائل بیرونی ابراز می کرد. اما پس از این که از مناظر بیرونی، یعنی بیرون از منزل گاهی که در آن ایستاده اند، نقادی کردند، برای نخستین بار این پرسش پدیدار شد که اساساً آن منزل گاهی که آقای طباطبایی در آن قرار گرفته اند و به نقادی می پردازند چیست؟ این همان پرسشی بود که خلا نظری تولید کرد. و من بسیار روی آن تأکید دارم. در مطالب قبلی ام اشاره ای به آقای رضا داوری ارکانی کردم که ایشان دیدگاه خود را گفته اند. با این حال دیدگاه وی به گفتۀ خود او حس فرزند به مادر و بطور کل تجربی است تا مفهومی. در حالی که با این دیدگاه، هر فردی در هر نقطه ای از کرۀ خاکی به دنیا بیآید این حس و تجربه را دارد. یعنی این دیدگاه می تواند در هر جایی گفته شود. اما مسئله این است که آن جایی که آقای طباطبایی ایستاده اند چیست. من می خواهم بگویم که آثار و مواضع نظری آقای طباطبایی خلا چشم گیری دربارۀ ایران ایجاد کرده است که تا این زمان هیچگاه به این صورت روی نداده بود. به نظر می رسد که خود ایشان چنین انتظاری را نداشته اند. با این حال باید این را به فال نیک گرفت. از این رو، کسانی که خود را مدافعان آقای طباطبایی و دوستداران ایشان معرفی می کنند، وکانال تلگرامی و سایر موارد ذیل ربط ایشان را توسط خود مدیریت می کنند، فکر کرده اند که این خلا نظری، یک نظریۀ فلسفی دربارۀ ایران است.!! به عبارت دیگر آنها تأکید دارند که - ایران همین جایی است ایستاده ایم. اگر خوانندۀ این مقاله، موضوع را گرفته باشد، بدون تردید خواهد فهمید که آنها در جایی ایستاده اند که در حقیقت جایی نیست جز حیاط خلوتی برای هوا خوری. لااقل تا زمانی که این خلا پر نشود این حیاط خلوت باقی است.

بازگشت به تشیع صفوی با سیاست ایرانشهری

سردبیر مهرنامه در شماره ۵۰ با نقدی بر مرحوم شریعتی از احیای تشیع صفوی سخن گفته است. به احتمال زیاد او با تکیه به طرحی از نظریۀ دولت در ایران، در مجلد دیباچه، به دفاع از تشیع صفوی پرداخته است. به طوری که خیلی صریح می گوید: «آنچه اساس سخن ما را در این جا تشکیل می دهد دفاع از هویت سیاسی و جغرافیایی » ایران جدید است که در قیاس با »ایران باستان» از آغاز حدود سال هزارم هجری آغاز می شود و تا امروز باقی مانده است. هویت مبتنی بر زبان فارسی مذهب شیعی و سیاست ایرانشهری که از صفویه تا مشروطه با سستی و استواری تداوم یافته و به طور روشن مانع از ادغام ایران در جهان اسلام تحت استیلای  نهاد خالفت (عرب و ترک) شده است» (۵) در حیرت فرو بردن این دیدگاه در آنجایی آشکار می شود که هنوز سردبیر متوجه این نیست که وقتی خالء دربارۀ مفهوم ایران رخ داده، دیگر ایرانشهر و سیاستنامه های آن موضوعیت خود را تا اطلاع ثانوی، یعنی تا پر شدن این خلا از دست داده است. بنابراین دفاع از آن، در شرایط کنونی دفاع از هیچ است. به عبارت دیگر وقتی ایران مورد پرسش فلسفی قرار گرفت، و تبدیل شد به subject ،دیگر تا زمانی که توضیحی دربارۀ این موضوع داده نشده، نمی توان با تکیه بر هانری کربن و جواد طباطبایی تصور کرد که پاسخ فلسفی دربارۀ ایران داده شده است. چون این دو مورد بعد از پدیدار شدن خلا نظری دربارۀ ایران از حرکت باز ایستاده اند. زیرا این بار، خاستگاه مفهوم ایران محل پرسش قرار گرفته است و نه تاریخ و حکمت نظر و عمل آن. به بیان دیگر، اگر سردبیر در پاراگراف «ایستادن در جایی که ایدئولوژیک نیست» تأمل کنند خواهد فهمید که دفاع ایران در شرایط کنونی دفاع از هیچ است. مگر آن که از شیوۀ «آنچه که خود داشت» بهره مند شود

تیری در تاریکی به مثابه ناسیونالیسم

 بحث دیگری که به این کژفهمی ها دامن می زد به مقالۀ اخیری مربوط می شود که عنوان آن »کارل اشمیت وارد می شود« (۶) است. آنچه که نویسندۀ این مقاله را به این نتیجه رسانده که استادگرامی دوست دارد در تکوین «ناسیونال – نئولیبرالیسم» ایرانی همان نقشی را بازی کند که کارل اشمیت بازی کرده، این است که او هم در شرایط کنونی در حیاط خلوت ایران به سر می برد و فکر می کند این حیاط خلوت، همان ناسیونالیسم.... است. البته این اشتباه نویسنده تاحدودی بی ربط نیست، زیرا تا زمانی که این خلا وجود دارد، لاجرما به ایران هر اتیکتی می چسبد. سخن من است که تلاش آقای طباطبایی در این چهل سال، باعث شده، خواسته یا ناخواسته، ایران به عنوان یک (موضوع = Sabject )مطرح شود. چنان که پیش از این، ایران در سیر طبیعی خود در حرکت بود و نیازی به طرح نظری نداشت. ولی چون آقای طباطبایی در جایی ایستاده بود که می توانست به نقادی بپردازد، به یک باره در معرض این پرسش قرار گرفتن که خب آنجایی که جواد طباطبایی ایستاده است کجاست؟!! در این جا بود که خلا نظری دربارۀ ایران رخ داد. البته این وضعیت را نباید بد تعبیر کرد. چنان که با این شرایط، آغاز مرحلۀ جدید در تاریخ اندیشه در ایران رقم خورده است، که همه چیز را وابسته و متصل به وصف نظر های آتی، دربارۀ مفهوم ایران کرده است. حال در چنین شرایطی بسیاری بر آن اند که از ایران دفاع کنند، به طوری که در مهرنامه شماره ۵۰ همۀ درفش ایران را به دست گرفته اند و یکی از کوروش می گوید دیگری از سیاست ایرانشهری، یکی از سنّت ایرانشهری مبتنی بر خسروانی می گوید دیگری از روح فرهنگ ایرانشهرانه، یکی ناسیونالیسم را رد می کند دیگری بر طبل دولت هگلی می کوبد. اما به نظر می رسد کسانی که موضوع مهرنامه شماره ۵۰ را طرح کرده اند، می دانند که هیچکدام از این دفاعیه ها نمی تواند پاسخی در شأن پرسش فلسفی دربارۀ ایران باشد. اما اگر نمی دانند، آگاه باشند که دنبال کردن این اسلوب، جز این که مفهوم ایران را در حیاط خلوت خود نگه دارند، کاری از پیش نخواهند برد. بنابراین ما تا زمانی که نتوانیم به پرسش های بنیادین، پاسخ فلسفی و تاریخی بدهیم، ایران بیش از دیدگاه های سطحی فهمیده نخواهد شد. یعنی هر چقدر اصرار بورزیم که ایران «ناسیونالیسم» و یا «پان فلان ایسم» نیست، توجیهی در بر ندارد و به راحتی این اتیکت ها بر روی ایران می چسبد. زیرا با وجود این خلا ، هیچگونه امکانات استراتژیک وجود ندارد که بتوان از ایران دفاع کرد. از سوی دیگر با پدیدار شدن این خلا، بیم آن می رود که روشنفکران اهل ایدئولوژی، نام ایران را از روی جهل و جعل، درآمیخته با طرز تفکر خود کنند و در نهایت مفهوم ایران به سوی ظلمت روانه شود. این نکتۀ اخیر نیز بیش از هر چیزی نگران کننده است.

 مأخذ ها:

: ۱-ابن خلدون ، مقدمه جلد۱ ، صفحۀ ۰۹۵ ۲ -در سخنرانی که به مناسبت جشن نامه برگزار شد. ۳ -در همان سخنرانی ۴ -ابن خلدون ، مقدمه جلد۱ ،صفحۀ ۲۶۴ ۵ -مهرنامه شماره ۰۵ صفحۀ ۲۱ ۶ -مجلۀ فرهنگ امروز - مقاله ای تحت عنوان «کارل اشمیت وارد می شود»

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۵-۱۱-۳۰ ۱۴:۱۲پویان 0 0

    با سلام 
    در اين مقاله اشتباهات تايپى بسيار به چشم مى خورد و مطالب را دچار بدفهمى مى كند. بايد ويراسته جديد شود.
                                

نظر شما