شناسهٔ خبر: 50469 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

روایتی از رنج‌های همسایه/ کسی برای عکاس جنگ فرش قرمز پهن نمی‌کند

گاهی از خودم می‌پرسیدم چطور می‌توانی جانت را به خطر بندازی برای عکس‌هایی که فقط نشان دهنده رنج است و شاید هیچ آرمانی پشتشان نیست و هیچ چیز را تغییر نمی‌دهند جز خودت را.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ محمد دهقان عکاس و مستندساز، به بهانه آزادسازی شهر موصل و شتاب گرفتن روند پاکسازی عراق از حضور نیروهای تکفیری در یادداشتی به بازخوانی خاطرات خود از حضور در عراق در دوره‌های مختلف مبارزه علیه داعش در شهرهای این کشور پرداخت.

متن یادداشت دهقانی به شرح زیر است؛

با آزادی موصل احتمالا تجربه‌ای به نام عکاسی جنگ برایم پایان خواهد پذیرفت، تابستان سال ۹۳ بود و از اشغال موصل و محاصره بغداد و سامرا چند روزی نمی‌گذشت که در وضعیتی عجیب خودم را در عراق یافتم. بدون هیچ هماهنگی وکمکی تنها با دیدن تصویری از وضعیت سامرا و مدافعان پابرهنه‌اش خونم به جوش آمده و راهی عراق شدم. کشوری که هنوز وحشت زده از جنگ بود. حتی شهرهای جنوبی‌تر مثل کربلا و نجف در سایه تهدید داعش بودند و خالی از زائر و مسافر، بازارها تعطیل و حرم‌ها خلوت بودند. با بدبدختی خودم را به سامرا و مدافعان قلیلش  رساندم.

هنوز نیروهای مردمی‌به نام حشد الشعبی تشکیل نشده بود وهرکسی آنجا بود خودجوش آمده بود. هرشخصی که اندکی شجاعت و توان مالی داشت دارودسته‌ای جمع کرده بود و سلاح خریده بود آمده بود جنگ. جاده‌ها فقط ساعاتی معدود امنیتی داشت که آن هم شانسی بود، دو سه روز بعدترش هم پل ارتباطی سامرا را بمب گذاری کرده بودند و ماراه بازگشت هم نداشتیم. بماند که در آن ایام پلیس عراق اعلام کرده بود از یافتنم نا امید شده و وزارت خارجه ایران به خانواده‌ام احتمال مرگم را اطلاع داده بود.

اما سامرا آن روزها شبیه هیچ کجا نبود مثل گلستانی بود در آتش جنگ، مدینه فاضله‌ای بود که نسیمی بهشتی، گرمای استرس‌آور محاصره و خمپاره‌های سرگردانش را تبدیل به مکانی عجیب و رویایی کرده بود که تا آخر عمر لحظات و حس ناب جادویی اش را فراموش نخواهم کرد. فرمانده آن زمان محور سامرا مرد میان سال، کوتاه قدِ کم صحبتی بود که تا چند روز نمی‌دانستیم ایرانی است یا عراقی، البته در آزادسازی موصل شهید شد و لقب سرداری و تشییع اش در تهران نشان می‌داد «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیه» که گمنام جهاد می‌کنند و مظلومانه به شهادت می‌رسند. این شروع سفرهای من بود به عراقی که مصیبت‌های جنگ اما جایش را به نعمت‌های پنهان داده بود.

نمایی از ویرانی‌های به‌ یادگار مانده از داعشیان در موصل

چند روزی بعد از بازگشتم به ایران دوباره عزم عراق کردم برای فیلم برداری یک مستند. مستندی بی سرانجام از سیل عظیم آوارگان شیعه و سنی و مسیحی که در اطراف نجف و کربلا می‌شد به فراوانی دیدشان. سفر سوم اما چند ماه بعد بود ابتدای سال ۹۴ سفر به تکریت با کمک میانسال مردی از کمیته‌های مردمی‌دفاع  صورت گرفت که خود مجروح و معلول جنگ با ایران بود. تکریت اما با سازش با سران بعثی‌اش و عربستان و قطر  زودتر از انتظار آزاد شد تا از خرابی دور بماند. تکریت اما برایم مهم بود، زادگاه صدام حسین، برای مدافعان عراقی هم مهم بود، فتحش به مثابه غلبه بر هنوز طرفداران حزب بعث ودیکتاتوری سفاک بود فتحی که برایشان گرفتن بخشی از تاریخ بود.

 سال‌های کودکی‌ام با جنگ شروع می‌شود و پایان می‌گیرد؛ با ترس‌ها، خاطرات تلخ و شیرین، با پدرم که می‌آمدیم بهشت زهرا بین قبرها قدم می‌زدیم و دوستانش را نشانم می‌داد، با عمو و دایی و پسر دایی شهیدم، اما روزی که عکاسی خبری را شروع کردم، فکرش را هم نمی‌کردم که عراق، کشور سابقا دشمن و امروز دوست و همسایه، بشود سوژه عکاسی‌ام؛ و روزی جوان شیعه‌ای از ایران پایش برسد به العوجه تکریت، زادگاه صدام حسین، که روزی همه ما ایرانی‌ها آرزوی مرگش را داشتیم و امروز من با دست تقدیر، آمده‌ام بالای قبر خراب شده‌اش؛ میان مجاهدان عراقی که در آغوشم گرفته و صدام را لعنت می‌کردند. شعرهای حماسی می‌خواندند و عبرت تاریخ را به رخ گور بی‌جنازه دیکتاتور عراق می‌کشیدند. یقین دارم آن روز هیچکس احساس مرا درک نمی‌کرد؛ میان هله هله‌های شادی و گلوله‌های هوایی. من از ایران آمده‌ام...

بعد از تکریت بیجی است؛ شهری نفتی که حالا تقریبا ۱۰۰ درصد ویران شده و هیچ جای سالمی‌در شهر نیست، حتی از کنار جاده‌اش هم نمی‌توانی دوقدم آن طرف‌تر بروی، تمام شهر یا تله‌گذاری و بمب گذاری است یا پر است از موشک‌های دست ساز  و خمپاره‌های عمل نکرده. بیجی الان تبدیل به شهر ارواح شده است.

موصل اما آخرین تلاش و آخرین شهر بود، آخرین پایگاه و البته پایتخت دولت خلافت خود خوانده ابوبکر البغدادی، هنگام ورود به نزدیکی موصل اولین چیزی که نشانم دادند پایگاه نیروهای آمریکایی بود که از سال ۲۰۰۳ وجود داشت و در این سه سال حضور داعش در بغل گوش شان باهم زندگی مسالمت آمیز داشتند، حالا شما باور کنید ادعای مبارزه آمریکا را با داعش!

 حالا که جنگ به آخر رسیده، شهرها و روستاهای کوچک و بزرگ از سامرا تا تکریت و بعد بیجی و موصل و تلعفر اکثرا یا مثل تکریت و سامرا بخشی آسیب دیده‌اند، یا مثل بیجی و موصل تقریبا بالای ۸۰ درصدش از بین رفته است، اکثریت مردمانش آواره و بیکارند و حالا تازه معضلات اجتماعی و فرهنگی خودش را در کنار مشکلات سیاسی و اقتصادی دولت عراق نشان خواهد داد. حدود چند هزار جنگجگو و مدافع حشد الشعبی با سلاح‌های عمدتا شخصی بیکار شده و به خانه و شهرشان بر می‌گردند و حالا باید با دلتنگی روزهای جنگ سر بکنند.

شاید دلیلم برای عکاسی جنگ کمی‌خودخواهانه باشد، خیلی هیجان‌انگیز است که تاریخ یک کشور، مقابل چشمانت ورق بخورد و تو در گوشه‌ای از آن را با زمان و مکان و مردمان شریک باشی. عکاسی جنگ راستش آنقدرها ساده نبوده و نیست، خطر مرگ ساده‌ترین قسمت ماجراست، کسی برای عکاس جنگ فرش قرمز پهن نمی‌کند، نبود آب و غذای سالم٬ همنشینی و گاهی تحمل آدم‌هایی با فرهنگ متفاوت، دیدن شخص خندانی که می‌گوید بیا باهم عکس یادگاری بگیریم و فردا خبر شهادتش را می‌شنوی، هزاران بار خواهش و التماس به نظامی‌ها برای همراهی آن‌ها به مناطق خطرناک، انتظار و صبرهای طولانی و گاه کشنده برای صدور مجوز یا اعلام  زمان حرکت، آوارگی و سفرهای متعدد بین شهرها برای یک کار ساده، هزینه‌هایی که باید از جیب خرج کنی بدون هیچ کمکی، قانع کردن این و آن آدم با ربط و بی‌ربط داخلی و خارجی، از دست دادن عکس‌ها (بلایی که سر بخش زیادی از عکس‌های موصلم آمد) و بازداشت‌های محترمانه و بازجویی‌های دوستانه  بخش کوچکی از داستان است.

شاید همه این دردسرها تلاشی برای رسیدن به هیچ باشد، یک هیچ ارزشمند! تلاش برای دیدن رنج انسان‌ها، بازگو کردنش و دیدن و تاسف خوردن از بلایی که آدم‌ها بر سر همنوعانشان می‌آورند و ضعف و زبونی انسان در خاورمیانه خط‌کشی شده توسط چرچیل وزیر مستعمرات وقت بریتانیا. راستش من آدم آرمان گرایی بودم اما گاهی از خودم می‌پرسیدم چطور می‌توانی جانت را به خطر بندازی برای عکس‌هایی که فقط نشان دهنده رنج است و شاید هیچ آرمانی پشتشان نیست و هیچ چیز را تغییر نمی‌دهند جز خودت را.

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا / سوره احزاب؛ آبه ۲۳

از مومنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند. بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده‌اند.

نظر شما