به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق:
دکتر صارمی، شما در دهه ٤٠ در دانشکده معماری دانشگاه تهران درس خواندید، سالهایی که مهندس سیحون، رئیس دانشکده و شخصیت غالب بر فضای آموزش معماری است. شما هم یکی از شاگردان نزدیک به او بودید؛ هوشنگ سیحونی که درسخوانده بوزار پاریس است و پس از بازگشت به ایران نگرشش به معماری عمدتا معماری مدرن است، در آن سالهای دهه ٤٠ به معماری بومی ایران توجه میکند و از بسیاری از جزئیات؛ مثلا معماری کویری و بناهای قدیمی کاشان، در کارها و طرحهایش استفاده میکند. میخواهم بدانم آموزش معماری به شما و نسل شما تا چه میزان براساس معماری مدرن بود و تا چه حد به روش آموزش معماری در قدیم اشاره یا ارتباط داشت؟
روش تعلیمات معماری در زمان ما با روش تعلیمات معماری سنتی کاملا متفاوت بود. معمارهای قدیمی معمولا فرزند یک پدر بنّا بودند یا از یک خانواده بنّا آمده بودند. بهطور سنتی و در محل، معماری یاد گرفته بودند یا حتی در زمانهای به ما نزدیکتر معمار و شاگرد معمار از روی یک نقاشی ساختمان میساختند. زمان قاجار جلوی معمار میآورند نقاشیهایی که ناصرالدین شاه از اروپا آورده را میگذارند و میگویند عین این بساز و او هم میسازد. در جاهایی هم از خودش هنری نشان میدهد و چیزهایی اضافه میکند. الان شما بروید کاخ شمسالعماره، در حیاط به دیوارش نگاه کنید میبینید یک نقاشی که از اروپا آمده، معمار ما شبیه آن را ساخته. بعد هم کاشیکار آمده به ذوق خودش یک چیزهای خیلی بچهگانه، ولی بسیار زیبا از آن را کپی کرده، ولی نمیدانسته که این چی است. ندیده است. آن را کپی کرده و کار کرده است؛ یعنی یک نوع کار ترکیبی که درعینحال خیلی اولیه و معصومانه است. این یک کار ترکیبی است که ادامه پیدا کرده و آمده تا زمان پهلوی اول، رضاشاه، تا زمانی که ما خیلی معمارهای ازاروپاآمده داریم مثل پل آبکار و وارطان آوانسیان و دیگران که خودشان در اروپا تحصیل کردند، ولی معماران پیش از مدرن ایران هستند.
در زمان ما نحوه تعلیمات کاملا متفاوت بود با تعلیماتی که در قدیم استاد به شاگرد یاد میداد و میگفت مثل این بساز. یادگیری معماری ما روی کاغذ بود. آنجاست که تفاوت شروع میشود. من بهعنوان دانشجویی که آمدم کنکور دادم، پدرم نه بنّا بوده، نه معمار بوده است. نه عموی من معمار بوده. آمدم به دلایلی در رشته معماری قبول شدم، بعد وارد آتلیه شدم. به من نمیگویند که برو آجر بینداز. میگویند آقا برو رو کاغذ بکش؛ یعنی من روی کاغذ معماری یاد گرفتم. درحالیکه در زمان استاد قبلی کاغذ نبود، شاگرد میرفت سر ساختمان یاد میگرفت. این یک چیز واقعی است.
میتوان گفت که مفهوم حرف شما این است که در زمانه شما - حتی دو دههای قبل از آن با ایجاد دانشکده معماری و سیستم آکادمیک رسمی دانشگاهی، آموزش معماری تغییر پیدا میکند. از تجربه عینی و لمسی بیشتر به تجربه فکری و تصوری میرسد.
شاید بله. تصور باید بکنی تا بتوانی بکشی، تا اینکه راندو بکنی. چون معماری مدرن است در آن سالها، مسئله پلان برای ما مهم بود. فونکسیون مهم بود. استاد میآمد میگفت در پلان خانه شما، در آشپزخانه کجا. در یک خانه اتاق کار جای خود را دارد... اتاق بغل ناهارخوری باید چه باشد. توالت و هرکدام از اینها یک دیاگرام خاص خود را دارد، چون منطق دارد برای خودش. آن پلان و آن فونکسیون را استاد با ما صحبت میکرد. به همین جهت ارتباط مهندس سیحون با من ارتباط استاد اصفهانی در اصفهان با شاگردش نبود که میگفت این آجر را چگونه بچین، کاربندی کار کن. سیحون میگفت این فضا باید کنار آن فضا باشد. آن کوچک است، این بزرگ است. چیزهای خیلی عادی و مشخص، در روی پلان و احجام، آن فضا را ما خودمان درمیآوردیم. از سالبالاییها هم یاد میگرفتیم و چون معماری هم در آن سالها معماری مدرن بود، مسئله مکعب و دیوارهای صاف، همانجوری که فرانک لوید رایت و لوکوربوزیه و ریچارد نویترا کار میکردند که همه مجلات و کتابهایشان آنجا بودند و ما هم از اینها استفاده میکردیم. این بود که این تعلیمات معماری ما به خودیخود یک چیزی بود که هیچ ارتباطی با تعلیمات معماری گذشته نداشت و برای ما نوع خاصی از تعلیمات معماری جدا از معماری قبل به وجود آمد.
و در ضمن نکته خیلی اساسی در هنر مدرن این است که شما کاری که میکنید میبایست متفاوت با کار دیگران باشد. ما ١٦، ١٧نفر در هر آتلیه بودیم. من خانهای که میکشم با خانهای که بغلدستی میکشد باید تفاوت داشته باشد. این یکی هم با آن یکی تفاوت داشته باشد. در صورتی که یک خانه اصفهانی وقتی میساختند کارفرما میتوانست بگوید عین خانه همسایه را بیا برای من بساز. برای اینکه اجزای معماری گذشته مشخص بود. ممکن است کمی کم و زیاد کند در تزئینات، بستگی به پولش و مساحت زمین دارد، ولی برنامه ساختمان مشخص بود؛ یعنی همزمان بودند معمار و کارفرما میتوانستند نشان دهند که من عین این را میخواهم بسازم ولی در معماری مدرن ما باید اصلا یک کار دیگر میکردیم؛ یعنی کاملا در حال خلاقیت بودیم. بدون اینکه خودمان بدانیم ما میبایست کاری که میکردیم کاری جدید باشد و این کار جدید حالا ممکن بود کلهمعلق بزنیم، هر کاری دلمان بخواهد بکنیم، ولی نبایست کار تکراری بکنیم. حتی اگر یک مدرسه طراحی میکردیم، پلان یک مدرسه در سال دیگر باید از کار خودمان در سال قبل هم متفاوت میبود. من نمیتوانستم کار سال گذشته خودم را دوباره عین همان نماها بگذارم. این یعنی یک نوع تغییر. حالا اسمش را بگذارید خلاقیت یا هر چیز دیگر. این بهعنوان عرف در هنر مدرن قبول شده بود و الان هم هر نقاشی که کاری میکند، باید کارش متفاوت با کار قبلی خودش باشد.
در دورانی که شما تحصیل میکردید، آیا به هیچ نوعی به شما ارزشها یا حداقل نمونههای معماری سنتی ایرانی را یادآوری میکردند و اصولا شما را با مبانی و ویژگیهای معماری بومی و قدیم آشنا میکردند با این دید که در کارهایتان آنها را در نظر بگیرید با اینکه کار شما در چارچوب معماری مدرن است؟ یا اینکه چون الان دوران مدرن است آموزش معماری به شما اصلا هیچ ارتباطی با معماری دوران قدیم نداشت؟
ما یکی از تنها دورههایی بودیم که من شخصا بسیاربسیار شانس آورده بودم برای اینکه با مهندس سیحون بودم. ما ماهی اقلا یکبار سفر میکردیم و کروکی میکردیم. اگر کتاب کروکیهای من را ببینید از سال ٤٣ و ٤٤ کروکیهای من آنجاست و کروکیهای خود سیحون هم هست. با هم میرفتیم. گروههایی داشتیم و دائما ما در سفر بودیم. معماری ایران را ترسیم میکردیم. این ترسیمات بیشتر دست ما را قوی میکرد که میتوانستیم وقتی طراحی میکنیم ذهنمان را بیاوریم روی کاغذ، ولی هیچ راهی نبود که ما معماری ایران را در طراحی خودمان بیابیم و ترکیب کنیم. اینها مسائلی بود که امکان آموزشی نداشت و دیگر اینکه شما هم خودتان معماری خواندهاید و معمار باسابقه و بادانشی هستید، میدانید که معماری مدرن یکی از ارزشهایش این بود که ضدتاریخی بود. در مدرسه باوهاس بود که برای اولینبار درس تاریخ هنری تدریس نمیشد. اصلا میگفتند ما نمیخواهیم این گذشته را. البته میدانید که در بوزار تدریس میشد، ولی در باوهاس نه. فرض کنید میآمد هارمونی، ریتم، چگونه نقطه تبدیل به خط میشود تدریس میکرد؛ تدریس اینکه چگونه فرمهای آبستراکت با هم ترکیب میشوند، تدریس کار موندریان که چگونه چیزهای هندسی با هم ترکیب میشوند؛ یعنی یک هنر کاملا آبستراکت و انتزاعی و چون وارد حوزه آبستراکت میشوید اصلا تاریخ را میگذارید کنار و اصلا هنر معماری مدرن که بیشتر از نقاشی مدرن نشئت گرفته بود و ریشه آن در نقاشی مدرن است، خوب ضدتاریخی بود و میگفتند ما نقش تاریخی نمیکنیم. بنابراین اصلش در این بود که شما از تاریخ استفاده نکنید. حالا در ایران ما چون این را خیلی نمیدانستیم، فکر میکردیم کمبودی هست. چون خودمان هم درس تاریخ هنر نخوانده بودیم و نداشتیم به آن صورت. یک تاریخ هنر کلی داشتیم که دکتر مقدم میآمد به ما درس میداد درباره هنر پیش از مدرن، اسلام، مصر، چین و هند. کلا یک مقدار اطلاعات بود و در حد آموزشی که به درد پروژه ما بخورد نبود.
یعنی این جدایی از تاریخ موجی بود که به وجود آمد و ما هم بهخودیخود چون معلمان ما تحصیلکردههای آنجا بودند و سیستم آموزشیمان هم سیستم آکادمیک آنجا بود؛ یعنی به ما میگفتند از آن سیستم پیروی کنید، ما هم همان کار را میکردیم و آن سیستمی که ما پیروی میکردیم اولش بوزار بود از ١٣٢٠ تا ١٣٢٨ که خود آندره گدار بود و وقتی او رفت، بعد از آن در زمان فروغی و سیحون که شدند مسئولان دانشکده، سیستم شد کاملا معماری آبستراکت و انتزاعی. این معماری دیگر تاریخ ندارد، شما هر کاری دلتان میخواهد بکنید، ولی نیاز ندارد بگویید مال صفوی است، مال معماری سبک شیراز است یا مال سبک اصفهان است. این گذشته معماری است. اصل بر این بود که تاریخ را بگذاریم کنار، حالا هرچه میخواهد باشد.
این است که آموزش ما پروژههای آبستراکت بود. ما هم که این کار را انجام دادیم و وقتی آمدیم بیرون، با همان سیستم کار کردیم.
نظر شما