شناسهٔ خبر: 50259 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

روشنفکر در میدان

 تاملی بر نگاه ژان پل سارتر به سیاست در صد و دوازدهمین سالگرد تولد او




به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اعتماد؛ ژان پل سارتر بدون تردید سرشناس‌ترین روشنفکر سده بیستم است. چهره‌ای جنجالی و نام آور هم به خاطر حضور مستمر و پیگیرش در عرصه عمومی، هم به دلیل رمان‌ها و نمایشنامه‌های پرمخاطبی که نوشت و هم به علت آنکه یکی از سردمداران اصلی جنبش فلسفی اگزیستانسیالیسم فرانسوی بود. البته با ظهور شورشیان جوان و جریان‌های جدید فلسفی در دهه‌های پایانی آن سده ستاره بختش افول کرد، اما به ویژه در سال‌های اخیر بار دیگر آثارش اعم از نوشته‌های فلسفی و کتاب‌های ادبی مورد بازخوانی قرار می‌گیرد، گو اینکه در شرایط روزگار ما که عصر افول اتوریته‌هاست و دیگر هیچ گروه مرجع و پیشرویی وجود ندارد، رجوع دوباره به سارتر هم در وجه فلسفی و هم از حیث کار روشنفکری ضروری می‌نماید. سارتر فیلسوفی برج عاج‌نشین یا نویسنده‌ای منزوی و گوشه‌گیر نبود، همواره در میدان بود و نسبت به آنچه در اطرافش رخ می‌داد، واکنش نشان می‌داد و موضع‌گیری می‌کرد. کار فلسفی و ادبی‌اش را با دغدغه‌های روزمره سیاسی و اجتماعی گره می‌زد و مصائبش در این زمینه‌ها در آثارش بازتاب می‌یافت. فراتر از آن روزنامه‌نگاری و با سیاستمداران دیدار می‌کرد و هر جا که نتیجه نمی‌گرفت، به خیابان می‌آمد و در کنار سایر مردم تظاهرات می‌کرد. این سخن بدان معنا نیست که او اشتباه نکرد، بر عکس نقدهای مهم و اساسی به کنش سیاسی سارتر و برخی موضع‌گیری‌هایش وارد آمده است. با وجود این به هر حال سارتر روشنفکری حاضر در صحنه بود که اگرچه تعبیرش از روشنفکری بعد از خودش مورد مناقشه قرار گرفت، اما لااقل کارکرد آن انکارناپذیر است و جزو ضروریات زمانه ما که در آن آگاهی‌های کاذب و سطحی جای روشنگری‌های عالمانه و ژرف را گرفته و آدم‌ها در بیشتر مواقع در ناآگاهی مرکب به سر می‌برند و نسبت به محیط اطراف خود بی‌تفاوت هستند.
 

سارتر جوان و سیاست
ژان پل سارتر در زمانه‌ای به دنیا آمد (1905) که جهان اروپایی مهد تولد او آبستن تحولات گرانباری بود. جنگ جهانی اول (1918-1914) زمانی آغاز شد که سارتر تنها 9 سال داشت، اما دنیای عجیب و غریب کودکی او در خانواده مجال آشنایی با جهان سیاست را به او نداد. در واقع سارتر خیلی دیر با سیاست آشنا شد و اگرچه در سال‌های آغازین قدرت گرفتن نازی‌ها در آلمان بود، چندان توجهی به سر برآوردن یکی از خطرناک‌ترین و موثرترین گروه‌های سیاسی نکرد. او در سال 1936 در انتخاباتی که به پیروزی جبهه خلق فرانسه منجر شد، شرکت نکرد و نسبت به جنگ داخلی اسپانیا که مورد توجه عمده روشنفکران اروپایی بود، بی‌تفاوت بود. از همه مهم‌تر این سال‌ها مصادف بود با یکی از مهم‌ترین و اثرگذارترین تحولات سیاسی جهان یعنی انقلاب اکتبر و احتمالا مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین بحث روشنفکری و جریان فکری مارکسیسم و کمونیسم بود. سارتر جوان اما چندان توجهی به مارکسیسم نداشت، آثار مارکس را درست و حسابی نخوانده بود و چندان دغدغه تاریخ و مسائل سیاسی و اجتماعی را نداشت. اصولا سارتر در سال‌های جوانی عمدتا درگیر مسائل فلسفه محض و در راس ایشان متافیزیک بود و عمدتا درگیر فیلسوفانی چون کی یرکگور، هوسرل و هایدگر بود و آشنایی‌اش با هگل نیز از خلال تفاسیر الکساندر کوژو بود. مفاهیم وجودی و اگزیستانسیالیستی چون زندگی غمبار و تراژیک بشری، هراس فرد در جهان، مساله هبوط یا پرتاب شدگی انسان و... مهم‌ترین دغدغه‌های سارتر در این سال‌ها بودند. جالب است که حتی در طول جنگ جهانی دوم که سارتر مدتی را در زندان نازی‌ها به سر برد، کماکان غیرسیاسی بود و اشاراتش به وضعیت بیش از آنکه سیاسی باشند، اخلاقی هستند. البته نخستین اثر مهم و شاید مهم‌ترین کتاب فلسفی سارتر، «هستی و نیستی» در سال 1943 یعنی در جریان اشغال فرانسه توسط نیروهای نازی نوشته و منتشر شد و برخی از چپ گرایان از جمله هربرت مارکوزه این کتاب و آثار سایر نویسندگان جنبش مقاومت از جمله دوبوار و کامو را واکنشی به منطق تمامیت خواه نازیسم خواند.
 

این جانور مد روز
سارتر اگرچه در آغاز سیاسی نبود، اما در زمانه‌ای می‌زیست که اگر هم می‌خواست، نمی‌توانست سیاسی نباشد. نخستین گرایش‌های سیاسی او به سمت سوسیالیسم دموکراتیک بود. در طول جنگ فرانسه و در سال‌های آغازین آزادی فرانسه او نه فقط هیچ قرابتی با حزب کمونیست فرانسه نداشت، بلکه به‌شدت با سیاست‌های ایشان مخالف بود. برای مثال در کتاب «ادبیات چیست؟» دلیل پیروزی مارکسیسم بر پرودونیسم در فرانسه را نه برتری نظری مارکسیست‌ها، بلکه شکست هواداران پرودون در کمون پاریس و سرکوب بعدی آنها به دست ارتجاع می‌خواند. چپ گرایان افراطی نیز انتقادهای تندی از اگزیستانسیالیسم و سارتر می‌کردند. ایشان سارتر را روشنفکری بورژوا می‌خواندند که تعهدی نسبت به آنچه می‌گوید و می‌نویسد ندارد و اگزیستانسیالیسم را یک جریان منحط و مرتجع فلسفی معرفی می‌کردند که واکنشی انفعالی به جنگ جهانی و نتیجه شکست‌های ناشی از آن است. وقتی در سال 1948 نمایشنامه «دست‌های آلوده» سارتر در فرانسه اجرا شد، با اقبال فراوان مخاطبان مواجه شد و همین امر واکنش تند و تیز کمونیست‌ها را در پی داشت. یکی از آنها رژه گارودی بود که تازه استالینیست شده بود و سارتر او را با طعنه تبلیغات چی می‌خواند. دیگری ژان کاناپا بود که در مقاله‌ای با عنوان «اگزیستانسیالیسم اومانیست نیست» اگزیستانسیالیسم را مد ابلهانه روز خوانده بود. او نوشته بود «اگزیستانسیالیست یک حیوان مقلد است... سارتر که در تهوع انسان را مسخره کرده اومانیست نیست.» کاناپا از «هایدگر نازی و کاموی پوچ گرا» در مقام همفکران «این جانور مد روز» (سارتر) سخن رانده بود. تعابیری چنین خشن و ناسزاگونه در میان استالینیست‌های آن زمان رایج بود. در کنگره صلح ورشو در سال 1948 ژدانف حضور چهره‌هایی چون امه سه زر، پابلو پیکاسو و پل الوار «روشنفکرانی از قماش سارتر» را «ایدئولوگ‌های امپریالیسم که در خدمت جنگ و سرمایه‌داری هستند» نامید.
 

شروع مارکس خوانی
سارتر از آغاز دهه 1940 به تدریج به طور جدی به مطالعه آثار مارکس پرداخت. او که خود به یک معنا از اصلی‌ترین مدافعان اندیشه آزادی بود، به اهمیت این مفهوم نزد مارکس به خصوص مارکس جوان پی برد، تا جایی که او را فیلسوف آزادی خواند. سارتر مساله اصلی مارکس را گسترش قلمرو آزادی انسان و کاستن از قلمرو جبرهای بشری می‌دانست. سارتر با مارکس به اهمیت مناسبات اجتماعی و روابط اقتصادی و سیاسی در شکل‌گیری ماهیت انسان پی برد، همچنین تاکید مارکس بر انسان و کنش انسانی با تاکیدی که اگزیستانسیالیست‌ها بر مسوولیت و نقش انسان‌ها بر شکل‌دهی به ماهیت خویش داشتند، انطباق داشت. همین نزدیکی‌ها سبب شد که سارتر به تدریج به مارکسیسم تمایل پیدا کند و این گرایش تا جایی پیش رفت که در سال‌های ابتدایی جنگ سرد به حمایت از شوروی پرداخت و به حزب کمونیست فرانسه نزدیک شد.
البته سارتر هیچگاه عضو سرسپرده یا فدایی کمونیسم نشد و از این حیث رهبری حزب کمونیسم فرانسه همیشه از او ناراضی بود. با این همه در حمایت از شوروی تا جایی پیش رفت که وجود اردوگاه‌های کار اجباری در این کشور را توجیه کرد و همین امر موجب انتقادهای شدید و تند نسبت به او شد. دیدگاه‌ها و موضع‌گیری‌های روشنفکرانی چون سارتر در دفاع از شوروی دچار ابهام و سردرگمی بود. ایشان نمی‌دانستند که تا کجا می‌شود از سیاست‌های شوروی دفاع کرد. وقتی در سال 1956 در مجارستان انقلاب شد و شوروی با نیروهای ارتش سرخ و نیروهای نظامی ورشو به این کشور حمله کرد و انقلابیون را سرکوب کرد، سارتر از شوروی و حزب کمونیست دور شد، اگرچه کماکان مارکسیست باقی ماند. در هر حال سارتر برخلاف استالینیست‌ها به دموکراسی معتقد بود و نشریه‌اش «عصر جدید» آزادانه بود. او مسافرت‌هایی به کشورهای سوسیالیستی داشت و در این سفرها حاضر نبود که از او به عنوان «مهمان خارجی» یاد شود. البته در درک مسائل و مشکلات این کشورها و مردمان آنها دچار اشتباه‌های اساسی شد، نمونه‌اش مقاله «کمونیست‌ها و صلح» بود که مورد انتقادهای تند قرار گرفت.
 

مراد سارتر از مارکسیسم
سارتر تعبیر «مارکسیسم» را فراوان به کار می‌برد، اما در طول زمان معناهای متفاوتی از این لفظ مراد می‌کرد. در سال‌های آغازین فعالیت سیاسی و زمانی که در جنبش مقاومت بود، مراد او از مارکسیسم مفهومی معتدل و بدون حذف سایر گرایش‌های مارکسیستی بود. در این دوره «مارکسیسم برای او اندیشه‌ها و روش‌های پژوهشی مارکس، همراه با تاویل‌های فعالان بین‌الملل‌های دوم و سوم بود.» از سال 1956 به بعد تعبیر او از مارکسیسم با نگاه انتقادی متفکرانی چون گرامشی، تروتسکی و لوکزامبورگ و نقدهای ایشان به خوانش استالینیستی به مارکسیسم و کمونیسم همراه بود. اما این تعبیر دچار مشکلاتی بود. «اگر مارکسیسم را در اصل، اندیشه‌ها و روش کار مارکس بدانیم آنگاه بسیار دشوار خواهد بود که ستایشگر مائوئیسم یا کاستریسم شود. چنین می‌نماید که در حالت بروز اختلاف میان مارکسیست‌ها از میزان رواداری سارتر کاسته می‌شود و در مواردی او جانبدار گرایش‌های رسمی می‌شد. سارتر از 1951 که به مسکو و احزاب کمونیست نزدیک شد، تا 1956 که از آنها گسست، دامنه شمول لفظ مارکسیسم را سخت محدود کرد و گرایش‌های تازه و انتقادی را نادیده گرفت. از جمله در دو بخش مقاله‌اش با عنوان «کمونیست‌ها و صلح» مارکسیست‌های متفکری چون کلود لفور و کورنلیوس کاستوریادیس را ضد کمونیست خواند و در دفاع از حزب کمونیست فرانسه به گرایش‌های چپ‌گرایی چون هواداران تروتسکی از جمله گروه سوسیالیسم یا بربریت و کمونیسم شورایی تاخت.» جالب است که خود سارتر چند سال بعد به عنوان منتقد شوروی در کنار این جریان‌ها قرار گرفت. سارتر از سال 1956 به بعد به گرایش‌های فلسفی‌تر به مارکس علاقه‌مند شد و از کمونیسم روسی گسست.
همزمان با این گسست سارتر مهم‌ترین کتابش در زمینه اندیشه مارکسی یعنی «نقد عقل دیالکتیکی» را نوشت که سخت تحت تاثیر اندیشه‌های مارکسیست‌های اروپایی و گرایش‌های فلسفی چپ به مارکس بود. «سارتر به خاطر وضعیت روشنفکرانه‌اش، به مارکسیسم از دیدگاه دستاوردهای فرهنگی آن دقت داشت، ولی یادآور می‌شد که این دستاوردها در مجموعه‌ای از جزم‌های فلسفی و منظومه‌های فکری بیان نشده‌اند و برای فهم آنها باید به سرچشمه یا پایه‌های مادی مارکسیسم یعنی مبارزه طبقاتی کارگر توجه کرد. به همین دلیل، مفهوم مرکزی کتابش را پراکسیس می‌دانست.» مشکل سارتر و دیگر اندیشمندان چپ اروپایی در تاکید بر مفهوم پراکسیس اما پیوند این مفهوم با عمل انقلابی توده‌ها است. «پراکسیس در نقد عقل دیالکتیکی سارتر که عنوانش یادآور کتاب کلاسیک فلسفه غربی یعنی نقد عقل محض کانت است، بیشتر مفهومی فلسفی و انتزاعی در کتابی فلسفی است و کمتر کارگری حال و حوصله خواندن این کتاب هشت صد صفحه‌ای را دارد.»
 

مارکس و نفی نژادپرستی
غیر از بحث نسبت سارتر با مارکسیسم و مضامین و مفاهیم مارکسیستی که از مباحث دامنه‌دار در بررسی نظر و عمل سارتر است، دیگر مضمون سیاسی که در آثار او تکرار می‌شود، مخالفت صریح و آشکارش با نژادپرستی و دفاع عمیقش از استعمارشدگان است. جلد پنجم کتاب مهم سارتر «موقعیت‌ها» شامل مقاله‌ها و نوشته‌های سارتر در این زمینه است. سارتر در این زمینه متاثر از برخی دیدگاه‌های لنین و به طور خاص فرانتس فانون بود. «سارتر از 1948 که مقدمه مشهورش بر مجموعه شعر سیاهان مستعمرات فرانسه را با عنوان ارفه سیاه نوشت، درگیر مسائل ضد استعماری شد. همین نوشته و نیز پیوست دفترهایی برای اخلاق درباره مسائل سیاهان امریکا (مردم آفریقا- امریکایی) و نوشته‌های او درباره حقوق مهاجران، از جمله آثاری هستند که در مباحث امروزی پسااستعماری به کار می‌آیند. خود او متاثر از نویسندگانی بود که بر گفتمان پسااستعماری تاثیر گذاشته‌اند، کسانی چون لئوپلد سدار سنگور که از سیاست استقلال سخن می‌گفت یا آلبر ممی که روان‌شناسی استعمارشدگان را طرح کرد.» در هر صورت سارتر نقش موثری در شکل دادن به گفتمان ضدنژادپرستی داشت. «مودیمب در کتاب اختراع آفریا سارتر را فیلسوف آفریقایی نامید. او می‌گوید که تاثیر آشکار سارتر بر متفکران آفریقایی و اینکه سارتر با انکار خردورزی اروپایی درباره استعمار و مردود دانستن ارزش‌های جاودانی همچون پایه جامعه، چشم‌اندازهای فلسفی نسبی باورانه‌ای برای پژوهش‌های اجتماعی درباره آفریقا ساخت، نکته‌هایی مهم‌اند. به علاوه سارتر به شیوه‌ای نمادین «فیلسوفی سیاه» است زیرا او بود که پیچیدگی‌های ریشه‌های شناخت‌شناسی آفریقایی را دریافت. سارتر نخستین متفکر اروپایی بود که دانست باید همراه با جنبش آزادی بخش و ضد استعماری و کنش در جهت رهایی سیاسی شکل تازه‌ای از دانایی رشد یابند. گونه‌ای راه غیرمدرن در برابر آن چه غرب ارزش مطلق می‌می کند. سارتر در پیش گفتارش به نفرین‌شدگان زمین نوشته فانون نه فقط راه رهایی سیاسی بلکه شناخت‌شناسی تازه‌ای یافته بود و این راهگشایی گفتمان پسااستعماری بود.»
 

نقش روشنفکر
اشاره شد که سارتر سرنمون روشنفکری سده بیستم لااقل تا دهه‌های 1960 و 1970 است. فرانسویان او را با ولتر و ویکتور هوگو و امیل زولا مقایسه می‌کنند. سارتر نماینده نسلی از روشنفکران بود که از دانشگاه بیرون آمده بودند و از طریق کتاب‌ها و نشریات شان مستقیما با جامعه ارتباط برقرار می‌کردند، چهره‌هایی چون کامو، باتای و برتون که زندگی شان از طریق فروش آثارشان می‌گذشت. در همین دوره است که موسسات انتشاراتی چون برنارد گراسه و گالیمار اهمیت یافتند. خود سارتر معمولا آثارش را نشر گالیمار منتشر می‌کرد. جالب است که او بخش قابل توجهی از درآمد آثارش را از طریق همین نشر به گروه‌های سیاسی مورد علاقه‌اش می‌پرداخت. او همچنین در سراسر عمرش در نشریات و مطبوعات فعالیت می‌کرد و خود نشریه‌ای به نام عصر جدید را می‌چرخاند.
درک سارتر از مفهوم روشنفکری با مفاهیم تعهد و مسوولیت پیوند خورده است. او در سال 1965 در دانشگاه‌های توکیو و کیوتو درباره مراد و معنای خود از کیستی روشنفکر و وظیفه او سخنرانی کرد. او در این سخنرانی‌ها نخست به انتقاداتی پرداخت که به روشنفکران صورت می‌گیرد، به عنوان کسانی که کار تولیدی نمی‌کنند، جزم‌اندیش و محافظه‌کار هستند و در هر کاری دخالت می‌کنند. او در برابر به دفاع از روشنفکران پرداخت و آنها را در برابر دانشمندان، استادان، مهندسان، حقوقدان‌ها و پزشکان، کسانی خواند که ایدئولوژی می‌سازند. از نظر او خاستگاه روشنفکران را عصر جدید می‌خواند و برای اشاره به زمینه‌های پیدایش این گروه جدید بر تحولات معرفتی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اروپا در پایان سده‌های میانه و آغاز عصر جدید تاکید می‌کرد، یعنی زمانه‌ای که راهبان کلیسا به تدریج جای خود را به دانشوران می‌دادند و چهره‌هایی چون ولتر و روسو و دیدرو و مونتسکیو و دالامبر سر بر می‌آوردند. از نظر سارتر «در پایان سده هفدهم و در سده هجدهم روشنفکر به عنوان روشنفکر سازوار بورژوازی پدید آمد.» با تحول نظام سرمایه‌داری کارکردهای روشنگرانه این گروه از روشنفکران بورژوا نیز از دست رفت. در نتیجه مفهوم روشنفکر نیز تغییر یافت. حالا دیگر روشنفکران با بورژوازی هم پیوند نیستند. روشنفکر امروز از دید سارتر تجسد تضادهای اجتماعی است. او ناخواسته تضاد میان ایدئولوژی بورژوایی و حقیقت را نمایان می‌کند. این روشنفکر کارش به جای اتحاد و هماهنگی، ایجاد شکاف و چندپاره‌سازی است: «روشنفکر که پدیده جوامع از درون دوپاره است، در عین حال شاهد آنهاست، زیرا این دوپارگی را به درون خود منتقل کرده است. پس پدیده‌ای است تاریخی. به این مفهوم هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند از روشنفکرانش شکایت کند، بی‌آنکه خود را متهم سازد. زیرا این پدیده را خودش به بار آورده است.»
 

وظیفه روشنفکران
سارتر در سخنرانی دوم به وظیفه روشنفکران پرداخت. از نظر او حالا دیگر روشنفکر نباید «سگ نگهبان بورژوازی» باشد، او چنین کسی را «روشنفکر قلابی» می‌خواند، چهره‌ای که قدرت سرمایه‌داری از او می‌خواهد در حد یک کارشناس عملی تنزل پیدا کند و هیچ ارتباطی با طبقات فرودست جامعه نداشته باشد. چنین چهره‌ای از نظر سارتر هیچ گونه مرجعیتی ندارد و هیچ کس او را به رسمیت نمی‌شناسد. روشنفکر قلابی از نظر سارتر کسی است که در جست‌وجوی کسب حقیقت نیست و بر عکس می‌خواهد آن را کتمان کند. در برابر از نظر سارتر روشنفکر حقیقی رادیکال است. «روشنفکر نمی‌تواند بدون اینکه دیگران را آزاد کند، خود را آزاد کند. او باید از طبقه حاکم فاصله بگیرد و این کار را بدون کمک دیگری نمی‌تواند به انجام برساند.» وظیفه روشنفکر امروزی مبارزه با سرمایه‌داری است. این روشنفکر جویای حقیقت است. او باید پیوسته از خودش انتقاد کند. این روشنفکران با احیای مدام ایدئولوژی در میان طبقات مردمی مبارزه می‌کند. او معترض قدرت است و همه جا نماد همسان نشدن است. «تناقض‌های موجود در او بین حقیقت و اعتقاد، دانش و ایدئولوژی، فکر آزاد و اصل حاکمیت محصول یک پراکسیس تعمدی نیست، بلکه عکس‌العمل درونی اوست.» روشنفکر در این وضعیت وظیفه خود می‌داند که برای خودش و برای کل جامعه کسب آگاهی کند.
این تصویر از روشنفکر که سارتر ترسیم می‌نمود و از قضا بسیار به خودش و کردارش شباهت داشت، واجد تعهدی سیاسی و اجتماعی بود و وظیفه داشت در جنبش‌های سیاسی و اجتماعی حضوری فعال و موثر داشته باشد. خود سارتر چنین بود. او خود همواره در صف اول فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی از تظاهرات‌های خیابانی و تجمع‌ها تا بیانیه نوشتن‌ها و اظهارنظر کردن‌ها بود. نزد متفکران پس از سارتر چون فوکو و لیوتار و دلوز این وجه رهایی بخش تعریف سارتر از مفهوم روشنفکر و نقش پیشرو بودن آن مورد مناقشه قرار گرفت. نزد ایشان دیگر روشنفکر جایگاه پرچمدار آگاهی‌بخشی که سارتر برای آن قایل بود را ندارد. با این همه این متفکران کماکان با تاکید سارتر بر اهمیت حضور روشنفکر در عرصه اجتماع همراه بودند. در زمانه و روزگار ما روشنفکران به دلایل مختلف آن مرجعیت فکری و نقش پیشروی خود را از دست داده‌اند. اگر قرن بیستم، سده روشنفکران بود، در این سده همه به یک معنا خودشان «روشنفکر» شده‌اند و فکر می‌کنند که لااقل در مسائل عمومی همه‌چیز را می‌دانند و نیازی نیست کسی به آنها بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط است، چه چیز خوب است و چه چیز بد است و... گسترش ارتباطات جمعی، افزایش شبکه‌های افقی ارتباطات، دسترسی عمومی به اطلاعات، رشد فناوری‌ها از یکسو و شکست آرمان‌های بزرگ کلان روایت‌ها در سده بیستم از سوی دیگر، به این مساله دامن زده‌اند. در چنین شرایطی پژوهشگران و محققان و دانشوران حوزه‌های علوم انسانی که بیش و پیش از هر چیز با کیفیت زندگی بشری سر و کار دارند، به متخصصانی بدل شده‌اند که در کنج کتابخانه‌های دانشگاهی به تحقیقات علمی می‌پردازند و جرات نمی‌کنند در حوزه عمومی اظهارنظر کنند. در چنین شرایطی چهره‌هایی چون سارتر انگشت شمارند.
 به نظر می‌آید احیای آن درک از روشنفکر و روشنفکری با توجه به مشکلاتی که بشر امروز با آن دست و پنجه نرم می‌کند، ضرورت یافته است. در شرایطی که جنبش‌های هویت‌خواهانه و نیروهای بنیادگرایانه و افراطی در سراسر جهان با تکیه بر فقدان آگاهی عمومی از مسوولیت انسانی قوت و قدرت گرفته‌اند، نیازمند روشنفکرانی هستیم که بار دیگر سقراط‌وار همچون سارتر در عرصه عمومی حاضر شوند و مردم را به ایده‌هایی سرراست و بسیط و در عین حال جهانشمول مثل آزادی، برابری، برادری و کرامت انسانی فرابخوانند و مسوولیت عمومی انسان‌ها در قبال یکدیگر را به ایشان گوشزد شوند. روشنفکرانی چون سارتر که بیش از حد در لاک تخصص فرو نرفته‌اند و با رسانه‌های مختلف از ادبیات و داستان گرفته تا نشریه و کتاب با طیف وسیعی از مخاطبان ارتباط برقرار می‌کنند.

نظر شما