شناسهٔ خبر: 49784 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

دیدگاه عبدالله کوثری در باب ترجمه‌های موازی آثار ادبی؛

فضل تقدم و تقدم فضل مترجمان کهنه‌کار

کوثری بحث سر این است که ما امیدواریم کسی که کار بیست یا سی سال پیش را دوباره ترجمه می‌کند، یک گام جلوتر برود، ولی من پیشاپیش بگویم متأسفانه ما امروز در نسل جوان هیچ مترجمی نداریم که به گرد محمد قاضی برسد که بخواهیم بگوییم که مثلاً تو «دن کیشوت» را یک‌بار دیگر ترجمه کن تا ترجمۀ قاضی کنار برود.

فرهنگ امروز/ عبدالله کوثری:

معرفی نویسنده: کوثری از آن دسته مترجمانی است که با تسلط بر اصول و قواعد ترجمه و با رعایت اصل امانت‌داری، آثار عظیم و ارزشمندی را از ادبیات ملت‌های مختلف معرفی کرده است و نقش او به‌خصوص در شناخت ادبیات آمریکای لاتین، بسیار مهم و انکارناپذیر است. از جمله ترجمه‌های او می‌توان به ترجمۀ آثار کارلوس فوئنتس، ماریو بارگاس یوسا و ماشادو د آسیس اشاره کرد. آنچه در پی می‌آید، یادداشت شفاهی عبدالله کوثری دربارۀ ترجمۀ مجدد آثار ادبی است.

****

حرف بنده که بارها هم گفته‌ام، این است که هر ترجمه پیشنهادی است از یک متن. بنابراین هیچ‌کدام از ترجمه‌ها حد یقف نیست که از آن به بعد کسی نتواند ترجمه کند. ممکن است دو یا سه سال بعد، یک مترجم بهتر از بنده بیاید آثار فوئنتس را ترجمه کند. شاید هم نتواند. اما اگر کلی‌تر نگاه کنیم، به‌صورت یک قاعده، در مورد آثار ماندگار کلاسیک جهان (این کلاسیک می‌تواند به‌معنای آثار باستان باشد یا کلاسیک به‌معنای شکسپیر و آثار قرن نوزده مانند داستایوفسکی و تولستوی)، سنت این بوده که مثلاً در هر ده یا پانزده بیست سال، یک‌بار ترجمه‌های دیگری از آن‌ها به بازار آمده است. به این دلیل که گفته می‌شود با تحول زبان در ظرف این چند سال، نگاه به ترجمه متفاوت می‌شود و زبان مقصد به‌طور کلی غنی‌تر می‌شود. بنابراین کسانی هستند که پیشنهاد ترجمۀ مجدد می‌دهند.

در مورد آثار روس‌ها، اتفاقی که افتاد این بود که کل آثار روس‌های قرن نوزدهم را در همان ایام، خانمی به اسم کنستانت گاردنر ترجمه کرده بود که برای همۀ خوانندگان، ترجمۀ بسیار روان و خوش‌خوانی بود و ترجمه‌های ایشان همه‌گیر شده بود و از قرن نوزده تا دهۀ شصت و هفتاد، تجدید چاپ می‌شد. بعد زن و شوهر مترجمی بودند که خانم روس بود و شوهر انگلیسی. مقاله‌ای نوشتند که این خانم همۀ آثار را یک‌جور ترجمه کرده است؛ یعنی تفاوت بین داستایوفسکی، تولستوی و تورگنیف از زمین تا آسمان است، ولی خانم گاردنر یک زبان شسته‌رفتۀ انگلیسی داشته که در همۀ این‌ها همسان به کار برده است. بنابراین این آثار باید دوباره ترجمه شوند. این به‌خصوص در مورد تولستوی و داستایوفسکی صدق می‌کرد، چون زبان آن خانم با تورگنیف همخوانی داشت.

این مترجمان نشستند دوباره با شیوۀ خاصی، آثار داستایوفسکی را ترجمه کردند؛ یعنی اول یک ترجمۀ خام تهیه کردند و باز آن ترجمه را پخته کردند؛ به‌خصوص آثار داستایوفسکی کار بسیار خوبی از آب درآمدند و استقبال فراوانی از آن‌ها شد. این کاری در جهت بهبود بود؛ یعنی گفتند این ترجمه‌های قبلی گرچه ترجمۀ شیوایی است، ولی دقیق نبوده و منطبق با ویژگی زبان داستایوفسکی درنیامده است.

در ایران، زنده‌یاد سعید نفیسی، در سال ۱۳۳۵ ترجمۀ «ایلیاد و ادیسه» را چاپ کرد. هربار هم به من گفتند چرا «ایلیاد» را ترجمه نمی‌کنی، گفتم ترجمۀ زنده‌یاد سعید نفیسی هنوز خواندنی است. من فعلاً طرف آن نمی‌روم و ترجیح می‌دهم تراژدی‌ها را ترجمه کنم. ممکن است فردا یکی بگوید نه به نظر من سعید نفیسی کامل ترجمه نکرده است. من خودم هم معتقدم که ترجمۀ ایلیاد می‌تواند خیلی حماسی‌تر از زبان ترجمۀ نفیسی باشد، ولی می‌گویم هنوز هم این ترجمه خوب است. بنابراین هیچ قانون مسلمی نداریم. بحث سر این است که ما امیدواریم کسی که کار بیست یا سی سال پیش را دوباره ترجمه می‌کند، یک گام جلوتر برود، ولی من پیشاپیش بگویم متأسفانه ما امروز در نسل جوان هیچ مترجمی نداریم که به گرد محمد قاضی برسد که بخواهیم بگوییم که مثلاً تو «دن کیشوت» را یک‌بار دیگر ترجمه کن تا ترجمۀ قاضی کنار برود.

من معتقدم ترجمه‌هایی که در دهه‌های چهل انجام شد و انتشارات جیبی و یکی دو ناشر دیگر چاپ کردند، به دست کسانی بود که هم زبان فارسی‌شان خوب بود و هم ادبیات جهان را می‌شناختند. بنابراین ترجمه‌های بسیار خوبی کردند. بازهم اینکه یکی بگوید که من «شیطان و خدا»ی سارتر را یک‌بار دیگر بعد از ترجمۀ نجفی، ترجمه کنم، معلوم نیست بهتر شود. در صورتی این تکرار و تجدید ترجمه خوب است که ما یک گام جلوتر برویم، نه اینکه همان‌جا درجا بزنیم یا بدتر شویم. بنابراین درصورتی‌که به‌خصوص در مورد آثار کلاسیک، ثابت شود این ترجمه بهتر است، طبیعی است که در بازار به فروش می‌رسد و کم‌کم آن ترجمۀ قبلی کنار می‌رود، ولی قانون خاصی نداریم. یکی می‌گوید من دلم می‌خواهد «ایلیاد» را ترجمه کنم. ترجمه هم می‌کند، ولی وقتی که خواننده می‌خواند، می‌بیند اصلاً نتوانسته است آن لحن حماسی هومر را دربیاورد. این ترجمه موفق نخواهد بود. به همین دلیل هم هست که کار سعید نفیسی هنوز دارد تجدید چاپ می‌شود. بعضی آثار هست که هرکسی نمی‌تواند آن‌ها را ترجمه کند.

البته نمی‌شود مأمور بالای سر مترجم بگذاریم. مترجم خود باید انصاف داشته باشد. ببیند آیا در حد این هست که هومر را ترجمه کند. ببینید از چندین ترجمۀ شکسپیر که کم هم نیستند، کدامشان به‌راستی حق شکسپیر را ادا کرده‌اند. در گوشه‌ای می‌نشینند و ترجمه‌ای می‌کنند که بودونبود آن ترجمه یکسان است. چون مسئله در ادبیات و در آثار کلاسیک، آن زبانی است که باید درست بازگو شود. بحث فقط این نیست که تو درست ترجمه کنی. تو باید بتوانی من را قانع کنی که این زبان شکسپیر است. خوب این‌هم کار هرکسی نیست. با این شتاب و این بازار آشفتۀ ترجمه هم که چند هزار ناشر جویده و نیم‌جویده دارند بازار کتاب را پر می‌کنند، خوب و بد از هم تمیز داده نمی‌شوند. همین‌طور ترجمه‌ها چاپ می‌شوند تا هزار نسخه به فروش رود. البته تیراژ هزار نسخه برای این است که ناشر اصلاً اعتمادی ندارد که این کتاب چقدر فروش می‌رود. این شمارگان یک هزار برای ترجمه، نوعی اهانت به کتاب است. هزار نسخه کتاب برای هشتاد میلیون جمعیت منتشر می‌شود. البته به‌دلیل مشکلات دیگری هم هست. در هیچ مملکتی شما ۱۵۰ مترجم درجه‌یک ندارید. در آمریکای شمالی فقط شش یا هفت مترجم هستند که آثار بزرگ آمریکای لاتین را از ۱۹۶۰ تابه‌حال به انگلیسی ترجمه کرده‌اند. ظرف شصت سال، عده‌ای از آن‌ها که نسل اول بودند، کنار رفتند و حالا نسل دوم و سومشان کار می‌کنند. مثلاً شما می‌بینید که کل آثار مارکز را گرگوری راباسا ترجمه کرد. دیگر هرکسی نرفت مارکز ترجمه کند. کل کار فوئنتس را خانم مارگارت سیرزپدن ترجمه کرد. کارهای یوسا را خانم هلن لین ترجمه کرد. نه اینکه تا از یک کتاب باخبر شوند، چندین‌وچند نفر برای ترجمۀ آن هجوم ببرند. امروز هم که گرگوری راباسا، هلن لین و... کنار رفته‌اند، سه چهار مترجم هستند که کار می‌کنند: آلفرد مک آدام، ادیت گراسمن و... به ده نفر نمی‌رسند. آن‌هم در ایالات‌متحده با سیصد میلیون جمعیت. ترجمه یک کار هنری است. همین‌طور که شما نمی‌توانید بگویید من صد شاعر درجه‌یک دارم. از صد سال شعر معاصر، می‌توانیم بگوییم شعر چهار پنج شاعر ماندگار است. در ترجمه هم ماجرا همین است.

انتخاب برندگان جایزه‌های ادبی هم برای ترجمه، ملاک درستی نیست. بسیاری از نویسندگانی که نوبل گرفته‌اند، آثار فوق‌العاده‌ای نداشته‌اند. به‌عنوان مثال، خانم اسوتلانا الکسیویچ، برندۀ جایزۀ نوبل سال ۲۰۱۵، بیشتر گزارش‌نویس است تا نویسنده به‌معنای رمان‌نویس. بنابراین این‌هم از آن کارهای نادرست است. مترجم باید نویسنده را بشناسد، ببیند کارش ارزش ترجمه دارد یا نه. نوبل دلیل هیچ معیاری برای ارزشمندی نیست. آقای بارگاس یوسا وقتی نوبل برد، آثارش به ۳۵ زبان ترجمه شده بود؛ یعنی جهان او را می‌شناخت. اما این برندگان جدید نوبل، حتی در شهر خودشان هم شناخته‌شده نیستند. بنابراین اینکه برخی آثار چرا برندۀ جایزه‌های ادبی می‌شوند، به ما مربوط نیست. ضمن اینکه ترجمۀ شتاب‌زده کار را خراب‌تر می‌کند. اگر آن اثر ارزشی هم داشته باشد، در این ترجمه‌ها از بین می‌رود. اصلاً آقا یا خانم مترجم، شما چطور به خودت اجازه می‌دهی از نویسنده‌ای که تا حالا هیچ اطلاعی از او نداشتی، اثری را ترجمه کنی؟ مترجم باید از یک نویسنده شناخت داشته باشد. من تقریباً سی سال است که روی آمریکای لاتین کار می‌کنم. این یعنی من لااقل چهل پنجاه کتاب از آمریکای لاتین در کتابخانۀ بغل‌دستم دارم. بااین‌حال با ترس‌ولرز دو کتاب از یک نویسنده را انتخاب می‌کنم. شما چطور بدون اینکه بدانید کسی آثارش ارزشمند است یا نه، کارش را ترجمه می‌کنید. ناشر هم می‌گوید فعلاً هزار نسخه چاپ می‌کنم تا با فروش پانصد نسخه، سرمایه‌ام برگردد. این بازار نشر و بازار کتاب نیست. این وضع ترجمه نیست.

نظر شما