شناسهٔ خبر: 48423 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فیلم‌های حذف شده بدتر از اینها بودند؟

اما همراستا با نمایش فیلم‌ها در جشنواره و رسیدن به روز هفتم، یک پرسش اساسی درباره آثاری که از حضور در این رویداد بازماندند، مطرح می‌شود؛ واقعا فیلم‌های حذف شده بی‌کیفیت‌تر از نمونه‌های حاضر بودند یا ماجرا چیز دیگری است؟! ای‌کاش پاسخگویی بود...

فرهنگ امروز/ سحر عصرآزاد منتقد سینما:


هفتمین روز جشنواره فجر با نمایش فیلمی مبهم و مغشوش، یک کمدی با قصه‌ای کمرنگ و ساختاری تکراری، یک فیلم اخلاقگرای متقاطع ضعیف و یک فیلم اولی متوسط در پردیس چارسو پشت سر گذاشته شد تا انتظار برای فیلم‌های بهتر تبدیل شود به انتظاری تکراری.
اما همراستا با نمایش فیلم‌ها در جشنواره و رسیدن به روز هفتم، یک پرسش اساسی درباره آثاری که از حضور در این رویداد بازماندند، مطرح می‌شود؛ واقعا فیلم‌های حذف شده بی‌کیفیت‌تر از نمونه‌های حاضر بودند یا ماجرا چیز دیگری است؟! ای‌کاش پاسخگویی بود...
«شنِل» بر اساس فیلمنامه‌ای از حمیدرضا بابابیگی به کارگردانی حسین کندری ساخته است. فیلمی که برخلاف فیلم اول سازنده‌اش قصه پررنگ و پراتفاقی را روایت می‌کند اما این درام پراتفاق را به گونه‌ای مغشوش روایت می‌کند که به سختی می‌توان یک خطی فیلم را مشخص کرد.در واقع بازی با ذهن و خیال که در فیلم اول کندری محور اصلی قصه کم اتفاق و کم کنش فیلم بود، این‌بار نیز به شیوه‌ای رئال در روایت خودنمایی می‌کند. در واقع نویسنده و فیلمساز با شیوه توزیع اطلاعات مخاطب را به گونه‌ای در جریان ماجرا می‌گذارند که همان ابهام و گنگی و پیچیدگی ناکارآمد، تبدیل به ویژگی اصلی فیلم می‌شود. طبعا این ویژگی مانع از تبدیل شدن این اثر به یک فیلم رئال سرراست قصه گو شده چراکه مرتب اطلاعات ارایه شده را به روز می‌کند و در نهایت با تلاش بسیار کار را به نقطه پایانی می‌رساند.
«ایتالیا ایتالیا» به نویسندگی و کارگردانی کاوه صباغ‌زاده اقتباسی از قصه آشنای جومپالاهیری است که نویسندگان و فیلمسازان وطنی بسیاری به آن بذل توجه داشته‌اند که از آن جمله می‌توان به فیلم کوتاهی از بیژن میرباقری اشاره کرد.
خاموشی اجباری شبانه و تصمیم یک زن و شوهر برای حرف زدن از ناگفته‌ها در این موقعیت، ایده جذابی است که با قرار گرفتن بر بستر یک کمدی موزیکال قرار است به روز و تبدیل به خوانشی جدید از این موقعیت دراماتیک شود. اما واقعیت این است که با قرار گرفتن این موقعیت در میانه فیلم آن هم به بهانه‌ای سست و غیر دراماتیک و البته روندی که فیلمساز برای معرفی شخصیت‌ها و روایت قصه انتخاب کرده در درجه اول این موقعیت، جذابیت و کارکرد خود را از دست داده و اهمیتی را که باید پیدا نمی‌کند. نکته دیگر درباره ساختار و جنس روایت فیلم است که شاید این شیوه یک زمانی به خصوص در مستند و فیلم‌های تجربی جواب می‌داد که نمونه‌های موفقی هم دارد اما در این مقطع و به طور خاص برای یک فیلم بلند سینمایی به‌شدت کهنه و تکراری به نظر می‌آید و رویکرد جدیدی هم به آن نشده است.
قرار است با تکیه بر لحن شوخ و شنگی که راوی برای بیان قصه زندگی‌اش انتخاب کرده، هرچه به ذهنش می‌آید و تشبیه می‌کند، به شکل تصویری مثل یک پرانتز در فیلم باز شده و مجموعه‌ای از تصاویر پراکنده ذهنی و خیالی را در کنار هم ببینیم تا جهان کاراکتر ساخته شود.
اما از آنجا که قصه طولی و عرضی فیلم به‌شدت لاغر و کمرنگ است، این جهان ذهنی بازیگوشانه و موزیکال تبدیل به اولویت فیلم و فیلمنامه شده تا جایی که بدون منطق باید شاهد موزیک ویدیوهای ابداعی فیلم باشیم بدون آنکه قصه‌ای در کار باشد. در واقع به بهانه اینکه قهرمان فیلم چنین است، ما نیز باید همه‌چیز را رها کرده و در فضای سرخوشانه نمایشی فیلم غرق شویم و خوشحال باشیم که چون حال فیلم خوب است پس حال ما هم خوب است؟! حال سینما چطور است؟
«دعوتنامه» بر اساس فیلمنامه‌ای از حمید چمنی به کارگردانی مهرداد فرید ساخته شده است. سه قصه تودر تو درباره جیب‌بری از زایران در حرم امام رضا (ع) که در هم تداخل کرده و بر هم تاثیر می‌گذارند. اما پرداخت فیلمنامه و اجرای کار به گونه‌ای ضعیف و ابتدایی از کار درآمده که تصورش نمی‌رود.
کاراکترها با پرداختی ابتدایی فراتر از تیپ‌سازی سریال‌های اخلاقی تلویزیون نمی‌روند از جیب‌بر تا روحانی و پزشک و... و دیالوگ‌های سطحی در کنار بازی‌های ضعیف به گونه‌ای همه‌چیز را در حد یک اثر غیر قابل قبول تنزل داده است.
در کنار همه ضعف‌هایی که از جزو تا کل در فیلم به چشم می‌آید، حضور چهره‌های ناشناخته با هیبتی خاص در نقش‌های اصلی سوال‌برانگیز است. چطور می‌توان جوانی را که هیکل ورزشکاری دارد با پوشیدن چند لباس کهنه و ژولیده کردن موها، به عنوان یک کارگر بیکار که باید بچه‌اش عمل قلب شود و دست به جیب‌بری از زایران می‌زند، قبول کرد به خصوص با آن لحن و بیان آماتوری و دیالوگ‌های شعاری که در دهان کاراکتر نمی‌چرخد؟ مگر می‌شود فیلمسازی که سلیقه‌اش همکاری با فیلمبرداری چون بایرام فضلی است، به این نقاط ضعف مشهود اشراف نداشته باشد؟
«ایستگاه اتمسفر» بر اساس فیلمنامه مشترکی از مهین عباس‌زاده و مهدی جعفری نخستین تجربه کارگردانی جعفری است که پیش از این به عنوان فیلمبردار در سینمای ایران حضور داشته است. فیلم قصه یک خانواده را روایت می‌کند که با یک مرگ در وضعیتی بحرانی قرار می‌گیرند و به گفته بهتر با چهره جدیدی از فرد از دست رفته مواجه می‌شوند که جذابیت دراماتیک دارد.
به خصوص حضور بازیگران حرفه‌ای در اکثر نقش‌های اصلی و فرعی باعث شده فیلم از یک سطح استاندارد برخوردار باشد که به باورپذیری فیلم و البته غیرقابل پیش‌بینی بودن این افشای تدریجی کمک می‌کند. هرچند فیلم می‌توانست در بخش میانی با روندی پویاتر، سرعت و ریتم تندتری به ماجرا بدهد که از رخوت و سکون میانی کاسته شود.

نظر شما