شناسهٔ خبر: 50203 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نشست «اکنون، ما و شریعتی» با سخنرانی احسان شریعتی، یوسف اباذری و هاشم آقاجری؛

احیای روشنفکری، ماموریت شریعتی بود

شریعتی موقعی که راجع به شریعتی بحث می‌کنیم، با اسطوره به معنای بارتی کلمه طرفیم یعنی کسی که آنقدر دال‌های زیادی پیدا کرده که هر کس یک دال برایش ساخته و بر این اساس به سادگی نمی‌توان از یک شریعتی صحبت کرد./ما با شریعتی‌های مجازی و برداشت‌های گوناگونی از او در این چند دهه مواجه بودیم بنابراین، شعاری است با عنوان بازگشت به اصل موضوع و امری که بر سر آن نزاعی در کار است. به این معنا باید ببینیم که دعوا و نزاع بر سر چیست؟

فرهنگ امروز/ محسن آزموده- عاطفه شمس: در میانه گرمای عصر خردادماه نه فقط تمام صندلی‌های تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پر شده بود بلکه صندلی‌های اضافه و راهروها نیز مملو از جمعیتی بود که برای شرکت در جلسه چهلمین بزرگداشت دکتر علی شریعتی گرد هم آمده بودند تا در پس چهار دهه به پرسش نسبت شریعتی و اکنون زندگی ما بپردازند. این جلسه همچنان که احسان شریعتی تاکید کرد بایسته بود در حسینیه ارشاد برگزار شود اما با وجود وعده و وعیدها چنین نشد و البته برگزارکنندگان امیدوارند سمینار دو روزه‌ای که در میانه تیرماه به همین مناسبت قرار است برگزار شود مثل سال‌های پیش از ٨٤ در حسینیه ارشاد برگزار شود. در جلسه عصر دیروز غیر از سه تن از پژوهشگرانی که به دفاع از شریعتی پرداختند چهره‌هایی چون پوران شریعت رضوی، همسر دکتر شریعتی و بسیاری از پژوهشگران و شاگردان پیشین دکتر شریعتی همچون هادی خانیکی، محمدجواد غلامرضا کاشی و... حضور داشتند. در ابتدای جلسه، آرمان ذاکری با اشاره به اینکه شریعتی در نتیجه کوشش‌های کسانی چون همسرش و دفتر نشر و حفظ آثار شریعتی فعالیت می‌کردند حضوری زنده در جامعه فعلی ما دارد، گفت: البته از ابتدای دهه ٨٠ میزان نقدها و حمله‌ها به شریعتی چنان افزایش پیدا کرد که اینک تبدیل به جریان‌های فکری شده است. دو موضع فکری که شریعتی صریحا در برابر آنها موضع‌گیری می‌کند یکی، جریانی است که دنبال نظام سرمایه‌داری است و همچنین باید از موضع‌گری شریعتی در برابر بنیادگرایی مذهبی یاد کرد. نکته آخر توجه شریعتی به نقش اجتماعی روشنفکر است.

هاشم آقاجری: ضرورت  بازسازی پروژه ناتمام شریعتی

هاشم آقاجری استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس، نخستین سخنران این نشست بود که بحث خود را با اشاره به خاطره شنیدن خبر شهادت دکتر شریعتی در سال ١٣٥٦ آغاز کرد و گفت: در آن روز ما دانشجویان در سلف سرویس دانشگاه ملی (شهید بهشتی) بودیم که خبر شهادت و ترور دکتر توسط رژیم و ساواک، موجب خشم خودانگیخته و یکپارچه دانشجویان شد. این خبر همچون آواری بود که بر سر ما ریخت. آقاجری در ادامه به نیاز اساسی ما به بازسازی شریعتی برای تدوین راهی نو اشاره کرد و گفت: شریعتی پروژه‌ای داشت که همان طرح یک بعثت فکری و نهضت فرهنگی و ایجاد نوعی خودآگاهی و آگاهی جمعی و ملی از پایین مبتنی بر بینش و آگاهی بود اما با تحولات سیاسی این امر محقق نشد و انقلاب رخ داد و در نتیجه، پروژه شریعتی ناتمام باقی ماند. امروز احیا و بازسازی و واسازی این پروژه احساس نیاز و ضرورت دارد. شریعتی مثل هر متفکر دیگری یک مسیر پر فراز و نشیب و پرماجرایی داشته است. اودیسه روح شریعتی، روح شیفته و جان وارسته و وجدان پردغدغه‌ای است که زندان دنیا برایش تنگ می‌نمود و قالب‌ها را می‌شکست. شریعتی در ٤٤ سالگی مثل بسیاری از بزرگان تاریخ ما همچون عین‌القضات، حلاج و سهرودی از دنیا رفت و اگرچه توانست به شکل معجزه‌وار از ایران برود اما نتوانست که پروژه خود را از سر بگیرد.
آقاجری با اشاره به اینکه وجود ناسازوارگی در اندیشه شریعتی امری طبیعی است گفت: میراث شریعتی را می‌توان به سه دوره قبل از پاریس، بعد از پاریس و مشهد و بعد از زندان تقسیم‌بندی کرد. اگرچه در مجموعه این آثار می‌توان یک وحدت درونی و عمیق را دید که مجموعه آنها را مثل یک نخ به یکدیگر وصل می‌کند. بخشی از آنچه شریعتی از خود به جا گذاشت پاسخ مستقیم به مسائل روز است اما غیر از آن می‌توان در اندیشه شریعتی یک هسته سخت و منحصر و پایدار و نامیرا را بازشناسی کرد. این کار را ما باید در مواجهه با کل سنت فکری خودمان صورت دهیم و برای این کار باید عناصر مانا را از امور منسوخ جدا کنیم. من در بازطراحی و واکاوی شریعتی به این نتیجه رسیده‌ام که باید شریعتی متقدم را با شریعتی متاخر تاویل کنیم. ثانیا، باید پوسته شریعتی را از هسته اندیشه او جدا کنیم.
 
آقاجری در ادامه موضوع اصلی بحث خود را بحران روشنفکری در ایران خواند و گفت این بحران، بحران مرجعیت‌هاست که امروز در سراسر جهان احساس می‌شود. ضمن آنکه بحران شریعتی، بحران ایران نیز هست. ایران امروز دچار بحران‌های متنوع و متفاوتی است. یکی از این بحران‌ها بحران مرجعیت روشنفکری است. روشنفکری ما امروز مرجعیت خود را از دست داده است و نشانه این بحران این است که جامعه به راه خودش می‌رود و کمترین اعتنایی به روشنفکران ندارد. جامعه در کنش‌های خود منتظر نمی‌ماند که ببیند روشنفکران چه می‌کنند. ‌ای بسا گاهی این روشنفکران هستند که دنباله‌روی مردمی می‌شوند که گاه از آنها با عنوان تحقیرآمیز توده یاد می‌کنند. البته بحران مرجعیت روشنفکران مختص به ایران نیست و در سطح جهان هم بر خلاف دهه‌های پیشین دیگر روشنفکرانی مثل سارتر و بوردیو مرجعیت ندارد.

گسترش سرمایه‌داری دلیل بحران مرجعیت ‌روشنفکری
آقاجری یکی از دلایل این بحران مرجعیت روشنفکری را گسترش سرمایه‌داری و نئولیبرالیزم خواند و گفت: گسترش جهانی‌سازی و جامعه شبکه‌ای و جایگزین شدن ارتباط‌های افقی به جای ارتباط‌های عمودی از علل این امر هستند. اما به نظر من در از دست رفتن مشروعیت باید بر عوامل درونی و داخلی خودمان نیز تاکید کنیم. امروز روشنفکری ما هیچ گروه یا طبقه یا قشری از جامعه را نمایندگی نمی‌کند. امروز در جامعه ما بخشی از نیروهای طبقه سنتی مذهبی را روحانیون نمایندگی می‌کنند که البته در این زمینه به تدریج متاسفانه مداحان جای آنها را می‌گیرند. بخشی از طبقه مذهبی سنتی نیز از حمایت بروکراسی نظامی و اقتدارگرایی نهادی بهره‌مند هستند. طبقه کارگر هم که اصلا نماینده ندارد، البته یک جریان افراطی سعی می‌کند به صورت کاذب خود را نماینده ایشان معرفی کند. در این میان طبقه متوسط خرده بورژوازی و طبقه متوسط مدرن که اساسا در شبکه‌های مجازی زندگی می‌کنند، ارتباط شان با روشنفکران قطع شده است.
آقاجری گفت: قبل از انقلاب و به خصوص در دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠ چنین نبود. در دهه ١٣٥٠ شریعتی تک ستاره درخشان و فراگیری با مرجعیت گسترده و گسترده‌ترین مرجعیت بود که سرمایه نمادین بزرگ تولید می‌کرد که بعدا روحانیت از آن استفاده کردند. اما الان این مرجعیت از دست رفته است و علت نیز آن است که ذهن و زبان روشنفکران تک ساحتی شده و با دردهای مردم فاصله عمیق دارد. این در حالی است که پیش از انقلاب روشنفکران می‌کوشیدند این فاصله را پر کنند و یکی از راه‌ها کار و همزیستی و همدردی با مردم بود. امروز روشنفکران ما مثل انسان تک ساحتی مارکوزه یا انسان تقلیل‌یافته رنه گنون تا حدودی به متخصص بدل شده‌اند. در حالی که ما هنوز به روشنفکر عمومی نیاز داریم، زیرا مسائل ما در هم تافته است و جزء را بدون توجه به کل نمی‌توان حل کرد. شریعتی می‌گفت روشنفکری ادامه رسالت پیامبری است و روشنفکر کسی است که آگاه و خودآگاه است و این خودآگاهی او را دچار تعارض کرده و موضع انتقادی یافته و احساس تعهد می‌کند به سرنوشت جامعه حساس باشد و می‌کوشد از طریق آگاهی روح و عقل مردم را بیدار کند و علاوه بر تفسیر جهان به تغییر آن نیز بپردازد.

تقابل‌های کاذب موجود در فضای روشنفکری ایران
آقاجری تقابل‌های به وجود آمده در فضای روشنفکری ایران مثل تقابل میان عدالت و آزادی یا تقابل میان ایران گرایی و جهان وطنی را کاذب خواند و گفت: در نتیجه این تقابل‌ها روشنفکری ما به جزیره‌ای تک ساحتی و بدون ایدئولوژی بدل شده است. روشنفکری تک ساحتی نمی‌تواند مرجعیت داشته باشد. ما نیازمند روشنفکری چند ساحتی هستیم. شریعتی به خصوص در سال‌های آخر عمرش کوشید این شکل از روشنفکری را احیا کند. این روشنفکر هم به خود و هم به دیگران، هم به آزادی و هم به عدالت، هم به ایران و هم به جهان توجه دارد. نکته مهم اینکه این شکل از روشنفکری نه فقط در حرف که در عمل نیز نمود داشت. این در حالی است که امروز در روشنفکری ایران نظر و عمل از هم جدا شده است.
وی در پایان گفت: شریعتی به دو چیز متهم شد، نخست اینکه او را مخالف فلسفه خواندند و دوم اینکه گفتند او یک ایدئولوژیست مارکسیست لنینیست است، این در حالی است که شریعتی اولا فرزندش را برای یادگیری فلسفه به فرانسه فرستاد، ضمن آن مدام تاکید می‌کرد عنصر اساسی روشنفکری حکمت قرآنی و سوفیای یونانی و ویدیای بودایی و سپنامینوی زرتشتی است. ما امروز نیازمند این شکل از روشنفکری هستیم که سرنمون آن دکتر شریعتی است. این امری است که با توجه به تجربیات‌مان از ناکامی اصلاحات و دوره‌های بعدی به آن نیاز داریم.

یوسف اباذری: اسطوره شریعتی

 

یوسف اباذری در آغاز، بحث خود را نقدهایی که از شریعتی و روشنفکرانی چون او از سوی برخی منتقدان ایرانی مطرح می‌شود، خواند و گفت: موقعی که راجع به شریعتی بحث می‌کنیم، با اسطوره به معنای بارتی کلمه طرفیم یعنی کسی که آنقدر دال‌های زیادی پیدا کرده که هر کس یک دال برایش ساخته و بر این اساس به سادگی نمی‌توان از یک شریعتی صحبت کرد. اما آنچه من درباره آن حرف می‌زنم، چهره‌ای از شریعتی است که به عنوان یک مارکسیست مسلمان معرفی شده و تاکید می‌شود که دوره او به سر آمده است. من سعی می‌کنم کسانی را که این چهره از اسطوره شریعتی را نقد می‌کنند، معرفی کنم. البته برخی نیز شریعتی را به عنوان یکی از مسوولان انقلاب اسلامی می‌خوانند و به همین مناسبت به او به عنوان یکی از کسانی که مسوول وضعیت کنونی است، نقد می‌کنند. این نقدها خودشان افسانه‌ای و اسطوره‌ای است، ایشان فکر می‌کنند دوره شریعتی، دوران انقلاب «پرشور» و «احساساتی» بوده و ما الان وارد دوره «خرد» و «علم» و «عقل» شده‌ایم.
اباذری این منتقدان شریعتی را دو دسته خواند و گفت: یک دسته از ایشان بازار آزادی‌های نئولیبرال فریدمنی یا چنان که من می‌نامم، تاچری‌های اسلامی هستند که دور نشریه مهرنامه و برخی دیگر از نشریات گرد آمده‌اند و به شکل تقلیدی آمیزه‌ای از فردیمن و هایک را بیان می‌کنند و مدعی «معرفت‌شناسی» و «علم روز» و «عقل» هستند که از دوران بی‌خردی و احساسات جدا شده‌اند. گروه دوم کوروش کبیری‌ها یا ایرانشهری‌ها یا سلطنت طلب‌ها هستند که البته میان این دو گروه مناسباتی هست. اینها هم معتقدند شریعتی به دوران گذشته تعلق دارد. این دو گروه معتقدند که از اقتصاد به عنوان علم حرف می‌زنند و به جای سیاست دنبال فلسفه سیاسی هستند. هر دو دنبال نوعی دین و مذهب هستند.

سرمایه‌داری همچون کیش
اباذری برای روشن شدن ادعای خود درباره شبه‌آیین بودن این دو دسته منتقد شریعتی به کتاب سوزان باتمورث از بنیامین شناسان معاصر اشاره کرد و گفت: این خانم مدعی است که شریعتی را باید خواند زیرا باید فهمید که نظریه انتقادی که در درون جریان‌های اسلامی در کسانی چون شریعتی رشد کرده، به نظریه انتقادی غرب که سنتی پرسابقه دارد، نزدیکی‌هایی دارد. من هم مثل باتمورث معتقدم که شریعتی را با توجه به آثار بنیامین بهتر می‌توان فهمید. به همین منظور به مقاله کوتاهی از والتر بنیامین به نام «سرمایه داری در مقام آیین یا کالت» باید اشاره کنم. در این مقاله بنیامین چهار ویژگی مهم را برای سرمایه‌داری بر می‌خواند که معمولا ویژگی‌های یک آیین یا کالت است. نخست اینکه سرمایه‌داری در مقام یک آیین فاقد تئولوژی و دگم است و به همین سبب فایده‌گرایی در آن رنگ آیینی گرفته است. این فایده‌گرایی آداب خودش را دارد. ما در جریان زندگی روزمره که متن زندگی روزمره ما است، آدابی را بر اساس الگوهای سرمایه‌دارانه زندگی می‌کنیم. دومین ویژگی جان سختی و مداومت این کیش فاقد رویا و ترحم است. در کیش سرمایه‌داری هیچ روز تعطیلی وجود ندارد و هیچ روزی هم نیست که جشن نباشد. ما هر روز ناچاریم که با سرمایه‌داری بیعت کنیم.
اباذری سومین ویژگی کیش سرمایه‌داری را احساس گناه خواند و گفت: این کیش مدام معصیت خلق می‌کند. برای این منظور بهتر است کتاب انسان مقروض را بخوانید. ما در وضعیت سرمایه داری مدام حس گناه داریم. همه دولت‌ها و مردم بدهکارند و همه احساس معصیت و گناه دارند. ویژگی نهایی نیز این است که خدای سرمایه‌داری باید پنهان بماند و زمانی مورد خطاب قرار می‌گیرد که معصیتی صورت بگیرد.

علیه تاچریست‌های اسلامی
وی گفت: وقتی از این دید به مبلغان سرمایه‌داری در ایران که من آنها را تاچریست‌های اسلامی می‌خوانیم، می‌نگریم، می‌بینیم که ایشان مدعی هستند منشأ خرد و عقل و علم هستند. در چنین وضعیتی ما با یک نظام اقتصادی و اجتماعی طرف نیستیم، بلکه با یک کیش طرف هستیم که می‌خواهد زندگی ما را شکل بدهد. از ما می‌خواهد روش‌ها و زندگی‌های متفاوتی در قالب سلبریتی‌ها داشته باشیم. این نکته را شریعتی در سال ١٣٥٢ به خوبی درک کرده بود و نوشته بود که سرمایه‌داری از ما می‌خواهد اخلاق جدیدی را در زندگی در پیش بگیریم و این اخلاق را مقدس می‌شمارد. او در سال ١٣٥٢ نسبت به فاشیسم حساسیت دارد و بصیرت ژرفی دارد و این نکته در دنیای ما که ترامپ و لوپن سر کار آمده‌اند، حایز اهمیت است. ما فکر می‌کردیم فاشیسم به تاریخ پیوسته است، در حالی که شریعتی آن موقع به خطر فاشیسم انذار داده است.
اباذری در ادامه به نقد موسی غنی‌نژاد در سی سالگی شریعتی با عنوان «اصلاح‌طلبی پوپولیسم چپ» اشاره کرد و گفت: دکتر غنی‌نژاد در آن سخنرانی مدافعان شریعتی را کسانی می‌خواند که با تمسک به او که یک انشانویس بود، حرف‌های احساساتی می‌زنند. اشاره دکتر غنی نژاد به تغییر اصل ٤٤ است که می‌گوید مدافعان شریعتی با این نقد می‌خواهند بگویند که دم از انسانیت می‌زنند، در حالی که اقتصاد به اخلاق ربطی ندارد. غنی‌نژاد می‌گوید ساده زیستی رهبران اجتماعی و سیاسی افسانه‌ای بیش نیست. حالا که ١٠ سال از این حرف‌ها گذشته نتایج این نگاه معلوم شد. معلوم شد اخلاقی که ایشان می‌گوید و اقتصاد بی‌اخلاقی که ایشان دنبالش بود، چیست. نتیجه این را همه در مناظرات انتخاباتی دیدند. بعد از ده سال نتیجه این دیدگاه‌ها دیده شد. بعد از جنگ به جز بازارآزادی‌ها طبیبی بر این بیمار اقتصاد حضور نداشته است. البته به قول یکی خود ایشان می‌گفتند این اقتصاد بیمار است. اما به هر حال الان بعد از سی سال این بیمار افتاده است و طبیب دیگری بر سر آن نیامده است. ایشان مدعی بودند که حرف شان علمی و عقلی است، با توجه به این مسائل و عوارضی که رخ داده، می‌توان نشان داد که حرف چه کسی ابطال شد، حرف غنی‌نژاد یا حرف کسانی که به تبعیت از شریعتی به عدالت اجتماعی معتقد بودند.

مدعیان عقل و علم
اباذری گفت: تاکتیک این تاچری‌های اسلامی را گفتم، بعد از جنگ هیچ طبیبی بر سر بیمار اقتصاد ایران حاضر نشده است و الان هم مسوولیت هیچ چیز را به عهده نمی‌گیرند. ایشان هر کاری که می‌توانستند کردند، هر جراحی که لازم دیدند، به کار بردند. حالا این بیمار روی تخت افتاده است. وقتی هم که من آنها را نقد می‌کنم، می‌گویند اباذری نئومارکسیست می‌گوید این نوتاچری‌های اسلامی توطئه کرده‌اند. در حالی که به نظر من توطئه‌ای در کار نیست. این کارها توطئه نیست، اینها کارهای خودشان است. ایشان به شریعتی و آل احمد تهمت می‌زدند که انشانویس هستند، و حرف‌های احساساتی و پرشور و عاطفی می‌گویند. این نوتاچری‌ها می‌گفتند شریعتی و آل احمد پوپولیست هستند و بی‌سوادها و جوانان پر از غلیان را جمع می‌کنند و با احساسات سر و کار دارند. در حالی که باید پرسید حرف‌های خود این تاچری‌ها چقدر عقلی و علمی است؟ این مهم است.
این استاد جامعه‌شناسی با تاکید بر اینکه شریعتی‌شناسی علمی ضروری است، گفت: باید دید این کسانی که با این منطق به شریعتی نقد می‌کنند، چقدر به عقل و علم پایبند هستند. خودشان مدعی‌اند که منبع عقل و خرد هستند. این در حالی است که خرد مصنوع را نمی‌پذیرند و می‌گویند به توتالیتاریزم منجر می‌شود، این خرد مصنوعی است که دکارت و کانت و هگل از آن سخن می‌گویند. این منتقدان عقل معطوف به هدف را قبول ندارند و می‌گویند این عقل مصنوع و توتالیتر را باید محکوم و مطرود کرد. نظریه دیگر هایک این است که قواعد بازار در طول تاریخ بر مبنای بقای اصلح تکامل یافته و این تکامل ربطی به عقل ندارد. اوج دید آنها در این است که بازار باید آزاد شود. در حالی که این قواعد که از ویتگنشتاین اخذ شد، کوچک‌ترین ربطی به عقل ندارد. از نظر ویتگنشتاین پیروی از قاعده ربطی به عقل ندارد. یکی دیگر از نکاتی که ایشان می‌گویند، ارتباط میان هایک و پوپر است، در حالی که چنین نیست. برای پوپر خرد معنای خاص بر مبنای علم دارد که بر مبنای نقد پیش می‌رود و این فرآیند نقادانه است. چنین نگرشی نزد هایک نیست.

ضرورت بازگشت به زمان مسیانیک
اباذری تاکید کرد: این بازارآزادی‌ها را وقتی نقد می‌کنید، از جواب دادن طفره می‌روند. این نشان می‌دهد که چه کسی انشانویس است. چه کسی این بلا را سر اقتصاد مملکت آورد؟ یک مورد دیگر دکتر نیلی است که می‌گوید اقتصاد دو بخش دارد، علم اقتصاد و اقتصاد هنجاری. علم هنجاری مکاتب مختلف اقتصاد است مثل مکتب شیکاگو و... در حالی که علم اقتصاد باید بتواند پیش بینی کند. سوال ساده من از ایشان این است که تاکنون چه چیزی را پیش بینی کردی؟ ٣٠ سال است بر بالین این اقتصاد نشستی. این نتیجه این بانکداری است. برای اینکه خیال‌تان را راحت کنم، به مثالی اشاره می‌کنم. عین همین سوال را ملکه انگلیس در سال ٢٠٠٨ از یکی استادان مدرسه اقتصادی لندن که از استادان دکتر نیلی محسوب می‌شوند، مطرح کرد و گفت چه شد که وضع به این جا منجر شد؟ آن فرد پاسخ داد که من اسیر ایدئولوژی بازار آزاد بودم و ندیدم. حالا سوال من از این آقایان که مدام به شریعتی و آل احمد می‌تازند این است که برادر چه چیزی را پیش‌بینی کردی؟ اگر نوشته‌های شما جز انشاهای خطرناک نیست، پس چیست؟ آیا آل احمد و شریعتی انشا می‌نویسند که انقلابی با آن عظمت ایجاد کردند؟
وی با اشاره به اینکه یکی از مشخصات انقلابی‌های سابق و تاچری‌های جدید این است که از جذابیت‌های پنهان بورژوازی خوش‌شان می‌آید، در پایان به نزدیکی فکری شریعتی با بنیامین اشاره کرد و بعد از اشاره‌ای گذرا به نظریه زبان والتر بنیامین، به نگاه بنیامین به زمان اشاره کرد و گفت: بنیامین میان زمان پیشرفت و زمان موعودگرایانه یا مسیانیک تمایز می‌گذارد. او معتقد است که انسان مدرن با هبوط به تدریج زمان مسیانیک را فراموش کرده است و گرفتار زمان پیشرفت یا زمانی شده است که مکانی است و با دقیقه‌های ساعت و عناصر مکانی ارزیابی می‌شود. این مفهوم از پیشرفت به عقیده امثال تولستوی مکانی شده و نوعی نامتناهی بد به قول هگل است. او در برابر این زمان پیشرفت زمان مسیانیک را می‌گذارد. عین این حرف را شریعتی در آثار در مساله هبوط می‌گوید و این نکته را به خوبی در فیلم درخشان ماهی‌وگربه نشان می‌دهد. ما امروز مسحور زمان پیشرفت‌گرایانه شده‌ایم و زمان مسیانیک و موعود را فراموش کرده‌ایم.

احسان شریعتی: دعوا بر سر چیست؟
 

احسان شریعتی، فرزند دکتر شریعتی در پایان این نشست با بیان اینکه در چهلمین یادمان شریعتی ناگزیر از بازگشت به موضوع شریعتی، میراث او و اینکه شریعتی که بود و سخنش چه بود هستیم، گفت: باید به اصل سخن او بازگردیم. یعنی اصل سخن شریعتی مورد بحث است و نه آنچه که به شکل پیرامونی یا حاشیه‌ای درباره شریعتی گفته می‌شود. ما با شریعتی‌های مجازی و برداشت‌های گوناگونی از او در این چند دهه مواجه بودیم بنابراین، شعاری است با عنوان بازگشت به اصل موضوع و امری که بر سر آن نزاعی در کار است. به این معنا باید ببینیم که دعوا و نزاع بر سر چیست؟ برای این کار ما امسال با کمک پژوهشگران و اساتید در تدارک برگزاری سمپوزیومی هستیم که در واقع برنامه اصلی امسال و چهلمین سالگرد دکتر شریعتی، است. ما در سی‌امین سالگرد نیز سمینار مفصل سه روزه‌ای در حسینیه ارشاد برگزار کردیم و امسال نیز امیدوار هستیم که این برنامه در حسینیه ارشاد برگزار شود که اگر نشود، نام آنجا دیگر حسینیه ارشاد نخواهد بود. وقتی سامان دهیم بین شریعتی‌شناسان و دوستداران شریعتی یک بحث درون پارادایمی است که سر شریعتی ما با هم به مجادله و مناقشه بپردازیم. فرزندان فکری شریعتی، متخصصین، معتقدین یا منتقدین، همه جمع شویم و از منظرهای مختلف بر سر این مساله یک بحث جدی و نزاع علمی و یک جنگ عاشقانه بر سر این موضوع داشته باشیم.
شریعتی با طرح این سوال که آیا این موضوع ما را با یک صحنه از برداشت‌های متشدد و پریشان و متنوع از شریعتی مواجه خواهد کرد یا خیر؟ ادامه داد ما امیدوار هستیم که اینگونه نباشد و بتوانیم از خلال بحث و نزاع بین دوستان، به یک میانگین از سطح و عمق مطلب یعنی آن موضوع اصلی برسیم و آن را در این سمینار نشان دهیم. وی با تاکید بر اینکه امروز قرار است یک مراسم یادبود باشد بنابراین نمی‌توانیم وارد تشریح و تحلیل شویم و آن را به سمپوزیوم واگذار می‌کنیم، افزود: اما آنچه که امروز باید بر آن تاکید شود آن هسته منسجم و باثبات اندیشه شریعتی است و آن یک کلمه بیشتر نیست و خود شریعتی می‌گوید من یک کلمه بیشتر ندارم و آن، در برابر زر و زور و تزویر، مثلث عرفان، برابری و آزادی است. یعنی تشخیص این است که مساله جامعه ما فرهنگی است، و در میان عناصر سازنده فرهنگ، دین نقش مرکزی دارد.

نسبت بین معنویت و عقلانیت انتقادی اجتماعی
فرزند دکتر شریعتی گفت مهم‌ترین کاری که این هسته مرکزی و محکم شریعتی کرده است نسبت متعادل و متوازنی است که بین نوعی از معنویت و عقلانیت انتقادی اجتماعی - به قول میشل فوکو عقلانیت انتقادی اجتماعی و نه عقلانیت انتقادی معرفتی از کانت تا پوپر- برقرار کرده است. اکنون بحث بر سر آن نسبت و نوع تعاملی است که شریعتی توانسته است بین این دو مقوله برقرار کند. بنابراین، شریعتی یک روشنفکر متفکر بود. متفکر الزاما فیلسوف نیست اما یک فیلسوف راستین حتما باید متفکر باشد وگرنه فیلسوف نیست بلکه در بهترین حالت یک فلسفه‌پژوه یا مدرس یا شارح است. شریعتی روشنفکری بود که تفکر معاصر جهان اندیشه را می‌شناخت اما در مقابل هیبت اندیشه‌ورزان مهیب جهان، خود را نمی‌باخت و به ما می‌آموخت که به تعبیر کانتی، در برابر این اندیشه ورزان، خود بیندیشیم یعنی خوداندیشیدن را نشانه بلوغ و خروج از قیمومیت تصلب دو قطب سنت متصلب دینی و سیاسی و از سوی دیگر تجددگرایی خودباخته می‌دانست. با این همه شرایط شریعتی خیلی سخت بود و او فرصت تعمیق و پژوهش دیدگاه‌های گویای خود را نداشت. از این رو مجموعه میراث شریعتی عبارت است از حفظ آن سرفصل‌هایی که به تبع، هم نیازمند پیروانی است که درباره این سرفصل‌ها پژوهش کنند و هم نیازمند نقد است. اما نقد که شرط لازم و به تعبیر کانت، شاخصه اصلی دوران مدرن است و در نزد او بطور مثال، در نقادی عقل محض، یعنی پیرایش خرد از دعاوی کاذب برای اینکه این خرد را بر کرسی قدرت مشروع خود بنشاند نه اینکه آن را نقد کند و کنار بگذارد. در ایران این جمله کانت زیاد نقل می‌شود که من می‌خواستم عقل را کنار بزنم تا جایی برای ایمان باز کنم، بله، این حرف را گفته اما در واقع کار اصلی کانت این بود که خرد را با نقادی بر کرسی بنشاند. بنابراین، نقد شریعتی تنها می‌تواند توسط آشنایان اندیشه او و شریعتی شناسان، خواه معتقد به او و خواه منتقد او انجام گیرد یعنی آنها که می‌شناسند درباره چه چیزی صحبت می‌کنند. می‌بینیم که امروز سخنانی از شریعتی نقل می‌شود که هیچ ربطی به او ندارد.
این استاد دانشگاه با تاکید بر اینکه در این سمینار بحث اصلی این است که دوران ما با دوره شریعتی تفاوت کرده است، گفت: تفاوت‌ها در این زمینه‌هاست؛ یکی در زمینه اندیشه جهانشمول است، ما در دورانی هستیم که من نام آن را پسا پست مدرن می‌گذارم، خود من متاثر از اندیشه هایدگر، نیچه و پسامدرن‌ها بوده و هستم اما واقعیت این است که اندیشه مدرن آنها را پشت سر گذاشته و آنها اکنون به کلاسیک‌ها بدل شده‌اند. گرچه در کشور ما هنوز بحث از دریدا و دلوز و فوکو و بودریار نو است اما در خود مهد پرورش این اندیشه‌ها، امروزه بحث‌های دیگری در حوزه فلسفه مطرح است که اگر بخواهیم پارادایم یا سرمشقی برای همه گرایشات کنونی بیابیم من نام آن را بازگشت یا از سرگیری یا آغازی نو در همه زمینه‌ها و مقولات می‌گذارم زیرا می‌دانیم که دوران پست مدرن دوران بی‌ایمانی به کلان روایات به تعبیر لیوتار و دوران واسازی یا ساخت‌گشایی بود. اما اکنون دوران از سرگیری و بازگشت به امر واقع است. فلسفه از نو تالیف می‌شود، متافیزیک دوباره خوانده می‌شود و... بنابراین، دوره جدید به قول یک فیلسوف جوان فرانسوی دوره پسا تناهی است. در این دوره، همانطور که ویتگنشتاین، پیامبرانه پیشگویی کرد «از فرهنگ قدیم جز تلی از خرابه‌ها و در پایان تلی از خاکستر نخواهد ماند، اما همواره روح‌هایی بر فراز این خاکسترها شناور خواهند بود»، ما اکنون در این دوران قرار داریم. وی افزود: بنابراین، با دوران شریعتی که دوره ایدئولوژی‌ها و انقلاب‌ها بود و در رأس ایدئولوژی‌ها مارکسیسم به عنوان علم مبارزه بود، بسیار فرق کرده و ما به یک کلام و اندیشه نوین نیازمند هستیم که نوشریعتی در سمپوزیوم آینده، موضوع بحث ما خواهد بود. یکی دیگر از موضوعاتی که من فقط به آن اشاره می‌کنم، همین پدیده بنیادگرایی دینی خشونت گرا است که به تعبیر یک فیلسوف فرانسوی، ما با یک سوژه گنگ و گم و گمراه و گمنام و تیره و تاراندیش و تروریسم کور مواجه هستیم که تاکنون به شکل عمیق تحلیل نشده و این از وظایف روشنفکران ایران به خصوص روشنفکران ملی و مذهبی است که این پدیده را بتوانند تحلیل کنند.

بحران الگوی راه رشد و سبک زندگی ناموزون
وی درباره ایران گفت: جامعه ما با بحران رو به رو است و این بحران در عمیق‌ترین نقد، بحران الگوی راه رشد و سبک زندگی ناموزون و متناوبی است به لحاظ فرهنگی این کلانشهری که ما در تهران داریم در همه زمینه‌ها دچار بحران است. امروز ما نیازمند یک فکر اساسی و متفکران اساسی است. این از بحث‌هایی است که در زمینه نقد بنیادگرایی دینی به صورت الهیات رهایی‌بخش شریعتی مطرح شده است.
احسان شریعتی در پایان به نسلی از روشنفکران که در ٤ دهه گذشته در سخت‌ترین برهه به زنده کردن اندیشه شریعتی پرداخته‌اند، گفت: ما باید در عرصه‌های مختلف مسیر آن معلم را دنبال کنیم. ما خانواده شریعتی در این زمینه در دو حوزه تدریس دانشگاهی و کار خیریه فعالیت می‌کنیم. البته کار دانشگاهی ما نصفه و نیمه است و هنوز به صورت حق التدریسی و مدعو استاد هستیم. اما هدف ما از خیریه کار با مردم و جامعه است و همه جنبش‌های جدی در ترکیه و مصر و... از طریق کار اجتماعی بوده است. ما در ایام سالگرد هدی صابر هستیم که در زمینه فعالیت‌های اجتماعی بسیار فعال بود و تدریس و کار اجتماعی را پیشه کرده بود. ما نیازمند افرادی چون هاله سحابی و هدی صابر هستیم که تداوم راستین راه شریعتی هستند. در پایان تاکید می‌کنم که ما برای برگزاری این جلسه از جامعه به دانشگاه یعنی دانشکده علوم اجتماعی که خانه شریعتی است، عقب‌نشینی کرده‌ایم و ما هنوز اجازه برگزاری مراسم برای شریعتی در سطح عمومی جامعه را کسب نکرده‌ایم و از نامزدهایی که وعده‌هایی در انتخابات دادند، می‌خواهیم که به وعده‌های‌شان عمل کنند. امروز زمان انتخابات تمام شده و زمان عمل به وعده‌ها رسیده است. ما به کمتر از تحقق کامل عرفان، ‌برابری و آزادی که شعار شریعتی است، تن نمی‌دهیم. شاگردان شریعتی در این سال‌ها متحمل انواع مشکلات شده‌اند. ما از تمام آزادی‌های شهروندی و اجتماعی دفاع می‌کنیم. ما در دانشکده جامعه‌شناسی و تاریخ جمع شدیم که تاریخ و جامعه‌شناسی کار شریعتی بود. مراسم امروز را با ذکر این نکته پایان می‌بخشیم که از این پس ما با اجازه یا بی‌اجازه به برگزاری مراسم برای شریعتی ادامه خواهیم داد.

روزنامه اعتماد

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۶-۰۴-۰۲ ۱۹:۱۵حسین 0 0

    نعلوم انسانی در نظام آکادمیک ما چه کارکردی دارد و چگونه می تواند ایده ها و اندیشه های نو را که در اعماق جامعه و تاریخ، در شعر، نقاشی و دیگر تلاشهای ذهنی است، برگیرد و آنها را به سیستم مفاهیم برکشاند، و ازاین طریق انباشت علم صورت دهد. توجه به آثار شریعتی و اندیشه‌های هیبریدی او موید انبانی از ایده های متنوع و متکثر و متناقض است که گوینده و نویسنده ازآن‌جا که برای ایجاد شور و شعف و بسیج عمومی عنوان کرده است، نمی تواند فرم آکادمیک بخود بگیرد، اما می توانست از سوی نظام آکادمیک به درون دستگاه مفهومی کشیده شود. به‌طور مثال شریعتی در«آری اینچنین بود برادر» می گوید:«من به تجربه آموختم که همه جا در کتابها، آدمها، آیه ها، روایت ها، آثار و افکار، در جامعه و تاریخ به‌دنبال گمشده و متهم باشم چه بیشتر ارزشها را چیزی یافته ام که کمتر مطرح است، یعنی دشنام، یعنی نفرت، یعنی کینه، یعنی شکنجه، شلاق، بهره کشی، خونخواری، جلادی، شهادت، فساد، این نخستین درس تاریخ است». این ایده‌ای است شبیه ایده آدرنو و هورکهایمر که می نویسند که چرا بشر با پیشرفت دستاوردهای علمی روز به روز به جای رفتن به‌سوی وضعیتی انسانی تر به سمت توحش و بربریت پیش می رود؟ پاسخ را می توان در اطمینان بیش حد به ارزشها، آرمانها و قوانینی دانست که زمانی بشر را از بطن بربریت برکشید بود. اینها همگی در مفهوم روشنگری خلاصه می شد. یا در تز هشتم والتربنیامین که می گوید،، سنت ستمدیدگان به ما می اموزد که وضعیتی که دران زیست می کنیم نه استثناء که قاعده است باید به تصوری از تاریخ دست یابیم که با این بصیرت خوانا است آنگاه به روشنی در خواهیم یافت که وظیفه ما ایجاد یک اضطراری واقعی است،، این در واقع در نزد والتر بنیامین طلیعه تاریخ جبران است درمقابل تاریخ پیشرفت است اما از آن‌جا که نظام دانشگاهی ما از دارالفنون تا دانشکاه تهران تنوانست سیستم مفهومی فراهم اورد این ایده ها هرگز تنوانستند به سیستم مفهومی ارتقا پیدا کنند تا بتواند به تاریخ ما بپیوند. آدرنو و هورکهایمر و والتر بنیامین توانستند اندیشه های انتقادی خود را بگونه ای طراحی کنند تا مفهوم ها را علیه مفهومها بشورانند ایا این دوستان که نظام دانشگاهی را اشغال کردند می خواهند تا ابد در این جدالهای ارزان و مبتذل بمانند سالها اشغال کرسی های دانشگاه کشور این است وای بر این کشور
                                

نظر شما