شناسهٔ خبر: 49429 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

وجدان، ندای باطنی عقل آدمی است/ نزاع تاریخی اندیشه و اراده

دینانی در برنامه معرفت با طرح این پرسش که اندیشه مهمتر است یا اراده، گفت: این جنگی است که بین اشاعره و معتزله ما در طول ۱۴ قرن بوده است. جنگ فلسفی دنیا همین است که بخواهیم یا بدانیم!

دینانی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ هشتم اردیبهشت ماه، غلامحسین ابراهیمی دینانی، عضو انجمن حکمت و فلسفه و چهره ماندگار فلسفه در تفسیر قسمت هایی از کتاب «از محسوس تا معقول» در برنامه معرفت که از شبکه چهار سیما به روی آنتن رفت، اظهار داشت: امروزه در میان مردم می شنویم که فلان کس دارای وجدان است و با وجدان است، گاهی هم می گویند فلان کس بی وجدان است. به جایی می رسد که بعضی می گویند ما وجدان خوب داریم و به دین نیاز نداریم، وجدان خوب داشته باشیم کافی است. به هر صورت وجدان، یک چیز پسندیده ای است. همه از وجدان صحبت می کنند و وجدان را چیز خوبی می دانند. حالا اگر از آنها بپرسند که وجدان چیست چه جوابی می دهند؟ خیلی سخت است. اگر از عقل بپرسیم، می گویند ادراک دارد، ریاضی می داند، محاسبات و فلسفه می داند، علوم را کشف می کند، اینها را می توانند بگویند اما نمی دانند فرق وجدان داشتن با تعقل کردن چیست؟

دینانی گفت: وجدان، شنیدن باطنی یک صدایی است که از درون شما می آید، آن صدا به گوش شما می رسد، منتها گوش ظاهر شما نمی شنود. یک صدایی از باطن شما به گوش شما می رسد  که مانند عقل هم داوری نمی کند، داوری کار عقل است. بی و اسطه یک صدایی از داخل به شما می رسد که می گوید این کار را بکن یا این کار را نکن، بدون داوری. مجال تعلل هم به شما نمی دهد. حالا این صدا از کجا می آید؟ یا از جانب حق تعالی است یا از جانب عقل است. عقل از باطن با انسان حرف می زند. حتی اگر صدای عقل هم باشد، ندای عقل، ندای حق است. ندای عقل از حق تعالی می آید.

وی در ادامه گفت: پس وجدان در مرحله اول، ندای عقل باطن است. عقل باطن شما بدون اینکه شما را معطل کند و سرگرم کند می گوید این کار را انجام بده یا انجام نده. صدای عقل، ندای حق تعالی است. وجدان، ندای باطنی عقل آدمی است که به گوش باطن انسان می رسد.

چهره ماندگار فلسفه افزود: انسان دو خصلت مهم دارد که کمتر به آن توجه شده است؛ انسان هم اندیشمند است و هم می خواهد و اراده می کند. پس یک وقت اندیشه می کنیم و یک وقت اراده می کنیم. حالا حرف این است که اصالت را به اندیشه بدهیم یا اراده؟ اندیشیدن، لذت بخش است. اگر لذت بخش نبود، انسان نمی اندیشید. اندیشیدن به اندیشمند لذت خود را می چشاند. بلافاصله لذت اندیشیدن با خودش همراه است اما من اراده می کنم. اراده مهم است، اما نتیجه اش بعد می آید. اندیشیدن، هم اکنون است هم گذشته و هم آینده. اما اراده همیشه به آینده نظر دارد. اندیشه توسعه اش بیشتر است اما اراده فقط برای آینده اراده می کند.

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: چه خوب است که نمی توانیم گذشته را اراده کنیم. اگر ما می توانستیم با اراده خودمان همه تاریخ گذشته را دگرگون کنیم چه می شد؟ چه بسا همه چیز را نابود می کردیم. چه بسا آدم که ناپخته است می توانست گذشته را تغییر دهد و تاریخ را نابود کند. همان بهتر که اراده به گذشته برنگردد پس اراده همواره به آینده نظر دارد.

عضو انجمن حکمت و فلسفه ادامه داد: یک مطلبی را می خواهم بگویم که کمتر گفته شده است. انسان اندیشمند وقتی که می اندیشد هر چه که پیر می شود اندیشه اش بیشتر می شود. هرچه سالخورده می شود، اندیشه اش بیشتر می شود. اما آدمی که فقط اراده می کند هرچه پیر می شود، دایره اراده اش تنگتر می شود. اما در اندیشیدن هر چه پیر بشوی اندیشه هست و بعد از مرگ هم اندیشه نابود نمی شود.

دینانی افزود: انسان همانطور که اندیشمند است، خوشبختی هم می خواهد. انسان ها نیکبختی را می خواهند. از انسان ها بپرسید آیا می خواهید خوشبخت یا نیکبخت بشوید می گویند بله، قطعا می خواهیم. اما آنها خوشبختی و نیکبختی را چگونه تعریف می کنند؟ یکی می گوید می خواهم پولدار شوم اما نیکبختی نهایی چیست؟ چه کسی نیکبخت است؟ اگر کسی فرعون زمین باشد و بر کره زمین حکومت کند اما بداند چند وقتی بیشتر زنده نیست آیا احساس نیکبختی می کند؟ چه کسی می تواند احساس نیکبختی کند؟ کسی که احساس جاودانگی کند، کسی که نمیرد، نمردن نیکبختی است. چه کسی نمی میرد؟ کسی که به جاودانگی روح، به وجود حق تعالی و امکان وصول به حق باور داشته باشد. کسی که امکان وصول به حق تعالی را داشته باشد نابود نمی شود. نیکبخت کسی است که به جاودانگی دست یابد. حالا اندیشیدن جاودانگی است یا خواستن و اراده کردن؟ من اندیشه مهمتر است یا من خواهنده و اراده کننده مهمتر است؟ این جنگی است که بین اشاعره و معتزله در طول ۱۴ قرن بوده و امروز هم هست. جنگ فلسفی دنیا همین است که بخواهیم یا بدانیم.

وی در پایان اظهار داشت: انسان همیشه پرسش دارد، یک اندیشمندی می گوید من یک پرسش هستم نمی گوید من پرسش دارم. چرا این را می گوید؟ من از همه چیز می توانم بپرسم اما چه پرسشی از این مهمتر که من کیستم؟ این پرسش که من کیستم را پاسخش را چه کسی باید بدهد؟ باز هم پاسخ این پرسش از زبان خود من می آید. من هم پرسش کننده و هم پاسخ دهنده هستم. من کیستم یعنی از کجا آمده ام؟ به کجا خواهم رفت چه بوده ام و چه می شوم و چه باید انجام بدهم؟ اینها همه پرسش است، اینها پرسش های سهمناکی است. چه کسی باید پاسخ این پرسش ها را بدهد جز اندیشه عقلانی؟ عقل باید تا آخر عمر کار کند و سرانجام عقل باید پاسخگو باشد. البته خداوند به اینها پاسخ داده است ولی پاسخی که خداوند داده است را انسان باید با عقلش بفهمد. خداوند پاسخ داده است که کمک کند اما عقل آدمی باید بفهمد.

نظر شما