شناسهٔ خبر: 49148 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

«شِتای عمر»؛ خاطرات سیاسی سفیر سابق ایران در آلمان

«شتای عمر»، خاطرات سیاسی احمد عزیزی، سفیر سابق ایران در آلمان است که به زودی از سوی نشر نی روانه بازار نشر خواهد شد.

«شِتای عمر»؛ خاطرات سیاسی سفیر سابق ایران در آلمان

به فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ احمد عزیزی، سفیر سابق ایران در آلمان درباره کتاب «شِتای عمر» که به زودی از سوی نشر نی منتشر می‌شود، گفت: همان‌طور که در مقدمه کتاب آمده، خاطرات به این معنی که من در اینجا به دنیا آمدم و چه کردم، نیست، بلکه برگ‌هایی از زندگی سیاسی من را در برمی‌گیرد.
 
وی افزود: فهرست عناوین موضوعاتی که در کتاب منعکس شده، تقریبا در 40 عنوان جای گرفته است، مطالبی که حاوی نکات تاریخی ناگفته‌ای است که احساس کردم بهتر است گفته شود شاید به فهم بهتر تاریخ کمک کند.
 
این دیپلمات سابق ادامه داد: قبل از انقلاب از سوی امام خمینی (ره) در پاریس برای سرپرستی سفارت ایران در واشنگتن انتخاب شدم. ایشان در حکمی پنج نفر را برای سرپرستی بعضی سفارتخانه‌ها تعیین کردند که در این میان بنده نیز برای سفارت ایران در واشنگتن منصوب شدم.
 
عزیزی درباره حذف یا سانسور خاطراتش اظهار کرد: موارد جزئی و کوچکی در کتاب «شِتای‌عمر» حذف شد و خوشبختانه مطالب اساسی دچار سانسور نشده و بیشترِ عناوین منتشر شده است. همچنین از اسناد، مدارک و تصاویری که داشتم در تدوین خاطرات بهره گرفتم.
 
پشت جلد کتاب آمده است: «سرانجام زمان آزادی گروگان‌ها فرارسید. دنیا در تب‌وتاب بود و همه‌ میکروفون‌ها و دوربین‌ها به سمت ایران. روی پلکان هواپیمای الجزایری در نقطه‌ای دوردست و حفاظت‌شده در فرودگاه مهرآباد ایستاده بودم. فهرست اسامی ۵۲ گروگان آمریکایی را در دست داشتم و یک مسئول الجزایری نیز در کنارم بود. گروگان‌ها یک‌به‌یک از کنارمان رد می‌شدند و نام‌شان را روی فهرست نشان می‌دادند و همان مسئول علامتی کنار نام‌شان می‌زد.

مطلع نیستم گروگان‌ها در دوره‌ نگهداری‌شان به تلویزیون یا روزنامه دسترسی داشتند یا نه. در این صورت باید چهره‌ام برای‌شان آشنا می‌بود. روشن بود که مردم آمریکا با نام و مسئولیتم [در مقام مسئول و هماهنگ‌کننده‌ کارگروه آزادسازی گروگان‌ها در دولت شهید رجایی] آشنایی کامل دارند و این را از سیل نامه‌هایی فهمیدم که بعد از آزادی گروگان‌ها از نقاط مختلف آمریکا دریافت کردم. بروس لینگن، کاردار سفارت که در محل وزارت خارجه نگهداری می‌شد، اما مرا به‌خوبی می‌شناخت. به‌هرحال او در شرایط بهتری بود و چه‌بسا اطلاعاتی بیش از دیگران از روند ماجرا و دست‌اندرکاران آن داشت و روزنامه‌هایی به دستش می‌رسید. یک بار هم مرا در محل نگهداری در وزارت خارجه دیده و شاید خاطره‌ای از آن دیدار در ذهن داشت. او هنگام بالارفتن از پله‌های هواپیما و عبور از کنارم، تمام‌قد رو به من ایستاد و با احترام کامل دست داد و گفت: «نمی‌دانم چطور باید از شما تشکر کنم، آقای عزیزی!»

نظر شما