شناسهٔ خبر: 48155 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

قائمی‌نیا: مدعای مجتهد شبستری با مخالفان پیامبر(ص) در صدر اسلام تفاوتی ندارد

حجت الاسلام قائمی نیا گفت: شبستری دلیلی ندارد که ادعا کند همه قرآن تجربه هرمنوتیک پیامبر(ص) است. فهم تخیلی که شبستری می گوید، در زیست جهان واقعی با شاعر بودن و ساحر بودن چه فرقی دارد؟

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متفکران اسلامی، وحی را کلام خداوند می دانند و پیامبر(ص) نیز فقط واسطه دریافت وحی و ابلاغ آن به مردم است. برخی از روشنفکران مسلمان برخلاف این نظریه رایج معتقدند که وحی همان سخن پیامبر(ص) است. از جمله این افراد باید از «محمد مجتهد شبستری» نام برد که سلسله مقالاتی را در پانزده قسمت با عنوان قرائت نبوی از جهان نگاشته و ادعا کرده که وحی سخن پیامبر(ص) است، نه کلام خداوند. وی در این مجموعه مقالات تلاش بسیار کرده تا وحیانی بودن قرآن را کنار زده و آن را یک کتاب بشری بداند که شخصی به نام محمد بن عبدالله با افکار محدود خود و تأثیرپذیری از محیط و فرهنگ زمانه به نگارش درآورده است، البته این اثر عاری از عقاید خطا و احکام نامعقول و خشن نیز نیست که فقط متناسب با زمان نزول آن بوده و امروزه دیگر هیچ گونه کارآیی ندارد. فقط آنچه از این کتاب برای انسان امروزی مفید است، برخی از دستورات اخلاقی و عبادی آن می‌باشد که انسان را در مسیر سلوک توحیدی قرار می‌دهد. در گفتگو با حجت الاسلام علیرضا قائمی نیا، سردبیر مجله ذهن به نقد و بررسی این نظر پرداختیم که اکنون بخش سوم آن پیش روی شماست.

قائمی نیا در بخش اول گفتگو ضمن دعوت به مناظره آقای شبستری در محافل علمی، دانشگاهی، حوزوی یا صدا و سیما، رسانه ها و ... گفت: تحلیل‌های شبستری تحلیل های نادرست و ناقصی هستند. ملازمه هایی هم که در میان شواهد خود گفته است، ادعای اینکه قرآن کلام پیامبر باشد را ثابت نمی کند. وی در بخش دوم گفتگو تأکید کرد: ادعای شبستری نوعی نسبیت عجیب و غریبی است؛ یک نسبیت مفهومی است که انسان‌ها صرفا از پشت تفاسیر خود واقعیت‌ها را می‌بینند و تفاسیر خود را از عالم به یکدیگر انتقال می‌دهند.

اکنون بخش سوم این گفتگو را با هم می خوانیم.

*قبل از سؤال درباره نتایجی که آقای شبستری ادعا می کنند از نظریه خودش به دست آورده اند، بد نیست به نکات دیگری هم اشاره کنیم زیرا ایشان مطالب دیگری را هم برای توضیح ادعایشان منتشر کرده اند و تلاش دارند از مدعای خود دفاع کنند. ویژگی اصلی یادداشت هایی که آقای شبستری منتشر کرده این است که دائما حرف هایش را تغییر می دهد تا به نحوی گفته هایش را معقول جلوه دهد. در قسمتی از یادداشت ایشان مبنی بر قرائت های نبوی از جهان ادعا کرده اند: «من می خواهم یک تغییر پارادایم را مطرح کنم.» منظورشان از این ادعا چیست؟

همانطور که می دانید آقای شبستری در ادامه توضیحاتی را برای توضیح مدعایش درباره قرائت نبوی از جهان منتشر کرده و همچنین در ۱۵ قسمت تغییر پارادایمی را که در یادداشت هایش به آن اشاره داشته توضیح داده است که بنده در این گفتگو ۴ ادعایی را که ایشان مطرح کرده را به تفضیل مورد بحث قرار خواهم داد.

ادعای اول ایشان این است که من ادعای تغییر پارادایم دارم آن هم اینکه محتوای قرآن یک روایت است و نه اخبار از چگونگی جهان و واقعیت های هستی. سؤال ما راجع به این رکن این است که طبیعی است که ایشان این روایت کلان را به همین معنا می گیرد که قرآن تفسیر پیامبر(ص) از عالم است و آن گونه که عالم بر ایشان ظاهر شده، آیات را مطرح می کند. در صورتی که ما وقتی به خود قرآن توجه می کنیم، برعکس نکته ای که ایشان می گوید روایت های متفاوت قرآنی را می بینیم.

اگر بخواهم روایت های قرآنی را دسته بندی کنم، دست کم ۶ نوع روایت از آیات قرآن را می توانیم مورد بحث و دسته بندی قرار دهیم:

 دسته اول، روایت های متافیزیکی نام دارند، اما دسته دوم شامل روایت های وجودی که به معنای اگزیستانسیال هستند مثل اینکه خود قرآن می گوید «إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ»، یعنی شما در متن زندگی یک خدا را به عنوان خدای واحد قرار دهید و برخی از مفسران این را قرائت متافیزیکی کرده اند که به نظر ما درست نیست، زیرا  بحث فلسفی از وحدت خدا کردن، درست است ؛ برای اینکه وحدت خداوند وحدت حقیقی است، ولی اساس آیات قرآن در این زمینه ها نوعی جهت دادن به زندگی انسانهاست که در زندگی خداوند را به عنوان یک اله بپذیریم.

دسته دیگر، روایت های تاریخی قرآن است ، مانند این آیه «الم*غُلِبَتِ الرُّومُ» که در واقع خبری را بیان می کند، از اتفاقی که آن روزها در جامعه مسلمانان افتاده بود و آنها اطلاع نداشتند خبر می دهد، پیامبر(ص) اطلاع می دهد که چنین اتفاقی افتاده است و رومیان مغلوب شده اند، اما دسته دیگر روایت های قرآنی هم ناظر بر نوعی پیش بینی هستند که در قرآن آمده است «وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ» که اینها بعدا پیروز خواهند شد که ظاهرا وقوع این اتفاق، ۱۰ سال هم به طول می‌کشد.

دسته بزرگی از روایتهای قرآنی نیز فرهنگی هستند، یعنی ناظر به تعدادی از اجزاء فرهنگ خاصی هستند و مثلا به فرهنگ ایمان و یا کفر اشاره دارند

لازم به ذکر است که دسته بزرگی از روایتهای قرآنی نیز فرهنگی هستند، یعنی ناظر به تعدادی از اجزاء فرهنگ خاصی هستند و مثلا به فرهنگ ایمان و یا کفر اشاره دارند و اگر فرهنگ ایمان و کفر را به دو نمونه فرهنگ ببینیم که واقعا هم این گونه اند، دو نوع فرهنگ خاصی را مطرح می کند ارزشهای ناظر به این فرهنگها چیست و چه رفتارهایی و چه اعمال دینی و نمادهایی وجود دارد و راجع به اینها آیات زیادی را می توانیم، ببینیم.

اما دسته آخر مدلهای فرهنگی و یا همان cultural models هستند که امروزه  در مطالعات فرهنگی مطرح می شوند. همانگونه که قرآن می گوید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» صرفا یک حقیقت را بیان نمی کند و یک مدل فرهنگی ناظر به جامعه دینی است که می گوید در این جامعه بایستی برادری یک الگوی فرهنگی باشد که به تمام اعضای این جامعه جهت دهد. این برادر دیدن، نگاه انسان ها به همدیگر را تغییر می دهد و به قول انسان‌شناسان نوعی طرح واره هست، البته گزاره های دیگری هم می توان از قران یافت. این دسته آیات راجع به سرنوشت اعضای فرهنگها می گوید: مانند اینکه آورده است: «کافران در جهنم خواهند سوخت و مومنان به بهشت خواهند رفت.» اینها هم گزاره های ناظر به اعضای فرهنگی هستند.

به نظرم آن کلام با این روایتهای قرآنی تناقض دارد، یعنی وقتی شما به این کلام نگاه کلان می کنید در واقع اقسام مختلف روایتهای قرآنی را نادیده می‌گیرد. زیرا قرآن در خیلی جاها واقعا از چگونگی جهان و واقعیتهای هستی و چگونگی انسانها و فرهنگها و فرهنگهای خاصی که در طول تاریخ بوده اند، خبر می دهد.

واقعیتهای تاریخی و پیش بینی هایی می کند و اینها تناقض دارد با آن ویژگی هایی که قرآن را به عنوان یک روایت کلان به همان معنایی که آقای شبستری می گیرد. به نظر ما این روایت کلان سر تا پا غلط است و دقیقاً مانند ادعایی است که کافران در مورد قرآن می گفتند یعنی تاکیدی که خود پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و بسیاری از بزرگان داشتند که قرآن کلام خداست دقیقا مقابل این معنا قرار می گیرد که روایت کلانی را که شما می گوئید و قرآن صرفا تجربه شخص پیامبر از جهان باشد.

شبستری ادعا می کند این است که روایت کلان که می گوئیم روایت ناشی از فهمی تخیلی است که در زیست جهان وحیانی نبی اتفاق افتاده است و نه روایت حوادث متعاقب در عالم بعد

رکن دومی که ایشان ادعا می کند این است که روایت کلان که می گوئیم روایت ناشی از فهمی تخیلی است که در زیست جهان وحیانی نبی اتفاق افتاده است و نه روایت حوادث متعاقب در عالم بعد. آقای شبستری در مطالبی که می گوید دقت ندارد، من تعجب می کنم چرا ایشان به جزئیاتی که در قرآن است، توجه نمی‌کنند و اصلا اصل ادعا این نیست که صرفا قرآن بیاید حوادث متعاقب را بگوید برخی موارد قرآن حوادث متعاقب را می گوید.

*تخیلی که ایشان مطرح می کند به چه معنایی است؟

تخیل را ایشان دقیق معنا نکرده اند، نمی دانم منظورشان تخیلی که در زیست جهان وحیانی نبی رخ داده هست، یعنی تجربه هرمونتیک نبوی است و حوادث طبیعی و آیات و کلمات و افعال خداوند به مثابه خاصی تفسیر شده اند و به مثابه خداوند تفسیر شده اند. تخیلی یعنی محتوای هستی شناسی ندارد و محتوای واقع نما ندارد. این حرفها، ادعای کسانی است که مخالف قرآن بودند و پیامبر(ص) و دیگران به شدت با آنها مقابله می کردند. علاوه بر اینکه این ادعای بی دلیلی است، یعنی شما بگویید که تخیل خود و تجربه خود را می گوید،  خود انسانهای معمولی این گونه هستند که در مقام انتقال دادن مطالب به دیگران گاهی تجارب و تفاسیر خود را از پدیده ها انتقال می دهند و گاهی ادعا می کنند که تفسیر خودشان را می گویند و چنین نسبتی در کلام معمولی بشر نیست چه برسد که در کلام پیامبر(ص) و در کلام قرآن باشد.

ویتگنشتاین اول ادعا می کرد که زبان آئینه جهان است و نظریه تصویری جهان را مطرح می کند. اما ویتگنشتاین دوم ادعا کرد که تصویر جهان یکی از کارکردهای زبان است و زبان کارکردهای بیشماری دارد و ما در بازیهای زبانی کارهای بسیار زیادی را انجام می دهیم و منحصر به یک کار نیست. آستین، سرل و ... معتقدند ما افعال گفتاری متفاوتی را انجام می دهیم. کلام پیامبر(ص) هم از این مستثنی نیست که افعال گفتاری متفاوتی را انجام داده است و اصولا بسیاری از مواردی را که می بینیم این افعال گفتاری ناظر به اتفاقاتی است که در عالم ناظر به چیزهایی است که می گذرد و ظاهر قرآن هم همین است و خروج از این ظاهر، دلیل می خواهد.

ادعای قرآن این است که حقایق عینی را ارائه می دهد و کلام خداست، البته این حقایق باید اثبات شود، مسأله دیگری است و در طول تاریخ راجع به این موضوع، بحث شده است اما فهم تخیلی که آقای شبستری می گوید، در زیست جهان واقعی با شاعر بودن و ساحر بودن چه فرقی دارد؟!

 به نظر ما آقای شبستری دلیل درست و حسابی ندارد که ادعا کند همه قرآن تجربه هرمنوتیک پیامبر(ص) است. پیامبر(ص) می خواهد تفسیر خود را از عالم ارائه دهد. اگر تفسیر خود را ارائه دهد تفسیرش به درد خودش می خورد. ادعای قرآن این است که حقایق عینی را ارائه می دهد و کلام خداست، البته این حقایق باید اثبات شود، مسأله دیگری است و در طول تاریخ راجع به این موضوع، بحث شده است که این موضوع باید اثبات شود اما فهم تخیلی که آقای شبستری می گوید، در زیست جهان واقعی با شاعر بودن و ساحر بودن چه فرقی دارد؟!

اساس ایرادی که مخالفان قرآن و پیامبر(ص) می گرفتند این بود که این حرفها ریشه در واقع ندارد و یک نوع حرفهای بافتنی و تفسیر است. فهم تخیلی ای که شبستری ادعا می کند همان ادعای ساحر و شاعر بودن را مطرح می کند، البته با چند فلسفه خاص و استفاده از برخی اصطلاحات همان حرف کافران را شسته و رفته می کند و مبنا برایش می آورد، در صورتی که در واقع تفاوتی با آن معنا ندارد.

رکن سومی را که ایشان می گوید: این تغییر پارادایم این است که این جنس زبان اصلی و حال در سراسر قرآن استعاره است، اما خود ایشان توضیح می دهد که منظور استعاره به معنای استعمال لفظ در معنای مجازی و مانند آن نیست بلکه آفریدن زبان جدید در قلمرو زبان روزانه است، البته در مقام توضیح این را عرض کنم، خود شبشستری با معنای استعاره مفهومی آشنایی ندارد ولی شاید خواسته به آن نزدیک شود.

*پس لطفا در مورد مفهوم استعاره در قرآن و انواع آن توضیح دهید تا ما و خوانندگان بیشتر با معنای اصلی و مورد نظر شما و تفاوت آن با معنایی که آقای شبستری به کار می برد، بیشتر آشنا شویم؟

گاهی استعاره ادبی داریم و گاهی استعاره شناختی و مفهومی داریم. استعاره ادبی این است که لفظی در معنای مجازی با قرینه شباهت به کار رود مثل اینکه شما به کسی که خیلی شجاع است، می گویید: شیر آمد. طبیعی است که قرآن به این معنا استعاره ادبی نیست، گرچه استعاره های ادبی در قرآن وجود دارد.

اما اگر منظور از استعاره، استعاره مفهومی است که تعبیر نارساست و آن طور که از نوشته های ایشان می بینیم، آشنایی کاملی با این نظریه ندارد. استعاره مفهومی conceptual metaphor اساس پیدایش زبان شناسی شناختی بوده است. در نظریه استعاره مفهومی ادعامی شود، انسانها برای اینکه فضای مجهول را بفهمند، بر می گردند به فضاهای آشنا در تجربه خودشان و براساس تجربه خودشان حرکت می کنند و آن فضاها را می فهمند و وقتی براساس آن فضاهای مجهول صحبت می کنند از واژگان فضاهای معلوم استفاده می کنند. تعبیر آقای شبستری این معنا و مفهوم را نشان نمی دهد.‌

مثالی می زنم. رابطه مکانی یک رابطه، آشنا است؛ بدین معنا که انسان‌ها رابطة مکانی را می‌فهمند. ما وقتی با واقعیت حق تعالی آشنا می شویم و می خواهیم رابطه خدا با موجودات را بفهمیم، در واقع با یک فضای مجرد و نسبتاً مجهول روبرو شده ایم و می گوییم «خداوند بالاتر از موجودات است». در این مورد از رابطه مکانی استفاده می کنیم. ما رابطة خدا با موجودات را بر اساس روابط مکانی می‌فهمیم و در عین حال هم درک می کنیم که خدا رابطه مکانی ـ به معنای حقیقی ـ با موجودات ندارد. ولی در این رابطه مکانی می توانم براساس واژگان این فضا استفاده می کنم تا راجع به آن فضا سخن بگویم.

تعبیر آقای شبستری این را نشان نمی دهد و می گوید: استعاره یعنی آفریدن یک زبان جدید در قلمرو زبان روزانه. وقتی کسی می خواهد مطلب جدیدی را بگوید در قالب فضا اگر هم مطالب تخصصی نباشد از همان زبان عرفی و روزمره استفاده می کند گرچه این امور با هم تفاوت دارند.

*شبستری چه ادعایی در باره استعاره دارد؟ به معنای مفهومی می‌گیرد؟

استعاره ای که آقای مجتهد شبستری می گوید، به نظر ما ادعایش را اثبات نمی کند. این که قرآن از زبان روزمره استفاده کرده تا زبان جدیدی را استفاده کند درست است، اما معنایش این نیست که قرآن در واقع تجربه پدیداری پیامبر (ص) است

استعاره ای که آقای مجتهد شبستری می گوید، به نظر ما ادعایش را اثبات نمی کند. این که قرآن از زبان روزمره استفاده کرده تا زبان جدیدی را استفاده کند درست است، اما معنایش این نیست که قرآن در واقع تجربه پدیداری پیامبر (ص) است. این دو با هم تفاوت دارند و قابل جمع هم نیستند؛ شما  هم می گویید که پیامبر(ص) دارد تفسیر خود را به دیگران انتقال می‌دهد و یکبار هم می‌گوئید آن چیزهایی را که می بیند به زبان روزمره بر می‌گرداند. اولی، ادعا می‌کند که پیامبر دارد تفسیر می‌کند، اما دومی به معنای ترجمه است؛ یعنی از فضایی به فضای دیگر انتقال می‌دهد. یعنی آن مطالبی را که می خواهد به دیگران ارائه دهد در قالب زبان روزمره و عرفی ارائه می کند و این ها دو مطلب اند و شبستری اینها را یکی می گیرد.

آن ادعای پدیداری یا پدیدارشناسی که نادرست است اما این ادعا درست است و فی الجمله می توان پذیرفت که قرآن تلاش می کند مطالب سطح بالا که مجرد و یا انتزاعی است را به زبان روزمره برگرداند، البته این ادعا راجع به همه گزاره های قرآن درست نیست مثلا وقتی قرآن می گوید «آخرت هست، یا شما خواهید مرد» این دیگر به چه زبان روزمره ای برگشته است و چه استعاره ای دارد و این طور نیست که حقایق روزمره را به زبان دیگر برگردانده است.   

 وقتی قرآن می گوید «غُلِبَتِ الرُّومُ» که یک واقعیت تاریخی را بیان می کند. قرآن گزاره‌های متفاوتی دارد و برخی از آنها به زبان روزمره آمده و برخی از آنها این گونه نیست و ادعای کلی راجع به زبان قرآن نمی توان کرد، اما نکته دقیقتری که ما به آن اشاره داریم، این است که قرآن در بخش خبر دادن از واقعیت یعنی گزاره های اخباری از معارف استعاره های مفهومی دارد، یعنی قرآن با یک حرکت معرفت شناختی از سوی مفاهیم آشنا می‌رود به سمت فضاهای مجهول و این فضاها را در قالب فضاهای معلوم تفهیم می کند.

 این فرآیند معرفت بشری است که در کتاب استعاره های مفهومی قرآن، کاملا درباره آن بحث کرده ام و امیدوارم آن کتاب زودتر چاپ شود. مثالی می زنم وقتی قرآن می گوید: «وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» در واقع می خواهد یک حقیقتی را که برای انسان مجهول است و اینکه عالم آخرتی خواهد بود و بساط دنیا برچیده می شود و عالم آخرت می‌شود و خدا به ملائکه امر می کند و ملائکه گوش به فرمان هستند تا بالاخره حسابرسی‌ها نسبت به انسان صورت گیرد و این حقیقتی است که انسانها تاکنون آن را تجربه نکرده اند.

قرآن این حقیقت را در قالب فضای معلوم ارائه می دهد و این فضای معلوم این است که در فضای بشری می بینید که وقتی یک سلطان از دربار خودش مدتی غایب می شود و وقتی برمی‌گردد تمام درباریان می ایستند و سلطان با احترام روی تخت نشسته و اتفاقات گذشته  و اعمال درباریان را در زمان غیاب خود بررسی می کند.

قرآن از این فضای معلوم استفاده می کند تا حقیقت مجهولی را برای بشر معرفی کند. در دنیا خداوند پشت پرده بوده است، اما در آخرت ظهور تام می‌یابد این حقیقت مجرد را در آن قالب ارائه می‌دهد. لازمه اش استفاده از زبان روزمره مادی است، اما برای نشان دادن حقایق برتر است. اصلا لازمه استعاره مفهومی این نیست که پیامبر(ص) تجربه هرمنوتیکی دارد و تفسیر می‌کند، بلکه پیامبر(ص) واقعیت هستی شناختی برتر را برای اینکه تفهیم کند در قالب تجارب روزمره بشری تفهیم می‌کند، یعنی زبان قرآن این گونه است،

لذا زبان قرآن در بسیاری موارد آکنده از استعاره های مفهومی است ولی در برخی موارد قرآن امر و نهی می کند و می‌گوید: «نماز بخوانید. زکات بدهید» در این موارد دیگر زبان در قالب روزمره هم نیست و صریحا واقعیت‌هایی را می گوید.

قرآن در بخش خبر دادن از معارف برتر از فرآیند استعاره های شناختی استفاده می کند، مثل همه حوزه های معرفتی که متعارف است، اگر در این حوزه ها بخواهید دسته‌ای از حقایق انتزاعی و مجرد را تفهیم کنید از مفاهیم مادی کمک می گیرید و با استعاره های مفهومی جلو می روید

قرآن در بخش خبر دادن از معارف برتر از فرآیند استعاره های شناختی استفاده می کند، مثل همه حوزه های معرفتی که متعارف است، اگر در این حوزه ها بخواهید دسته‌ای از حقایق انتزاعی و مجرد را تفهیم کنید از مفاهیم مادی کمک می گیرید و با استعاره های مفهومی جلو می روید، لذا این دو مطلبی که آقای شبستری ادعا می کند با هم ربطی ندارند و اگر دقیق‌تر شویم با هم تناقض هم دارند زیرا در دیدگاه پدیداری صحبت سر این نیست که قرآن مطالب را در قالب زبان دیگری بیان می کند بلکه بحث سر این مطلب است که پیامبر(ص) تفسیر خودش از تجربه اش را آنگونه که رخ داده بیان می کند. ولی در ادعای استعاره سخن این است که چیزهای دیگری را در این زبان دارد می گوید و بلکه استعاری بودن زبان ـ به معنایی که شبستری مطرح می کند ـ بر اساس این ادعا قابل تبیین است که واقعیت هایی به پیامبر(ص) رسیده و آن واقعیت‌ها قابل بیان در زبان خاصی نیستند و پیامبر(ص) مجبور است آن واقعیتها را در زبان جدید با توجه به زبان روزمره بیان کند.

*رکن چهاری را هم که ایشان مطرح کرده عبارت است از اینکه قرآن نوشته یک انسان است و باید به یک انسان نسبت داده شود و براساس فلسفه جدید زبان باید چنین نگاهی داشته باشیم. چه پاسخی به این ادعا دارید؟

به نظر ما ادعاهایی که در فلسفه زبان و زبان‌شناسی جدید مطرح شده ربطی به ادعای آقای شبستری ندارد دیدگاه های زبان شناختی و فلسفه های زبانی نسبت به این ادعا که گوینده حرف خودش را از جانب کسی نقل می کند یا دارد حرف و تفسیر خودش را می گوید، ساکت است. و بلکه برعکس بر این دلالت دارد که گوینده می تواند افعال گفتاری متفاوتی را داشته باشد یا افعال گفتاری کسی دیگر را انتقال دهد. من تعجب می کنم که آقای شبستری چنین گفته که تمام فلسفه های جدید با این فلسفه های زبانی آشنا هستند.

برای خودم سوال است که ایشان با بحث های فلسفه زبانشناختی تا چه حد آشنا هستند؟! جالب است که ایشان در نشست هرمنوتیک گفتند که من اصلا «معناشناسی شناختی» را نخوانده‌ام و  نشنیده‌ام و تازه اسم کتاب را می شنوم. حالا ایشان ادعا می کنند فلسفه های جدید زبانشناسی چنین اصلی را مسلم می دانند. وقتی هم به آثار ایشان رجوع می‌کنیم بیش از چند نکته از این مباحث که آن هم استفاده‌های نادرستی از آنها صورت گرفته نمی‌بینیم.

به نظرم این ادعا از ناآشنایی با فلسفه های جدید زبان ناشی می‌شود. فلسفه های جدید زبان و زبانشناسی جدید چنین چیزی را بر نمی تابند. آنها ادعا می‌کنند که گوینده می تواند افعال گفتاری متفاوتی داشته باشد و نسبت به این نکته که آیا حرف خود را نقل می‌کند و یا از یک واقعیت برتری دارد حکایت می کند نسبت به این نکته ساکت هستند ادعایی در این زمینه ندارند و این باید از قرائن خارجی و داخلی کلام به دست بیاید که آن کلام سخن خود گوینده است یا از جای دیگری یا از کسی دیگر نقل می‌کند.

علاوه بر این یک ادعای کلامی پنهانی دارد. آقای شبستری که آن را تحمیل کرده است در تحلیل های زبانی، ادعای کلامی اش این است که نمی توان در زمان پیامبر(ص) غیر این باشد و در زمان ایشان باید اینگونه باشد. ایشان هم آنرا به مطلق فلسفه های دیگر زبانی تحلیل کرده اند. بنده چنین مسلماتی را از فلسفه های زبان متوجه نشده ایم. در تعجبم که ایشان چنین قدر مطلق هایی را از کجا آورده است و چند تا اشاره به افعال گفتاری و پدیدارشناسی و اینها کرده است، لذا چنین ادعای کلانی به نظر ما جای نقد دارد و خودش باید روشن شود که چنین چیزی را از کجا استفاده است؟ ایشان ادعا می کند که همه این ادعاها  با پدیدارشناسی به دست آمده اند.

روشن است که الفاظ را تغییر دادن مشکل را حل نمی کند؟ پدیدارشناسی متن چیست؟ آیا غیر از این است که شما افعال گفتاری مختلف آن را بررسی کنید؛ یعنی افعال گفتاری متن را آن گونه که بر من ظاهر می‌شود، در نظر بگیرم. خود قرآن را نگاه کنید. وقتی متن را آن گونه که بر شما ظاهر می‌شود در نظر می‌گیرد، آیات متفاوت بوده، افعال گفتاری مختلفی را در بردارد. در نگاه پدیدارشناختی باید پیش‌فرض‌های کلامی و فلسفی و غیره را باید کنار بگذارید. ویژگی اصلی نگاه پدیدارشناختی همین است که خود موضوع را مد نظر قرار می‌دهد و پیش‌فرض‌ها و ادعاهایی را که در تاریخ پیرامون آن شکل گرفته کنار می‌گذارد.

ایشان استفاده‌ای مغالطه آمیز از «پدیدارشناسی متن» می کند. به گمان ایشان، وقتی یک عبارت زبانی را بررسی می کنیم باید همه پیش‌فرض‌ها را، از هر نوعی که باشند، کنار بگذاریم. مثلا در قرآن این آیه را می بینیم که «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ»، وقتی نگاه پدیدارشناسانه به این متن می کنیم باید این پیش فرض را که خدا وجود دارد و پیامبر دارد از جانب خدا سخن می گوید را کنار بگذاریم و فقط عبارت را به عنوان تفسیر پیامبر(ص) در نظر بگیریم. پدیدارشناسی متن ایشان به این معناست.

پیش‌فرض‌ها دو دسته هستند: یکدسته پیش‌فرض‌هایی هستند که به خود زبان ارتباط ندارند؛ پیش فرض هایی هستند که خود تعابیر زبانی به آنها ارتباط ندارد. به عبارت دیگر، پیش فرض های خارج از متن هستند. برخی از پیش‌فرضها، «پیش‌فرض‌های معنایی» هستند یعنی پذیرش معنا مبتنی بر آن پیش فرضها است

به نظر ما اینجا مغالطه ای صورت گرفته است، پیش‌فرض‌ها دو دسته هستند: یکدسته پیش‌فرض‌هایی هستند که به خود زبان ارتباط ندارند؛ پیش فرض هایی هستند که خود تعابیر زبانی به آنها ارتباط ندارد. به عبارت دیگر، پیش فرض های خارج از متن هستند. برخی از پیش‌فرضها، «پیش‌فرض‌های معنایی» هستند یعنی پذیرش معنا مبتنی بر آن پیش فرضها است. وقتی قرآن می‌گوید « قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ » پیش فرض معنا شناختی این آیه اینست که مبتنی بر این است که فرض گرفته از لحاظ معنایی موجودی با عنوان خداوند دارد با او صحبت می کند. این پیش‌فرض از معنای عبارت فهمیده می‌شود.

لذا پیش فرض های معنایی با پیش فرضهای بیرونی کلام خلط شده و نگاه پدیدارشناختی به متن اقتضا نمی کند که شما پیش فرض های معنایی را کنار بگذارید. کلام بدون پیش فرضهای معناشناختی قابل فهم نیست، اما ممکن است شما با یک نگاه انتقادی پدیدارشناسی بگوئید هر چه پیش فرض های بیرونی هست را در واقع کنار بگذاریم. وقتی متکلم می خواهد متنی را بخواند دسته ای از پیش فرضها را از قبل فرض می گیرد تا متنی را ارائه دهد و وقتی یک متنی را متکلم می خواهد برای دیگران بازگو کند و خواننده هم همین طور وقتی که می خواهد جمله ای را بفهمد یک راه این است که پیش فرض هایی را قبل از ورود فرض می گیرد و یکبار این است که تعابیر را مبتنی بر این پیش فرض‌ها بگیرد. به عبارت دیگر، پیش‌فرض‌های معنایی مقوم ذات موضوع هستند و موضوع تحلیل بدون آنها وجود ندارد. از این رو، نمی‌توانید آنها را خذف کنید.

مثلا: وقتی می گویم:  «امروز آفتاب خیلی روشن است»، من فرض گرفته ام که «آفتاب وجود دارد». این پیش فرض معنایی است و برای فهم عبارات باید آن پیش فرض های معنایی را که داخل خود جملات هست را فهمید اما وجود خدا نسبت به این عبارت پیش‌فرض بیرونی است. ظاهر بسیاری از آیات قرآن این است یک کسی بر پیامبر(ص) فرستاده و ایشان هم از جانب آن خداوند صحبت می کند.

پیش فرضهای معناشناختی در واقع پش‌فرض‌های خود آیات قرآن است نه پیش فرض های بیرونی. لذا نگاه پدیدارشناختی به متن هیچ گاه این پیامد را ندارد که ما بیاییم و آن نسبت را بدهیم که پیامبر(ص) دارد قرائت خودش را از جهان ارائه می دهد این منافی با پیش فرض های معناشناختی آیات قرآن است. در بسیاری از آیات قرآن که یکسری واقعیت‌ها را از جانب خداوند نقل می کند، این با آن ادعا منافات دارد.

 نگاه پدیدارشناختی دیگر نمی تواند مخرب خود موضوع باشد. تنها شما چیزهایی را که بیرون از موضوع است کنار می گذارید. پیش فرضهای معناشناختی در موضوع دخیل هستند و موضوع بدون آنها معنا پیدا نمی کند، لذا به نظر ما این دو چیز را آقای شبستری با هم به شدت خلط کرده و بر این گمان باطل است که مثلا اگر نگاه پدیدارشناختی کنیم باید هر نوع پیش فرض را به صورت مطلق کنار بگذاریم، این کار نوعی مغالطه و در واقع «تعمیم شتابزده» است چون چنین گمان می‌شود که اقتضای این نوع نگاه این است که هر نوع پیش‌فرض را به حال تعلیق در بیاورید و خود موضوع را نگاه کنید. 

نظر شما