شناسهٔ خبر: 50207 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سیاست نوستالژی

این طنز تلخ و تاریک نهفته در زیر خشم ملی‌گرایان است خطاب به مهاجران: «به همان‌جایی برگردید که از آن آمده‌اید»: این بیگانه‌هراس است که بیش از هرکسی خواهان بازگشت به همان‌جایی است که از آن آمده - به نقطه تخیلی و ناب سرآغاز، برهه‌ای در تاریخ که سرزمین‌شان توده‌ای همگن و متجانس را تشکیل می‌داد.

فرهنگ امروز/ ساموئل ایِرل . ترجمه: محمدزمان زمانی:

در سرتاسر جهان پیشرفته سرمایه‌داری و فراسوی آن، ملی‌گرایی نوستالژیک و بیگانه‌هراس در حال نضج‌گرفتن است. جمعی از رهبران پیر و جوان در حال سربرآوردن هستند که می‌گویند بهترین روزهای ما پشت سرمان است و آنها برای ساختن یک دیروز بهتر شایسته‌تر از همه‌اند. می‌گویند آینده را فراموش کن، اکنون گذشته است که باید وجود داشته باشد - ولی چنین نیست که همه به این گذشته فراخوانده شده باشند. در ایالات متحده، دونالد ترامپ پس از وعده مشهور «بازگرداندن عظمت به آمریکا»، سکان کاخ سفید را به دست گرفته، درحالی‌که هم‌زمان پیشنهاد تحریم و توقیف مسلمانان را مطرح کرده است. در فرانسه، مارین لوپن با همین سنخ افسون‌گری‌ها در صدر آرا نشسته است: مدح و ثنای گذشته‌ای غرورآمیز، شماتت بابت «خطر مسلمانان». در روسیه، ولادیمیر پوتین به شکوه تاریخی کشورش متوسل می‌شود تا به جمعیت دفاع از حقوق دگرباشان حمله و نیرویش را بیش‌ازپیش مستحکم کند. در اطراف و اکناف جهان - از بریتانیا تا ترکیه تا فیلیپین- نسخه‌های متنوعی با همین مضمون را می‌بینیم: اشتیاقی سوزان به گذشته‌ای افتخارآمیز، همراه با دشمنی نسبت به «غریبه‌ها». تخیلات مربوط به این گذشته ملت به ملت فرق دارد ولی در نهایت با یک چیز معادل است: وطنی موهوم همراه با یک احساس شدید تعلق. در یک سطح، چنین نوستالژی‌ای چندان تازگی ندارد.
حافظه اسطوره‌ای همواره رکن و پایه ملت‌ها بوده و یادآوری گل و بلبلی و زارزدن برای روزگار ازدست‌رفته، قدمتی به درازای خود حافظه دارد. وقتی از مجارها بپرسی حال و روزشان چطور است ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: «اوه، می‌دانی اوضاع تقریبا متوسط است؛ نه به خوبی دیروز، بهتر از فردا». ولی حتی اگر نوستالژی محرک و انگیزه‌ای دیرپاست محتوا و اهمیتش در صحنه سیاسی در طول زمان تغییر می‌کند. نوستالژی در آغاز یک بیماری محسوب می‌شد، بیماری‌ای که نخستین‌بار پزشکی سوئیسی در قرن هفدهم آن را تشخیص داد – به‌صورت تحت‌اللفظی به‌معنای میل وافر به بازگشت به خانه - و به‌قول معروف قابل علاج با مواد مخدر و سفر به سلسله‌جبال آلپ، ولی امروزه برعکس شده است: اینک این نوستالژی است که به‌عنوان درمان همه امراض سیاسی‌مان تجویز می‌شود.
اگر در سطح ماجرا باقی بمانیم، توسل به گذشته‌ای شادتر ممکن است خوش‌خیم و بی‌خطر به ‌نظر برسد، ولی بخش بیشتر نوستالژی امروز همراه با اثرات جانبی مهلک و مضرش فرامی‌رسد. پیوند میان کسانی که به روزگار خاطره‌انگیز تعلق دارند تقویت می‌شود - همگی احساس درخانه‌بودن می‌کنند - حال آنکه دیگرانی را که چنین نیستند، بیش‌ازپیش منفک از جامعه می‌خوانند. نوستالژی‌پردازان مرتجع فقط با به‌حاشیه‌راندن‌دیگران - خارجی‌ها، مهاجران، طرفداران دگرباشان، همه کسانی که «به هیچ‌چیزی و جایی متعلق نیستند» - می‌توانند گذشته خاطره‌انگیزشان را بدل کنند به مکان توانمندی و قدرت‌شان. برای به‌عقب‌برگرداندن ساعت دیگران باید خاموش شوند. طرد دیگران باعث می‌شود گذشته‌شان هرچه باعظمت‌تر و پرشکوه‌تر به‌ نظر آید، چیزی که فقط درباره گذشته خودشان واقعا می‌تواند ابراز شود.
این طنز تلخ و تاریک نهفته در زیر خشم ملی‌گرایان است خطاب به مهاجران: «به همان‌جایی برگردید که از آن آمده‌اید»: این بیگانه‌هراس است که بیش از هرکسی خواهان بازگشت به همان‌جایی است که از آن آمده - به نقطه تخیلی و ناب سرآغاز، برهه‌ای در تاریخ که سرزمین‌شان توده‌ای همگن و متجانس را تشکیل می‌داد. فرد نژادپرست، مانند همه نوستالژی‌پردازان بزرگ، دلتنگ خانه‌ای است که هرگز نداشته. درگیری با این نوستالژی و پاشنه‌آشیل آن دشوار است. آینده چیزی است که می‌توان بر سرش جنگید و حال چیزی که می‌توان آن را برگرفت یا ترک گفت ولی گذشته می‌تواند همواره هر آن چیزی باشد که ما می‌خواهیم باشد. با وجود این، فهم نیروهای پیش‌برنده خیزش مجدد سیاسی آن می‌تواند در شکست‌دادن افسون زهرآگینش ما را یاری رساند. وسوسه نگاه به گذشته به‌مثابه خرسندی از زمان حال به ناکامی می‌انجامد و ایمان به آینده رنگ می‌بازد. خاطرات مربوط به روزهای بهتر گذشته - چه واقعی و چه غیرواقعی - گریز ساده و آسانی است از احساسات ناامنی و بلاتکلیفی. امروزه، این احساسات به تمامی در پیرامون ما حضور دارند. زیگمونت باومن، جامعه‌شناس لهستانی، نوشت: «در هر سطحی از سطوح زندگی آدمی، وضعیت یکسانی دارید: بلاتکلیفی و عدم اطمینان». ولی نیروی اصلی پیش‌برنده این بلاتکلیفی آن‌گونه که ملی‌گرایان نوستالژیک می‌گویند چندفرهنگ‌گرایی و مهاجرت نیست. مقصر خیلی بزرگ‌تر از این‌هاست: سرمایه‌داری نولیبرال جهانی. سرمایه‌داری با به‌انقیاددرآوردن هر چیزی در پای منطق بازار دگرگونی عمده‌ای در جماعات محلی پدید آورد همراه با نوعی بی‌توجهی به همبستگی اجتماعی. اشکال جدید کار، سفر و ارتباط به سرعت متولد شدند درحالی‌که دیگر اشکال خیلی زود متروک شدند. اشکال جدید روابط اجتماعی سر برآوردند و دیگر اشکال منسوخ شدند. خیلی زود چیزهایی که دور و بر مردم را فرا گرفته بودند - از تاکسی‌های سیاه گرفته تا دفاتر پست، کارخانه‌های استیل تا معادن زغال‌ سنگ - ناپدید شدند و همراه با آن هویت‌شان نیز ناپدید شد. بدون آنکه در افق نزدیک یا دور امید هیچ بهبودی برود - بانک انگلیس از یک «دهه ازدست‌رفته» حرف می‌زند - ناگهان این زمان حال است که همچون سرزمینی بیگانه به ‌نظر می‌رسد.
پس برای نبرد با ملی‌گراهای نوستالژیک کافی نیست گذشته را از هاله تقدسش عاری کنیم. مهم‌تر اینکه، حسی از امید - از آینده‌ای جدید و بهتر که در راه است - باید احیا شود. این بزرگ‌ترین چالش پیشِ‌روی چپ است. از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و مرگ نمادین اتوپیا که شوروی نماد آن بود، تعریف پیشرفت چیزی نبوده جز حک و اصلاحات توسعه‌محور وضع موجود نولیبرال. درحالی‌که برخی از پایان تاریخ سخن می‌گفتند آنچه به‌راستی بدان رسیدیم پایان آینده بود. نوشدگی ابدی سرمایه‌داری بدل شد به تداوم ابدی همان چیزی که بود - و به‌گونه‌ای متناقض‌نما، نوستالژی بدل به واکنش طبیعی شد: تنها جایی که برای تغییر ماند گذشته بود.
بسیاری از چپ‌ها نیاز به یک بدیل نو و امیدبخش را دریافتند. آنها تشخیص دادند نیاز فوری و اضطراری به صورت‌بندی و نبرد برای یک سیاست سوسیالیستی که به‌سادگی و صرفا به گذشته چنگ نمی‌زند. یک شروع خوب می‌تواند تأکید دوباره بر بی‌عدالتی محوری‌ای باشد که چپ همواره علیه آن قد علم کرده. نابرابری اقتصادی تازیانه تنبیهی است که به‌صورت هر جامعه سرمایه‌داری‌ای زده ‌شده؛ ناخوشی‌ای که هر روز بد و بدتر می‌شود و همه بیماری‌ها از آن برمی‌خیزند.
آمار معرف حضور همه است: از زمان بحران مالی ٢٠٠٨، یک درصد بالای جامعه در آمریکا ٩٥ درصد رشد درآمد را تصاحب کرده. در بریتانیا فقط چهار روز طول کشید تا رؤسای معمولی «فوتسی» (شاخص صد بورس اوراق بهادار فایننشال‌تایمز) پولی را کسب کنند که کارگران معمولی در کل سال به ‌دست می‌آورند. در سطح جهان، هفت نفر صاحب ثروتی معادل ٣/٦ میلیارد نفر از فقیرترین افراد جهانند. این نابرابری‌ها به هیولا می‌مانند، توهین آشکاری‌اند به اصول اساسی عدالت و آزادی. برانداختن سلسله‌مراتب طبقاتی که باعث این نابرابری‌ها می‌شود باید در هر اردوگاه چپ محوریت داشته باشد. برابری اقتصادی ایده‌آلی است که باید رو به سوی آن داشت - نابرابری همیشه با ما بوده؛ نوستالژی یک گزینه نیست. در نبود چنین ایده‌آلی، مردم دل‌هایشان را از فانتزی‌های گذشته خواهند انباشت، بی‌خبر از اینکه قلب‌هایشان از غم نان مثل سنگ سخت خواهد شد.
گذشته را باید در مقام چیزی نگریست که می‌بایست از آن آموخت و الهام گرفت؛ نه هرگز چون چیزی بی‌عیب و نقص یا بذاته رجحان‌پذیر. وقتی مشتاقانه بدان توسل جوییم به آشوب‌ها، بی‌عدالتی‌ها، جنگ‌ها و رنج‌هایی که همواره آن را همراهی می‌کنند هم متوسل شده‌ایم. «زادیه اسمیت» به ما هشدار می‌دهد که «سفر زمان، هنری است احتیاط‌آمیز: سفری مفرح برای برخی و قصه‌ای وحشتناک برای برخی دیگر». نوستالژی یک نفر کابوس نفر دیگری است - و درحال‌حاضر به کابوس‌های بیشتری نیاز نیست.
منبع: ژاکوبن

نظر شما