شناسهٔ خبر: 49357 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری از رضا داوری اردکانی در باب آینده‌نگری - آینده‌نگاری و برنامه‌ریزی(۱)؛

میل ذاتی تجدد به زمان آینده

داوری پیداست که علم جدید علم به هستی جهان و آنچه هست نیست بلکه علم سازنده است و علم سازنده می‌تواند رویی به سوی آینده داشته باشد. لازم نیست که دانشمندان همه به فکر آینده باشند و برای آینده کار کنند. آنها کار خودشان را می‌کنند و به علم خودشان مشغولند و بدون اینکه معمولاً بدانند با علمشان جهان مبدل و متحول می‌شود اما به اعتبار دیگر دانشمند اگر دانشمند است در علم کاری جز تحقیق حقیقت ندارد و در بند اینکه علمش چه سود دارد نیست و نباید هم باشد اما علم جدید در ذاتش تکنولوژیک است.

فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی:

۱- آینده‌نگری را با آینده‌نگاری اشتباه نباید کرد. آینده‌نگاری در این اواخر به صورت یک علم میان‌رشته‌ای در آمده است و قواعد و روش‌هایی دارد که می‌توان آنها را فراگرفت و در برنامه‌ریزی به کار برد. اما آینده‌نگری درک و دریافت شرایط تحقق امکان‌هایی است که در افق آینده دیده می‌شود. این امکان‌ها را همه همیشه نمی‌بینند زیرا کسانی چشم آینده‌بین دارند که توانایی تحقق بخشیدن به امکان‌ها را نیز داشته باشند. اینجا فهم و توانایی با هم و به هم بسته است. گاهی گمان می‌کنند که می‌توان با تدریس و فراگرفتن قواعد آینده‌نگری آینده را دید و شناخت و ساخت ولی آینده‌نگاری حداکثر می‌تواند مددکار آینده‌نگری و وسیله‌ای برای طراحی برنامه باشد. پس آینده‌نگاری گرچه دانشی مغتنم است، اگر در خدمت آینده‌نگری نباشد سود نمی‌دهد. آینده‌نگاری قواعد کلی و عمومی است اما آینده‌نگری در هر جا و هر جامعه‌ای خاص آنجاست و با ملاحظه شرایط خاص صورت می‌گیرد. وقتی امکانات آینده‌ و توانایی‌های یک جامعه نسبت به آینده آن اجمالاً شناخته شود کسانی می‌توانند با رجوع به قواعد آینده‌نگاری برنامه آینده را تدوین کنند. در شرایط کنونی ما به آینده‌نگری و آینده‌نگاری هر دو نیاز داریم. چنانکه اشاره شد آینده‌نگاری را می‌توان در مدرسه آموخت اما آینده‌نگری را چه کنیم که آموختنی نیست و با چشم و گوش باز کسانی که محرم راز زمانند حاصل می‌شود. اکنون مردم در همه جای جهان به این چشم و گوش باز نیاز دارند. به عبارت دیگر در زمانی که از طراحی برنامه توسعه نمی‌توان روگرداند، آینده‌نگری یک نیاز تاریخی است. در بازی شطرنج توسعه، کشوری که برنامه‌ای برای آینده نداشته باشد، از راه می‌ماند و این از راه ماندن در عقب‌افتادگی محدود نمی‌ماند بلکه منشأ مصیبت‌ها و مفاسد و ابتلاهای گوناگون می‌شود. چگونه می‌توان چشم آینده‌نگر پیدا کرد؟ اولین شرط اینست که زمان و مقتضیات آن را بشناسیم یا لااقل اگر نمی‌شناسیم وقتی به گذشته و اکنون خود نظر می‌کنیم بپذیریم که در گفتار و اعمالمان کمتر نشانی از انس با زمان و آینده می‌توان یافت. آیا ما هم‌اکنون مشکلات آینده‌نگری را می‌دانیم؟ اینکه غالباً آینده‌نگری را وظیفه اداری تلقی می‌کنند و یک سازمان اداری را مأمور تدوین برنامه آینده می‌کنند یک ضرورت است اما این ضرورت نباید باعث شود که تفاوت میان آینده‌نگری و آینده‌نگاری از نظر دور بماند. برای آینده‌نگاری و برنامه‌ریزی سازمان لازم است اما این سازمان اگر از پشتوانه آینده‌نگری برخوردار نباشد کاری از پیش نمی‌برد. آینده زمان موهوم نیست و اگر آن را موهوم بدانیم، آینده‌نگری دیگر چه معنی دارد؟ مشکل بزرگ اینست که آینده‌نگری به زمان تجدد تعلق دارد یعنی در زمان تجدد است که آینده را می‌توان دید و ساخت و در این زمان است که نسبت گذشته با آینده مسئله می‌شود. در دوران‌های گذشته زمان دوری بود و اگر دوری نبود، گذشته و آینده عدم بودند و مثلاً برای عارف و صوفی «حال» و «دم» و «وقت» دریافتنی بود ولی در دوران توسعه آینده چیزی است وگرنه آینده-نگری چه معنی دارد؟ چیزی باید وجود داشته باشدتا بتوان آن را دید و یافت. پس آینده داشتن و آینده‌بینی اگر یکی نباشند با هم ملازمت دارند. آینده زمانی تهی نیست که هر چیزی بتوان در آن قرار داد. کشورها هم نمی‌توانند همه خواسته‌ها و آرزوهای خود را در آینده متحقق سازند زیرا میان امروز و آینده نسبتی هست. امروز و اکنون هر کشور و مردمی مجموعه بوده‌ها و داشته‌های آنها است. مردم همه کشورها به یک اندازه با زمان و خرد متعلق به آن آشنایی ندارند و از دانایی و توانایی یکسان برخوردار و بهره‌مند نیستند. آینده‌نگریشان هم با درکی که از زمان دارند تناسب دارد و بسته به میزان و نحوه این درک و بهره‌مندی از عهده آینده‌نگری برمی‌آیند. مردمی که می‌دانند چه داشته‌اند، چه دارند و چه می‌خواهند داشته باشند و دانش و تواناییشان چه اندازه است در راه آینده قرار دارند و می‌توانند صورتی اجمالی از آینده را در نظر آورند و هر چه پیش می‌روند این صورت اجمالی را بیشتر تفصیل دهند و تحقق بخشند.

بنابر این مقدمات، آینده‌نگری علمی نیست که بتوان آن را در مدرسه آموخت یا دقیق بگویم آینده‌نگری علم نظری صرف نیست. اصلاً آینده‌ای که هنوز تحقق نیافته است و وجود ندارد چگونه با روش علمی شناخته شود؟ برای آینده‌بینی بیش از هر چیز خود را باید بشناسی و بتوانی بر بال خیال بنشینی و به آینده سفر کنی می‌پرسند مگر بی دانش می‌توان آینده‌نگری کرد؟ اتفاقا آینده‌نگری به عصر دانش تعلق دارد و شاید هیچ زمان دیگری جز زمان علم تکنولوژیک به آینده‌نگری نیاز نداشته است ولی برای آینده‌نگری نه یک دانش بلکه دانش‌ها لازم است و شاید اولین دانش ضروری شناخت امکان‌های مادی کشور و شرایط بین‌المللی مساعد و نامساعد برای اقدام و عمل باشد. پیداست که در تدوین برنامه توسعه به همه دانش‌های زمان نیاز پیدا می‌شود اما برنامه‌ریزان معمولاً از میان اقتصاددانان و حقوق‌دانان و جامعه‌شناسان و سیاست‌دانان و صاحبنظران فلسفه سیاسی برگزیده می‌شوند و دیگر دانشمندان در هنگام ضرورت به عنوان کارشناس به آنان کمک می‌کنند. پس اینکه گفته شد آینده‌نگری درسی نیست که در مدرسه آموخته شود معنیش این نیست که آینده‌نگری با علم سر و کار ندارد. اصلاً آینده‌نگری در دوران تجدد و توسعه علم و تکنولوژی معنی پیدا می‌کند. مع‌هذا تأکید می‌شود که آینده‌نگری یک رشته تحصیلی تخصصی نیست هر چند که ممکن است در یک دانشکده رشته‌ای‌ به نام آینده‌نگری دایر باشد و در این صورت طبیعی است که روش‌ها و طرح‌های آینده‌نگاری را در آنجا مورد بحث و فحص و نقادی قرار می‌دهند. مع‌هذا تا وقتی مسئله را درست طرح نکرده باشم آینده‌نگری امری آسان به نظر می‌رسد و مگر ما نمی‌توانیم بپرسیم که آینده کشورمان چیست و مثلاً پنجاه سال دیگر شیوه زندگی و معاش و وضع اخلاق و فرهنگ و جایگاه و مقام کشورمان در جهان چه خواهد بود؟ طبیعی است که ما بخواهیم این را بدانیم و بنابراین باید در جستجوی پاسخ آن باشیم. هر چند متذکر نباشیم که نیندیشیدن به آینده و غفلت از آن چه آثار و نتایج بد و خطرناکی می‌تواند داشته باشد. من معتقد نیستم که ما اکنون می‌توانیم به پرسش درباره آینده پاسخ روشن بدهیم اما باید برای یافتن این پاسخ بکوشیم. برای رسیدن به پاسخ توجه به زمان تاریخی و رعایت بعضی احتیاطها ضرورت دارد. پیداست که آینده چیزی نیست که بی ارتباط با ما و از بیرون بیاید و مستقر شود آینده با طراحی اهل نظر که ناظر به توانایی‌های مردم و امکان‌های مادی و اخلاقی است و با خواست و اراده و علم و همت مردمان تحقق پیدا می‌کند. اولین نکته‌ای که باید رعایت شود اینست که وقتی خواست‌ها را می‌آوریم احتیاط کنیم که آن خواست‌ها محال نباشند. امید و آرزو را با هم اشتباه کردن و تمنای محال منافی با برنامه‌داشتن و تباه‌کننده آینده است. اگر می‌بینیم آنها که در تاریخ درمانده‌اند و از گذشته رانده و به آینده راهی پیدا نکرده‌، در کار آشوب و ویرانگری جهانند. از آن روست که نمی‌دانند چه خواستی دارند و چه خواستی می‌توانند و باید داشته باشند. گروه‌ها و کسانی که از گذشته و از تاریخ پیوند بریده و در جهان کنونی جایی پیدا نکرده‌اند آینده ندارند و از آینده می‌ترسند و به همین جهت دشمن آینده‌اند و از فکر آینده می‌گریزند و با سودای مرگ زندگی می‌کنند. اینان اگر از حاکمان و صاحبان مقام‌های سیاسی باشند چه بسا که بر اثر جهل و غرور و بیگانگی با سیاست یا ابتلا به خبط دماغ جهانی را به آتش بکشند. احتیاط دیگری که رعایتش لازم است خارج نکردن کارها از مجرای خود و  سعی در حل مسائل از طریق طبیعی است. روابط و مناسبات در زندگی عمومی باید روابط مأنوس و دلخواه و مقبول مردمان باشد. این روابط را اگر باید تغییر داد تغییرش با رعایت شرایط و فراهم کردن زمینه‌ها و با همکاری مردمان می‌تواند صورت گیرد و اگر نظمی باید حفظ شود آن نظم باید در درون زندگی مردم جایگاه مستحکم داشته باشد وگرنه با نیروی خارجی و وسایل غیرطبیعی کاری از پیش نمی‌رود و اگر اثری داشته باشد موقتی است و نظمی که حفظ می‌شود ظاهر نظم است. احتیاط دیگر مربوط به آمار است. داشتن آمار برای برنامه‌ریزی آینده ضرورت دارد اما آمار و ارقام گاهی چنان تنظیم می‌شوند که وسیله فریبند و اگر درست تحلیل نشوند ممکن است موجب گمراهی شوند.

۲- رعایت این احتیاطها مستلزم درک و بینش عمیق از شرایط زمان و امکان‌های موجود است. به این جهت تنها وجود دانشمندان متخصص که البته دخالتشان در برنامه‌ریزی برای آینده (و ضرورتاً برای آینده‌نگاری) لازم است، کافی نیست زیرا آینده را کسانی درمی‌یابند که علاوه بر دانش اکتسابی و آموختنی صاحب خرد عملی و درک تاریخی و آگاه به زمان باشند. تعبیر آگاهی از به زمان شاید قدری مبهم باشد و ندانیم که این آگاهی چه معنی دارد؟ اطلاع از  کار و بار و زندگی مردم و آشنایی با نظام روابط و موسسات و سازمان‌های موجود اطلاع از زمان است که البته در جای خود اهمیت دارد ولی آگاهی به زمان و آینده‌نگری چیزی بیش از این است یا به چیزی بیش از این نیاز دارد. زمان اینجا زمان اندازه‌گیری کارها و حتی زمان فلسفه قدیم که آن را مقدار حرکت می‌دانستند، نیست بلکه زمان تاریخی است. این زمان در گذشته و قبل از دوران تجدد مطرح  نبوده است. گذشتگان به آینده کاری نداشتند و اگر  داشتند آینده در نظرشان زندگی خصوصی و اندیشه آخرت بود. ما هم به آمدن منجی و آوردن دوران عدلی اعتقاد داریم که آن را با آینده‌نگری تجدد اشتباه نباید کرد. هر چند که آینده‌نگری کنونی را نیز کسانی صورت سکولاریزه و مبدل تاریخی دانسته‌اند که خدا در آن حاضر است. دوران عدلی که در انتظار آنیم دیگر از سنخ تاریخ بشری نیست بلکه دوران حکومت الهی است. متقدمان به پیشرفت خطی در زمان اعتقاد نداشتند و عهد مطلوب در نظرشان عهد گذشته بود زیرا فکر می‌کردند که عصر طلایی در آغاز تاریخ قرار دارد. در دوره جدید انسان وجود خود را در آینده یافت یعنی وجودی تاریخی پیدا کرد. در گذشته هم تاریخ وجود داشت اما آدمی خود را در بنا و قوام آن دخیل نمی‌دانست یا اثر ناچیزی برای خود قائل بود. به این جهت تاریخ‌نگاری هم شرح و گزارش حوادث و زندگی امیران و شاهان بود و این حوادث و اشخاص تعلق به زمان و پیوندی با آن نداشتند. ما هنوز هم وقتی لفظ تاریخ را می‌شنویم کم و بیش تلقیمان همان تلقی قدیم است ولی در دوره جدید وجود آدمی در نظام زندگی و با کار و بار و مشارکتش در تغییر وضع جهان و ساختن زندگی در نظر آمد. بشر تاریخی بشری است که در هر وضع تاریخی وظیفه و مسئولیتی خاص دارد و کاری را انجام می‌دهد که هر چند ممکن است گذشتگان مقدمات آن را فراهم کرده باشند، آن را انجام نداده و از عهده انجام دادنش هم برنمی‌آمدند. از زمان رنسانس بشر طرح خاص برای زندگی خود در نظرآورد و علم را کارساز زندگی دانست و به تدریج مخصوصاً از قرن هجدهم کوشید آینده را به صورتی که در طراحی‌های صاحبنظران و در چشم‌انداز زندگی ظاهر شده بود، تحقق بخشد. طرح کلی این آینده‌نگری کار شاعران و نویسندگان و فیلسوفان بود و زمان و آینده در زبان آنان ظاهر ‌شد. این زمان و زبان از ابتدای ظهور اساس و ضامن وحدت جهانی بود که نام تجدد گرفت. مردمان را همیشه زبان که معین‌کننده افق وجودی و امکان‌های علم و عمل آنان است متحد می‌کرده است چنانکه وقتی زبان گسیخته و آشفته شود، دل‌ها و دست‌ها از هم دور می‌شوند و همفکری و همکاری دشوار می‌شود. البته در این صورت آینده هم پوشیده می‌ماند.

۳- در زبان تجدد معنای بسیاری از الفاظ تغییر کرده و این کم و بیش در سراسر روی زمین مورد قبول قرار گرفته است بی‌آنکه قبول‌کنندگان ملتفت تغییر شده باشند و مگر همه مردم جهان می‌دانند که اسلافشان تا دویست سال پیش با الفاظ تکامل و پیشرفت تاریخی و غلبه بر طبیعت و تسخیر آن و ... بیگانه بودند. معمولا وقتی به آراء اهل نظر توجه می‌کنیم به درست بودن یا نادرست بودن آنها می‌اندیشیم و البته صاحبنظران حق دارند در آراء و نظرها تأمل و چون و چرا کنند اما نظر پدید نمی‌آید که مشغولیت اهل بحث باشد بلکه غالباً مظهر یا عین تعلق به امری تازه است چنانکه فلسفه‌های ماکیاولی و بیکن و دکارت و هابز و روسو و کانت و ... صرف گفت و لفظ نبوده بلکه زمان با آن تحقق یافته است و مگر نه اینکه با طرح قرارداد اجتماعی نگاه به نظم و قانون جهان دگرگون شده و وظیفه قانونگذاری را بشر خود به عهده گرفته است. قانونگذاری اگر فرع آینده‌نگری نباشد لااقل ناظر به آینده است. قانون بیان رأی این و آن نیست بلکه نظم زندگی و راهی را که جامعه در پیش گرفته است، حفظ و نگهبانی می‌کند. قانونی که در جامعه جدید وضع می‌شود قانون شهر جاودانی نیست و در همه جا نمی‌تواند معتبر باشد زیرا قانون راه عمل است و عمل با رعایت مقتضیات انجام می‌شود. در واقع زندگی باید چشم‌اندازی داشته باشد تا راه شناخته شود و وقتی راه نباشد، قانون هم نیست و اگر باشد در جای خود و در تناسب با زمان قرار ندارد. می‌گویند قانون همیشه بوده است و زمانی را نمی‌شناسیم که بشر از قواعد و قوانین پیروی نمی‌کرده است. یکی از تفاوت‌های عمده قواعد و قوانین جهان قدیم با قانون و حقوق در جامعه جدید به ثبات اولی در جهان قدیم و تغییر مدام قانون در جهان جدید بازمی‌گردد. درست است که افلاطون طرح مدینه تازه با قوانین خاص در انداخت و قوانین خاص برای مدینه تدوین کرد اما قوانین مدینه را متحول و متغیر نمی‌دانست. حتی می‌توان گفت که مدینه افلاطون از حیث نظم ثابت‌تر از مدینه‌های موجود در زمان فیلسوف بود. با پدید آمدن سیاست جدید که نمی‌توانست همراه و هماهنگ با تحول در علم و تکنولوژی و زندگی نباشد، قوانین هم می‌بایست تغییر کند در این تغییر هم تحول زندگی و شرایط آینده نمی‌توانست منظور نباشد. اگر در قدیم قانون برای همیشه و همه زمان‌ها بود، قانون‌گذاری جدید باید ناظر به شرایط زمان حال با نظر به آینده نزدیک باشد و اگر صرفاً وضع کنونی را به صورت انتزاعی در نظر داشته باشد چه بسا که ابرو را درست و چشم را کور کند. قانون باید ناظر به کلیت زندگی مردم باشد و هماهنگی و نظم را نگاه دارد و اگر درست وضع شده باشد راه‌گشای برنامه‌ریزی آینده است. به عبارت دیگر اعتبار قانون در جهان جدید با توجه به نتایج و آثار آن تعیین می‌شود. در قانونگذاری جدید اگر آثار و نتایج و شرایط و آثار اجرای قانون و نسبتش با امور دیگر مورد غفلت قرار ‌گیرد شاید به جای حفظ نظم، موجب پریشانی و بی‌سامانی شود. قانون نمی‌تواند به آنچه دردرون یک جامعه می‌گذرد و با امکان‌های موجود و با فهمی که مردم از زندگی و نظام موجود دارند، نسبت نداشته باشد هر چند که این نسبت همیشه صریح نیست و تاکنون هم کسی قانونگذاری را با درک امکان‌های آینده یکی ندانسته و شاید از نسبتشان هم نگفته باشند.

۴- آینده چیست و چگونه آن را می‌توان شناخت؟ به یک اعتبار آینده عدم یا امر موهوم  است. متقدمان زمان را زمان آینده نمی‌دانستند و اگر به اعتبار آینده در آن نظر می‌کردند آن را قاطع عمر و عین اجل و مرگ می‌دیدند. در نظر متقدمان زمان، زمانِ گذشته بود که آن را عصر طلایی می‌خواندند. وقتی هم که زمان در بحث و نظر مطرح شد زمان طبیعی و مقدار حرکت بود. البته در فلسفه دوره اسلامی و در قرون وسطی که مسئله خلق مورد بحث و نظر قرار گرفت و متکلمان فیلسوفان را متهم ‌کردند که خلق و حدوث عالم را منکرند و عالم را قدیم می‌دانند فیلسوفان می‌بایست مشکل ربط حادث به قدیم را حل کنند. اینجا کاری نداشته باشیم که آیا مشکل رفع و مسئله حل شده است یا نه. آنچه محرز است اینکه فیلسوفان می‌بایست در باب حدوث زمانی جهان بیندیشند. به این ترتیب بود که بحث زمان جایی هم در فلسفه اولی (مابعدالطبیعه) پیدا کرد. وگر نه جای بحث زمان در همان مبحث طبیعیات بود و زمان نیز همچنان مقدار حرکت دانسته می‌شد (این مفهومی است که صورت کلی‌اش را در فیزیک جدید هم حفظ کرده است و هنوز هم در عقل مشترک وقتی زمان در نظر می‌آید آن را مقدار حرکت می‌دانند. الا اینکه از تأمل در مفهوم بعد چهارم انیشتین شاید نتیجه بگیرند که حرکت نه یک امر عرضی و انتزاعی بلکه لازمه وجود جهان طبیعی است. ولی در هر صورت زمان فیزیک و مکانیک تنها جلوه و وجهی از زمان است. اگر بعضی فیلسوفان در دوره اسلامی به نسبت میان زمان و وجود توجه کردند. با ظهور تجدد و مخصوصاً از قرن هجدهم زمان تاریخی و تاریخی بودن و زمانی بودن وجود انسان طرح شد و زمان در زبان معنی دیگری پیدا کرد. درست است که کمتر از این تغییر خبر داریم و معمولاً نمی‌پرسیم که این تغییر چرا روی داده و زمان تاریخی چه تفاوتی با زمان فیزیک و مکانیک که اندازه‌گیری می‌شود، دارد اما زندگی ما با آن دگرگون شده است زیرا تلقی تازه از زمان بدون اینکه بدانیم جزئی از فهم ما شده و زمان به معنایی که در زبان مردم می‌گردد، زمان فیزیک نیست بلکه زمان تاریخی است. چنانکه از زمان قدیم و جدید و از زمان کیانیان و هخامنشیان و ... یونانیان و قرون وسطی و دوره اسلامی و امثال این تعابیر و حکایت‌ها و روایت‌ها می‌گویند. حتی گاهی قرن‌ها و دهه‌ها نیز از یکدیگر ممتاز می‌شوند. چنانکه کسانی قرن هجدهم اروپا را عصر خرد و قرن نوزدهم را قرن ایدئولوژی خوانده‌اند.  اکنون کاری به درستی و نادرستی این تعابیر نداشته باشیم. منظور اینست که وقتی زمان در این موارد به زبان می‌آید، زمان فیزیک نیست و ربطی به حوادث طبیعی و حرکت ندارد بلکه زمان تاریخی است. تحول یا انقلابی که روی داده است و به آن توجه نمی‌شود اینست که در نظر گذشتگان تغییر در طبیعت بود و تاریخ و زندگی ثابت انگاشته می‌شد. در عصر جدید حرکت و تغییر با معنی زندگی و وجود بشر یگانه شد و زمان دیگر صرفاً زمان فیزیک نبود بلکه  زمان در اصل زمان تاریخی بود. اینکه زمان فیزیک با زمان تاریخی چه نسبت و مناسبت دارد و اشتراکشان اشتراک معنوی است یا لفظی جای بحثش اینجا نیست اما طرداً للباب می‌توان گفت که اشتراک در ظاهر اشتراکِ معنوی است. اما وقتی خوب تأمل می‌کنیم زمان فیزیک و زمان تاریخی از حیث ذات متفاوتند. زمان فیزیک تابع حرکت است اما در زمان تاریخی حرکت با زمان تفسیر می‌شود. به عبارت دیگر زمان در طبیعیات قدیم و در فیزیک جدید سایه مکان است اما با طرح زمان تاریخی این زمان است که تکلیف مکان را معین می‌کند. آیا این یک تعارض جدی است و اگر باشد آیا ممکن است به نحوی رفع شود؟ ما هنوز تعارض را مطرح نکرده و درباره آن نیندیشیده‌ایم. پس فعلا به تعارض فکر نکنیم. برای فلسفه اسلامی بسیار مشکل بود که به زمان تاریخی راه یابد اما به زمان وجود نزدیک شد هر چند که این نزدیکی هم نتیجه‌ای نداشت زیرا حتی در فلسفه ملاصدرا تکلیف زمان را حرکت (حرکت جوهری) معین می‌کرد. زمان تا وقتی تابع حرکت و مقدار حرکت است زمان فلسفه و تاریخ نیست. اکنون اگر بپرسیم چرا متقدمان به زمان تاریخی توجه نداشتند؟ پاسخ در یک جمله اینست که آنها خود را سازنده جهان انسانی نمی‌دانستند.

مقدمات نظری پدید آمدن زمان تاریخی در ادبیات و تفکر دوره رنسانس، ظاهر شد. در رنسانس فیزیک از نظر نیفتاد بلکه تحولی اساسی در آن به وجود آمد و این فیزیک گالیله‌ای و نیوتنی با تاریخ همزاد بود و حتی آن هم تاریخی شد. به عبارت دیگر فلسفه و هنر و علم و سیاست همه در تاریخ وارد شدند. وقتی به قرن هجدهم می‌رسیم اولاً زمان نه مسئله‌ای از مسائل علم و قابل بحث در فلسفه بلکه شرط لازم علم و ادراک و فهم و قوام‌بخش عقل و علم می‌شود. پیش از آن عقل و فهم را مطلق می‌دانستند (و البته هنوز هم وقتی از عقل و عقلانیت سخن به میان می‌آید مراد از عقل و عقلانیت، روش و شیوه‌ای است که همه در همه جا به یک اندازه از آن برخوردارند و می‌توانند و باید آن را یکسان به کار برند) اما از قرن هجدهم و در تاریخی که به درجات در سراسر جهان تحقق یافته است و می‌یابد، عقل و فهم زمانی و تاریخی می‌شود. قرن هجدهم قرن منورالفکری است. در این قرن فیلسوفان و از جمله کانت به وصف و بیان عصر منورالفکری می‌پردازند. منورالفکری زمان جدیدی است که به تعبیر کانت آدمی با آن به مرحله بلوغ عقلی رسیده است و دیگر به قیّم نیاز ندارد و باید خودش زندگی را اداره کند. به تعبیر دیگر از این پس بشر به خود واگذاشته شده است و باید زندگی خود را سامان بخشد. پیداست که وقتی زندگی باید دگرگون ‌شود و آدمی خود باید به آن نظم و سامان بدهد نتیجه تدبیرش در آینده ظاهر می‌شود و به این جهت زمان، زمانِ آینده است و تدبیر نیز به آینده تعلق می‌گیرد. چگونه این امر ممکن است؟ باید برای یافتن پاسخ پرسش فکر کرد شاید هم لازم باشد قدری به بیرون نگاه کنیم و ببینیم چه کسانی و در کجا از عهده این کار برآمده و چه کشورهایی ناکام بوده‌اند؟ من اگر بخواهم  یک پاسخ بسیار اجمالی به این پرسش بدهم می‌گویم مشارکت در ساختن آینده موقوف و موکول به درک زمان و انس با آن و برخورداری از همت همراهی با آنست. می‌گویند درک زمان حرف خوبی است ولی این درک کجا و چگونه حاصل می‌شود و آیا می‌توان با مطالعه و پژوهش زمان را شناخت و درک کرد؟ علمی که در آن زمان مورد بحث باشد و بتوان آن را در مدرسه آموخت وجود ندارد اما همیشه کسانی هستند (هرچند که در برهه‌هایی از زمان این کسان نادر و ساکتند) که کم و بیش با زمان آشنایی دارند و بعضی از اینان نیز اهل نظرند و می‌توانند تصوری از زمان و آینده هم به دیگران بدهند. این کسان اگر باشند آموزگاران زمان خویشند. به اعتباری می‌توان گفت که زمان تاریخی می‌بایست ضامن هماهنگی و اعتدالی باشد که فکر می‌کردند به تدریج محقق می‌شود. آینده هم زمانی بود که کارها و چیزها در جای خود قرار می‌گیرند. گویی زمان آهنگ و هماهنگی با روح زندگی است. وقتی گفته می‌شود زمان را باید شناخت کسانی گمان می‌کنند که باید رفت و در کلاس درس زمان‌شناسی علم زمان آموخت. البته فیلسوفان از زمان افلاطون تا کنون درباره زمان مطالبی گفته‌اند که هر کس بخواهد در باب زمان بیندیشد خوب و شاید لازم است که آنها را بیاموزد. اما گمان نمی‌کنم که هر کس از آراء فیلسوفان درباره زمان خبر داشته باشد، به ضرورت آینده‌شناس باشد زیرا آینده در کتاب نیست بلکه آن را در وجود آدمیان و در نسبت آنها با آنچه هست و روی می‌دهد باید یافت. اگر فردا و آینده‌ای خواهد بود، این آینده هم اکنون به نحوی بالقوه در مردمان وجود دارد. این آینده موجود در اکنون نه علم صرف است و نه توانایی محض بلکه وحدتی از دانایی و توانایی است. جهان توسعه‌نیافته حق دارد به علم اهمیت بدهد و رفع همه مشکلات و حل مسائل خود را از علم بخواهد اما در رجوع و تعرضی که به علم می‌کند باید خود آگاه باشد که با این علم چه می‌خواهد بکند. علمی که در کتاب و کتابخانه است اینجا و هر جای دیگر باشد تفاوت نمی‌کند. ما می‌توانیم فرض کنیم که همه علم‌های موجود در کتاب‌ها را فراگرفته‌ایم اگر این علم در جای مناسب خود به کار نیاید علم نیست. بسیار اتفاق می‌افتد که کسانی با لحن مباهات می‌گویند مهندسانی که از دانشگاه‌ها و دانشکده‌های فنی فارغ‌التحصیل می‌شوند سوادشان از فارغ‌التحصیل‌های دانشگاه‌های اروپایی و امریکایی بیشتر است و البته درست می‌گویند ولی کاش به جای مباهات کردن متذکر بودند که علم یک کشور را با مجموعه معلومات دانشمندانش اندازه نمی‌گیرند زیرا علم در نظام خاص علم می‌شود و به این جهت گاهی و در جایی یک مهندس کمتر دانشمند از عهده کارهایی برمی‌آید که مهندس دانشمند از عهده آن برنمی‌آید (یا شاید شرایط کار و بهره‌برداری از دانش برای او فراهم نباشد) علم جدید بالذات علم قدرت است. به شرط اینکه علم انتزاعی نباشد. علم وقتی وجود موثر دارد که با قدرت تکنیک یگانه باشد وگرنه مجموعه‌ای از درس‌ها و بحث‌های انتزاعی است. با داشتن علم قدرت است که می‌توان آینده را ساخت و آینده را آن کس می‌شناسد که خود را برای ساختن آن آماده کرده است. ممکن است بگویند این همه احزاب و صاحبان ایدئولوژی‌ها که از آینده پیروزی عدل بر ظلم و صلح بر جنگ و آزادی بر قهر و سلامت بر بیماری و رفاه بر فقر و گرسنگی و آبادانی بر ویرانی و ... می‌گویند چرا به جای اینکه به این مقاصد شریف اندکی نزدیک شوند در همان حین که شعار می‌دهند در حال دور شدن از آنها هستند. آیا آنها با زمان و آینده انس و آشنایی ندارند؟ حرف زدن و حرف زیبا زدن و خاطر خود را تسلی دادن کاری است و کار جهان و آینده را شناختن امری دیگر. درک اینکه یک کشور و مردم آن کشور آینده دارند یا ندارند آینده‌ای که صورت معین و در همه جا یکسان ندارد جندان دشوار نیست. در هر جهانی غایات و مطلوب‌هایی هست که مردمان به سوی آن می‌روند یعنی غایات و مطلوب‌های مشترک مردمان را همراه و هماوا می‌کند و در یک جهت قرار می‌دهد. اگر این غایات و مطلوب‌ها صرفاً اخلاقی و معنوی باشند یا غایاتی در میان نباشد زمان، زمانِ ثبات و رکود و توقف است. این رکود و توقف را در وجود مردمان و در شیوه زندگی و گفتار و کردارشان باید دید و در بند داعیه‌ها و حرف‌ها نبود. وقتی از غایات و مطلوب‌ها سخن بسیار می‌گویند اما همه چیز در حد سخن گفتن می‌ماند معلوم است که غایات و مطلوب‌ها با جان پیوندی ندارند بلکه عادات لفظی و در زمره اوهام و خیالاتند. تاریخ آینده تاریخ حرف‌ها و رؤیاها و اوهام نیست یعنی هرکس با هر فرقه و گروهی نمی‌تواند بیاید و بخواهد آینده را چنانکه خود می‌خواهد بسازد زیرا زمان در نسبت میان مردمان و امکان‌های تاریخی که فراروی آنان و در دسترسشان است تحقق می‌یابد.

۵- علم و اراده آدمی همواره علم و اراده به چیزهاست. در دنیای جدید بر خلاف عهد قدیم یونانی و میراث فلسفی آن در قرون وسطی و در دوره اسلامی دیگر نظر و علم نظری مقدم بر عمل نیست. در طی دو هزار سال تاریخ فلسفه بنا بر این بود که عقل نظری مقدم بر عقل عملی و راهبر آنست اما این معنی محقق نشد و علم و عمل از هم دور شدند. کوششی که فیلسوفان عالم اسلام و قرون وسطاییان برای جمع نظر و عمل کردند، عظیم بود هر چند راهی را که برگزیدند به فرجامی که می‌بایست نرسید و این جدایی پدید آمده از زمان سوفسطاییان و سقراط و افلاطون و ارسطو دوام داشت تا اینکه عصر جدید آغاز شد. عصر جدید مشکل را وارونه کرد یعنی رسم و رأی متکلمان را در باب نسبت میان علم و اراده که مخالف رأی فلاسفه بود ترجیح داد و اختیار کرد. با این تفاوت که متکلمان وقتی از اراده سخن می‌گفتند اراده الهی را در نظر داشتند. اما متجددان اراده بشر را مراد کردند. ممکن است پرسش شود که تقدم هر یک از این دو بر دیگری چه اثری در زندگی آدمی و تاریخ دارد و مردم به نسبت علم و اراده چه کار دارند و از آن چه می‌فهمند و چه نیازی به فهم آن دارند. مردم لازم نیست کتاب فلسفه و کلام بخوانند و دقایق بحث علم و اراده را بدانند. اما حکم به تقدم این یا آن که در آغاز علم و عمل قرار دارد و وجود آدمی و معنی زندگی با آن تفسیر می‌شود. یک حکم و نظر انتزاعی نیست (هر چند که به تدریج در مدرسه صورت انتزاعی پیدا کرده است) بلکه بیان تلقی انسان از خود و عالم و مبدأ عالم است. در جهان قدیم بشر در نسبت خود با جهان فکر می‌کرد که جهان را چنانکه هست می‌شناسد و علمش عین معلوم است اما سودای بشر جدید این شد که جهان را برای خود بسازد یا به قول ویکو آنچه را که خود می‌سازد می‌تواند بشناسد پس شأن و وظیفه علم این شد که جهان را دگرگون سازد. پیداست که علم جدید علم به هستی جهان و آنچه هست نیست بلکه علم سازنده است و علم سازنده می‌تواند رویی به سوی آینده داشته باشد. لازم نیست که دانشمندان همه به فکر آینده باشند و برای آینده کار کنند. آنها کار خودشان را می‌کنند و به علم خودشان مشغولند و بدون اینکه معمولاً بدانند با علمشان جهان مبدل و متحول می‌شود اما به اعتبار دیگر دانشمند اگر دانشمند است در علم کاری جز تحقیق حقیقت ندارد و در بند اینکه علمش چه سود دارد نیست و نباید هم باشد اما علم جدید در ذاتش تکنولوژیک است. نه فقط شیمی و فیزیک تکنولوژیکند بلکه ریاضی و اقتصاد و مردم‌شناسی و مدیریت و روان‌شناسی و ... نیز همین صفت را دارند. کل علم جدید تکنولوژیک است.

ادامه دارد ...

سرمقاله نشریه شماره ۶۰ فرهنگستان علوم

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۶-۰۲-۰۶ ۱۷:۵۸حامد 0 0

    + "از زمان رنسانس بشر طرح خاص برای زندگی خود در نظرآورد و علم را کارساز زندگی دانست و به تدریج مخصوصاً از قرن هجدهم کوشید آینده را به صورتی که در طراحی‌های صاحبنظران و در چشم‌انداز زندگی ظاهر شده بود، تحقق بخشد.  طرح کلی این آینده‌نگری کار شاعران و نویسندگان و فیلسوفان بود و زمان و آینده در زبان آنان ظاهر ‌شد."
    
    + "علمی که در آن زمان مورد بحث باشد و بتوان آن را در مدرسه آموخت وجود ندارد اما همیشه کسانی هستند (هرچند که در برهه‌هایی از زمان این کسان نادر و ساکتند) که کم و بیش با زمان آشنایی دارند و بعضی از اینان نیز اهل نظرند و می‌توانند تصوری از زمان و آینده هم به دیگران بدهند.  این کسان اگر باشند آموزگاران زمان خویشند."
    
    در کشور ما که همه اهل ایدئولوژیند، انگشت شماری اهل علمند.  گاهی حقیقتی در کلام اینها ظاهر می شود، کانه چیزی از غیب در دامن آنها گذارده اند.  این حقیقت، به گمانم به واسطه فرهنگ ما ایرانیان، به شدت رنگ و بوی تغزلی دارد.  دو عبارت بالا، خاصه عبارت دوم، از چنان جنسیند. 
                                

نظر شما