شناسهٔ خبر: 49353 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

عقل جزیی در سیاست روزمره/ عقل در زندگی روزمره با حضور حاتم قادری، هاشم آقاجری و جهانگیر معینی علمداری

در دومین روز از همایش مفصل عقل در زندگی روزمره که به این موضوع از منظر علم سیاست اختصاص داشت، سه تن از استادان علم سیاست از یک نسل استادان این رشته و البته از سه دانشگاه متفاوت از منظرهای مختلف و گاه متعارضی راجع به این موضوع سخنرانی کردند. در ادامه روایتی از سخنرانی‌ها از نظر می‌گذرد.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده:

 مفهوم عقل در فرهنگ فلسفی ما متاثر از رویکرد نوافلاطونی غالب بر آن جایگاه شامخی دارد و در تقابل با زندگی روزمره که جهان امور جزیی و حسی است، به جایگاهی والا و معمولا دست‌نیافتنی برای همگان اشاره دارد. اما زندگی روزمره نشانگر آن است که اتفاقا با وجود نگاه از بالا و فرادستانه عقل به معنای مزبور، آدمیان در کنش‌های هر روزه‌شان عقلانیتی در رفتار و گفتارشان دارند که غفلت از آن اتفاقا سبب خیال‌پردازی‌های روشنفکران از یک سو و رفتارهای خودسرانه و ناکارآمد قدرت از سوی دیگر می‌شود. در دومین روز از همایش مفصل عقل در زندگی روزمره که به این موضوع از منظر علم سیاست اختصاص داشت، سه تن از استادان علم سیاست از یک نسل استادان این رشته و البته از سه دانشگاه متفاوت از منظرهای مختلف و گاه متعارضی راجع به این موضوع سخنرانی کردند. در ادامه روایتی از سخنرانی‌ها از نظر می‌گذرد.

عقل ترسیده، عقل پنهانگر
حاتم قادری
استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس

حاتم قادری در ابتدای جلسه با اشاره به عنوان بحث خود «عقل ترسیده، عقل پنهانگر» گفت: فرض آغازین این است که عقل یک نیروی دراکه و ادراکی است که جهان و خودمان و قوانین و پیچیدگی‌های هستی را برای ما معنا می‌کند. آیا ممکن است عقل بترسد؟ یعنی اگر تعبیر «عقل ترسیده» را به قدمایی چون افلاطون و ارسطو ارایه می‌کردیم، آن را قابل درک نمی‌دانستند. ایشان شاید تعبیر «عقل پنهانگر» را می‌فهمیدند و می‌گفتند انسان به هر حال می‌تواند برخی چیزها را آشکار و برخی را پنهان کند. اما مفهوم عقل ترسیده برای شان عجیب است. اما در    ٢٠٠-١٠٠ سال اخیر تعابیری چنین مثل عقل ویرانگر یا ویرانی عقل یا افسردگی عقل یا عقل ترسیده رایج شده است. یعنی اتفاق مهمی در فضای معرفتی رخ داده است که قدما به آن توجه نمی‌کردند. قادری گفت: قدما عقل را نیرو یا قوه‌ای در انسان می‌دانستند که وظیفه‌اش شناسایی و تبیین و روشن کردن پیچیدگی‌ها است. جایی هم که انضمامی می‌شد، می‌گفتند موضوع متعلق عقل انضمامی است. مثلا ارسطو میان عقل نظری و عقل عملی تفکیک قایل شد و می‌گفت عقل عملی، همان عقلی است که سمت و سویش را به سوی امور انضمامی نگه داشته است. اما امروزه بسیاری بر این فرض بحث می‌کنند که عقل یک نیروی مجرد والا نیست، بلکه در نوع استقرار انسانی‌اش کارکرد پیدا می‌کند. به این معنا عقل ترسیده یعنی عقلی که در فضای ترسیده و مرعوب شده کار می‌کند و در این فضا متناسب با آن عمل می‌کند. بنابراین در این معنا عقل صرف‌نظر از وضعیت استقرار انسان در جهان بیرون همیشه هدایت‌گر و روشن‌گر باشد. اما قدما چنین تصوری نداشتند و فکر می‌کردند که عقل مثل آینه‌ای است که نسبت به جهان به ما می‌گوید که وضعیت چگونه است و کافی است مثل سقراط بیندیشیم و عقل را بر دیگر قوای خودمان مثل شهوت و قدرت برتری دهیم، تا از آن به بعد رستگار شویم. امروز این ادعای قدما محل تردید و حتی انکار است. من معتقدم عقل نیرویی است که در وضعیت استقراری ما کارکرد و کارایی نشان می‌دهد. به همین خاطر است که از تعابیری چون عقل جدید و عقل ویرانگر و عقل افسرده و... یاد می‌شود. بنابراین اگر انسان را به طور کل در یک فضایی قرار دهند که مرعوب شود، عقل راه‌حل‌های محافظه‌کارانه را ارایه می‌کند؛ راه‌حل‌هایی که انسان را پنهان کند و از خطر دور بدارد. اما اگر همین عقل در فضای آزاداندیشی و امنیت نسبی باشد، به انسان جسارت می‌دهد و به او نشان می‌دهد که چگونه حتی خطرورزی کند و نهادها و بنیادهای متناسب را بر سازد. قادری با تاکید بر اینکه سخنش درباره اکثر آدم‌ها و نه همه ایشان است، گفت: بنابراین منظورم از عقل ترسیده این است که ما مدت‌های مدید در شرایطی زیست می‌کنیم که عقل فضای ترسان از خودش بروز حیاتی دارد. یعنی عقل ما بیش از هر چیز از خودش کارکرد ترس بروز می‌دهد. البته عقل می‌تواند استعلایی و انتزاعی و ماوراءلطبیعی نیز بیندیشد. اما بحث من به کارکرد عقل در زندگی روزمره است و در این فضای زندگی روزمره کارکرد عقل متاثر از شرایط استقراری است. استقرار ما در یک عالم انضمامی است و مولفه‌های متعددی عقل را در بر می‌گیرند و بر آن محیط هستند و عقل در آن چارچوب حرکت می‌کند. بنابراین بحث من راجع به عقلی است که در زندگی روزمره از آن استفاده می‌کنیم. البته شاید ترسیده بودن عقل در زندگی روزمره به چشم ما نیاید، زیرا به قدری برای ما مانوس و نهادینه شده که گمان نمی‌بریم که در یک فضای ترسیده از عقل‌مان استفاده می‌کنیم. ترس‌خوردگی عقل در نظام تاریخ‌مندانه ما یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های آن است.
گزاره‌های کلان ترسان
این استاد علوم سیاسی در ادامه به دلایلی پرداخت که به تعبیر او این ترس خوردگی عقل از یک امر عارضی به امری نهادی در میان ما بدل شده و گفت: بحث من را نباید ستیزه‌گرانه خواند و اتفاقا ستیزه‌گرانه دیدن این حرف‌ها بخشی از وضعیت ترس‌خوردگی عقل است. یعنی ما به این دلیل که نمی‌توانیم بحث‌ها را روشن در نظر بگیریم، با ستیزه‌گری می‌کوشیم به وضعیت اول بازگردیم. علت اول به گزاره‌های کلان ما بازمی‌گردد. یعنی ما از دیرباز یک تئولوژی متصلب داشتیم که این دلایل متعددی دارد. یعنی گزاره‌های معرفتی ما هشداردهنده و مجازات‌گر است، آن هم مجازاتی که چندان تناسبی با جرم ندارد. وقتی عقل نسل اندر نسل به شکل تاریخی با این هشدار مواجه می‌شود، طبیعی است که ترس خوردگی در آن نهادینه می‌شود. این هشدارها وضعیت کابوس‌واری را برای زندگی ما ایرانیان رقم زده است. حتی در گزاره‌های انضباطی شاهد این عدم تناسب هستیم. بر این اساس نواندیشان ما باید تفاسیر جدیدی از این گزاره‌های انذاردهنده و معرفتی و کلان صورت دهند. به نظر من اگر بخواهیم از این فضای ترس‌خورده رها شویم، به ویژه نواندیشان دینی می‌توانند بسیار کمک کنند.
جغرافیای سیاسی، علت ترس‌خوردگی عقل
قادری در ادامه جغرافیای سیاسی را دیگر علت ترس خوردگی عقل در زندگی روزمره خواند و گفت: جغرافیای ما جذابیت‌های بسیار زیاد دارد، اما با خطرات و دهشتناکی بسیار زیاد مواجه است. یعنی جغرافیای ایران معمولا با فضاهای تهاجم خیز و مهاجرت پذیر محصور شده است. به این نکته بسیاری تاکید کرده‌اند و جلال آل احمد نیز برای توصیف آن از تعبیر معروف و گویای «ایران چهار راه حوادث» استفاده کرده است. این تعبیر نشان می‌دهد که در ایران آرامش وجود ندارد. کافی است به سلسله‌های حکومت‌گر در ایران توجه کنیم، بسیاری از سلسله‌های حکومت‌گر در ایران به ویژه بعد از اسلام از آسیای مرکزی برخاستند. این اقوام قبیله‌نشین به شهرهای مستقر ایران که به زحمت بنا شده بودند، حمله می‌کردند و آنها را غارت می‌کردند و باز از نو باید شهرها ساخته می‌شدند. یعنی موقعیت جغرافیایی به گونه‌ای نبود که از یک مصونیت طبیعی برخوردار شویم. وی تاکید کرد: برای مثال گفته می‌شود که چرا در یونان فلسفه شکل گرفته است؟ برخی آن را به دلیل نوع جغرافیا دانسته‌اند، یعنی نوع جغرافیا به آن اجازه می‌داد که فیلسوفان در ثبات به وجود آمده بیندیشند یا انگلستان از یک حریم امن دریایی برخوردار بود و البته سختی‌هایی را نیز متحمل می‌شد. این در مورد ژاپن و امریکا نیز صادق است. اما ایران به خصوص از بخش آسیای مرکزی بسیار متاثر بود و این موضوع درباره بسیاری از خاندان‌های حکومتی ما صادق است. مثلا قاجارها که آخرین حکومت گران برخاسته از قبایل آسیای مرکزی هستند را در نظر بگیرید، عموما طواف هستند، یعنی شهرنشینی برای‌شان امر غریبی است و مرتب در ایران به سفر می‌ پرداختند. مثلا ظل‌السلطان در خاطراتش با افتخار می‌گوید: من ٦ ماه از سال را همیشه در چادر زندگی می‌کردم. یا در خاطرات ناصرالدین‌شاه در روزنامه اعتمادالسلطنه می‌بینیم که اشاره می‌کند که ناصرالدین‌شاه با هزینه‌ای گزاف در فرح آباد قصر ساخته است، اما شاه ٢٠٠ متر آن سوتر پای جریان آب چادر زده و آن جا احساس راحتی بیشتری می‌کند. بخشی از این واکنش به این خاطر است که خاندان‌های حکومت‌گر در ایران سطح تمدن و مدنیت پایین‌تری از متوسط وضعیت استقراریافته ایرانی یعنی شهرنشینان داشتند. تا این خاندان‌های حکومت‌گر ادب و آداب بیاموزند، بسیار طول می‌کشید.
تاریخ استبدادی
قادری حکومت‌گران در طول تاریخ را سومین عامل ترس‌خوردگی عقل در زندگی روزمره خواند و گفت: این حکومت گران می‌خواستند پیوند آسمان و زمین را رقم بزنند، اما آن قدر نقشه راه را پیچیده، تاریک و ترسناک جلوه می‌دادند که به انسان اجازه نمی‌دادند با فراغ بال به اطرافش نگاه کند. یعنی بخش اعظم اقداماتی که خاندان‌های حکومت‌گر و خاندان‌ها و پادشاهان انجام دادند، انذار و تهدید است؛ مشابه همان گزاره‌های معرفتی و زمینی که تنگناهای خودش را به ما نشان می‌دهد. وقتی خاندان‌های حکومت‌گر عقبه و وضعیت استقرار فرهنگی‌شان دچار ضعف باشد و از سوی دیگر به ایشان اجازه داده شود که خود را سخنگوی آن گزاره‌های معرفتی بخوانند، وحشتی مضاعف ایجاد می‌شود. بنابراین آسمان و زمین و خاندان‌های حکومت‌گر و کل قدرت سیاسی به معنای عام فضایی را رقم زده‌اند که در آن عقل ترسیده است. قادری گفت: به نظر من عموم ایرانیان همچنان وضعیت کودک سان دارند. مهم نیست چند سال سپری کرده‌ایم و چند دهه از عمرمان گذشته است و چقدر کتاب خوانده‌ایم. این به دلیل آن است که عوامل مذکور ما را کودک نگه داشته‌اند. اصولا وقتی به دنبال نظام‌های تمام‌عیار می‌گردیم، بخشی به دلیل کنجکاوی‌های عقلی و فکری است و بخش دیگری ملجا پیدا کردن از ترسی است که همیشه ما را آزار می‌دهد. زیرا هرچند و چونی با انذار مواجه می‌شود. به نظر من عمده شاهان و حاکمان ما در طول تاریخ ترس بسیار داشتند. زیرا اگر نمی‌ترسیدند، اینچنین با دیگران مواجه نمی‌شدند. در حالی که کسانی که ترس درونی ندارند، امکان مواجهه خودشان با دیگران را مسدود نمی‌کردند و چه بسا از آن استقبال می‌کردند. در حالی که این میزان که می‌کوشیدند ما را به نوعی وحدت انکاری و انذاری برسانند، به معنای ترس درونی است، هر چند این ترس برای خودشان هم آشکار نباشد. قادری در پایان به مفهوم عقل پنهان‌گر پرداخت و گفت: در چنین شرایطی است که عقل ترسیده، پنهانگر می‌شود. من از اصطلاح پنهانکار استفاده نکردم. زیرا پنهانکاری ممکن است در شرایط سنجیده به کار رود. در زمان‌هایی عقل انسان پنهانکار می‌شود، در شرایطی که انسان نمی‌خواهد بفهمد که دیگران چه کار می‌کنند. اما این امر مقطعی و مربوط به حادثات است. اما وقتی عقل انسان پنهانگر می‌شود، به این معناست که خصلت اول رفتار عقلانی انسان پنهان کردن می‌شود. پنهان کردن با خودش ترس، تملق، ریا، دروغ، ناسزا و... می‌آورد. عقل پنهانگر مدام در فکر این است که چه کار کند که اشتباهات لپی‌اش را دیگران نبینند و متوجه نشوند. البته این ویژگی‌ها به یکایک ایرانیان مربوط نیست و با وجود بحران‌های عدیده‌ای که نظام اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ما با آن مواجه است، کسانی هستند که از زیر سقف سنگین این عقل ترسیده و پنهانگر بیرون می‌زنند.

عقل و زندگی روزمره چرا ساخته شد؟

محمدجواد غلامرضا کاشی

استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی

غلامرضا کاشی بحث خود را با اشاره به خاستگاه دوگانه عقلانیت و زندگی روزمره آغاز کرد و گفت: این دوگانه با مساله و جهان زیست تاریخی مغرب زمین بیشتر مناسبت دارد تا شرایطی که ما  در آن به سر می‌بریم. این دوگانه چرا در سنت غربی ساخته شد؟ بحث بر سر این است که ما در متن زندگی متعارف مردم مشکلاتی مثل شکاف‌های طبقاتی، ظلم، جهل، خشونت، بیگانگی‌ها، گسیختگی‌ها و... می‌بینیم و بعد تصور می‌کنیم که این صورت زندگی مطلوب نیست و بعد عقل آن تکیه‌گاهی است که قرار است با واسطه آن از عسرت‌ها و رنج‌های زندگی روزمره بیرون آییم. در دوگانه عقل و زندگی روزمره اگر از برخی فیلسوفان نیمه دوم قرن بیستم بگذریم، همه جانب عقل را گرفته‌اند و کسی جانب زندگی روزمره را نگرفته است. یعنی از یونان تا به امروز هر کس که به دوگانه عقل و زندگی روزمره اشاره کرده، به جز معدودی، قصد این بوده که با شلاق عقل به جان زندگی روزمره بیفتند و زندگی روزمره را ادب و گسیختگی‌های آن را ترمیم کنند و الگوهای مخدوش یا کم‌ارزش زندگی را در متن زندگی ارتقا بخشند.
کاشی تاکید کرد: بنابراین در این سنت عقل یک مفهوم انتقادی است که به نزاع با متن زندگی روزمره فراخوان می‌شود و پیام‌آور استعلا و فراروی و زندگی بهتر است. اگر از یونان باستان و دوگانه دوکسا- اپیستمه (گمان- معرفت) ایشان آغاز کنیم و به پیش آییم، همین الگو را می‌بینیم. البته صورت‌ها و اطوار قصه متفاوت بود. مثلا یک زمان افلاطون فکر می‌کرد که باید به کلی از متن زندگی روزمره چشم پوشید و سو گردانید تا به یک حقیقت عقلانی استعلایی دست یافت و بعد فیلسوف آن را به ساکنان جهان غار و سایه‌ها هبه کند. ارسطو اما فکر می‌کرد این صورت عقلانی را باید از متن خود زندگی روزمره که در آن منتشر شده، استخراج کرد و سامان داد و وضوح بخشید و بعد زندگی روزمره را استعلا بخشید. این بحث در طول تاریخ فلسفه به انحای گوناگون نزد فیلسوفانی چون کانت و هوسرل و... ادامه دارد. مثلا سنت‌های انتقادی فکر می‌کردند زندگی روزمره عرصه استیلا و جهل و حماقت و بلاهت است و باید به نحوی شالوده این زندگی روزمره را نقد کرد و عقل را فراخوان کرد تا زندگی روزمره آدمیان را سامان بخشد. اصلا رهایی بخشی در این سنت به همین معنا بود. یعنی جریان چپ به این نتیجه رسید که استیلای نظام سرمایه‌داری تنها در قانون و ساختارهای نهادی نیست، بلکه در متن باورهای زندگی روزمره ریشه دارد و باید با عقل انتقادی رهایی از عسرت زندگی روزمره را ممکن کرد.
حربه ایمان به جای عقل
کاشی پس از اشاره به کارکرد دوگانه‌سازی عقل و زندگی روزمره در متن سنت غربی به سنت ایرانی خودمان پرداخت و گفت: اگر در فضای غربی مساله منازعه عقل و زندگی روزمره رخ می‌دهد و در سنتی هزار ساله تداوم دارد، به این خاطر است که حقیقتا خرد فلسفی یک واقعیت نیرومند مداوم و مستمر در سنت فکر و فرهنگ غربی از یونان تا به امروز است و برخورده از اومانیسمی است که ریشه در سنت‌های یونانی دارد و همچنان تا به امروز ادامه دارد. اما وقتی این بحث به جامعه ایران می‌رسد، چه سرنوشتی پیدا می‌کند؟ روشنفکران ایرانی از اوایل مشروطه بحث عقل و زندگی روزمره در جامعه ایران شدند و دو سنخ بحث را در جامعه ایران مطرح کردند. یک سنخ بحث روشنفکران در این زمینه این بوده که جامعه ایران یک جامعه خرافی پر از جهل و ناآگاهی است و باید با حربه عقل آن را ادب کنیم، خواه این سنت هیچگاه از این حربه عقل بهره مند نبوده و خواه بهره مند بوده است و آن را فراموش کرده است. اما به هر حال به باور این روشنفکران امروز جهان زیست و زندگی روزمره ما پر از جهل و ناآگاهی است و باید با حربه عقل آن را پرورش دهیم. روشنفکران خود را پیام‌آورانی می‌دانستند که عقل را به این جهان آوردند. انگار جهان غرب همان موقعیتی بوده که فیلسوف از این جهان سایه‌ها بیرون رفته و چشمش به خورشید حقیقت در جامعه غربی باز شده و برگشته و می‌خواهد به ساکنان این جهان سایه‌ها، این عقل را هبه کند. این روشنفکران امیدوار و خوش‌بین بودند که در پرتو نقشی که روشنفکران در جامعه ایران ایفا می‌کنند، آن را از این وضعیت عقب مانده بیرون ببرند و آن را مسلح به عقل کنند.
وی گفت: امیدی که این روشنفکران به تربیت و آموزش مدرن داشتند، به این بوده که جامعه را از ظلمات و سایه‌ها بیرون ببرند و عقل را بر آن حاکم کنند. البته ایشان در این زمینه موفق بودند، اما سوال این است که چرا صد و اندی سال است این قصه خاتمه نیافته است؟ یعنی چرا هنوز در این جامعه با این وضعیت مواجهیم که فکر می‌کنیم در افق فرهنگی‌ای زندگی می‌کنیم که در ظلمات است و باید عقل را به او هبه کرد؟ و افسوس می‌خوریم که چرا سر عقل نمی‌آید؟ گروه دیگری از روشنفکران اما به صراحت اعلام می‌کنند که این جامعه به دلیل فرهنگش هیچگاه سر عقل نمی‌آید. در سخنان دکتر قادری هم بیشتر طنین رویکرد دوم را دیدم. البته نمی‌دانم ایشان در کدام دسته قرار می‌گیرد، اما ایشان در تکوین مفهوم عقل ترسیده ما را با این مانع مواجه می‌کند. یعنی گویا یک جهان زیست عمیق تاریخی است که آسمان و زمینش بر ما یورش ورزیده‌اند. من نفهمیدم که ایشان به هر حال امیدی به نجات از این وضعیت دارند یا خیر، اما گمان می‌کنم اگر این همه این وضعیت به نظر ایشان عمیق و تاریخی و گسترده است، به نظر می‌آید بهتر باشد بگوییم امیدی نیست. کاشی در مقام نتیجه‌گیری از این بحث گفت: اصلا دوگانه عقل و زندگی روزمره که برای این ساخته شد که ما با حربه‌ای زندگی روزمره را شلاق بزنیم و آن را ارتقا بخشیم، خیلی در اقلیم ما سازگار نیست. البته معلوم است که ما به عنوان روشنفکر باید دغدغه این را داشته باشیم که به جامعه ارتقا بخشیم، اما گمان می‌کنم شلاق عقل همان قدر که در بستر جهان زیست جامعه غربی مثمر ثمر بوده و پیش برده، اینجا مثمرثمر نیست. به نظر می‌آید در جهان زیست ما می‌شود دنبال یک گوهر دیگری نیز گشت و با آن با زندگی روزمره مواجه شد و آن را به صورت‌های متعارفش به پرسش گرفت.
درک معنوی از جهان
کاشی در این بحث اخیر خود را متاثر از اقبال لاهوری و کی‌یرکگارد خواند و گفت: اقبال لاهوری وقتی وارد موضع انتقادی ما می‌شود، از عقل بهره نمی‌گیرد و از حربه ایمان استفاده می‌کند. تاکید می‌کنم که ایمان و دین به یک معنا نیستند و درک من از این دو متفاوت است. در این سنت گفته نشده که مردم ایران بی‌دین هستند، مردم همیشه در ایران دیندار بودند، اما نقد اساسی این است که مردم ایمان‌شان را از دست داده‌اند. به تاسی از کی یرکگارد مفهوم ایمان حربه انتقادی‌تر از مفهوم عقل است. کی‌یرکگارد و مشابه او اقبال لاهوری در تعریف مفهوم ایمان چنین بحث می‌کند که پشتوانه استقراربخش زندگی و قوام‌بخش جامعه و آنچه به شخصیت افراد وحدت و قدرت و سامان می‌بخشد، درکی معنوی از جهان است. به باور کی یرکگارد آن نقطه تلاقی که انسان به منزله موجودی کرانمند با عرصه بی‌کران عالم و هستی ارتباط برقرار می‌کند، ایمان است. مومن علی‌الاصول احساس فقر می‌کند، زیرا موجودی کرانمند است و در نسبتی با حس و عاطفه‌اش با درکی شهودی و درونی و نه با یک الگوی منطقی عقلانی، احساس می‌کند با یک قلمروی بی‌کران در نسبت است. وی گفت: ایمان با احساس انفصال از قلمروی بی‌کران اتفاق می‌افتد. کی یرکگارد و همچنین اقبال می‌گویند دو حالت انحطاطی در جامعه‌ای وجود دارد که در آن ایمان حربه انتقادی‌تری تا عقل است: نخست زمانی که مومن انفصال را فراموش می‌کند و خود را عین حق و تجلیگاه عرصه بی‌کران می‌پندارد، دوم زمانی که فرد فکر می‌کند اساسا بهتر است از این نسبت با عرصه بی‌کران ببرد و آن را فراموش کند و عرصه توام با لذت و کثرت و گسیختگی جهان روزمره را عین حقیقت بداند. در هر دو صورت انسان با صورت‌های متفاوتی از وضعیت‌های انحطاطی مواجه می‌شود و اینجا با جامعه‌ای مواجه می‌شود که افق ندارد، گسیخته است و زندگی برایش بی‌معنا است. در اینجا باید تشنگی به ایمان را دید؛ ایمانی که هم به قلمروهای نهادینه شده و هم به صورت‌های کاملا زمینی شده و عرفی شده زندگی می‌شورد.
انحطاط به روایت فروغ
کاشی در ادامه برای توصیف این وضعیت انحطاطی در دل این سنتی که به مفهوم ایمان تاکید دارد، به خوانش شعر آیه‌های‌زمینی فروغ فرخزاد پرداخت و گفت: فروغ فرخزاد در این شعر با شهود شاعرانه‌اش این وضعیت انحطاطی را بیان می‌کند. شاید شهود شاعرانه فروغ به تشنگی‌ای که در یک وضع انحطاطی ساخته شده، اشاره می‌کند. این شعر را می‌توان به یک متن بازنمای وضعیت ما بدل کرد و می‌توان شاخصه‌های انحطاط در وضعیت زندگی روزمره امروز را با قطعات آن بیان کرد. مثل اینکه در آن از آدم قبض روح شده است و انفصالی میان ما و جهان روی داده است و حس تعلق ارگانیک به جهان از دست رفته است، حاصل این شیء شدن عالم نوعی غوطه‌ور شدن ما در یک زندگی پر از ابهام و تیرگی وجودشناختی است. شعر فروغ زندگی روزمره را نه در پرتو عقل بلکه در پرتو غیاب ایمان نقد می‌کند. حاصل این وضعیت تعلیق و بی‌معنا شدن میدان‌های گوناگون پراکتیس انسان چه در اندیشه و چه در عمل است. شاخصه بعدی ظهور یک تنهایی و انزوا و گسیختگی تعلقات اجتماعی است. از نظر فروغ این تنهایی جز بیهودگی نمی‌زاید.  کاشی در پایان گفت: در این جهانی که ایمان آن را بارور کرده باید به جای آنکه منتظر فیلسوفی باشیم تا از جهان عنصری راه‌های آگاهی را بر ما بگشاید و باب جهل ببندد، میدان ظهور کسانی است که احساس مسوولیت می‌کنند. نکته بعدی واژگون شدن موقعیت‌ها و آدم‌هایی است که جای خودشان نیستند. انزوا و انفعال روشنفکران دیگر ویژگی این جهان خالی‌شده از دید فروغ است. شاخصه دیگر این جهان خالی شده از ایمان در دید فروغ تیرگی افق‌های آینده است و گویی خواستی برای جهان بهتر برای این زیست جهان متصور نیست. نهایتا احساس بیگانگی و غربت در گروه‌های مردم است. فروغ در پایان امید را مجددا در عطشی می‌بیند که در این فضای منحط به ظهور دوباره ایمانی واگذار می‌شود. اما او در پایان می‌گوید: «خورشید مرده بود/ و هیچ کس نمی‌دانست که نام آن کبوتر غمگین که از قلب‌ها گریخته ایمان است.»

پراگماتیسم، عقلانیت و زندگی روزمره

جهانگیر معینی علمداری

استاد علم سیاست دانشگاه تهران

معینی علمداری در آغاز با اشاره به دیدگاه‌های متفاوتی که در این جلسه ارایه شد، گفت: بحث‌های مطرح شده نشان می‌دهد که از چه دیدگاه‌های متعارضی می‌توان به موضوع عقل در زندگی روزمره پرداخت. به نظر من بحث دکتر قادری عمدتا نگاهی انتقادی از عقلانیت در جامعه ایران بود و دکتر کاشی نگاهی ایمان‌گرایانه را برجسته کردند. اما بحث من دفاع از خود عقلانیت است. اما تاکید من بر عقلانیتی است که در زندگی روزمره شکل می‌گیرد. به نظر من چه در حوزه سیاست و قدرت و چه در حوزه روشنفکری اصولا زندگی روزمره کنار گذاشته و حتی می‌توان گفت تحقیر شده است و من این را یکی از موانع دموکراتیزاسیون در جامعه ایران می‌دانم و معتقدم اگر قرار باشد تحولی اساسی در زندگی سیاسی و اجتماعی ایرانیان صورت بگیرد، آن را نه در یک ایضاح فلسفی و بحث روشنفکرانه و نه در یک اصلاح سیاسی، بلکه در درجه اول باید در تحول زندگی روزمره مشاهده کرد، نه به صورت اجبارآمیز و از بالا بلکه باید به صورت طبیعی از متن زندگی روزمره حرکت کرد و اجازه دهیم روند طبیعی خودش را داشته باشد. معینی علمداری تاکید کرد: هم سیاستمداران و هم روشنفکران ما عقلانیتی که در زندگی روزمره شکل می‌گیرد داشته باشد. بر «عقل سلیم» (common sense) مبتنی است را نادیده می‌گیرند و به بحث‌هایی در میان خودشان مشغول‌اند و این باعث شده که شکاف میان روشنفکران و جامعه از یک‌سو و فاصله میان سیاستمداران و جامعه از سوی دیگر روز به روز افزایش یابد. همین مساله موجب می‌شود که روندهای سیاسی که باید عمدتا از جانب پایین به سمت بالا باشد، شکلی کاملا انتزاعی‌تر و غیرانضمامی و به اصطلاح بالافرموده پیدا کند، خواه این بالا فرموده از جانب قدرت باشد و خواه از سوی روشنفکری که خود را در اریکه عقل قرار می‌دهد. این استاد علوم سیاسی گفت: در علوم سیاسی ما برخلاف سایر شاخه‌های علوم انسانی مثل روانشناسی و جامعه‌شناسی هیچگاه به مساله زندگی روزمره به مثابه یک مساله خاص تفکر سیاسی نپرداختیم. حتی وقتی در سطح دانشکده و گروه‌های علوم سیاسی با پایان نامه‌ای مواجه می‌شویم که به بحث زندگی روزمره اختصاص یافته، با ارجاع و بی‌اطلاعی اساتید مواجه می‌شویم. این نشانگر آن است پدیده زندگی روزمره در علوم سیاسی ما تا چه حد مهجور است.
معینی یک دلیل این غربت مباحث زندگی روزمره را غلبه گفتمان چپ بر صحنه روشنفکری ایرانی خواند و گفت: گفتمان چپ اگر چه خودش را طرفدار اقشار محروم جامعه می‌شمارد، اما در مباحث فکری همیشه ایشان را کنار گذاشته است. به همین خاطر پراگماتیسم را به عنوان موضع خودم انتخاب کردم. زیرا پراگماتیسم به عنوان یک شیوه فکری بر کنش‌هایی که در واقعیت صورت می‌گیرد و بر تجربیات واقعی در زندگی روزمره تاکید دارد. پراگماتیسم نه به قاعده می‌پردازد و نه به درستی و غلطی بازی توجه دارد، بلکه به نتیجه بازی اهمیت می‌دهد. این درک پراگماتیستی از سیاست به جای اینکه خودش را وقف تحلیل‌های فلسفی کند یا به دنبال شناخت درست واقعیت باشد، مبنا را بر اساس نوع رفتاری که اتفاق می‌افتد و نتایج مترتب بر آن می‌بیند. به نظر من این ملاک عینی‌تر و ملموس‌تری برای قضاوت در عرصه سیاسی است. متاسفانه این نگرش بسیار کم در ملاحظات مربوط به روشنفکران و قدرت ما دیده می‌شود.
عقلانیت در عرصه‌های گوناگون
وی تاکید کرد: یک ویژگی مهم تفکر پراگماتیستی که در کشور ما می‌تواند سودمند باشد، این است که عقلانیت را یکپارچه نمی‌بیند و وجود عقلانیت در عرصه‌های گوناگون را می‌پذیرد و تاکید می‌کند یک کنش حتما نباید عقلانی باشد. این امر سبب می‌شود که مجالی برای اینکه ما به عقلانیتی که در زندگی روزمره وجود دارد و ضرورتا با عقلانیت حوزه نظری و قدرت سازگار نیست، توجه نکنیم. یکی از مسائل مهمی که در صحنه سیاسی ایران همیشه فراموش شده اما اهمیت زیادی دارد، این است که سیاست نوعی تجربه عمومی و مداخله سوژه برای تحول وضعیت خودش است، نه در سطح نخبگان بلکه در سطح عمومی جامعه. یعنی سیاست حکم می‌کند که ما نه تنها به حیات حیطه عقلانی توجه کنیم، بلکه به زندگی عمومی هم بیشتر توجه کنیم. این را یک بن بست تاریخی جامعه ایران می‌دانم که همیشه کسانی که چه در حوزه روشنفکری و چه در حوزه قدرت سیاسی بودند، فراموش کردند که نسبت‌شان با جامعه و آنچه به طور روزمره می‌گذرد، چیست. معینی پس از تاکید بر اهمیت عقلانیت زندگی روزمره و ضرورت توجه به آن گفت: زندگی روزمره پیوند عمیقی با علایق عملی جامعه و حیات و ممات مردمی که در جامعه زندگی می‌کنند، دارد. یعنی مساله مردم تنها زندگی فکری نیست، بلکه زندگی عملی آنها به این عقلانیت عملی است و بی‌توجهی به زندگی روزمره، بی‌توجهی به علایق اولیه بسیاری از کسانی است که کوچک‌ترین نقشی در سیاست ایفا نمی‌کنند ولی به‌شدت از سیاست‌ها متاثر هستند. متاسفانه روندهای جهانی نشان می‌دهد که زندگی روزمره به طور کلی فدای قدرت می‌شود. بر اساس همین نگاه حتی می‌توان اتفاقی که در سوریه یا داعش می‌افتد را بررسی کرد. قربانیان اصلی این وقایع مردم بیچاره‌ای هستند که حتی حق زندگی روزمره از ایشان سلب شده است. یعنی مردم به تعبیر آرنت به گوشت دم توپ بدل شده‌اند. این وقایع نشان می‌دهد که نوع نگاه به سیاست غلط بوده و زندگی روزمره کلا نادیده گرفته شده است.
از زندگی روزمره غفلت نورزیم
وی در پایان گفت: با وجود این انکار زندگی روزمره از جانب روشنفکران و قدرت، زندگی عمومی روزمره امری است که رواج دارد و مخصوصا در جوامعی که در آنها سیر دموکراتیک شدن با مشکل مواجه بوده، زندگی عمومی یکی از طبیعی‌ترین و در عین حال قابل اطمینان‌ترین روش‌های جا انداختن عادت‌های نهادینه شده است. دموکراسی با نهادینه شدن ارتباط دارد و من فکر می‌کنم جامعه‌ای که در آن به زندگی روزمره توجه نشود و از امکاناتش غفلت شود، این پتانسیل خیلی مهم برای نهادینه کردن رفتارهای دموکراتیک را از دست می‌دهد. در نهایت اینکه صحبت‌های زیادی راجع به زیست جهان می‌شود و بحث‌های روشنفکری درباره آن رخ می‌دهد، اما واقعا تصور زیست جهان بدون زندگی روزمره غیرممکن است؛ جایی که در آن مراودات عمومی به صورت ارتباطی امکان می‌یابد و انسان‌ها امکان گفت‌وگو با هم را پدید می‌آورند. بنابراین سپهر عمومی که زیست جهان بر آن تاکید دارد و دانش‌های مشترکی که مبنای زیست جهان است و زندگی روزمره سه مولفه در کنار هم هستند و فقدان توجه به زندگی عمومی و شاداب نکردنش مطمئنا در شکل‌گیری یک زیست جهان متعادل مشکل ایجاد می‌کند و حتی ایجاد مفاهمه میان روشنفکران و قدرت و مردم را از بین می‌برد. ما می‌پرسیم که چرا در یک وضعیت بن‌بست به سر می‌بریم؟ این وضعیت به نظر من یک سرنوشت تاریخی و تقدیر محتوم نیست، بلکه نیازی به تحولات اساسی در اشتباهاتی دارد که باعث این وضعیت شده و به نظر من بازگشت به زندگی عمومی قدمی در این جهت است.

نظر شما