شناسهٔ خبر: 49217 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

منطق الطیر؛ روایتی حماسی از حرکت روح آدمی به سمت کمال

منطق الطیر حرکت روح آدمی به سمت کمال را به نحوی حماسی طرح می‌کند. این داستان نخستین کتاب منظوم رمزی عارفانه است.

فرهنگ امروز /علیرضا سمیعی: نخستین آثار برخی صوفیان از نیمه دوم قرن دوم هجری منتشر می شود. تصوف و عرفان عملی راه خود را تا حدود قرن پنجم ادامه می دهد؛ اما وقتی حکم قتل منصور حلاج صادر می‌شود عرفای دیگر تا حدودی دست و پای خود را جمع کردند و از عرفان عملی و شفاهی به عرفان علمی روی آوردند. نصر سراج «المع فی تصوف» را نوشت و کسانی چون ابوسعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری در خراسان ظهور کردند که عرفان را از زهد به ذوق کشاندند. پیش از آنها عرفان بیشتر جنبه زهدی داشت. کتاب نصر سراج نحوه‌ای عرفان زاهدانه را شرح می کند.

توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا، هفت مقامی که او برای طی طریق سالک قائل شده و بیشتر زاهدانه است و به عرفان عبوس شهرت دارد

توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا، هفت مقامی که او برای طی طریق سالک قائل شده و بیشتر زاهدانه است و به عرفان عبوس شهرت دارد. کسانی مانند هجویری، قشیری، امام محمد غزالی، جنید بغدادی و سایر عرفای بغدادی که عرفای «محو» یا اهل «هشیاری» نام گرفته‌اند، نیز دارای گرایش زاهدانه هستند.

براساس آنچه خود عطار نقل کرده، شیخ ابوسعید ابوالخیر بیشترین تأثیر را بر وی داشته است: « از دم بوسعید می دانم/ دولتی که این زمان همی یابم » کسانی چون امام محمد غزالی و شیخ احمد غزالی نیز بر وی اثری عظیم داشتند. شخصیت بعدی سنایی غزنوی است. او می توانست اصطلاحات عرفانی را به کمال در شعرش بیاورد و مخصوصاً در «حدیقة الحقیقه» حسابی از عهده برآمده است.

عطار در حقیقت با تأثیرپذیری از او کمال می یابد، هرچند خود صاحب نظر بود. برای مثال، مقامات عارفانه ابونصر سراج را به طور کلی تغییر می دهد. عطار حتی نسبت به عرفای پیش از خود ابتکاراتی دارد مثلاً به جای «مقامات» از «وادی»ها استفاده می کند؛ معنی وادی بیابان های سنگلاخی است، حال این بیابان ها چه هستند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا هستند. طلب شوق اولیه است و بعد عشق می‌ماند. از این رو، وادی های او ذوقی و عاشقانه اند. به همین خاطر، وادی های او را هفت شهر عشق نامیدند.  

سنایی غزنوی از یک جهت و امام محمد غزالی و احمد غزالی از سوی دیگر تقریباً بر تمامی عرفای پس از خود از جمله عطار تأثیرگذار بودند

سنایی غزنوی از یک جهت و امام محمد غزالی و احمد غزالی از سوی دیگر تقریباً بر تمامی عرفای پس از خود از جمله عطار تأثیرگذار بودند. مثلاً عطار داستان شیخ صنعان را از تحفة الملوک غزالی گرفته یا اصل منطق الطیر به صورت نثر در « لسان الغیب» شیخ احمد غزالی بوده است.
    
    
به هر حال تمام کتاب ها پیش از عطار بر وی  تأثیرگذاشتند. زیرا او محققی تمام بود. فلسفه، منطق، فقه و دیگر علوم را می دانست، ولی وجه عرفانی زندگی اش پررنگ تر بود. می گوید: گرچه عطارم من و تریاک ده/ سوخته دارم جگر و چون ناک ده.

«منطق الطیر» جزو کتاب‌هایی است که عطار در اواخر عمرش نوشته و می‌توان گفت وی  نظریه اصلی عرفانی خویش را در همین اثر آورده. در منطق الطیر حرکت روح آدمی به سمت کمال، به نحوی حماسی طرح می‌شود. این داستان نخستین کتاب منظوم رمزی عارفانه است. (کتاب های شیخ شهاب الدین سهروردی رمزی و به نثر هستند.)

در منطق الطیر مسأله بازگشت انسان به فطرت خود پیش کشیده می شود، چون هر پرنده نمادی از یک نوع تیپ است. ولی کل کتاب، سر تا پا رمزی است   

در منطق الطیر مسأله بازگشت انسان به فطرت خود پیش کشیده می شود، چون هر پرنده نمادی از یک نوع تیپ است. ولی کل کتاب، سر تا پا رمزی است. مثلاً وقتی سؤال می شود هستی چگونه به وجود آمده، می گوید: ابتدای کار سیمرغ ای عجب/ جلوه گر بگذشت بر چین نیمه شب/ در میان چین فتاد از وی پری/ لاجرم پرشور شد هر کشوری/ هر کسی نقشی از آن پر برگرفت/ هر که دید آن نقش کاری درگرفت/ آن پر اکنون در نگارستان چین است/ اطلب العلم ولو به السین از این است/ گر نگشی نقش پر او عیان/این همه غوغا نبودی در جهان/ این همه آثار صنع از فر اوست/ جمله انمودار نقش پر اوست.

   در همین جا، سیمرغ رمزی از خداوند، شب رمزی از عدم و پر سیمرغ جلوه ای از جلوه های حضرت حق است.( بعدها حافظ می گوید: هر دو عالم یک فروغ روی اوست/ گفتمت پیدا و پنهان نیز هم.) در واقع، سیر به وجود آمدن جهان هستی به صورت تمثیلی و نمادین بیان شده است.

عرفای پیش یا حتی بعد از عطار معتقد بودند تفاوت اساسی میان انسان و فرشته عشق است. چه، انسان عشق را پذیرفته ولی فرشتگان نپذیرفتند. حافظ گفته: فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان/ بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز. ولی عطار معتقد است فرشتگان هم مثل انسان‌ها عاشق خداوندند که حول عرش الهی می گردند. تهفه‌ای که انسان دارد و فرشته ندارد از نظر عطار «درد» است. قدسیان را عشق هست و درد نیست/ درد را جز آدمی درخرد نیست/ درد تو باید دلم را درد تو /لیک نی در خورد من در خورد تو/ ساقیا خون جگر در جام کن/ گر نداری درد از ما وام کن... کفر کافر را و دین دیندار را/ ذره ای درد در ده دل عطار را.

 در منطق الطیر، سرانجام   وقتی خبر وجود سیمرغ را به پرندگان می دهند، می گویند هر نقشی در این عالم است نقش و رنگ پری از پرهای سیمرغ است. در پایان، کاشف به عمل می آید که آن سیمرغ همین سی مرغ اند: چون نگه کردند آن سی مرغ زود/ بی شک این سی مرغ، آن سیمرغ بود. اما نمی توان ادعا کرد که فلسفه عطار اصالت انسان است زیرا وقتی یکی از پرندگان می پرسد: نسبت ما چیست با او بازگو/ زان که نتوان شد به عمیا راز جو؛ هدهد جواب می دهد: در حقیقت کل آنچه به وجود آمده سایه ای از سایه های سیمرغ است: تو بدان آنگه که سیمرغ از نقا/ آشکارا کرد رخ چون آفتاب/ صد هزاران سایه بر خاک او فکند/ پس نظر بر سایه پاک او فکند/ سایه خود کرد بر آدم نثار/ گشت چندین مرغ هر دم آشکار. یعنی کل مخلوقات در مقابل خداوند مثل سایه در مقابل خورشیدند.

این سایه ها وجودی از خود ندارند. وجود سایه وابسته به خورشید است. پس انسان که سایه پاک است، مورد توجه خاص خداوند است. پرنده ها در ابتدا خیال می کنند به جایی رسیده اند، اما مدت ها سرگردان می‌مانند، حتی وقتی هاتف غیبی می آید آنها را به سخره می گیرد: با چه کارآیید مشتی ناتوان یا مثلاً: از شما آخر چه خیزد جز زحیر/ بازپس گردید ای مشتی حقیر. اما بعد از آن که صبر و استقامت مرغان را می‌بیند، آن‌ها را به درگاه می‌خواند

اینجا کار مشکل می شود زیرا منطق الطیر یا زبان مرغان را کسی مثل سلیمان می تواند بفهمد : منطق الطیر غزل های مرا /کس نمی داند سلیمان اش تویی. این سی مرغ وقتی به قلعه می رسند و به سیمرغ نگاه می کنند چهره خود را به جای سیمرغ می بینند. اما چون پاک شدند، در نظر به خود سیمرغ را می بینند؛ وقتی به دیگران نگاه می کنند باز، هم خود را در آینه وجود دیگری می بینند و هم سیمرغ را. باز این رو به حیرت می افتند. تا زمانی که هاتف می گوید : « هیچ کس را دیده بر ما کی رسد/ چشم موری بر ثریا کی رسد/ دیده ای موری که سندان برگرفت/ پشه ای پیلی به دندان برگرفت » ، لذا دیدن سیمرغ یا اینکه خود آن ها سیمرغ شده باشند مطرح نیست: آینه است این حضرت چون آفتاب.

در اینجا، مرغان می پرسند چه کنیم. جواب می دهد که در وجود او مستغرق شوید تا بتوانید او را ببینید: محو او گشتند آخر بر دوام/ سایه در خورشید گم شد والسلام.

منبع: مهر

نظر شما