شناسهٔ خبر: 49220 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

میراث شاعرانه محمدعلی بهمنی/ تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

سخن از غزلسرای معاصر است؛ شاعری آرام و متین که آثارش اعم از غزل و ترانه، اشعاری قابل توجه و مورد استقبال خاص و عام است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ او در حالی در نُه سالگی، نخستین شعر خود را در مطبوعات منتشر کرد که امروز، هفتاد و پنج سالگی خود را جشن می‌گیرد و این در حالیست که وی را باید یکی از مشهورترین غزلسرایان معاصر دانست؛ شخصیتی که در طول زندگی خود تلاش داشته است تا به فرهنگ عمومی مردم و البته آداب و رسوم و سنت‌های آن‌ها احترام بگذارد و اشعارش را از زبان خود آنان بسراید.

بیست و هفتمین روز از فروردین ماه سال ۱۳۲۱ بود که محمدعلی در دزفول دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۵ به همکاری با رادیو مشغول شد؛ اما پس از چندی به کار چاپخانه و انتشارات روی آورد؛ شغلی که تا کنون نیز در آن پابرجا مانده است.

این شاعر برجسته در قالبهای گوناگون شعری به سرایش پرداخته است که البته وجه غالب اشعار او، غزل است:

این جا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!

اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال؛ ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
 

تا این غزل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشیِ خواب‌ها کم است!

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!؟

وی در عین حال، ترانه های زیادی نیز قلمی کرده است:

بهار بهار 
صدا همون صدا بود 
 صدای شاخه‌ها و ریشه‌ها بود 
 بهار بهار 
 چه اسم آشنایی 
صدات می‌آد؛ اما خودت کجایی 
 وا بکنیم پنجره ‌ها رو یا نه؟  
 تازه کنیم خاطره ‌ها رو یا نه؟  
بهار اومد لباس نو تنم کرد 
تازه‌ تر از فصل شکفتنم کرد 
 بهار اومد با یه بغل جوونه 
 عیدُ آوُرد از تو کوچه تو خونه 
 حیاط ما یه غربیل 
 باغچه ما یه گلدون 
 خونه ما همیشه 
 منتظر یه مهمون 
 بهار اومد لباس نو تنم کرد
 تازه‌ تر از فصل شکفتنم کرد 
بهار بهار یه مهمون قدیمی 
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه‌ ها بود 
 خواب و خیال همه بچه ‌ها بود 
 آخ که چه زود قُلّک عیدیامون 
وقتی شکست؛ باهاش شکست دلامون
 بهار اومد برفارو نقطه‌ چین کرد 
خنده به دلمردگی زمین کرد 
چقد دلم فصل بهارُ دوست داشت 
وا شدنِ پنجره‌ ها رو دوست داشت 
بهار اومد پنجره‌ ها رو وا کرد 
منُ با حسی دیگه آشنا کرد 
 یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد 
حیف که همش سوال بی‌جواب شد 
دروغ نگم؛ هنوز دلم جوون بود 
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود.

او در سال ۱۳۷۸ به عنوان غزلسرای نمونه کشور و در سال ۱۳۸۵ نیز به عنوان یکی از چهره های ماندگار شعر معرفی شده است.

وی نخستین مجموعه شعر خود را پیش از ۳۰ سالگی و با عنوان «باغ لال» منتشر ساخت و پس از آن هم آثار دیگری را مانند «در بی وزنی»، «در فصل عطسه های پیاپی»، «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود»، «این خانه واژه‌های نسوزی دارد»، «شاعر شنیدنی است»، «خیال که خیس نمی شود» و «نیستان» به دست نشر سپرد.

«من زنده ام هنوز و غزل فکر می‌کنم»، نام یکی دیگر از آثار اوست که نشان می دهد وی تا چه اندازه به غزل، تعلق خاطر دارد و به این قالب شعری پایبند است:

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست 
 محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست 

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت 
 که در این وصف، زبان دگری گویا نیست 

بعد تو قول و غزل‌هاست جهان را اما 
 غزل توست که در قولی از آن ما نیست 

تو چه رازی که به هر شیوه تو را می جویم 
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست 

 شب که آرام تر از پلک تو را می بندم 
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست 

این که پیوست به هر رود که دریا باشد 
 از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست 

 من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم 
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.

و البته نباید از یاد برد که بسیاری از غزلها و ترانه های وی مورد توجه آهنگسازان و خوانندگان این مرز و بوم هم قرار گرفته است:

در این زمانه بی های و هویِ لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را

برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند

به پای هرزه علف های باغ کال پرست 

رسیده ام به کمالی که جز "انا الحق" نیست

کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست

به چشم تنگی نامردم زوال پرست.

البته باید به این نکته هم توجه داد که زمینه و بستر هر غزل، در قلب  "عشق" می تپد و غزل‌های استاد بهمنی نیز همینگونه است:

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!

ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتا ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟

نگاه عاشق و معشوق مانند نگاه تکرار در تکرار دو آئینه روبروی هم، مضمون شعر دیگری از این استاد غزل معاصر است:

همیشه منظر دریا و کوه، روح افزاست

و منظر تو، تلاقی کوه با دریاست

نفس ز عمق تو و قله تو می گیرم

به هرکجا که تو باشی؛ هوای من آنجاست

دقایقی است تو را با من و مرا با تو

نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست

من و تو آینه ی روبروی هم شده ایم

چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست

خوشا به سینه تو سر نهادن و خواندن

که همدلی چو من آنجا گرفته و تنهاست

بدون واسطه همواره دیدمت؛ آری

درون آینه ی روح، جسم ناپیداست

همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد

نصیب ما هم از این پس لهیب تهمت هاست

بیا ولی که بخوانیم بی هراس از هم

که همسرایی مرغان عشق بی پرواست

و پایان بخش این گفتار هم، یکی دیگر از مشهورترین غزل‌های استاد محمدعلی بهمنی است؛ آنجا که سال‌ها زیستن وی در بندرعباس رُخ می‌نماید و موج می‌زند:

دریا شده ست خواهر و من هم برادرش

شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم

تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش

خواهر! زمان، زمان برادرکُشی است باز

شاید به گوش ها نرسد بیت آخرش 

می خواهم اعتراف کنم؛ هر غزل که ما

با هم سروده ایم؛ جهان کرده از برش

با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون

 شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دریا سکوت کرده و من حرف می زنم

حس می کنم که راه نبردم به باورش

دریا! منم همو که به تعداد موج هات

با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش

هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها

خون می خورند از رگ در خون شناورش

خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست

خرچنگ ها مخواه بریسند پیکرش

دریا سکوت کرده و من بغض کرده ام

بغض برادرانه ای از قهر خواهرش.

نظر شما