شناسهٔ خبر: 48449 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

واقعیتِ تهیْ روی کاناپه/ نگاهی به نمایش «کاناپه» به کارگردانی میلاد اَخگَر

اخگر در اجرای این اثر از تجربه زیسته قشر جوان در دهه اخیر بهره جسته؛ فضایی که خودش نیز در آن زیست می‌کند. موقعیت فضاسازی و پرداخت‌های نمایشی کاناپه برای تماشاچی تئاتر امروز، به دلیل وجه بازنمایاننده یک تجربه همگانی بسیار آشناست.

فرهنگ امروز/ پوریا گل‌شناس:

«کاناپه»، به نویسندگی و کارگردانی میلاد اخگر، هم‌اکنون در تماشاخانه پالیز در تهران به روی صحنه می‌رود. اخگر در اجرای این اثر از تجربه زیسته قشر جوان در دهه اخیر بهره جسته؛ فضایی که خودش نیز در آن زیست می‌کند. موقعیت فضاسازی و پرداخت‌های نمایشی کاناپه برای تماشاچی تئاتر امروز، به دلیل وجه بازنمایاننده یک تجربه همگانی بسیار آشناست؛ به‌ویژه برای قشری که مخاطبِ امروز تئاتر است. دورهمی کلیدواژه آشنایی است که برای نسل امروزی معنای منحصربه‌فردی پیدا کرده است. دورهمی‌ها به دوستی‌ها ورای نسبت‌های خانوادگی معنا می‌دهند و حتی ورای قاعده‌سازی‌های اجتماعی صورت می‌پذیرند، به عبارت دیگر دورهمی‌ها برساختن فضایی شخصی برای دوستی‌های جمعی است؛ تمایلی که به‌روشنی در دهه اخیر رو به فزونی گرفت. جوانان نسل امروز قوام‌دادن به چنین جمع‌هایی را به‌نوعی رهایی از قیدوبندها می‌دانند: جمع‌هایی که به انتخاب خود آنها انتخاب می‌شوند. مرد ٢٤ساله‌ای که به‌تازگی بی‌کار شده و ظاهرا با خواهرش زندگی می‌کند، به نحوی غریب –بنابر توضیح دوستانش، یعنی دیگر شخصیت‌های نمایش- همیشه روی کاناپه می‌نشیند. رفتار او کمی نامتعارف است. چندی که می‌گذرد این فرد، امین، دوستانش را تقریبا هر شب به خانه دعوت می‌کند. نمایش روایت مجدد همین دورهمی‌ها پس از یک‌سال است. نکته جالب‌توجه تفاوت‌هایی است که در اساس روایت از زندگی امین و این دورهمی‌ها می‌شود و مجادله‌هایی که در زمان اکنونی میان آنها در جریان است. بازیگرها به نحوی فاصله‌گذاری‌شده اما بسیار صمیمانه با تماشاچی‌ گفت‌وگو می‌کنند، تو گویی دوستانی تازه‌یافته دارند خاطره‌ای جمعی را تعریف می‌کنند و این همه در حالی است که روایت گذشته، یعنی آنچه تعریف می‌شود، روی کاناپه، به نحوی بسیار واقع‌گرایانه بازنمایانده می‌شود. این دوپارگی و این تلاش اخگر برای سروشکل‌دادن به چنین فضایی نکته درخور توجهی است. هرچند در طول اجرا بسیار پیش می‌آید که اغراق‌های بیش از حد یا بازی‌های تصنعی، ما را به ورطه دیگری بیندازند. به‌هررو اخگر می‌کوشد ما را در واقعی‌ترین و تجربی‌ترین جهانی جای دهد که خودمان هم‌اکنون نیز در آن زندگی می‌کنیم: جمع‌های کوچکی که طبق عادت هفته‌ای چندبار دور هم جمع می‌شوند. لازم است گفته‌ شود با وجود روایت بسیار واقع‌گرایانه و به دور از جانب‌داری که این نمایش دارد –و البته جای این بحث باقی است که نمایش تا چه حد توانسته در این بازنمایی یا این شیوه رئالیستی موفق باشد- و همچنین تلاش در چندپاره‌کردن امری تا به این اندازه واقعی، به کمک حضور همیشگی همه بازیگران در صحنه، این نمایش را دیدنی‌تر می‌کنند. اما معتقدم آنچه ما می‌بینیم، جنبه‌هایی ابزورد می‌یابد. شاید به‌نظر بسیاری از مخاطبان این اثر، چنین خوانشی بسیار دور از ذهن بنماید، شاید ازاین‌رو که ما نیز خود را در فضایی بسیار شبیه به فضای روزمره بازمی‌یابیم، گویی که خودمان نیز در این میهمانی‌ها شرکت داشته‌ایم. بااین‌حال می‌دانیم رئالیسم را وقتی تا سرحد ممکن جلو ببریم، یعنی بازنمایی واقعیت دقیقا همان‌گونه که در واقعیت رخ می‌دهد، همچون صداها یا تصویری ضبط‌شده از خود واقعیت، در چنین زمانی- همان‌طور که خود بکت نیز گفته بودـ گویی که همه‌چیز به نظرمان پوچ و درعین‌حال مضحک می‌نماید. دورهمی‌های روی کاناپه، مثل غالب دورهمی‌هایی که در تهران صورت می‌گیرد نه به هدف خاصی، بلکه صرفا برای خود دورهمی است. آدم‌های کاناپه به یک مقصود و یک هدف جریان نمی‌دهند، بلکه حتی با توجه به اشاره یکی از همین آدم‌ها، آنها می‌توانند راجع به هر موضوعی با هم بحث و مجادله کنند و به هر موضوعی بخندند. چنین نتیجه‌ای را شاید بتوان نتیجه اجتناب‌ناپذیر کار اخگر دانست. گفتنی است تمایل به نوستالژی و تداعی خاطره در کارهای اخگر بسیار زیاد است و در این کار هم همچنین. به‌همین‌رو کل اثر که از نقاط جالب توجهی برای شکل‌بخشیدن برای یک درام قدرتمند خالی نیست، به یک تداعی خاطره و نوعی سوگواری برای جمع ازدست‌رفته تقلیل می‌یابد. غم و قصه آدم‌های نمایش برای اینکه امین دیگر در میان‌شان نیست در بعضی از نقاط نمایش به گونه‌ای شاعرانگی مصنوع می‌انجامد. البته این عنصر تعمدا به نمایش وارد می‌شود، اما ناگفته پیداست اصولا تداعی خاطره یا نوستالژی نمی‌تواند مفر خوبی برای ساختاربندی یک درام باشد. این شرایط در آخرین مونولوگی که در نمایش می‌شنویم به اوج خود می‌رسد، گویی حالا تماشاچی نیز خود در هاله‌ای همذات‌پندارانه به یاد جمع‌های ازدست‌رفته‌ای می‌افتد که احیانا خودش در آنها عضو بوده ‌است. موسیقی همیشگی و زنده در این نمایش، یعنی صدای تکراری عود بر بسیاری از فضاهای واقع‌گرایانه نمایش که می‌توانستند در سکوت بسیار تأثیرگذارتر باشند، سوار است. ازاین‌رو همه این برخوردهای خاطره‌باورانه راه را بر بسیاری از تفاسیر جدی‌تر که این نمایش، بالقوه بسیاری از آنها را داراست، می‌بندد. با همه اینها آنچه کار اخگر را با وجود چنین عناصر مصنوعی، از بسیاری از جریان‌های دروغین تئاتر امروز تهران متمایز می‌کند، سرراستی و صداقتِ غیرارزش‌گذارانه‌اش در بازنمایی واقعیت زیست‌شده جهان ماست. او توانسته فقط با یک کاناپه وجوهی از جهان خودمان را پیش‌ِروی‌مان بگذارد. این رویکرد در کار اخگر ستودنی است.

نظر شما