شناسهٔ خبر: 48112 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ظهورخانواده: جامعه یا دولت؟/ رابطه خانواده و دولت در ایران در گفتار تقی آزاد ارمکی

در پارادایم جامعه- دولت، فرد مهم و قدرتمند است و به دنبال تعالی است اما در دولت- جامعه، امکان تعالی برای او وجود ندارد. امکان زیست بهتر، سامان‌دهی بیشتر، بهره‌مندی بیشتر از موقعیت‌ها، جابه‌جایی و تغییر نقش و... وجود دارد اما تعالی به آن معنا که در پارادایم دیگر وجود دارد، امکان‌پذیر نیست.

فرهنگ امروز/ عاطفه شمس: بحث درباره خانواده در وهله نخست با نظر به حوزه‌های جامعه‌شناسی خانواده یا روانشناسی خانواده و از این قبیل مربوط می‌شود، اما نگرش‌های نوین به علوم اجتماعی نشان می‌دهد که بر خلاف تصور اولیه، خانواده به مثابه واحد بنیادین جامعه ربط وثیقی از یک سو با هنجارها و ارزش‌های اجتماعی و از سوی دیگر با سیاستگذاری و قدرت دارد. از این حیث قرار دادن بحث خانواده بر بستر کلان‌تر جامعه یا دولت، ضرورتی انکارناپذیر است اما برای مشخص کردن رابطه خانواده و دولت، ابتدا باید بدانیم از کدام نظام گفتمانی تبعیت می‌کنیم؛ دولت- جامعه یا جامعه - دولت؛ نکته‌ای که تقی آزاد ارمکی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه در نشست «خانواده و دولت در ایران» که طی روزهای اخیر در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، آن را محور بحث خود قرار داد و جایگاه خانواده را در هریک از این دو نظام گفتمانی تبیین کرد. آزاد ارمکی معتقد است اینکه ما خانواده را به عنوان نهاد اجتماعی محسوب می‌کنیم به این بستگی دارد که جامعه را چه نوع جامعه‌ای تلقی کنیم و دولت را کجای آن قرار دهیم. در جامعه عمودی، دولت بالا ایستاده و در نتیجه، افراد جامعه نیز یا فاضله هستند یا گمراه. اما در جامعه-دولت، دولت نیز یکی از عناصر است. ممکن است عنصر قدرتمندی باشد اما کجا قرار گرفتن آن مهم است همان‌طور که کجا قرار گرفتن خانواده یا نهاد دین و مانند آنها نیز مهم است. آنگاه خانواده موضوعیت اجتماعی پیدا می‌کند و خود را در دگردیسی‌های خویش نشان می‌دهد. وی با تاکید بر توجه به تحولات و دگردیسی‌های نهاد خانواده می‌گوید اگر در این رابطه تحلیل ساختاری، تحلیل کنشگری سازمانی، موقعیتی و... انجام شود بسیاری از آسیب‌هایی که ما امروز آنها را آسیب می‌خوانیم دیگر آسیب محسوب نمی‌شوند بلکه یک وضعیت، موقعیت، چالش و دگرگونی به شمار می‌آیند. در این صورت نیز شروع به تحقیر افراد جامعه نخواهیم کرد زیرا تحقیر وقتی اتفاق می‌افتد که ما به دنبال یک انسان فاضله یا ضاله می‌گردیم. گزارش این نشست را در ادامه می‌خوانید.
دولت-جامعه محصول غیر علوم اجتماعی است
انتخاب عنوان «خانواده و دولت در ایران» تعمدی است، می‌توانست دولت و خانواده باشد، همچنان که در ادبیات علوم اجتماعی، در بیشتر کتاب‌ها دولت و جامعه، دولت و فرهنگ، دولت و اقتصاد و... به کار برده می‌شود. در ایران و بیشتر در جوامع غربی اقتصاد و سیاست، اقتصاد و جامعه به کار می‌رود و به ندرت نوشته شده جامعه و دولت، متاسفانه آنجا نیز این گرفتاری وجود دارد. اگر ما به بحث
دولت-جامعه به صورت جامعه- دولت نگاه کنیم، می‌بینیم که چه اتفاقاتی در حوزه اندیشه می‌افتد. زایش، پردازش و بقای
دولت - جامعه محصول غیر علوم اجتماعی است. کسانی که مدافع دولت و جامعه هستند خارج از عرصه علوم اجتماعی بوده و قطعا جامعه‌شناس نیستند. فیلسوف سیاسی، فیلسوف فرهنگی، سیاستمدار یا کنشگر سیاسی، روشنفکر و کمی هم روانشناس هستند. این چند گروه که با محور قرار دادن مقوله دولت- جامعه بحث می‌کنند، روی موضوعی به‌طور توافقی و اعلام نشده کار می‌کنند و آن خارج کردن جامعه از دستور کار است. در اینجا مارکسیسم تاثیر زیادی دارد، دیدگاه‌های فلسفه سیاسی در دنیا خیلی موثر است. در ایران نیز اسلامگراها و دولتگراها موثر هستند، فرقی هم نمی‌کند هم راستگراها و هم چپگراهای ما تاکنون موضوع را این‌گونه دنبال کرده و معتقد هستند که ما با فضای اندیشه‌ای و نظام گفتمانی یا معرفتی سر و کار داریم که این دو عنصر دولت - جامعه در آن وجود دارد و در آن، دولت بر جامعه و امر سیاسی مقدم بر امر اجتماعی است و همه امور دیگر انسانی نیز تابعی از امر سیاسی است. طبیعتا در اینجا نظام اجتماعی اگر در بیان گفته می‌شود -زیرا باوری به نظام اجتماعی وجود ندارد- منظور نظام سیاسی است که دولت‌مدار بوده، دولت و قدرت در آن وجود دارد، امر سیاسی بر آن حاکم است و در واقع، یک شاکله کلی انتزاعی تحت عنوان بروکراسی سازمانی است به نام دولت. در گستره حیات این نظام اجتماعی و به یک معنا نظام سیاسی، با عناصری تحت عنوان نهاد روبه‌رو هستیم که بیشتر آنها سازمان بوده و متاثر از ساحت دولت هستند.
جامعه به تعبیر من، یک ساحت از بالا به پایین دارد و بسیار عمودی است، هیچ چیز در آن به صورت افقی وجود ندارد. قدرت و نهاد دولت در راس است و به سرعت پایین می‌آید تا به چیزی به نام انسان یا کنشگر می‌رسد. در این حالت، دو گانه جدیدی در اندیشه این آدم‌ها - فیلسوفان غیر علوم اجتماعی- پیدا می‌شود و آن سامان رابطه انسان با قدرت، کلیت نظام سیاسی و دولت است که وقتی جست‌وجو می‌کنیم،  می‌بینیم که سابقه آن به ادبیات کهن در فلسفه سیاسی بازمی‌گردد مثل افلاطون و ارسطو، بعد نیز دوره میانی تا به عصر جدید می‌رسد که دغدغه آنها دغدغه جامعه‌ای در عرض است تا جامعه‌ای مستقر شده در طول و جامعه‌ای بر قامت بلند شده یا برپا شده روی دوش آدم‌ها بلکه جامعه مستقر است و افراد در آن، در ساحت سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی حضور دارند.
نسبت ظهور امر متعالی و جایگاه خانواده
اینجا است که ما به ظهور پدیده‌ای به نام امر متعالی می‌رسیم که می‌تواند انسان متعالی، نظام سیاسی متعالی یا فرهنگ متعالی باشد. اگر کمی در این فضای مفهومی مستقر شویم در دوره میانی به متفکرانی مثل ماکیاولی، در جهان اسلام به خواجه نصیر و در عصر مدرن به شهید مطهری و علامه طباطبایی و حتی جوادی آملی برخورد می‌کنیم و همه متفکرانی که به این بحث وارد شده‌اند اما در غرب این قصه متفاوت است. آنجا همه دغدغه‌ها معطوف به پی جویی امر متعالی است که می‌تواند انسان متعالی، جامعه متعالی یا خانواده متعالی و... باشد. اختلالات و نابسامانی‌هایی که ظهور می‌کند نیز به دلیل عدم حضور این امر متعالی است. سوال ما درباره پدیده‌ای به نام خانواده است. اما خانواده در کدام یک از این دو سنت یا فضای فکری امکان ظهور پیدا می‌کند؟ خانواده در حوزه پارادایمی دولت-  جامعه اصلا امکان و دلیلی برای ظهور ندارد. همه اینها از نتایج کنش، خواسته، نیاز فرد طبیعی، فرد منفک شده از طبیعت یا فرد متعالی است و در اینجا ما سه شبه نظام اجتماعی داریم که خانواده در آنها وجود دارد، خانواده طبیعی، خانواده در حال فروپاشی و خانواده متعالی یا ایده‌آل. در واقع، در پارادایم جامعه و دولت، چون جامعه در عرض مستقر شده، تحولات و دگردیسی‌های آن در عرض اتفاق می‌افتد. نکته دیگر در اینجا بحث ظهور دانش است. در پارادایم دولت- جامعه، هیچ ضرورتی برای تولید هیچ‌گونه معرفتی وجود ندارد، نیازی به متفکر و دانشی به نام جامعه‌شناسی، اقتصاد، سیاست و... نیست زیرا یک جامعه کاملا عمودی است. اما یک معنا و معرفت شبه روانشناسی وجود دارد که خیلی نیز مورد نیاز است. در اینجا روانشناسی امکان تولد، زیست و بقا پیدا می‌کند و خیلی نیز به کار می‌آید.
در یک جامعه باز شده نهادهای اجتماعی متعدد معنا پیدا می‌کند. دورکیم می‌گوید جامعه‌شناسی علم نهادهای اجتماعی است. جامعه چیزی جز ساحت نهادی نیست و در این نحوه سامان توزیع نهادهای اجتماعی است که طرح نهادی اجتماعی به نام خانواده معنا پیدا می‌کند. نهادی که پیدا و دیده می‌شود. برخلاف آنچه در گفتمان دولت-جامعه در باب ساختن نهادی به نام خانواده بحث می‌شود. آنجا خانواده ساخته و مدیریت می‌شود اما در گفتمان جامعه-دولت شناخته و دیده می‌شود و احتمالا سامان نیز می‌یابد اما بیش از آنکه سامان آن به وسیله دستور، مدیریت و کنترل انجام گیرد به الزامات اجتماعی که ساختاری است، بستگی دارد.
رابطه خانواده و دولت در دو نظام گفتمانی متفاوت
ما در باب اینکه رابطه خانواده و دولت را مشخص کنیم، باید بدانیم از کدام نظام گفتمانی تبعیت می‌کنیم. دولت -  جامعه یا جامعه-دولت؟ همان‌طور که گفتم اگر دولت - جامعه باشد اصلا بحث خانواده از دستور کار خارج می‌شود و اصلا معنی ندارد زیرا با افراد رو به رو هستید، بعد به اقتضائات اجتماعی نیز که قدرت و سیاست است خانواده باید ساخته شود و در نهایت، تلاش‌ها برای ساخته شدن خانواده است. اینجاست که برخی نظریات متفکران عصر میانه قابل نقد است؛ نظریه استخدام،
نظریه اجتماعی شدن و... اما اگر جامعه-دولت نگاه کنیم آنگاه جامعه- خانواده، جامعه- اقتصاد و... معنا پیدا می‌کند. یعنی مجموعه‌ای از نهادهای اجتماعی و ارتباط آنها با یکدیگر جامعه را می‌سازد و خانواده نیز یک نهاد مهم می‌شود. در این بحث، خانواده تولید و مدیریت نمی‌شود، سامان پیدا نمی‌کند بلکه به رسمیت شناخته می‌شود و بعد به همان میزان، جامعه امکان زایش، پردازش و افول و ظهور پیدا می‌کند. اختلاف عمده‌ای که در حال حاضر خانواده کجای نظام اجتماعی قرار می‌گیرد؟ بخش کوچکی از آن است یا بخش بزرگی از آن؟ در آنجا گفته می‌شود خانواده می‌تواند تمام جامعه باشد زیرا محل زیست تمام عیار فرد است در حالی که در اینجا گفته می‌شود فرد اصلا امکان زیست تمام عیار ندارد.
در اینجا می‌توان بحث نحوه ساماندهی جامعه به لحاظ نهادی را پیش کشید. این نوع رابطه نهادهای اجتماعی با یکدیگر است، کدام مقدم و کدام‌یک موخر است، نحوه دگردیسی نهادهای اجتماعی چگونه است، نهاد اصلی و فرعی کدام است و در هر نهاد اصلی چند خرده نهاد وجود دارد. بحث جامعه‌شناسان خانواده تقریبا به سمت به رسمیت شناختن این ساحت نهادی و خرده نهادهای درون آن می‌رود. دورکیم سخن بسیار درخشانی دارد که می‌گوید مشکلات خانواده در ازدواج است نه در جای دیگر. در واقع، با اینکه مسائل آن را در کلیت نظام اجتماعی توضیح می‌دهد اما نهاد را به عناصر درونی و لایه‌های خود آن برمی‌گرداند. زیرا نهاد خانواده فقط یک نهاد نیست بلکه مجموعه‌ای متشکل از نهادهای خرد است. در هر یک از این خرده نهادها نیز بازیگر و کنشگر، قواعد عمل، الزام‌ها و ساحت‌های ارزشی وجود دارد و آنچه در نهاد خانواده خیلی مهم است نهاد ازدواج و به یک معنا نهاد حقوق است و نهادهای دیگری که در دل این نهاد درهم شده‌اند و در جایی می‌توانند بیرون بیایند و در جای دیگری این امکان را ندارند. این رفت و برگشت ساحت خرده‌نهادها در نهاد خانواده تعیین‌کننده است.
امکان زیست بهتر در نظام اجتماعی
اما جای فرد کجا است؟ در پارادایم جامعه- دولت، فرد مهم و قدرتمند است و به دنبال تعالی است اما در دولت- جامعه، امکان تعالی برای او وجود ندارد. امکان زیست بهتر، سامان‌دهی بیشتر، بهره‌مندی بیشتر از موقعیت‌ها، جابه‌جایی و تغییر نقش و... وجود دارد اما تعالی به آن معنا که در پارادایم دیگر وجود دارد، امکان‌پذیر نیست. این حرف و بحث درباره رابطه کنشگر و ساختار و انسان و جامعه را برگر در کتاب «ذهن بی‌خانمان» می‌زند. او می‌گوید– بعدها جامعه‌شناسان دیگری نیز می‌گویند- که این فرد تا دچار یک فروپاشی آن ساحت امر متعالی نشود، امکان زیست راحت در نظام اجتماعی را پیدا نمی‌کند. آنگاه برای او چانه‌زنی، خشونت، طلاق، تولد، ازدواج، تجرد و... پیدا نمی‌شود. تجرد، یک پدیده امروزی برای جامعه ایرانی و جامعه جهانی است؛ پیش از این، تجرد، طلاق و زندگی خارج از خانه اصلا به رسمیت شناخته نمی‌شد اما در اینجا شما همه امکان‌ها را برای خود قایل می‌شوید. این امکان عجیبی است که فرد در نظام اجتماعی جدید و در نهاد خانواده پیدا می‌کند زیرا فروپاشی آن عنصری که در گفتمان دولت- جامعه درباره آن بحث می‌کردیم برای او پیدا شده است. اگر این فروپاشی ممکن نمی‌شد شما نمی‌توانستید چنین امکانی را برای خود فرض کنید یا اراده و تصمیم که افراد می‌گیرند برای اینکه ازدواج نکنند یا دیرتر ازدواج کنند یا فرزند نداشته باشند یا فرزندان زیادی داشته باشند و... اینها اختیارات اجتماعی است که در اختیار فردی در این موقعیت اجتماعی قرار دارد تا او بتواند بازی‌های متفاوتی را انجام دهد. اینجا ما با فضای باز شده‌ای از نهاد خانواده رو به رو هستیم که در جاهایی از دست خانواده سنتی خارج است. یعنی چیزی وجود ندارد که بگویید آن را به فرد، نیازها و بعد تغییر نیازها و نگرش‌های او برمی‌گردانیم و در نتیجه خانواده تغییر می‌کند، چنین چیزی اصلا امکان پذیر نیست. تمام این اختیارات در اختیار فرد است اما در خانواده دیروز این اختیارات وجود نداشت؛ اگر کسی بچه‌دار نمی‌شد توانایی آن را نداشت، اگر کسی ازدواج نمی‌کرد به این دلیل بود که امکان آن برایش پیش نمی‌آمد اما امروز برای فرد ممکن است بارها و بارها چنین امکان‌هایی به وجود بیاید اما از آن سر  باز   زند.
 دگردیسی و تحول به جای آسیب
خلاصه اینکه ما خانواده را به عنوان نهاد اجتماعی می‌گیریم به این بستگی دارد که جامعه را چه نوع جامعه‌ای تلقی کنیم و دولت را کجای آن قرار دهیم. اگر جامعه عمودی است، دولت بالا است و افراد جامعه یا فاضله هستند یا گمراه. اما در جامعه- دولت، دولت نیز یکی از عناصر است. ممکن است عنصر قدرتمندی باشد اما کجا قرار گرفتن آن مهم است همان‌طور که کجا قرار گرفتن خانواده یا نهاد دین و مانند آنها نیز مهم است. آنگاه خانواده موضوعیت اجتماعی پیدا می‌کند و خود، خویش را در دگردیسی‌های خود نشان می‌دهد تا اینکه ما بخواهیم آن را بسازیم یا مدیریت کنیم. مارکس از پایان خانواده سخن می‌گوید و برخی در حوزه راست در اروپا و امریکا و حتی ایران درباره یک خانواده کاملا پاک یا یک خانواده دچار فروپاشی بحث می‌کنند در حالی که این‌گونه نیست، جامعه وقتی زیست می‌کند این دگردیسی خانواده مهم می‌شود و افراد درون باکس‌ها نه گمراه هستند و نه فاضله بلکه کنشگران اجتماعی هستند که در باکس‌های متفاوت، عمل اجتماعی انجام می‌دهند. اینجا لایه‌های متفاوت خرده نهادهای اجتماعی است که آن را سامان می‌دهد و امکان عمل اجتماعی را برای او فراهم می‌کند. اگر این‌گونه نگاه کنیم قصه ما درباره فهم، سامان و مدیریت آسیب‌های پدیده‌ای به نام خانواده فرق می‌کند. اینجا همه‌چیز می‌تواند آسیب باشد اما در نهایت، هیچ چیز آسیب نیست. اینجا فقط یک آسیب می‌تواند وجود داشته باشد و آن خارج شدن از دستور خانواده یعنی طلاق است. بقیه اصلا آسیب نیست زیرا اصلا امکان آسیب وجود ندارد. اینجا است که باید تحلیل ساختاری، تحلیل کنشگری سازمانی، موقعیتی و وضعیتی و مانند آنها کرد. اگر این کار را انجام دهیم به اعتقاد من خیلی از آسیب‌هایی که ما امروز آنها را آسیب می‌خوانیم دیگر آسیب محسوب نمی‌شوند بلکه یک وضعیت، موقعیت، چالش و دگرگونی است تا یک آسیب که باید همه انرژی خود را صرف آن کرده و شروع به تحقیر افراد جامعه کنیم زیرا به دنبال یک انسان فاضله یا ضاله می‌گردیم. علم جامعه‌شناسی اینجا است و این علم است که افشاگری می‌کند و قدرت توضیح چنین وضعیتی را دارد.
رابطه خانواده و دولت در ایران
در ایران یک سند ملی به نام برنامه جامع تشکیل، تحکیم و تعالی نهاد خانواده وجود دارد. دبیرخانه ستاد ملی زن و خانواده سال ١٣٩٢ این مجموعه را نهایی و چاپ کرده و در دستور کار مسوولان کشور قرار گرفته است. مروری بر این سند نشان می‌دهد که مجموعه‌ای از امور متناقض در آن وجود دارد. در ابتدای این متن، سخنی از حضرت امام آمده است (صحیفه نور- جلد هشتم-ص ٣٦٣) که «... محیط خانوادگی هم کوشش بشود که یک محیط سالم باشد، بچه در محیط خانوادگی، در دامن مادر و در محیط خانه مبدا تربیت اصلی‌اش است... .» بعد ایشان بر این  اساس بحث خود را توضیح می‌دهد و به اعتقاد من یکی از درخشان‌ترین حرف‌هایی است که جامعه‌شناسی نسبت به آن بی‌اعتنا است. حضرت امام می‌فرماید: خانواده محیط خانوادگی است و در آن بازیگران متفاوتی وجود دارند که مهترین این بازیگران مادر است زیرا مساله ایشان مساله تربیت است. در ادامه، از مقام معظم رهبری نیز نقل شده است «نظر اسلام در باب خانواده و جایگاه زن در آن نظر خیلی روشنی است. جایگاه زن در خانواده همانی است که در گفتارهای گوناگون ائمه آمده است و بعد در عین حال ما در محیط خانواده کمبودهای زیادی داریم، احتیاج به پشتوانه‌های قانونی، تضمین قانونی و... داریم... » به نظر می‌رسد اگر ما در نوشتن این سند به این دو عنصر توجه کرده بودیم اصلا سند دیگری نوشته می‌شد.
در اینجا دولت، فرد و خانواده نیز در کلیت نظام اجتماعی وجود دارند. همه در یک میدان هستند که در آن بازیگران متفاوت و قواعد مختلفی وجود دارد و به نتیجه‌ای به نام تربیت می‌رسد که زن در آن مهم‌تر از دیگران است. اینکه گفته می‌شود علمای اسلام می‌خواهند زن خارج از میدان جامعه باشد حرف درستی نیست زیرا زن بازیگر اصلی در خانواده است و باید قواعدی که او تعیین می‌کند در دستور کار میدان خانواده قرار بگیرد، در دو نقل قولی که آوردم نیز اهمیت نقش زن در محیط خانوادگی به خوبی نمایانگر است. اما این معنا بر این سند حاکم نیست و در آن افراد و نیروهای زیادی وجود دارند که بیشتر ارجاع به فرد متعالی و فرد ضاله است. این بازی رفت و برگشت سه‌گانه در اینجا نیز وجود دارد به جای اینکه فرد در موقعیت‌های متفاوت و در محیط بزرگ خانوادگی که سطوح مختلفی دارد، در نظر گرفته شود.

توافق برای خارج کردن خانواده از دستور کار جامعه

زایش، پردازش و بقای دولت -جامعه محصول غیر علوم اجتماعی است. کسانی که مدافع دولت و جامعه هستند خارج از عرصه علوم اجتماعی بوده و قطعا جامعه‌شناس نیستند. فیلسوف سیاسی، فیلسوف فرهنگی، سیاستمدار یا کنشگر سیاسی، روشنفکر و کمی هم روانشناس هستند. این چند گروه که با محور قرار دادن مقوله دولت- جامعه بحث می‌کنند، روی موضوعی به‌طور توافقی و اعلام نشده کار می‌کنند و آن خارج کردن جامعه از دستور کار است. در اینجا مارکسیسم تاثیر زیادی دارد، دیدگاه‌های فلسفه سیاسی در دنیا خیلی موثر است. در ایران نیز اسلامگراها و دولت گراها موثر هستند، فرقی هم نمی‌کند هم راستگراها و هم چپگراهای ما تاکنون موضوع را این‌گونه دنبال کرده و معتقد هستند که ما با فضای اندیشه‌ای و نظام گفتمانی یا معرفتی سر و کار داریم که این دو عنصر دولت-جامعه در آن وجود دارد و در آن، دولت بر جامعه و امر سیاسی مقدم بر امر اجتماعی است و همه امور دیگر انسانی نیز تابعی از امر سیاسی است.

روزنامه اعتماد

نظر شما