شناسهٔ خبر: 49830 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مهدی گلشنی: میان رشتگی افق فکر را گسترش می دهد/ تفکیک علوم در دوره رنسانس

مهدی گلشنی موسس دانشکده فلسفه علم گفت: مسئله میان رشتگی بسیار برکت زاست و افق ها را باز کرده است، چرا که دانشمندان حرف های یکدیگر را می شنوند و این افق فکر را گسترش می دهد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ پدیده میان رشتگی، گویای رخدادی عمیق در علوم انسانی رایج دنیا و سایر حوزه های دانش است. این پدیده تلویحا موید بن بست های نظری دانش و نظام طبقه بندی علوم مدرن است. نکته مهم درباره روند میان رشتگی در علوم نسبتی است که این پدیده با دغدغه تحول در علوم انسانی پیدا می کند. به نظر می رسد رفتن علوم به سمت میان رشته ای شدن و تحول در نظام طبقه بندی دانش ها خود، تحولی بنیادین در علوم انسانی است که در کنار اسلامی سازی و بومی سازی علوم باید مورد توجه قرار گیرد چرا که انعطاف پذیر شدن شدن دانش در رویکردهای میان رشته زمینه مساعدتری برای تحول و بومی سازی ایجاد می کنند.

برای بررسی بیشتر پیرامون موضوع میان رشتگی به سراغ مهدی گلشنی موسس دانشکده فلسفه علم دانشگاه شریف رفتیم.

متن زیر مشروح گفتگوی ما با این استاد دانشگاه است؛

*تلقی و تعریف شما از میان رشتگی چیست؟ برخی میان رشتگی را چندرشتگی یا بینارشتگی ترجمه می کنند. نظر شما چیست؟

از رنسانس تا چند قرن بعد، علوم از هم جدا بودند. یعنی زیست و فیزیک و فلسفه و... از هم جدا بودند. از آنجا که غرب خود را انتقاد می کند و این نکته بسیار مثبتی است، آنها فهمیدند که رشته ها نمی توانند اینقدر از هم جدا باشند. در نیمۀ اول قرن بیستم رشته هایی مثل فیزیک و فلسفه کلا از هم جدا بود، گرچه بعضی از فیزیکدانان مهم مثل انیشتین، هایزنبرگ و... از بحث های فلسفی استفاده می کردند، اما این رویکرد حاکم نبود.

الان بعضی از دانشگاه های مهم غرب متوجه شده اند که مثلاً خیلی از بحث های فیزیک به فلسفه نیاز دارد و نمی تواند فارغ از آن باشد. بنابراین کنفرانس های مشترک برگزار کرده اند. من در سال ۱۹۹۸ در کنفرانسی در برکلی شرکت کردم که در آن متخصصان چهار رشتۀ فیزیک، زیست شناسی، کیهان شناسی و علوم کامپیوتر شرکت داشتند. فیلسوفان هم به این کنفرانس دعوت شده بودند. این کنفرانس بسیار پر بار بود.

در دانشگاه MIT آمریکا که مهمترین دانشگاه مهندسی آمریکاست، درجه های مشترک بین علوم انسانی و علوم مهندسی یا علوم پایه ارائه می دهند. دانشگاه شریف به تقلید از دانشگاه MIT تاسیس شد، اما این در حالی است که اکنون MIT بسیار تغییر کرده است و علوم انسانی را به رسمیت می شناسد و دانشجوی مهندسی آن باید حداقل تعدادی از دروس علوم انسانی را بگذراند. محیط ما اینگونه نیست و در مورد وارد کردن علوم انسانی، خصوصاً فلسفه به حوزه های علوم پایه و مهندسی مقاومت وجود دارد.

اینکه بعضی از رشته ها با هم مربوط اند و می توانند به هم کمک کنند و یکدیگر را تقویت کنند در غرب روشن شده است. در ایران نیز واژۀ بین رشته ای  گاهی شنیده می شود ، ولی کمتر توجه کرده اند که باید همۀ رشته های ذیربط را در نظر بگیرند ، نه اینکه به ترکیبی ناقص اکتفا کنند

بنابراین، اینکه بعضی از رشته ها با هم مربوط اند و می توانند به هم کمک کنند و یکدیگر را تقویت کنند در غرب روشن شده است. در ایران نیز واژۀ بین رشته ای گاهی شنیده می شود  ولی کمتر توجه کرده اند که باید همۀ رشته های ذیربط را در نظر بگیرند نه اینکه به ترکیبی ناقص اکتفا کنند.

باید گفت مسئله میان رشتگی بسیار برکت زاست و افق ها را باز کرده است. دانشمندان حرف های یکدیگر را می شنوند. زمانی یک استاد فیزیک اصلاً حاضر نبود با یک فیلسوف گفتگو کند. امروز در غرب برخی فیزیکدانان، فلسفه می خوانند و بالعکس. گاهی بعضی کشیش ها در غرب می روند یک دکترای فیزیک یا زیست شناسی می گیرند. آنها اهمیت میان رشتگی را فهمیده اند زیرا افق فکر را گسترش می دهد.

هایزنبرگ در فیزیک فرد مهمی است و فیزیک جدید بسیار مدیون اوست. او می گوید دنیا را فقط با عینک تخصص خودتان نبینید، دنیا بزرگ تر از تخصص شماست. یعنی نمی توانید همه چیز را در این دنیا با تخصص خودتان توضیح دهید.

الان متاسفانه در کشور ما برخی رشته ها، رشته های دیگر را قبول ندارند و به آن اعتنایی نمی کنند. مثلاً برای علوم انسانی و علوم پایه شأنی قائل نیستند. مسالۀ بین رشتگی باید توسط افرادی اجرا شود که آگاه هستند نه مثل برخی موارد که چیزی را نا آگاهانه شروع می کنند و ناقص می ماند.

بین رشته ای شدن یعنی متخصصان چند رشته بنشینند و مسائل مشترک خود را حل کنند. مثلا گاهی مساله ای وجود دارد که هم بُعد فیزیکی دارد و هم بعد فلسفی. مثلاً بر اساس فیزیک محض نمی دانید کدامیک از جواب های معادلات نسبیت عام  اینشتین را بپذیرید. انتخاب جوابها با توسل به بعضی اصول عامی که وراء فیزیک هستند صورت می گیرد  و البته این امر با تجربه نیز منافات ندارد.

بنابراین بین رشته ای شدن یعنی متخصصان چند رشته ای که در جاهایی وجوه یا منافع مشترک دارند، حرف های یکدیگر را بشنوند و برنامه های مشترک اجرا کنند.

*طبقه بندی علوم چه ناکارآمدی هایی داشته که میان رشتگی را اقتضا می کند؟ و یا تخصصی شدن دانش در حیطه های مشخص چه آسیب هایی داشته که مسئله میان رشتگی را جدی می کند؟

علت جدا شدن علوم از هم، و مخصوصاً علوم از فلسفه ، این بود که احساس کردند همه چیز با علوم طبیعی حل می شود و هیچ نیازی به علوم انسانی و فلسفه و... نیست. بنابراین شأن خاصی برای علوم تجربی قائل شدند

علت جدا شدن علوم از هم و مخصوصاً علوم از فلسفه این بود که احساس کردند همه چیز با علوم طبیعی حل می شود و هیچ نیازی به علوم انسانی و فلسفه و... نیست. بنابراین شأن خاصی برای علوم تجربی قائل شدند. یک بُعد علوم تجربی هم کاربردهای آن بود که اسم آن را مهندسی می گذاریم. برای اینها نیز شأن قائل شدند ولی به بقیۀ حوزه های معرفت اهمیتی ندادند. اما تجربه نشان داد که مثلا جامعه شناسی بر فیزیک تاثیر دارد و جامعه شناسی باعث شد که برخی از مکاتب فیزیکی رواج بیشتری پیدا کنند.

قبل از رنسانس همۀ علوم طبیعت تحت فلسفه طبیعی قرار می گرفتند. اینها همگی بخشی از فلسفه بودند و بخش الهی فلسفه بر آنها حاکم بود. این نگاه در قرون وسطی و دورۀ تمدن اسلامی وجود داشت. مثلا ابن هیثم یک فیلسوف و یک فیزیکدان بود. ابوریحان نیز مورخ، منجم، معدن شناس و فیلسوف بود.

اما در دروۀ رنسانس رشته ها از هم تفکیک شدند و علتش هم این بود که فکر می کردند علوم تجربی حلال تمام مشکلات است. به قرن بیستم که رسیدیم، نهرو نخست وزیر هند در دهۀ ۱۹۵۰ گفت هر مساله ای که علم –منظورش علم تجربی بود- به آن پاسخ ندهد، برایش جوابی وجود ندارد.

در دروۀ رنسانس رشته ها از هم تفکیک شدند و علتش هم این بود که فکر می کردند علوم تجربی حلال تمام مشکلات است. به قرن بیستم که رسیدیم، نهرو نخست وزیر هند در دهۀ ۱۹۵۰ گفت هر مساله ای که علم –منظورش علم تجربی بود- به آن پاسخ ندهد، جوابی وجود ندارد

در نیمۀ دوم قرن بیستم وضعیت عوض شد و فهمیدند جواب بعضی از سؤالات را از خود علم تجربی نمی توانند بگیرند. لذا حتی برخی از شخصیت های درجه اول علم که جایزۀ نوبل هم گرفتند، از محدویت های علم سخن گفتند. یعنی اینکه سوالاتی وجود دارند که ما نمی توانیم با علم تجربی به آنها پاسخ دهیم و باید به سراغ منابع دیگر برویم.

لذا وسعت بینشی در نیمۀ دوم قرن بیستم حاصل شد، اما متاسفانه این وسعت بینش به جهان اسلام منتقل نشده است، در حالی که در دورۀ تمدن اسلامی این وسعت بینش وجود داشت. در آن دوران همۀ علوم مثل شاخه های یک درخت تلقی می شدند و یک جهان بینی بر همۀ آنها حاکم بود.

*به نظر شما میان رشتگی نوعی بازگشت به حکمت و رسیدن به نگاه حکمی است؟

به اعتباری می توان گفت چنین است. چون وقتی به سراغ میان رشتگی می روید مهم نیست چه رشته ای دارید، به طور طبیعی باید علوم انسانی را نیز مدنظر قرار دهید. چون با انسان ها سر و کار دارید. اما وقتی وارد علوم انسانی می شوید به طور طبیعی با حکمت و... سروکار پیدا می کنید. لذا میان رشتگی ما را به نگاه توأم با حکمت باز می گرداند.

*به نظر شما میان رشتگی می تواند باعث پیوند دوباره علم و فلسفه شود و رابطه این دو را اصلاح کند؟

بله. در واقع این امر در غرب افتاده است ولی در ایران غالباً این پیام را دریافت نکرده اند! در ایران نه دانشکده های علوم حاضرند مسائل فلسفی علوم را مورد بحث قرار دهند و نه دانشکده های فلسفه حاضرند ببیند در علوم چه می گذرد و چه مسائلی وجود دارد که بتوانند کمک کنند. ولی در غرب این امر را فهمیده اند. ما چیزهای خوب غرب را نگرفته ایم. متاسفانه ما مقلدانه دم از بین رشته ای ها می زنیم.

*پیشنهاد شما برای نظام آموزشی ما برای استفاده از فرصت میان رشتگی و رفع آسیب های احتمالی آن چیست؟

باید یک نگاه عمیق و بینش وسیع تری در مورد علم حاصل شود. نقطه ضعف ما این است که نگرش ما نسبت به علم یک نگرش کاملاً تفکیکی است. نگرش فعلی این است که جهان را متشکل از اجزای منفک از هم می داند

باید یک نگاه عمیق و بینش وسیع تری در مورد علم حاصل شود. نقطه ضعف ما این است که نگرش ما نسبت به علم یک نگرش کاملاً تفکیکی است. نگرش فعلی این است که جهان را متشکل از اجزای منفک از هم می داند. پزشک، فیزیکدان، زیست شناس و... هر کدام کار خود را می کنند و هیچ ربطی به هم ندارند. اما در واقع پزشکی و فیزیک با هم رابطه دارند. بینشی که لازم است حاکم شود این است که قدری کل نگر باشیم. ما نباید جزئی نگر باشیم که فقط به یک حیطه جزئی بپردازیم و فقط یک جنبه از یک موضوع را ببینیم.

الان کسی نمی تواند همه رشته ها را بیاموزد و متخصص شود ولی باید اطلاعات کلی در مورد بقیه رشته ها را کسب کند. در آن موقع برخوردش با بقیه آدم ها و با بقیه رشته ها متفاوت خواهد بود.

ابن سینا انسان را با یک بُعد وسیع تری از علوم صرفاً تجربی می دید. بنابراین بینش ابن سینایی می تواند به پزشک کمک کند.

الان در غرب مشهور شده است که می گویند باید به بدن و به انسان به صورت یک کل نگاه کرد. این بینش وسیع تر باید از اول و از سطوح پایین آموزشی تعلیم داده شود.

*چرا عده ای در مقابل این موضوع مقاومت می کنند؟

یک مقدار به خاطر جهل است. یک مقدار به این دلیل است که نمی خواهند در مقابل خودشان رقابتی وجود داشته باشد. چون بعضی در حوزۀ خاصی برتر هستند و می خواهند این برتری را حفظ کنند. بنابراین، مقاومت می کنند که اشخاص دیگری بحث های عام تر را مطرح کنند.

متاسفانه الان در ایران بعضی از حوزه های میان رشته ای وجود دارند ، ولی جامع نیستند که همۀ ابعاد ذی ربط را در نظر بگیرند. اینها باید جامع تر شوند. میان رشتگی باید در جاهایی راه بیفتد که افراد مرتبط با آن وجود داشته باشند. این مسئله نباید از بالا و به صورت فرمایشی پیگیری شود. در این صورت شما رشته ای را در دانشگاهی راه می اندازید ولی مقدمات ولوازم آن را رعایت نمی کنید.

برای گروه فلسفۀ علم ما در دانشگاه شریف ارزشی قائل نمی شوند. دانشجویی که فلسفۀ علم می خواند از رشته های دیگر آمده و مقدمات این رشته را طی نکرده است. بنابراین ما باید مقدماتی برای او تنظیم کنیم و برای دروس آن از افرادی که مسلط هستند استفاده کنیم. یک فشار بر ما در این مورد است که نباید اساتید از خارج دانشگاه تامین شوند. علت این امر هم همان نگاه ابزاری است. تفکر ابزاری مهندسی حاکم است و آن مانع از این می شود که مسائل را وسیع تر ببیند.

نظر شما