شناسهٔ خبر: 49898 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

معضلات ایرانیان در مواجهه با ایده‎های دیگران؛

دربارۀ تسلط مرغ مقلد فراگیرندۀ ایده و دانش بیرونی بر ساحت فکر انسان ایرانی

مرغ مقلد برایند شبه‌آگاهی، تقلیل‎گرایی محض ایده به ماده و اندیشه به عمل بود. در این تقلیل نه تنها ایده به ماده کاسته شده بلکه ساده‎سازی بیش از حدی از اندیشۀ دیگری شکل گرفته بود تا آنجا که آن تبدیل به امر مضحک شده بود. این اندیشۀ کاریکاتوریزه‌شده با هدف درمان جسم و روان رنجور ایرانی اخذ شده تا از قِبَل آن انسان ایرانی بتواند از بلایای انسانی و طبیعی رهایی جوید.

فرهنگ امروز/ محمد عبداللهپور چناری*:

امروزه در جهان فکری کشورمان شاهد این هستیم که افرادی کثیری دست به ترجمه، تبلیغ و نشر آثار و اندیشههای دیگران زدهاند، البته چنین عملی خود ید طولایی در گذشتۀ تاریخیمان دارد. انسان ایرانی در ایام مختلف به فراخور مکان و زمان دست به نشر یک موضوع یا ایده زده است. حال مسئله‌ای که در این راستا مطرح است: چرا افراد به‌اصطلاح روشنفکرمآب، مترجم، روزنامهنگار و سیاست‌مدار به متفکرینی توسل جسته که در ملک خویش بیگانهای بیش نیستند؟ یا اینکه: آیا اساساً این متفکرین، آن‌هایی که آثار و افکارشان به کرات در کشورمان منتشر شده است، در کشور و سنت فکری خویش سیطرهای داشته که ما سینه‌چاک آن‌ها شدهایم؟

 در پاسخ باید گفت متفکرینی که آثار و ایده‌هایشان در دورۀ معاصرمان ترجمه، تبلیغ و نشر پیدا کردهاند در ذیل دو بخش قرار میگیرند؛ یکی «فربه فرودست» و دیگری «نحیف فرادست». بخش اول شامل کسانی است که در ملک خویش اعم از سنت انگلیسیزبان و قارهای به‌عنوان افراد بازاری، حاشیهای و دست‌چندم شناخته شدهاند. این افراد نه تنها در محیط آکادمیکشان فاقد هژمونی علمی بوده، بلکه در فضای فرهنگی اجتماع نیز ستارۀ اقبالشان از ازل بی‌فروغ بوده است. حال چنین افرادی بخش فربۀ تاریخ فکر و فضای فرهنگیمان را از آنِ خود کرده است. بخش دوم، متضمن متفکرینی که زبانزد عام و خاص هستند ولی ایدههای چنین افرادی قسمت نحیف تاریخمان را به خود جلب کرده است. فربگی ایدههای فاقد اصالت و نحیفی ایدههای اصیل همگی دال بر سرنوشت نامعمول ایدهها در تاریخ فکر معاصرمان دارد.

سرنوشت ایدههای دیگران در جهان ذهنمان حکایت از مشکلات عدیده دارد و یکی از این مشکلات، مشکل ادراکی است. مشکل ادراکی به‌عنوان مهمترین مشکل در مواجهه‌مان با اندیشههای دیگری در دوران مدرن آغاز شد، تحفهای که از گذشتگان برایمان به ارث رسیده است. انسان ایرانی در عصر جدید به دلیل ضرورتهای عینی و روزمره رو به‌سوی دیگری آورد؛ آن‌هایی که برای تحصیل علم و ایدههای غربی عزم خویش را جزم کردند جزو درباریون، صاحب‌منصبان قدرت و نفوذ، خانزادگان و متمولین املاک، نظامیان و غیره بودند. هدف چنین قومی از تحصیل علم و دانش در غرب چیزی جز برآوردن نیازهای عینی در حیطۀ سیاست، طبابت، نظامی و حقوق نبود.

 ازاین‌رو، نهادهایی که در ایران معاصر تأسیس شدند هدفشان پرورش کارورزانی بود که بتوانند با چند کلاس درس خواندن نیازهای ضروری کشور را بالفور برآورده سازند؛ آنان بیش از آنکه در صدد فهم و درک مبانی اندیشههای دیگری باشند، سخت دل‌باختۀ ماحصل چنین مبانی بودند، ماحصلی که خود مانعی بر سر راه درک مبانی جهان ادراک‌شدۀ غربی بود و منجر به شکلگیری «شبهآگاهی» در نزد ایرانیان شد. در این شبه‌آگاهی، نه تنها جهان اجتماعی که ایدههای دیگری در آن شکل گرفته بود به ورطۀ فراموشی سپرده شد، بلکه حتی جهان ادراکشدۀ غربی مثله شد. در این مثلهسازی، اندیشۀ دیگری قالب تهی کرده و چیزی جز پوستۀ بیهسته از آن باقی نماند.

 برایند شبه‌آگاهی، تقلیلگرایی محض ایده به ماده و اندیشه به عمل بود. در این تقلیل نه تنها ایده به ماده کاسته شده بلکه سادهسازی بیش از حدی از اندیشۀ دیگری شکل گرفته بود تا آنجا که آن تبدیل به امر مضحک شده بود. این اندیشۀ کاریکاتوریزه‌شده با هدف درمان جسم و روان رنجور ایرانی اخذ شده تا از قِبَل آن انسان ایرانی بتواند از بلایای انسانی و طبیعی رهایی جوید؛ اما بدی کار در اینجا بود که آن خود تبدیل به مشکلی مضاعف و آن‌ هم از جنس شناختی شده بود؛ به این معنا که ایدههای دیگری نه تنها دردی را دوا نکرد، بلکه خود تبدیل به درد طاقت‌فرسا و لاعلاج شد.

برایند دیگر شبه‌آگاهی آن بود که شأن فراگیرندۀ ایده و دانش غربی به مرغ مقلد تبدیل شده و آن شأنیت سازنده یا خلق‌کنندۀ ایده را از دست داده بود. این مرغ مقلد چنان در دوران مدرن بر ساحت فکرمان سیطره داشته که انسان ایرانی چیزی جز آن در جهان زندگی خویش سراغ نداشته است. تقلیلگرایی گاه با تلفیقگرایی ممزوج شده و حاصل آن فرزند ناخلفی بوده که مانع خلق ایدهها شده بود. این نازایی اندیشه به‌سان کویر نمکزاری میماند که گذشته، حال و آینده را در هم مینوردد؛ گویی که زمان در این مکان به حالت تعلیق و توقف دائم در آمده است و نمیتوان در آن افقی دوردست یا حتی نزدیک را انتظار داشت. نتیجۀ تقلید و تلفیقگرایی چیزی جز فروکاستن شأن انسان از اندیشهورز به کارورز است، کارورزی که باید از سفرۀ دیگری مدام ارتزاق کند به این دلیل که او بردۀ ایده و اندیشۀ دیگری است.

برایند سوم شبهآگاهی غرضورزی بود؛ غرض‎‎ورزی به این دلیل که موانعی بر سر راه ادراک هستند که اجازۀ پدیدار شدن پدیدهها را آنگونه که خود هستند، نمیدهد، بلکه پدیدهها را آنگونه که صاحبانش میخواهند پدیدار میسازند. غرضورزی ایرانی در کسب ایدههای جهان ادراکی دیگران با هدف مصالح فردی و سیاسی بود. در مصالح فردی، غرض شخص چیزی جز نفی خویشتن یا طرد دیگری نبوده است و در مصالح سیاسی، اندیشۀ دیگری تبدیل به ابزاری که آن دن کیشوتوار برای نفی قدرت سیاسی در همۀ اشکالش به کار برده شده بود؛ یا حتی مضحکتر اینکه از آن برای نفی اندیشۀ دیگری یعنی اندیشۀ غربی به کار گرفته میشد؛ بنابراین، غرضورزی مانعی بر سر راه شناخت عینی است، شناخت را از هرگونه عینتی تهی ساخته و حتی مانع شکلگیری فهم مشترک از یک پدیده میان افراد شده است.

افزون بر مشکل ادراکی، مشکل دیگری تحت عنوان مشکل زبان وجود دارد. این مشکل سبب شده تا ارتباط میان دو جهان ادراک ایرانی و دیگری به‌کلی قطع گردد؛ قطع ارتباط حاصلی جز عدم شناخت ندارد. گرچه فرایند تاریخ فکر در عصر جدید نشان از این دارد که خیلی از افراد کمر به همت ترجمة آثار متفکرین غربی اعم از فرادست و فرودست دارند، ولی در اکثر موارد به دلیل عدم آشنایی کامل به زبان دوم و صرفاً با رجوع مکرر به فرهنگ لغت و ترجمۀ کتابها، آن‌ هم نه از زبان اصلی بلکه از زبانهای دیگر، نمیتوان مدعی زباندانی داشت. ازاین‌رو، زبان نقش مهمی هم در ارتباط میان فرد و دیگری و هم در فهم ایدههای دیگری دارد، فقدان آن سبب اختلال در ارتباط و فهم میان جهانهای ادراکی میشود.

مشکل نهایی، مسئلۀ روش است. در روش، منظور مسئلۀ شیوۀ درست اندیشیدن است اعم از صوری و مادی. به سخنی دیگر، انسان ایرانی راه و روش درست به کار بردن عقل را هنوز نیاموخته و این خود دلیل بر صغارت وی شده است. فرد صغیر همیشه محتاج به دیگری است یا اینکه باید همواره به گذشتههای خویش توسل جوید و با تأسی و تقلید از آن بخواهد مسائل امروزین را حل نماید که خود آب در هاون کوبیدن است. از آغاز عصر مدرن تاکنون انسان ایرانی مسئلۀ شیوۀ اندیشیدن دیگران را به‌کلی به ورطۀ فنا فرستاده و شیوۀ تقلید کورکورانه اعم از گذشتگان خویش و دیگری را جایگزین آن کرده است. حال عذر بدتر از گناه، آنکه این انسان بر گِرد این شیوه چنان هالة تقدسی تنیده که هرگونه نقد آن تا چه رسد به نفی، به معنای نیستی و عدم خواهد بود. چنین انسانی با هرگونه انسان اندیشهساز سرِ ناسازگاری دارد و در نتیجه، هنگاهی که نتواند دیگری را به محک قوۀ داوری بگذارد در صدد نفی و حذف برمی‌آید، حذفی که در نهایت منجر به حذف خویشتن خواهد شد؛ چراکه حذف به‌سان تیغی میماند که هم دست دیگری و هم دست صاحب خویش را خواهد برید.

با این اوصاف میتوان چنین گفت که شبه‌آگاهی نه تنها در حیطۀ شناخت مشکل ایجاد کرده و ادراک جهان دیگری را ممتنع ساخته است، بلکه سبب شده است به تبع آن‌ها نهادهایی اعم از علمی، سیاسی، قضائی، نظامی و غیره شکل بگیرد که آن‌ها همگی تابع حکم «شبه» بودن هستند؛ و بدتر اینکه در ساحت قوانین، سیاستها و حتی کردار نیز آنچه مشاهده‌ شده همین «شبه‌بودگی» است؛ بنابراین، راه باز نمودن این گره در دست گرهای بزرگ‌تر به نام ادراک است، مشکلی که با زبان و روش عجین شده است؛ این مشکل زمانی حل خواهد شد که ذهنیت به عینیت، تقلید به خلاقیت، مصالح فردی و سیاسی به مصالح شناختی تبدیل شود، در غیر این صورت در بر همان پاشنة قبلی خویش خواهد چرخید.

*عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید باهنر کرمان

نظر شما