فرهنگ امروز/ رضا آشفته:
این روزها میشود همچنان به جریان تئاتر ایرانی امیدوار بود؛ چنانچه نمایش سرآشپز پیشنهاد میکند؛ نوشته رضا شفیعیان با بازنویسی و دراماتورژی محمدامیر یاراحمدی و کارگردانی شهابالدین حسنپور در تالار سنگلج و نمایش مروارید نوشته و کار قطبالدین صادقی در تماشاخانه ایرانشهر با چنین هدف و مضمونی انسان ایرانی را نسبت به اسطوره و تاریخش آگاه میکنند و این رویکردی است که در ضمن نوین مینماید و میتواند در درازمدت اسباب بازاندیشیهای مکاشفهجویانه را فراهم کند. اما همچنان برخی از اجراها با آنکه هدف ساختشکنی دارند مانند نمایش دیگری کار بهاره رهنما؛ در انجام نیت فرمگرایانهشان باز میمانند و ما سردرگم میمانیم که چه دیدهایم. با آنکه فمینیست اگر ریشه در جغرافیایش داشته باشد، خواهان دارد. یعنی که به زن ایرانی بپردازد با تمام مصائب و مشکلاتش اما اگر خلافآمد این باشد، دیگر حکایتی ناآشناست که به من ایرانی تعلق خاطری ندارد و در همان نگاه اول پس میزند ما را.
باید بدانیم که زن ایرانی هم همواره در اجتماع ما، کوشش خودش را میکند و آوردن مصداقهای بیگانه ما را از آن اصل مطلب نهتنها دور میکند که ماهیت این حضور اجتماعی را به شکل نادرستی از بین خواهد برد.
سرآشپز پیشنهاد میکند
مبنای کار در نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند» دراماتورژی اسطوره ضحاک و تبدیل این اسطوره براساس یک نگاه پارودیک به یک کمدی شاد و موزیکال است. البته با توجه به لحظههای دهشتناکی که در روایت زندگی و حکومت ضحاک لحاظ شده، کارگردان سعی بر آن داشته تا با ارائه فضای کمدی سیاه و ایجاد گروتسک با لحنی درخورتأملتر بر این تلخیها چیره شود.
در این نمایش ضحاک شخصیت اصلی و محوری است و البته برخلاف لحن جدی و خشن موجود در خود اسطوره، سعی شده حضور این شخصیت در صحنه خندهآور جلوه کند. کارگردان و بازیگران مدام بر این نکته تأکید میکنند که ضحاک دیگر با نقش اسطورهای خود جلوه نمیکند، بلکه او یک مستبد است که همچنان بر جوانکشی و نسلکشی تا روزگار ما تأکید میورزد.
این ضحاک درعینحال برگرفته از همان ضحاک اسطورهای است که در اینجا سعی بر آن شده که وجوه منفیاش از نگاه طنز واکاوی شود، بنابراین هیچ چیزی بیانگر خشونت ذاتی و نادانی غیرقابل وصف این پادشاه نسلکش نخواهد بود.
او در صحنه با تاج و لباس رنگی و چشمنوازی حضور دارد. بنابراین دیگر حضورش اصلا جدی و صرفا ترسناک نخواهد بود. او نماینده بلاهت، عیاشی و نادانی و زورگویی است.
دیگران هم میآیند تا در پرورش این نقش تأثیرگذار باشند. بنابراین اصل و بنای نمایش به خوبی بنیان گذارده میشود و به نحو مطلوبی هم شکل میگیرد. شاید در برخی از دیالوگها و لحظات، رفتارها بیش از حد انتظار لوث شده و فحاشی در آن غیرقابلتحمل شود. این را باید برای برخی بهعنوان پرانتز باز کرد که زیاد هم به افراط در کمدی معتقد نیستند و البته عدهای همین نکته را عامل خندیدن و کمدیشدن یک اثر نمایشی تلقی میکنند. شاید این افراط برای نمایشهای فارس و ساتیر و کمدیهای بلواری و بیمحتوا بیشتر باب و مرسوم باشد تا اثری که در نهایت، هدفش درک و دریافت مفاهیم قابلتعمق است. از این زاویه شاید هم تبدیل به امری مطمئن میشود که برای حفظ شاکله کمدی، رعایت آن اجتنابناپذیر خواهد شد.
در نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند» چند شخصیت دیگر هم وجود دارند که همگی جلوه تیپ یا کاریکاتور را عهدهدار هستند.
سرآشپز در خود اسطوره نقش ابلیس یا اهریمن را بازی میکند که خطدهنده ضحاک برای انجام امور شیطانی خواهد بود. اما در این نمایش سرآشپز شکل بیرونی و عینی یک آشپز را بازی میکند و در این حالت مارها توهم ضحاک در امر سلطهیابی بر توده مردم بهویژه با خوراندن مغز جوانهای بیگناه به مارهای خیالیاش هستند که اینگونه بر استمرار یک حکومت مستبد تأکید ورزیده خواهد شد.
ارنواز و شهرناز هم در اسطوره، دختران جمشیدشاه هستند که در اینجا همچنان جلوه تیپ را برای ارائه کمدی عهدهدار هستند و از آن نقش اسطورهایشان دیگر خبری نیست. خود جمشید هم در یک صحنه خواب و کابوس به سراغ ضحاک میآید که این حضور باز هم برای خنداندن است و کارکردی کمیک دارد. اوست که سرنوشت شوم ضحاک را در این خواب یادآور میشود و بر پایان یک راه بسته تأکید میکند.
مابقی افراد که شامل نجیبزاده و جارچی و میرغضب میشود هم چنین کارکردی را دنبال میکنند. به همین دلیل هم مجموعه بازیگران از نیروی خلاقه و تفکر نوآورانه خود در بازی بهرهمند میشوند و هر یک در جای خود بخشی از خنداندن در طول اجرا را بر عهده گرفتهاند.
در نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند» اسطوره با تمام وجاهت و قداستش در هم میشکند و عنصر توهم در آن کنار گذاشته و واقعیت ملموس تحت لوای توهم شخصی که ضحاک از مارهای روییده بر دوش دارد، منظرگاه تازهای را بر مخاطب امروز میگشاید تا درک درستی از این اسطوره در زمانه حاضر ممکن شود. این نوع برخورد یا شوخی با امری جدی را اصطلاحا پارودی میگویند. بنابراین این گروه نمایشی دانسته پا در وادیای قرار میدهد که با یک نگاه دگرگونه از پس بازنمایی یک تفکر کهن برآید که هنوز هم میتواند در زمانه حاضر موجودیت خود را بروز دهد.
مروارید
چرا مغول؟ این همان پرسش بنیادین است که در تماشای مروارید مشهود است. اینکه چند قرن از آن دوره دردناک تاریخی گذر کردهایم اما بازتابش هنوز حالمان را میگیرد و این میتواند جز یادآوری در ارائه روشنگری مؤثر افتد.
نمایش مروارید بهلحاظ ساختاری یک تکپردهای است. چون با یک بار بازوبستهشدن پرده تئاتر، این موقعیت با آنکه از سه پاره بههمپیوسته برخوردار است، نمایان میشود. در ابتدا، خان (محمدرضا آزادفر) از سربازش (سروش طاهری) میخواهد که از زیر زمین هم که شده است، مروارید (مانلی حسینزاد) را بیابد و او را کتبسته تحویل دهد که یک کیسه لبریز از مروارید دارد... در مرحله دوم، سرباز که سروسری با دختر پیدا کرده و اظهار عشق میکند، رفتهرفته از دختر اطلاعاتی به دست میآورد که بداند آن مرواریدها کجاست و اگر آن را نیابد، بنابر خواست خان شاید از بین برود و اگر هم بیابد مقام بالایی در لشکر مییابد... وقتی مروارید به زبان نرم نمیشود، با شکنجه این کار را میکند که متوجه همان قورتدادن یک مروارید درشت میشود و بقیه را نیز همشهریانش خوردهاند. در مرحله سوم، در مییابیم که سرباز و خان با نقشهای جا عوض کردهاند که مروارید را خنثی کنند. به همین دلیل خان قتلغ (طاهری) از سربازش، سونقور (آزادفر) میخواهد که با دریدن شکم دختر، مروارید را بیرون بیاورد و چنین هم میشود.
بنابراین در پیوستگی رویدادهاست که یک تکپردهای مؤثر اتفاق میافتد. اما میشد این تکپردهای را بهروزتر کرد و فقط کافی بود با زبان راوی و نویسنده، خط و ربط این موقعیت و آدمها را برای مثال به دختران ایزدی در عراق مرتبط میکردند. بنابراین این نگاه و رویکرد تکسویه به قضایای مغول شاید چندان جلوه امروزی در ظاهر نداشته باشد اما در باطن دارد و همان بهتر که خط و ربطش را در خلق و آفرینش این موقعیت برای مخاطبان اثر نیز آشکار کنیم. بنابراین جای این اتصال گذشته به امروز و حتی آینده در متن فعلی خالی است.
شاید بشود گفت به اعتبار کوتاهی زمان اجرا و کمشدن وسایل صحنه و برخورداری از حداقل رفتارها و حسها، صحنه تداعیگر نوعی مینیمالیسم در زمان اجرا باشد که البته هنوز هم میشود برخی چیزها را در صحنه به حداقل ممکن رسانید. حتی صادقی در پرهیز از انجام جیغزدنهای مروارید؛ از بازیگرش خواسته است که جیغهایش را در پارچهای مچاله بزند. این ضعفی است که منتقدان آثار صادقی بارها به او گوشزد کردهاند که اجراهایش لبریز از جیغ و مملو از حرکات تند و عصبی است و با آنکه در این اجرا جنگ و حالت حماسی حاکم است اما در طراحی حرکات و ارائه رفتارها نیز به شکل تعدیلیافتهای همه چیز ارائه میشود. شاید همین تعریف، شناسایی کمینهگرایی است که صادقی را به اجرای حداقلی از همهچیز رهنمون کرده باشد و این هم پاسخی است به آن انتقادهایی که این بار شکل تروتمیزتری یافته است.
دیگری
دیگری (نوشته انزو کرمن و مترجم: زیبا خادمحقیقت) نمایشی نیست که بتواند تلاطمات زنانه را در بستر درست اجرائی برای شگفتزدگی مخاطب فراهم کند. این ناکوکبودن اجرا یحتمل در فراخور پریشانحالی متن و نداشتن ایده اجرائی درخور تأمل اتفاقی است که ناممکنبودن توان اجرائی آن را بر صحنه سمندریان آشکار میکند.
نمایش سه اپیزود دارد که به واسطه مرور دو زن، خط و ربط بسیاری به همدیگر دارد اما آنچه مانع از درک این متن میشود که بسیار دمدستی مینماید و البته در اپیزود اول، تا حدودی همهچیز قابل درک است چراکه دو هوو بعد از ١٥ سال متوجه اتفاقات ناگواری شدهاند. اول اینکه همسر مشترکشان مدتی است گموگور است و بعد اینکه او با زن سومی که کتابدار است، روی هم ریختهاند و شاید این دلیلی برای مفقودشدن آن دو باشد. به هر تقدیر اگر مرگ و قتلی در میان است، در متن و اجرای بهاره رهنما آشکار نیست. اما در اپیزود دوم، این دو به هوای انتقامگرفتن از مرد نداشتهشان به خارج از کشورشان میروند و به فسق و فجور میپردازند و انگار مردی هم در این میان کشته شده که کنسول آنها را نجات داده است و اپیزود سوم، داستان نویسندهشدن این دو زن است که دارند یک رمان تازه مینویسند و بعد از مدتها دوستی و رماننوشتن، حالا به مرزهای دورشدن از هم و یحتمل جدایی نزدیکتر میشوند. بین سه موقعیت، جهشهای گستردهای هست که منطقی نیست. اینکه دو زن با تمام وفاداری زنانه چگونه است که به سوی انتقامجویی میروند که در آن هیچ ملاک و معیار اخلاقیای وجود ندارد؟! دوم اینکه چگونه است که این دو داستاننویس شدهاند بیآنکه اشارهای به چنین ماهیتی در اپیزود اول شده باشد که اینها غیر از خانهداری از پس چیز دیگری هم برمیآیند و آن هم کار خطیر نوشتن است که به همین سادگیها هم نیست. اینکه اینها باید دچار تحول بنیادین شوند، باید که پایهگذاریاش در اپیزود اول اتفاق بیفتد. به لحاظ تئوریک هم معلوم نیست که چرا از فمینیسم به درستی در آن استفاده نشده است.
روزنامه شرق
نظر شما