شناسهٔ خبر: 48119 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فیچینو سرآغاز فلسفه را نه در یونان که در هرمس می داند

استاد فلسفه دانشگاه اصفهان گفت: فیچینو به سیر فلسفه و حکمت قائل بود و سرآغاز فلسفه را نه در یونان که در هرمس می‌دانست. همانندی این باور با سهروردی قابل تأمل است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «تعاملات فلسفی ایران و یونان» با محوریت بررسی «دگرگونی بنیادی فلسفه یونانی در برخورد با شیوه اسلامی» اثر پروفسور جواد فلاطوری عصردیروز ۲۸ دی ماه با حضور سعید بینای مطلق استاد فلسفه دانشگاه اصفهان، منوچهر صدوقی سُها مدرس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و نصرالله حکمت استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی به همت پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری  برگزار شد.

بینای مطلق در این نشست سخنرانی خود را با موضوع «بازخوانی انتقادی جایگاه فلسفه یونان در تاریخ فلسفه»  ارائه کرد و گفت: اگر افرادی بخواهند در تاریخ فلسفه از فلسفه یونان دفاع کنند، آنها ایرانیان هستند چرا که اشتراکات زیادی با هم دارند. کتاب‌های تاریخ و فلسفه به ما می‌آموزند که یونان باستان سرآغاز پدیده‌ای به نام تاریخ فلسفه غرب است. حال تا کجا می‌توان بر درستی این گزاره دل بست؟ یا اینکه برای آن تمامیتی مستقل از تاریخ فلسفه غرب قائل شد. از پدیده تاریخ فلسفه غرب چه مراد می‌کنیم و تا کجا می‌توان از مجموعه به هم پیوسته‌ای با نام تاریخ فلسفه غرب یاد کرد؟ سخنان من تاملی بر این پرسش‌هاست.

وی در ادامه افزود: اگر به یاد آوریم که یونان باستان رقیب ایران بوده باید ببینیم که چه نگرش‌هایی درباره فلسفه یونان باستان حاکم بوده‌ است؟ سه رویکرد درباره فلسفه یونان وجود دارد؛ رویکرد نخست یونان را سرآغاز مطلق فلسفه می‌شمارد، رویکرد دیگر یونان را به عنوان سرآغاز فلسفه غرب می‌داند، اما رویکرد سوم را در ادامه شرح می‌دهم.

استاد فلسفه دانشگاه اصفهان گفت: در پذیرش دیدگاه نخست، باید گفت این رویکرد خواهان انحصار اندیشه در نزد یونان باستان است. آیا یونانیان بر این باور هستند؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که از نوشته‌های آن چیز دیگری بر می‌آید. وانگهی پذیرش این دیدگاه نادیده انگاشتن سهم اقوام دیگر از جمله ایرانیان در اندیشه است. چگونه بپذیریم که مصریان، ایرانیان، بابلیان و ... نیاندیشیده‌اند؟ در آن صورت چه پاسخی به تالس حکیم بدهیم که در آب سرآغاز ممکنی برای زایش هستی دید ولی ادعای این را نداشت که کاشف حقیقتی نو است. شاید می‌دانست که بابلیان هم چنین می‌پنداشتند. درباره صفر پیدایش چه بگوییم؟ کتاب «آموزه عهد عتیق» به ما چنین می‌آموزد که در آغاز آب بود. اگر از قرآن ونهج‌البلاغه هم بگذریم هراکلیت می‌گوید که «همه قوانین بشری از یک قانون یگانه الهی سرچشمه می‌گیرند»، پس او هم لوگوس را در انحصار یونانیان نمی‌داند.

وی تاکید کرد: افلاطون هم هنر اندیشیدن را منحصر به یونانیان نمی‌داند؛ در گفت وگوهای افلاطون گواهی‌هایی را در این باره می‌توان یافت. پس اگر تنها یونانیان اندیشیده‌اند، تشابهات بین اندیشه‌های ایرانیان و یونانیان نشانه چیست؟ آیا این نشانه این نیست که ایرانیان هم اندیشیده‌اند؟ پس تردید در مطلقیت اندیشه در نزد یونانیان به جاست و سوال این است که خاستگاه این نگاه انحصار طلبانه کجاست؟ به هر حال این انحصارگرایی هم پسند یونانیان نیست و در متون یونانی اثری از انحصار طلبی اندیشه در نزد یونانیان دیده نمی‌شود.

بینای مطلق در ادامه درباره نگرش دوم توضیح داد: ما فلسفه‌های یونان داریم و نه فلسفه یونان! فلاطوری در کتابش به این تنوع فلسفه توجهی نداشته و این در داوری او بی تاثیر نبوده است. در آن صورت، این اندیشه ناگزیر می‌شود که کدام اندیشمند یونانی سرآغاز فلسفه غرب است؟ چرا گذشتگان چنین دیدگاهی نسبت به سرآغاز نداشتند اما معاصران چنین باوری دارند؟ چرا پروکلوس در قرن ۵ یا فیچینو چنین نمی‌پنداشت؟ فیچینو به سیر فلسفه و حکمت قائل بود و سرآغاز فلسفه را نه در یونان که در هرمس می‌دانست. همانندی این باور با سهروردی قابل تأمل است.

استاد فلسفه دانشگاه اصفهان افزود: پس دوباره باید بپرسیم که چرا باور فیچینو ـ سهروردی غالب نشد؟ چه زمانی و چه سالی یونان به سرآغازی فلسفه رسید؟ باید بپرسیم تفاسیر موجود در نظرشان سرآغاز گرفتن یونان به چه دلیل بوده است؟ در پاسخ به این پرسش می‌توان دو گونه تفسیر ارائه داد؛ گروه اول تفاسیر درباره یونان به عنوان زادگاه فلسفه عقلانیتی را می‌جویند که با دکارت ادامه می‌یابد.

به گفته وی، گروه دوم اساساً فیلسوف هستند و از نظر فلسفی به این مسئله می‌نگرند. نیچه و هایدگر اساساً افلاطون را نقد می‌کنند و به زعم نیچه، افلاطون جهان را به دو نیمه تقسیم می‌کند. کما اینکه هایدگر به گونه‌ای دیگر او را نقد می‌کند. بنابراین سرآغاز دیدن یونان به معنایی که امروز دیده‌ایم، حاصلی جز فرو کاستن و وارونه کردن اندیشه‌های آن قوم ندارد. بنابراین به جای اینکه یونانیان را سرآغاز پدیده‌ای بدانیم که شاید حاصل همه بشر باشد، بگذاریم که یونان به سرای خویش بازگردد و تعامل با دیگر اقوام در اندیشه داشته باشد و درواقع این رویکرد سومی است که من به آن اعتقاد دارم که در آن صورت تشابهات اندیشه‌های ایران و یونان مهم شده و به نوعی کارآیی خواهند داشت.

وی کتاب سید جواد فلاطوری را تلاشی برای مشخص کردن فلسفه اسلامی دانست و افزود: اما پرسش این است که چرا فلسفه اسلامی که به اعتقاد برخی از دوستان، دامنه و عمری فراتر از فلسفه مسیحی دارد، امروز موضع مشخصی ندارد و نمایندگان برجسته‌ای ندارد. آیا این برخاسته از فیلسوفان ما است یا از خود فلسفه است؟

استاد دانشگاه اصفهان در پاسخ گفت: مشکلی هم که من با این کتاب داشتم، این بود که فلاطوری در کلیات سخن گفته و موردی بحث نمی‌کند و نکته دیگر اینکه مشروعیت کتاب آسمانی و نسبتشان با فیلسوفان یونانی چیست؟ اینکه درون بودن، علت است و اینکه می‌گوید فیلسوفان یونان همه درون‌ بودن را علت می‌دانستند؛ به این صورت نیست.

وی در ادامه با اشاره به خدا در تفکر فلاسفه یونانی گفت: در افلاطون، دمیورژ را می‌بینیم که بیرون از طبیعت هستی است و هستی را ایجاد می‌کند و محدودتر از علت فاعلی است. بنابراین ما نمی‌توانیم بگوییم که یونانیان فقط به علت درون‌بود قائل بودند. دو مرحله از شدن و بودن داریم که فلاطوری به آن حساس نیست. ایشان در جایی به روال طبیعی می‌گوید که همه چیز یکباره به وجود می‌آید؛ در صورتی که چنین چیزی در یونان باستان نداریم. همچنین بحثی که به صورت تدریج نزد یونانیان می‌گوید را در هیچ جای فلسفه یونان باستان نمی‌توان یافت، جز در علوم جدید و مدرن.

وی در پایان با اشاره به بحث زمان نزد یونانیان و آنچه که فلاطوری در کتابش مطرح می‌کند، گفت: زمان هایدگر و زمان یونانی، اینهایی نیستند که نمی‌توانید خاستگاه زمان هگلی را در یونان ببینید؛ آنگونه که فلاطوری می‌گوید. اتفاقاً این مستلزم این‌گونه فکر کردن، یعنی درون‌بود دیدن زمان است.

نظر شما