فرهنگ امروز/ سپیده شمس:
«آنجا» آنچنان که از نامش پیداست، دارد به جایی دیگر، جایی دورتر از ما و مکانی که در آن ایستادهایم، اشاره میکند، جایی که در ذهن ما، در قیاس با اینجایی که میشناسیم و تجربه کردهایم، قرار میگیرد و باری از ناشناختگی و میل به کشف در خود دارد، کشف! همان چیزی که بر صحنه تئاتر «آنجا» مدام رخ میدهد و ما را هر لحظه در همان لحظه حاضر میکند و تمام پیشینهای را که از آغاز تئاتر بر صحنه، برای ادامه ساختار اجرا در ذهنمان میچینیم، برهم میزند. سه نفر هر کدام از سویی بر صحنه حاضر میشوند و یکی دیگر، مچاله شده و خشک از درون صندوقی بیرون کشیده میشود و بازی آغاز میشود. صحنه اجرا پر از صندوقهای بزرگ و کوچکی است که هر کدام مثل رازی در قسمتی از اجرا گشوده میشوند و چیزی، شیئی یا انسانی تازه از درون آن کشف میشود. اما مکاشفه اصلی «آنجا» در این است که مدام با یک کشف تازه مسیر اجرا به سمتی میرود که انتظار ذهن قصهگرای ما را برنمی آورد و اجازه ساختار گرفتن روایت را نمیدهد. «آنجا»، ما را در مقام یک مکاشفهگر، در جریان اجرا، مداخله میدهد و هر لحظه ساختارهای ذهنی ما را از آنچه تا آن لحظه از اجرا بر صحنه دیدهایم، میشکند. آنچنانکه حتی ساختار هیچ زبانی را هم برنمیتابد و به آن تن درنمیدهد و به زبان هیچ کجا، اجرا میشود. همین مکاشفه، ما را تا پایان اجرا، بهدور از قصه و ساختارهایش و بهدور از ساختار زبان و سوءتفاهمهایش سرخوش و سبکبال نگه میدارد.
تئاتر«آنجا»، اجرائی است متکی بر بدن و حضور تن در صحنه، با نگاهی به مکان و رفتن از مکانی به مکانی دیگر، کنشی که در این روزها و سالها در سراسر جهان بسیار رخ میدهد، مردمانی به هر دلیل ناراضی از مکانی که در آن واقع شدهاند، به مکان دیگر در حرکتاند و انتظار و انتظار برای رفتن از اینجا به آنجا، پشت سدها و معبرها، به انتظار آمدن قطاری، اتوبوسی، قایقی، وسیلهای که امکان حرکت را آسان کند و رسیدن یا نرسیدن!
«آنجا» نوشته و کار جو استرامگرن، که از نروژ در بخش بینالملل جشنواره تئاتر فجر بر صحنه تالار اصلی تئاتر شهر آمد، اجرائی شبیه به سفر بود، ماجراجویانه و هر لحظه به سویی. اجرائی که اگرچه تمامی المانهای یک ساختار روایی را داشت - با وجود چهار شخصیت جداگانه و ایجاد موقعیتی مکانی برای مواجهه این کاراکترها با هم و انتظارشان برای رفتن و چالشها و ناسازگاریهایشان با هم که میتواند دستمایه روایتی خوشساخت باشد- اما اجازه نمیداد ساختار روایی مشخصی در ذهن مخاطب شکل بگیرد و هر جا که ذهن مخاطب میل به سوی ساخت قصهای و جا دادن کاراکترها در قصه میکرد، آن ساختار با یک کشف تازه به هم ریخته میشد یا هر جا که مخاطب میخواست از المانهایی که هر بار از دل یک صندوق کشف میشد، از منظری نشانهشناسانه وارد شود و سازها یا مبل دونفره یا حتی انسانی که خشک شده را نشانه چیزی در راستای روایت اجرا بداند، این ساختار مدام و مدام شکسته میشد و با یک رخداد تازه، مخاطب با فضایی نو، مواجه میشد که امکان تاریخمندی و ساخت روایت تاریخمند را از او سلب میکرد. شاید همین نکته سبب فضای انتزاعگونه اجرای این اثر شده بود که گویی ما مخاطبان همه با هم وارد فضای اثر میشدیم با ذهنهای متکثر و پیچیده از ساختارهای زیستبوممان، اما اثر، مدام ساختارهای ذهنی ما و ساختار خودش را میشکست و ما را مدام با جهانی بدون پیشزمینه، جهانی بدون تاریخ و حتی روایت مواجه میکرد. گویی هر لحظه با حضور بازیگران و بدنهایشان و اشیای کشفشده با رخدادی تازه روبهرو میشدیم.
فضای اجرای نمایش«آنجا» به واسطه مکان و زمان نامعلومش که میتواند در هر مکان و زمانی واقع شود و به واسطه زبان ابداعیاش، شاید بتوان گفت، وجهی از انتزاع دارد؛ انتزاعی که ما را به سوی نگریستن به مفاهیم بنیادی و پرسش از آنها رهنمون میشود. انتزاعی که به واسطه نگاه یکساننگر به کاراکترها هم هست. هر کدام از آنها در کنشی مشابه بر صحنه میآمدند، ابتدا خود را به ندیدن میزدند و بعد بیآنکه رخدادی آنها را به هم گره زده باشد، با هم به زبان مندرآوردی که هیچ قراردادی هم ندارد، سخن میگویند، آنها به انتظار آمدن قطاری هستند که آنها را از اینجا، به آنجا ببرد، انتظاری که تا پایان نمایش، فضای «در انتظار گودو» را زنده میکند، اما در پایان با آمدن قطار، فاصلهاش را از انتظار بکتوار حفظ میکند. از سویی طنز سیاه اثر، در صحنههای درخشانی خود را نشان میداد، صحنهای که سه مرد در یکی از صندوقها را باز میکردند و وقتی آن را برعکس تکان میدادند، مردی مچالهشده از آن بر صحنه میافتاد؛ مردی با دستها و پاهای خشکشده، مردی شیءشده؛ درست مثل فنری خشک که توان تکاندادن خود را ندارد که از هر سو میکشیدندش، دوباره به حالت اولیه خود برمیگشت، گویی میلی به رهایی از شیءشدگیاش نداشت؛ اما سرانجام به حالت انسانیاش بهسختی و با تپقهای بسیار بازگشت. استفادهنکردن از زبان به معنای نظام نشانهای دال و مدلولی، در این اجرا، توانست مخاطب را از ورای زبان نشانهای با اجرا همراه کند. استفاده از زبان ابداعی، که با تأکید بر لحن و برخی کلمهها و هجاها، زبان کنشگری هم بود که سویه ارتباطیاش را با مخاطب تا حدی حفظ میکرد، هیچ معنای واضحی نداشت و فارغ از قراردادهای زبان بود. جالب اینکه این چهار نفر بر صحنه با همین زبان ابداعی با هم ارتباط میگرفتند. گویی این زبان ابداعی، زبان این روندگان از مکانی به مکان دیگر بود که با هم تجربه مشترکی را از سر میگذراندند. در خلاصه داستان نمایش آمده است که اینان، چهار مخالف سیاسی از اتحاد جماهیر شوروی هستند که در منطقهای میان شرق و غرب گرفتار آمدهاند با نوستالژیها، اختلالات روانی و نیازهای مبرم اجتماعی که فضای ناهماهنگی را ایجاد کردهاند. اما آنچه بر صحنه رخ میدهد، با توجه به زمانهای که در آن زیست میکنیم، به شکلی کلی به روندگان و مهاجرانی میپردازد که به خاطر جنگ، فقر و سرکوب، ناچار به رفتن از سرزمین خودشان به مکانی دیگر هستند، کسانی که دیگر نمیتوانند یا نمیخواهند یا اجازه ندارند در سرزمین خودشان بمانند و به«آنجا»یی نامعلوم میروند.
گفتن از ترک مکانی برای رسیدن به مکانی دیگر، در این روزها، شاید سویه مهمی از تئاتر امروز ما باشد؛ سویهای که تئاتر میتواند در مسیر آن، با پرداختن یا لااقل بازنمایی این کنش فراگیر، در جهان امروز و رنج آدمی در این تغییر مکان، راهی از میان این همه بیراهه بنمایاند.
روزنامه شرق
نظر شما