شناسهٔ خبر: 48899 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از همایش «وضعیت فکر سیاسی در ایران معاصر»مرتضی مردیها/(۳)

شیوع گرایش‌های فکری چپ جدید در فضای دانشگاهی ایران

مردیها اسمش پست‌مدرنیسم باشد، ساختارگرایی باشد، پساساختارگرایی باشد، واکاوی باشد و حتی لایه‌هایی از مطالعات زنان، فمینیسم رادیکال و محیط‌زیست‌گرایی رادیکال... هیچ فرقی نمی‌کند، دلش را که بشکافید هستۀ سخت مارکسیسم، مانیفست ۱۸۴۸ آشکار می‌شود.

فرهنگ امروز: دهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران با موضوع «وضعیت فکر سیاسی در ایران معاصر» پنجشنبه پنجم اسفندماه ۱۳۹۵ با حضور اساتید و پژوهشگران برجسته حوزه اندیشه سیاسی و سایر حوزه‌های مرتبط، در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این همایش در سه سالن به شکل موازی برگزار شد و موضوعات مختلفی را در زمینه فکر سیاسی مورد توجه قرار داد.​ متن زیر گزارش کامل سخنرانی مرتضی مردیها در این همایش است.

****

اول این صحبت را بگویم که چون قاطبۀ ما در مقام انتقاد برمی‌آییم (خصوصاً از مدیران اجرایی) یک مطایبه‌ای با دوستان انجام بدهم. من قرار بود که ابتدا به توصیۀ جناب آقای دکتر نبوی اینجا سخنرانی داشته باشم، بعد گفتند میزگرد و قرار شد سؤالات میزگرد را برای من ارسال کنند. سؤالات میزگرد را همین لحظه‌ای که من خدمت جناب آقای دکتر بودم با خط زیبایشان نوشتند و به من دادند. من یاد مصاحبه‌های سیاسی افتادم که سؤال‌ها را از مصاحبه‌شونده دریغ می‌کنند تا او در لحظه غافلگیر شود؛ در اموری که ما به آن‌ها می‌پردازیم معمولاً این سنت‌ها وجود نداشته و خب هیجان‌انگیز شد. من مجبورم که به همین شیوه عمل کنم. بگذارید خاطره‌ای برایتان بگویم، دوستی داشتم در قدیم که می‌گفت من هر وقت امتحان انشا هست چهار تا فصل را حفظ می‌کنم و می‌روم سر جلسه. گفتم چه ربطی دارد، مگر راجع به فصل موضوع انشا می‌دهند؟ گفت نه مهم نیست بالاخره یک موضوعی می‌دهند دیگر و این موضوع در یک فصلی اتفاق افتاده... بعد من می‌نویسم تابستان بود... و آن متن را می‌نویسم. این است که ما هم مطلبی را که از حفظ کرده‌ بودیم نگه داشتیم که تطبیقش بدهیم با سؤالی که می‌کنند.

من مقدمه‌ای بگویم که یک مقدار هم بااحتیاط باید با آن برخورد کرد وگرنه ممکن است که خیلی صورت پذیرفتنی نداشته باشد و درعین‌حال به نظرم جالب توجه است. هر علمی می‌تواند دست‌کم دو دوره برایش در نظر گرفته شود. یک زمانی شما کسی مثل کلمب یا ماژلان را داشتید که این‌ها با کشتی راه می‌افتادند که بروند اقیانوس پیدا کنند، قاره پیدا کنند؛ ولی فکر نمی‌کنم که الآن کسی وجود داشته باشد که حتی تصورش را داشته باشد که اگر تمام زمین را نه با کشتی بلکه با هواپیما بگردد بتواند چیز جدیدی، مثلاً جزیره‌ای، رودخانه‌ای، قله‌ای پیدا کند. این وضعیت فقط مربوط به جغرافی یا زمین‌شناسی نیست، راجع به خیلی رشته‌های دیگر هم صدق می‌کند. دانشمندان مثلاً در رشته‌های فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی در یک دوره‌های خاصی جوشیدند و بیرون آمدند و این تقریباً از یک زمان‌هایی متوقف شد؛ و کسانی که بعد از آن‌ها می‌آمدند حتی اگر نبوغ خیلی بیشتری هم داشتند حداکثر کارشان تنظیم‌ها و تدقیق‌ها و گرفتن اشتباهات جزئی و تکمیل کردن بود و به‌این‌ترتیب کار ادامه پیدا می‌کرد.

 کمتر دیده شده و به نظر من در آینده هم کمتر دیده خواهد شد که کسی بیاید و سرنوشت یک علم را زیروزبر کند. توجه داشته باشید که بعد از اینکه بزرگان علم فیزیک، فیزیک دنیای مدرن را تنظیم کردند، ابرنابغه‌ای مثل انیشتین فقط یک حاشیه بر آن زد؛ و آن چیزهایی هم که ما از سنت‌های فیزیکی آلمان و ... شنیده‌ایم مثل هایزنبرگ، بور و امثال این‌ها، رگه‌ای از همان فلسفۀ آلمانی در سخنانشان هست و خیلی هم به نظر من قابل جدی گرفته شدن نیست؛ مثلاً اینکه بگوییم این دانشمندان آمدند و بنیان‌های نگاه ما به جهان ازقبیل علیت و غیره را زیروزبر کردند و... چنین خبرهایی نیست؛ بیش از یک فرضیه ابتدایی نیست که البته بعد از آن‌ها که الآن تقریباً یک قرن می‌گذرد و این‌همه فیزیک‌دان در دنیا دارند تحقیق می‌کنند کسی چیزی به دست ما نداد که آن سخنان را اثبات بکند؛ بنابراین ما فرض را بر این می‌گذاریم که در هر علمی بعد از اینکه آن دوران stablishment یا بنیان‌گذاری و شکل گرفتنش گذشت، بعد از آن علی‌القاعده باید منتظر این باشیم که کسانی می‌آیند و نکته‌بینی‌هایی می‌کنند، ظرافت‌پردازی‌هایی می‌کنند. هوس اینکه کسی بیاید و مثلاً یک فیزیک جدید جلوی ما بگذارد یا یک زیست‌شناسی جدید جلوی ما بگذارد به نظرم مثل بقیه آرزوهای ما است که ممکن است به‌هرحال عیبی نداشته باشد، ولی خیلی هم منتظر تحققش نباید باشیم.

 راجع به اندیشۀ سیاسی همین تصور را دارم؛ اندیشۀ سیاسی ارکان اصلی‌اش مثل جغرافیای زمین، مشخص شده و تمام شد و رفت. اینکه کسانی پیدا شوند مثلاً در قامت هابز یا لاک یا مونتسکیو و ... یک‌مرتبه چیزی را درست کنند که ما هیچ سابقۀ ذهنی از آن نداشتیم خیلی بعید است؛ بنابراین وظیفۀ کسانی که در این حوزه کار می‌کنند قاعدتاً فهم خوب و چارچوب‌بندی‌شدۀ آن‌ها و بعد هم نکته‌بینی، ظرافت‌پردازی و تطبیق با شرایط متحول و گذراست که البته هم وظیفۀ مهمی است و هم نه آن‌قدر مهم که ما فکر می‌کنیم که بیاییم دوباره بنیان‌گذار در این زمینه باشیم و چیزی را زیروزبر کنیم.

اما بیاییم سراغ این سؤالی که آقای دکتر پرسیدند: نقش تحولات فلسفی در فکر سیاسی. متأسفم برای اینکه بگویم نقش تحولات فلسفی در فکر سیاسی به تصور من نقش خیلی ویرانگری بوده و در حدودی که امکان داشته باشد شرح مختصری از آن می‌دهم. اولاً این نکته را بگویم که همیشه ما باید بین حقایق و واقعیات رایج و ویترین‌ها و بلندگوها فرق بگذاریم. بسیاری از شماها ممکن است تصورتان این باشد که مهد مثلاً پست‌مدرنیسم فرانسه است؛ و شاید باور نکنید که اگر از ۹۰ درصد دانشجویان فرانسوی بپرسید که این چیست، می‌گوید: ببخشید چه گفتید؟ و از ۹۰ درصد اساتید هم اگر بپرسید احتمالاً شما را دست می‌اندازند که چه می‌گویی. یک چیزی بود که چهار تا آمدند یک هویی راه انداختند و رفتند و تمام شد. اگر فرانسه عبارت باشد از روزنامۀ لوموند و اکول نرمال و چند تا مؤسسۀ این‌طوری و پیامبرانش هم ما باشیم، خب البته فرانسه مهد این‌جور چیزهاست ولی اگر قرار باشد کسی به نحو ابژکتیو نگاه کند که چه خبر است، این خبرها نیست.

 بنابراین دقت کنید که بسیاری از این موضوعاتی که شهرت پیدا می‌کنند حقیقت ندارند؛ ازجمله اینکه در فلسفه می‌گویند فلسفه که شد فلسفۀ زبان! فلسفه شد تحلیل زبان! این یک انقلابی بود یا به عبارتی کودتایی بود که در گروه‌های فلسفه صورت گرفت و چند وقتی هم قدرت به‌صورت موقت به آن‌ها انتقال داده شد، بعد هم برگشت سر جایش. شما تمام دپارتمان‌های فلسفۀ دنیا هم که بروید، مثل همه جا بحث‌های فلسفی متافیزیک هست، شناخت‌شناسی هست، زیبایی‌شناسی و فلسفۀ سیاسی و ... به قرار خودش باقی است، چند نفری هم هنوز در این حال‌وهوا هستند که با سوراخ کردن واژه‌ها و پیدا کردن رد واژه‌ها می‌توانند مثل کسانی که به دنبال شاه‌کلید بودند که به هر قفلی بخورد، تمام مشکلات اندیشۀ سیاسی و تمام مشکلات بشریت را حل کنند؛ که چنین چیزی نیست. ولی درهرصورت چرخشی که در فلسفه صورت گرفت به سمت فلسفۀ زبانی بود و بعداً هرچند خود فیلسوفان خیلی‌هایشان برگشتند و آن سنت معقول و معمول خودشان را در رشته‌های متفاوت و با شیوۀ مرسوم ادامه دادند؛ این‌ها در قسمت ویترین و بلندگوی دنیای فلسفه باقی ماندند و هنوز هم خیلی‌ها فکر می‌کنند که چون این‌ها چیزهای جدیدی می‌گویند و متفاوتند و ازاین‌حیث می‌توانند جذاب باشند، فلسفه یعنی این؛ که البته صحت ندارد.

اما بیاییم سراغ ورژن خاصی از این ماجرا که ضمن ویران کردن فکر و فلسفه، آثار تخریبی‌اش به اندیشۀ سیاسی هم رسید؛ البته آن‌ها همه سراغ فلسفۀ زبانی نرفتند ولی عمدۀ ماجرا از اینجا شروع شد. من تفسیر کنم از اینکه چرا به این تفکرات که من به‌طورکلی اسمش را می‌گذارم چپ نو [که می‌گویند] French theory (یک اشاره‌ای به مختصات این‌ها بکنم و بعد اثرش را در حدی که وقت امکان بدهد...)؛ به خاطر اینکه اغلب این بزرگان از این سرزمین بلند شده‌اند. البته این را هم باید دقت داشته باشیم که همۀ آن‌ها متفق‌القولند که ریشۀ ماجرا در فکر آلمانی بوده است؛ یعنی این‌ها در واقع همه شاگردان آن‌ها هستند و همه‌شان هم حقشان را ابراز می‌کنند؛ یعنی کتمانی در کار نیست؛ بنابراین اگر می‌گویم French theory به خاطر این است که امروز ما با این درگیرتریم به شکلی و این پنجه‌ها و شاخه‌های ماجراست، ریشه‌ها و تنه در جای دیگری است. به عبارتی اگر آلمان‌ها از زمان ناپلئون مکرراً به فرانسوی‌ها باختند، ولی نهایتاً در یک جا بردند؛ فرانسه‌ای که مأمن و معدن روشنگری بود گذشتۀ خودش را فراموش کرد و در جنگی که آلمان‌ها علیه روشنگری فرانسوی راه انداختند، این فرانسوی‌ها بودند که باختند و تمام ماجرا را به آن طرف وانهادند و هایدگر و هگل و امثال این‌ها شدند خدایان متفکران فرانسه.

 خیلی خلاصه می‌گویم، ببینید اینکه این تفکر در ایران ما الآن بر انواع و اقسام رشته‌های ما و تفکرات ما اثر می‌گذارد، حداقل ۳ دلیل دارد؛ ساده‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترینش که خیلی واردش نمی‌شوم مد روشنفکری است. یک بار طنزی در تلویزیون بود، یک نفر به یکی گفت توی این محافل که می‌روی بگو نقاشی کوبیسم دوست دارم، گفت حالا این کوبیسم چه هست؟ گفت به آنش کاری نداشته باش، بگو کوبیسم، کلاس دارد. به همین سادگی است؛ یعنی من خیلی وقت‌ها تصورم این است که بعضی از این مکاتب فکری که در میان ما رایج هستند، چه از آن‌ها اطلاع داشته باشیم و چه نداشته باشیم، به آن‌ها استناد می‌کنیم، به خاطر اینکه این‌ها شأنیت و اعتبار بیشتری به همراه خودشان می‌آورند.

 علت دوم اینکه این‌ها در بین ما رایج شدند این است که بعضی از تفکرات خصوصاً تفکرات آیینی –از مارکسیست گرفته تا انواع دیگر– این‌ها اگر قرار باشد یک بحث پوزیتیو صورت بگیرد و از آن‌ها سؤال کنند که بر سر سفرۀ معرفت بشری چه آورده‌ای، دستشان به شدت تهی است و این را احساس کرده بودند. این چرخش فلسفی که اتفاق افتاد و تمام مبانی و معاییر سنجش منطقی-فلسفی را کنار زدند و همه‌چیز را reduce کردند به ابهامات زبانی و امثال این‌ها؛ نهانگاه خوبی شد، فضای پرغباری شد که این کسانی که خودشان را کاملاً بی‌سنگر می‌دیدند در مقابل حملات تفکر سامانمند منطقی تجربی عقلانی فوراً در اینجا پنهان بشوند و تیرهایی که به سمتشان شلیک می‌شد را در واقع با این سپر مهار کنند، دلیلش هم روشن است؛ اگر قرار است که اندیشۀ ما فقط بازیچۀ کلمات ما باشد، کلمات ما هم که از ابهام رنج می‌برند، از اثرگذاری ایدئولوژی‌های سیاسی در آن‌ها –چنانچه این دوستان می‌گویند– رنج می‌برند و ... معنی‌اش این است که پس آن ابزاری که شماها می‌خواستید ما موجودات آیینی را با آن نقد بکنید ابزار شکسته‌ای است، ابزار نامعتبری است؛ بنابراین الآن یک جا هستیم، تفکری که مثلاً ۲۰۰۰ سال استدلال پشتش بوده و تفکراتی که عمدتاً محصول خرافه بوده، محصول تخیل بوده، محصول بعضی از الزامات بوده، فرقی نمی‌کند این‌ها همه محصول زبانند، محصول خطاهای زبانی‌اند، محصول ایدئولوژی‌های نهفته در زبانند و امثال این‌ها.

 اما موضوع سوم که یک مقدار سیاسی‌تر هم می‌شود این است که این تفکرات که بعضی از بنیان‌گذارانش بی‌گناه جلوه می‌کنند؛ مثلاً ویتگنشتاین که خودش سیاسی نبود یا حتی شاید مقام هدایتگری هم برای هیچ جریان سیاسی نداشت، ولی خب مهم نیست، او این میراث را گذاشت و خیلی‌های دیگر که ما امروز می‌بینیم از آن استفاده کردند و به ایشان هم رفرنس می‌دهند. ببینید ما یک پدیده‌ای داریم به نام مارکسیسم؛ در ۱۸۴۸ مانیفست حزب کمونیسم خیلی صریح و روشن بود، اقدام هم کرد و از ۱۸۴۸ تا ۱۹۶۸ سرگذشت گریه‌آور برای ... شکست این تفکر است و تمام شد؛ تمام شد به این معنا که برای کسی که بخواهد این تفکر را تست کند این ماجرا تمام شد. ولی ببینید کمونیسم یک ایدئولوژی به معنای سادۀ کلمه نیست، یک ایمان است؛ یعنی اگر کسانی آن را ببازند خیلی چیزها را باخته‌اند؛ بنابراین نمی‌توانستند به‌رغم این شکست آن را بپذیرند. برای اینکه شما الآن وقتی که این تفکرات جدید ملهم از شاخۀ فلسفی را که می‌بینید در علوم سیاسی و جاهای دیگر اثر جدی گذاشته، مصداق آن شعر عربی است که می‌گوید: «عبارتنا شتّی و حسنک واحد و کل الی ذلک الجمال یشیر»؛ یعنی حرف‌های متعدد و اسم‌های متعدد هست، ولی واقعیت ماجرا در واقع چیز واحدی است. اسمش پست‌مدرنیسم باشد، ساختارگرایی باشد، پساساختارگرایی باشد، واکاوی باشد و حتی لایه‌هایی از مطالعات زنان، فمینیسم رادیکال و محیط‌زیست‌گرایی رادیکال... هیچ فرقی نمی‌کند، دلش را که بشکافید هستۀ سخت مارکسیسم، مانیفست ۱۸۴۸ آشکار می‌شود؛ و چون آن چیزی است که تشتش از بام افتاده و الآن دیگر در قالب آن نمی‌شود چیزی را مطرح کرد، این‌ها به اینجا خزیده‌اند و از پشت این موضوعات در قالب بیان‌هایی که خیلی هم برای ما جذابند و خیلی از ما ندانسته دنبال این‌ها راه می‌افتیم حرفشان را می‌زنند.

 شما ببینید بسیاری از این کلیپ‌های خواننده‌های بزرگ مثلاً امثال مایکل جکسون، پشت صحنه چه چیزی را نشان می‌داد؟ فیل‌هایی که عاجشان را قطع می‌کنند، درختانی که دارند می‌افتند، معنی‌اش چه بود؟ معنایش سیاست و حکومت‌هایی بود که دارند همه‌چیز را از بین می‌برند. یا آن آهنگش که در کلمبیا خوانده «They don’t care about us» که اشاره می‌کند به پلیس‌ها، این‌ها حواسشان به ما نیست... یعنی خیلی از ما، خیلی از هنرمندان، خیلی از دانشمندان این اشتباه را کرده‌اند، چون حرف قابل قبولی است که طبیعت را از بین نبرید، فلان نکنید و... این‌ها را گرفته‌اند ولی نمی‌دانند که آن کسانی که پشت اصل این قضایا هستند چه جور دارند ماجرا را اداره می‌کنند. این فقط یک جریانی است که ۱۵۰ سال جنگیده و شکست‌خورده و الآن برای همان منویاتش که هیچ جا نه در عمل و نه در نظر نتوانسته برایشان پشتوانه‌ای پیدا کند، ولی غریزه به آن کمک می‌کند؛ یعنی ما همه دلمان می‌خواهد که اگر من به اندازۀ آن‌ها پولدار نمی‌شوم دست‌کم آن‌ها را به اندازۀ خودم فقیر کنم؛ بنابراین این تفکر همواره مشتری دارد، ولی درعین‌حال الآن آمده در یک فضاهایی که مجلسی‌تر باشد.

 جملۀ آخرم این است که این تفکرات به خصوص در جامعۀ ما (من جوامع دیگر را هم دیده‌ام) به قطعیت نمی‌توانم بگویم چقدر و چطور، ولی می‌توانم بگویم تقریباً در رشته‌های علوم انسانی همه جا چنین وضعیتی هست که ما از پشت این تفکرات گاهی آگاهانه و گاهی ناآگاهانه به‌عنوان یک چیزهایی که الآن دیگر درست بودنشان اثبات شده، حرف‌هایمان را می‌زنیم و بعضی‌هایمان هم می‌خواهیم (چون شرایط ایران شرایط خیلی خاص و ویژه هست) از این‌ها برای این به‌اصطلاح سر یک نمدی درست کنیم، یک کلاهی درست کنیم و البته این اتفاق نمی‌افتد. من در یکی از کتاب‌فروشی‌های جلوی دانشگاه تهران یک قفسه حدود ۹۰ سانتی‌متری دیدم که فقط در مورد دو نفر از این فیلسوفانی که می‌گویم کتاب داشت، یا کتاب مال خودشان بود که ترجمه شده بود یا راجع به آن‌ها؛ به نظرم این نگاه آفت بزرگی است و البته خوش‌بین هستم به اینکه بسیاری از دوستانی که با این عقاید من همراه هستند در جهت دیگری کار می‌کنند و امیدوارم که این روزبه‌روز بیشتر مشخص شود که از این قوطی جادو هیچ‌چیز برای هیچ جای ما (نه از حیث مبارزۀ سیاسی و نه سازندگی تمدنی) در نخواهد آمد.

نظرات مخاطبان 0 19

  • ۱۳۹۵-۱۲-۲۴ ۱۳:۵۲ناظم 284 453

    عجب متوهمی‌ هستند آقای دکتر؛ دست همه‌ی توهمِ توطئه‌ای ها را بسته اند! 
     
    «مایکل جکسون داشته است منویات مارکس را در قالبِ موسیقی تصنیف می‌کرده»!!!!!
                                
  • ۱۳۹۵-۱۲-۲۸ ۱۶:۳۲بهروز 5 63

    احیانا تو کیهان نمی نویسند ایشون.لحنشون و فحوای کلامشون بسیار به حاج حسین رفته است.
                                
  • ۱۳۹۵-۱۲-۲۹ ۰۵:۴۰حامد 2 42

    البته باید کسی به آقای دکتر یادآوری کند که از سر اتفاق علم زیست شناسی، در فرم مهندسی ژنتیک، از جبهه های اصلی علمیست که تغییراتی انقلاب گونه در آن در عصر حاضر مورد انتظار است.  از این جهت مثال ایشان دقیق نیست.  بهتر است قبل سخن گفتن حداقل ویکیپدیا را چک کنند.
    
    اینطور نسخه پیچیدن های ایدئولوژیک و رساندن عقبه همه افکار فلسفی ای که نمی پسندند به مانیفست ۱۸۴۸ اگر غرض ورزانه نباشد از بی سوادیست.  یکی باید به ایشان بگوید که دست از سر علم و دانشگاه بردارد و همان روزنامه نگار/فعال سیاسی که در اندازه اوست باشد.   
                                
  • ۱۳۹۵-۱۲-۲۹ ۰۷:۲۰محمد 22 103

    اگر بضاعت لیبرالیسم به مغالطات و حرفهای دورهمی این آقا محدود می شود، باید برای آیندۀ فکر آزادی متاسف بود. 
        از حرفهای این آقا چند نکته مستفاد میشود: 1. لیبرالیسم ایرانی خودش را ملزم می داند که از واقعیتِ بازار تا پای جان دفاعی ایدئولوژیک کند؛ واقعیت بازاری که خود گردانندگانش به نتایج و عملکردهای نابرابر آن چنین عاشقانه نمی نگرند؛ 2. برای یک ایدئولوگ لیبرال راحت تر این است که معرکه بگیرد و مستمعان را به جای تفکر کردن به کف و سوت زدن برانگیزد؛ 3. با چنین نگرش غیرانتقادی ای، این سخنران خواسته یا ناخواسته تمام آثار سرمایه داری شرکتی میلیتاریستی را تایید می کند. با در نظر گرفت این که چنین شخصی به دریافت حقوق ماهانۀ ناچیز دانشگاهی محتاج است، میتوان این سخن اتین دو لابوئسی را در مورد او ذکر کرد: چرا انسان ها برای بردگی خویش چنان تلاش میکنند که گویی برای رستگاری خویش تلاش میکنند.   
                                
  • ۱۳۹۵-۱۲-۲۹ ۲۳:۴۸ 2 36

    پست مدرنیسم را اگر بکاویم به مانیفست 1848 میرسیم.  فقط باید تاسف خورد به کرسیی که این آدم اشغال کرده.مخالفت با مارکسیسم مشکلی نداره ولی این دیگه مخالفت نبود سوختن بود. اتفاقا این نشون میده هنوز مانیفست زندست. در نتیجه این سینه چاکان سرمایه صدای جلز و ولزشون دامن مارکس رو میگیره. 
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۳ ۰۳:۵۰احسان 2 54

    کاملاً مشخصه که هیچ چیزی از این جریان ها نمی دونه. اتفاقاً مارکسیست های درست و حسابی هم که همین حرف رو می زنن. یعنی مثلاً ای بسا که پساساختارگرایی یه مارکسیسم شرمنده اس و اگر اینجوریه باید انداختش دور و همون مارکسیسم رو برگرفت. ولی خب قضیه از این قرار نیست. آقای مردیها اگر اندک تأملی می کرد، می فهمید که اساساً چرا چنین مکاتبی ظهور کرده!!
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۵ ۱۲:۳۱ 26 33

    دست کم یک مطلب را درست گفته و آن هم مد شدن برخی از قیلسوفان است. اگر به پایان نامه های گروه های فلسفه در ایران نگاه کنید می بینید که بیش از هر فیلسوفی در مورد هایدگر پایان نامه نوشته می شود و این در حالی است که دانشجویان درک درستی از هایدگر ندارند و شاید هم علاقه چندانی به فلسفه او نداشته باشند اما چون این فیلسوف مد روز شده است به سویش جلب شده اند
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۵ ۲۳:۲۸ایمان 15 1

    از این همه تهمت و افترا بستن بر یک جریان فکری قوی سردرد گرفتم
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۶ ۰۳:۲۹بهزاد رَوَن 38 5

    ««مایکل جکسون داشته است منویات مارکس را در قالبِ موسیقی تصنیف می‌کرده»!!!!!» این جمله در متن وجود ندارد. دوستی که برداشت خود از مطلب را داخل گیومه به این شکل مطرح می کند، از مباحث جدی اندیشه ای فرسنگ ها فاصله دارد. هر چند نزدیک به 500 نفر بدون دقت لازم آن را تایید کرده اند اما امیدواری در آن نیمه عدد بالا است که این روش و بی محتوایی نقد را تایید نکرده اند.
    در تمام این نظرات ترسی در حقیقت عریان که لباسی از کلمات را به تن کرده وجود دارد. ترس از شک و لحظه ای تفکر از اینکه مبادا مردیها راست می گوید؟! که تمام گرایشات چپ تاریخ اندیشه از درک ماهیت تاریخی و رئال زیست جهان خود عاجز بوده و «زبان بازی» را برای فرار از حقیقت ظالمانه و مادی ارزش مسلط در تاریخ داروینی زمین، انتخاب کرده اند. 
    گفتن اینکه مایکل جکسون برای عاج فیل ها می خواند، شیوه بیان نادرستی از یک حقیقت تاریخی است. فرهنگ و هنر همواره بیانی آینه ای از حال انسان ها در تاریخ بوده اند. انتخاب مصداق نادرست و یا حتی بیانی دمه دستی، مُخل حقیقت پیچیدگی ارتباط عناصر به ظاهر جدای فرهنگ و هنر و سیاست و دین و علم و... نیست.
    آقای مردی ها انجیل به دست از حقیقت لیبرالیسم برای ایرانی ها گفته و برای آن بهایی گران چون اخراج از دانشگاه علامه را نیز پرداخت کرده است. اما همه انجیل ها زیر طوفان تاریخ مدام برگ هایشان ریخته و گرفتار هرمنوتیک خنثی گر شده اند. 
    متاسفانه آقای مردی ها به خاطر ترس از شنیدن صدای برخورد انجیل زیر آستینشان با زمین، رنج خارش سرشان که مطئنا به خاطر فلسفیدن است را تحمل می کنند.
    
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۷ ۱۲:۱۶ 22 37

    آقای برادر! آنچه در اینجا پیاده شده با آنچه از ایشان حضورا شنیده ایم، تفاوت زیادی با هم ندارد. اتفاقاً حال و هوای پرشور سخنرانی ایشان به علت نگنجیدن در قالب واژگان در متن بالا منعکس نشده است! آقا واقعاً دربارۀ مایکل جکسون چنین افاضه فرمودند! 
     البته شنیدن مدعاهای فاقد برهان از این فیلسوف قلابی اخراجی شما غمبارتر از خواندن متن پیاده شدۀ سخنرانی وی بود. شاید بتوان بین این آدم سابقا اخراجی و فیلم اخراجی ها نسبتی دید: معرکه گیری و سیابازی!
    باز ما حسب وظیفۀ انسانی خود، شاکریم که حقوق ماهانۀ دانشگاه ایشان اعادۀ شده است. 
    سال نو تان مبارک
       
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۷ ۲۳:۰۸بهزاد رَوَن 16 1

    منظور از پاراگراف اول جلب توجه خواننده به یک قاعده دستور زبان فارسی ساده در مورد اصول استفاده از «گیومه» است. 
    
    
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۹ ۱۳:۴۴وحید 183 1

    تا در ایران  دانشجو بودن نشانه سواد است تفکر چپ جولان خواهد دغد
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۰۹ ۲۳:۳۶استاد علامه 36 6

    فراموش نکنید که در زمان صدرالدین شریعتی که اکثر قریب به اتفاق اساتید دنبال سوراخ موش می گشتند مردیها جلوی او ایستاد و اخراج شد. اعاده شدن حقوق ماهیانه کمترین حق اوست
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۱۴ ۱۳:۰۰فرهاد سليمان‌نژاد 27 16

    ژاك دريدا جايي گفته است:
    «"ديكانستراكشن"، دست‌كم از ديد من، به خودي خود معنا يا اهميتي نداشته مگر آنكه به انديشه‌اي راديكال تبديل شود. آن هم صرفا در چارچوب سنت و خوانشي ماركسيستي.»
    اگر حضرات مي‌پذيرند كه دريدا مهمترين مرجع مذهب پست‌مدرن است، تصور نمي‌كنم شاهدي موثق‌تر از خود او براي اثبات مدعاي آقاي مرديها وجود داشته باشد. البته برخي از نواله‌خوران قرن بيستمي ماركسيسم به دفعات از پست‌مدرنيسم، به عنوان شيري بي‌يال و كوپال، تبري جسته، حتي به آن تاخته‌اند. با اينحال در باب اثبات هم‌خوني پست‌مدرنيسم و ماركسيسم مي‌توان براهين بيشماري ارائه كرد. كساني كه شوقي به دانش و رهايي از شر نكبت‌ها و دگم‌هاي فكري دارند، در اين مورد به‌خصوص مي‌توانند كتاب زير را مطالعه كنند: 
    Stephen R. C. Hicks, "Explaining Postmodernism:
    Skepticism and Socialism from Rousseau to Foucault", Scholargy Publishing, Tempe New Berlin-Milwaukee, 2004
    همين‌طور بنگريد به ترجمه‌ي فارسي كتاب "روشنفكران و سياست" نوشته‌ي مارك لي‌لا، بخش مربوط به دريدا كه، بخش مذكور، توسط استاد گران‌مايه عزت‌الله فولادوند نيز ترجمه شده است.
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۱۴ ۱۸:۵۹ 1 13

    ادم باید یک ترم در دانشگاهی جدی فلسفه نخواانده  باشد تا که اینگونه همه چیر را به همه چیز پیوند دهد مارکسیم با همه نقدها ئی که برای ان می تواند برشمرد فززند  اندیشه های مدرن  و روشنگری است یعنی مارکس پیشرفت تکنولوژی را مهمترین اماج خود می دانست مارکس می گفت  که فلسفه پیش از این می خواست جهان را تفسیر کنند اما بستگی به ان دارد که انرا چگونه می شود می شود تغییر داد این یعنی از جنبه فلسفی در سنت سوژه بودن اما پست مدرنها که میتوان به ان پس متافیزیک هم گفت بیشتر  نقد تکنولوژی و نقد سوژه هستند اما  ادم باید از دنیا بی خبر باشد و یا  که بچه مذهبی دوران پیش از انفلاب باشد و با خود کینه دوران خوانیش را از مارکس جنبش چپ  هنوز با خود  در دوران میان سالی حمل کند تا کی ما چه چپ مان  که با عصبیت و کج و چاوله بدنیا نگاه می کنند و چه راستمان  که یعنی باید لبیرال  باشد دنبال این بحثهای صدتا یک غاز هسیتم  که همه اش پر از کینه توزی و عصبیت جهان سومی است  و دوری از تفکر علمی و مفهومی  ،ادم افسرده می شود 
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۱۴ ۱۹:۴۸ 2 8

    اقای عزیز ، دانشمند محترمی که به دریدا ارجاع می دهی دیکارنستراکشن که  دریدا  انرا می گوید یعنی دیکانستراکشن  کردن خود مارکسیسم   ، یعنی اینکه باید در بنیاد مارکیسیم را دیکا نستراکشن کرد برادر من ،  عزیز  من این مطالب را که نمی شود با لغت نامه یاد گرفت  خودت داری چیزی می گویی که انها می گویند باید در بنیاد انرا نقد یعنی جور دیگری دید یعنی در پایه ها ی  مارکسیست  که در سنت سوژه است را دوباره بازسازی کرد پس این چه ربطی به مارکسیسم  دارد این دیگر چیزی دیگر است  ، اما بهرحال باید جنگ حیدری و نعمتی که از خصوصیات انسان جهان سومی است دنبال کرد یا در فرم راست یا چپ باید قبلیه تشکیل  داد و با تمام قوا از قبیله دفاع کرد  یا با پرچم چپ یا با پرچم راست 
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۱۵ ۱۳:۳۴ 2 6

    جناب سلیمان نژاد، نمی دانم آیا خودتان تمام کتاب هیکس را خوانده اید که آن را به دیگران سفارش می کنید یا خیر؟ این کتاب تمامی سنت فکری غیر انگلیسی، از دکارت و کانت گرفته تا دیگران، را متهم به زمینه سازی برای شکل گیری تفکر پست مدرن می کند. یعنی اساسا تفکر عقل گرا، در مقابل تجربه گرایی آنگلوساکسونی، را مقصر اصلی در شکل گیری تفکر پست مدرن می داند. فکر نکنم خود شما هم با این نتیجه گیری افراطی و خنده دار موافق باشید.
                                
  • ۱۳۹۶-۰۱-۱۸ ۱۳:۵۰ 1 11

    وقتی جرات و توان و مایه ی اندیشیدن نداشته باشی، باید که دست آخر گناه را بر گرده ی یک اهریمن مطلق بیندازی که تمام فلاکت و نکبت فکری و انحطاط عملی از جانب اوست. مردیها با این پراکنده گویی های بی ربط و بی مقدار، باید هم گذرش به این فرمول نخ نما بیوفتد که از قضا مارکسیست های بی مایه ی مارکس نخوانده، آن را در کار می کرده اند. در فلاکت کنونی مارکسیسم بدخوانده شده سهمی دارد و لیبرالیسم کج و معوج نیز سهم خود را. از این شبهه مباحث دهه هفتادی که مردیها و شرکا متولی آنند، هیچ گاه آن خودآگاهی بیرون نمی آید که تکلیف ما را با خودمان روشن کند
                                
  • ۱۳۹۶-۰۲-۰۹ ۱۳:۴۷روشنک 0 2

    اقای محترم نه از تاریخ  رویاروی فقر و قدرت خبر دارند نه از دستاوردهای جنبشهای پر هزینه اردوگاه چپ. قانون کار و حقوق زنان و کودکان وتمامی رفورمهای تاریخی برای یک زندگی اسانی مدیون جانباختگی و تلاش چپ در دنیا بوده. بقول جیمسز جویس    در خطاب به یونگ : یک کم خوردش کن که جوجه ها هم بخورند. عجب دنیایی شده، همه طبل و خالی.
                                

نظر شما