شناسهٔ خبر: 4915 - سرویس آرشیو
نسخه قابل چاپ

معجزه و موقعیت‌های رسانه‌ای جدید

معجزه و موقعیت‌های رسانه‌ای جدید <span style="color: rgb(0, 0, 0); font-family: tahoma; text-align: justify;">در ادبیات کلاسیک علوم انسانی و پیش از آن در متون مقدس و به‌ویژه در متون ادیان ابراهیمی، تضاد و تعارض میان معجزه (miracle) از یک سو و خرافه (superstition) و به صورتی آشکارتر شعبده یا جادو (magic) از سوی دیگر به شکلی کاملا بارز مورد تاکید است.</span>

  • ناصر فکوهی

  • در ادبیات کلاسیک علوم انسانی و پیش از آن در متون مقدس و به‌ویژه در متون ادیان ابراهیمی، تضاد و تعارض میان معجزه (miracle) از یک سو و خرافه (superstition) و به صورتی آشکارتر شعبده یا جادو (magic) از سوی دیگر به شکلی کاملا بارز مورد تاکید است. در حالی که معجزه، رابطه‌ای استعلایی و استنادی به خدا و در عرصه‌ای از نیکی و برکت الهی قرار می‌گیرد و ریشه‌های خود را می‌یابد، بر عکس فرض بر آن بوده که خرافه و شعبده، یک توانایی شیطانی در بعضی از انسان‌هاست که در برابر باورهای دینی قرار گرفته و با یاری گرفتن از عرصه شر و پهنه شیطانی از آن به مثابه ابزاری برای به انحراف کشیدن و گمراه کردن انسان‌ها استفاده می‌کنند. البته با اغماض بسیار زیاد و به شکلی بسیار نسبی می‌توان چنین دوگانه‌ای را میان عملکردهای شمنی (در جایگاه معجزه) از یک سو و عملکردهای جادویی (در جایگاه شعبده) در سوی دیگر در انسان‌شناسی، نیز مطرح و مشاهده کرد. 
    بنابراین وجود این عواطف و این گرایش‌ها در انسان‌ها به صورت رویکردها و کنش‌ها و باورهایی که قرن‌هاست در آن‌ها و جوامع بشری وجود داشته، امری تازه نیست. اما این‌که چنین رویکردهایی می‌تواند به گرایش‌هایی خطرناک در عرصه اندیشه و عمل منجر شود نیز، امری نیست که بتوان از آن غافل شد و غافل ماند. باور‌های خرافی به مفاهیمی چون «نژاد و برتری نژادی»، «ملت‌پرستی»، «قوم‌پرستی»، «ایدئولوژی‌های نجات‌بخش»، «ساختن انسان آرمانی پرولتری» و... خرافاتی هستند که برپایه‌هایی پوچ و گاه حتی ابلهانه بنا شده بودند، اما این امر مانع از آن نشد که‌ میلیون‌ها نفر را به دنبال خود بکشند و بسیاری از آن‌ها را از خلال جنگ‌ها و نفرت‌ها و بی‌رحمی‌های باورنکردنی به کشتن و نابودی بدهند. نقش پروپاگاندهای سیاسی نظیر آنچه به صورت گسترده در رژیم‌های توتالیتاریستی فاشیستی و کمونیستی، شاهد آن بوده‌ایم نیز در این فرآیند‌ها غیرقابل انکار است، اما همواره این پرسش نیز مطرح بوده که اصولا رسانه‌ها و تبلیغات تا چه اندازه می‌توانند بر نظام کنشی و رفتاری از یک سو و بر نظام‌های باوری و ذهنی از سوی دیگر تاثیر گذاشته و تعیین‌کننده باشند. همان‌گونه که این پرسش نیز همواره مطرح بوده که نظام‌های آموزشی تا چه اندازه قادرند از طریق فرآیندهای شناخت و تربیت مانع رشد چنین گرایش‌های نامطلوبی شوند. 
    واقعیت آن است که یک رسانه و امروز حتی قدرتمندترین این رسانه‌ها یعنی رسانه‌های تصویری (تلویزیون، سینما، اینترنت) میزان تاثیرگذاری خود را در یک جهت یا در جهت دیگر، تا اندازه زیادی مدیون موقعیت و زمینه‌های بالقوه کنشگران فردی و اجتماعی‌ای هستند که مخاطبان آن‌ها را تشکیل می‌دهند. بنابراین این‌که بگوییم، مردم ما یا مردم هر جای دیگری به دلیل آن‌که این یا آن رسانه، تبلیغ چیزی را می‌کنند یا آن را به نحوی ارائه می‌دهند، به سوی آن امر کشیده می‌شوند چندان معنایی ندارد. مسئله تا حد زیادی عکس این روند است. رسانه‌ها اغلب وابسته‌ای هستند از جامعه‌ای که در آن عمل می‌کنند و بازتابی از آنچه گاه در لایه‌های عمیق آن جامعه می‌گذرد، زیرا در غیراین صورت هرگونه ارزشی را از دست می‌دهند و به گونه‌ای خنثی بودن و بی‌فایدگی محض می‌رسند. به این ترتیب رسانه‌ها می‌توانند در جهتی تاثیرگذار باشند که آمادگی بالقوه آن در جامعه‌ای خاص وجود داشته باشد و از این لحاظ می‌توانند به مرزهای بسیار خطرناکی برسند. 
    بحثی که درباره رواج خرافه‌گرایی در بعضی از سریال‌های تلویزیونی ایران مطرح است دو شکل آن را اغلب به صورت تقابل آشتی‌ناپذیر و تصنعی میان دین و عقل، گونه‌ای سرنوشت‌گرایی مبالغه‌آمیز، انتساب کرامات معجزه‌وار به هنرپیشگانی که در زندگی واقعی خود چندان هماهنگی با نقش‌های ایفا شده نداشته و حتی در نقش خود نیز ظاهری به شدت متضاد با آنچه باید بنمایند دارند، و... بیش از اندازه برای مخاطبان ایرانی این سریال‌ها روشن است که نیاز به بسط آن‌ها در این یادداشت داشته باشیم. آنچه شاید نیاز به توضیح داشته باشد دو نکته است، نخست آن‌که جامعه ما در عرف خود گاه بسیاری از گرایش‌های خرافی را حمل می‌کند و بنابراین بهتر است این‌گونه احساسات تشویق نشوند، عقل‌گریزی و عقل‌ستیزی در این جامعه پیشینه‌ای بسیار طولانی دارد که درباره دلایلش می‌توان به تفصیل سخن گفت. اما در این حالت نباید به این رویکردها دامن زد. نکته دیگر رویکردی اتیک یا بیرونی نسبت به تاثیر و کنترلی است که ظاهرا ممکن است تصور شود از مردم نسبت به نهاد روحانیت بر این سریال‌ها وجود دارد و شکل کارکردی آن نگاهی است که بر حضور یک «مشاور روحانی» در آن‌ها وجود دارد. اما چرا از یک رویکرد اتیک صحبت می‌کنیم: به این دلیل که در اسلام و تشیع، حضور یک روحانی به مثابه مشاور به معنای کنترل و تایید و پذیرش آنچه به نمایش درمی‌آید از جانب مراجع یا مراکز مورد احترام در اندیشه و رفتارهای دینی نیست. در اینجا ما تضادی روشن را با مسیحیت کاتولیک می‌بینیم که در آن هماهنگی و نمایندگی اغلب بسیار روشن و دقیق بوده و تایید نماینده به معنی تایید مرکزیت دینی است. از این رو به نظر می‌رسد که جلوگیری از این‌گونه بازنمایی‌های خرافی که مرزهای میان اندیشه خرافی و اندیشه استعلایی را در هم می‌شکند، کاری باشد که باید درون دغدغه مسئولان دینی قرار بگیرد. معجزه سوای رابطه تقابلی که با خرافه دارد ما را به تقابل دیگری نیز می‌رساند که لزوما در چارچوب دینی تعریف نمی‌شود. این تقابل میان نمادشناسی و نشانه‌شناسی در تخیلی آزاد از یک سو که در اینجا با معجزه‌ای در خلاقیت قابل مقایسه است از یک سو و کلیشه‌وار کردن این خلاقیت در چارچوب‌های اندیشه تقلیل‌یافته در ایدئولوژی‌های پیش پا افتاده که باید آن‌ها را به خرافه نزدیک دانست، خود را نشان می‌دهد: جنگی میان رویایی پربار و خلاق از یک سو و کابوسی بی‌معنا و آشفته و مخرب از سوی دیگر. رسانه در اینجا نیز وظیفه‌ای اساسی دارد که جامعه باید بر دوش آن بگذارد: این‌که به همان اندازه راه را بر خلاقیت نمادین بگشاید، که بر کلیشه و تقلیل‌گرایی خرافی و ایدئولوژیک می‌بندد. اما این وظیفه برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، به آن مربوط نمی‌شود که از «خطر» تاثیرگذاری در جهت باور به خرافه و تقلیل‌گرایی واهمه داشته باشیم. خطر واقعی در اینجا نیست بلکه در آن است که رسانه‌ها، درون فرآیندی از خود ویرانگری فرو رفته و زبان خود را محکوم به نابودی درون بی‌معنایی و بی‌شکلی کنند و از این طریق یکی از ابزارهای مهم انتقال خیال و ابراز و ایجاد خلاقیت را از میان ببرند و جامعه را دچار فقری فناورانه برای تحقق یافتن اندیشه کنند.