شناسهٔ خبر: 50472 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

بازآفرینی ادبی؛ پیشنهاد نویسندگان برای رونق ادبیات کودک و نوجوان

۱۸ تیرماه، سالگرد درگذشت مهدی آذریزدی و روز ملی ادبیات کودک و نوجوان است؛ نویسنده‌ای که برای نخستین بار به بازنویسی برای بچه‌ها پرداخت.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مهدی آذریزدی، در سال ۱۳۰۰ در روستای خرمشاه در حومه یزد زاده شد. او از هشت سالگی همراه پدرش در زمین رعیتی کار کرد. ۲۰ ساله بود که از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی یزد کشیده شد. پس از آن که صاحب کارگاه جوراب بافی تصمیم گرفت، دومین کتابفروشی شهر یزد را راه اندازی کند، او را از میان شاگردان کارگاه به کتاب‌فروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی زمینه آشنایی او با اهالی شعر و ادب را فراهم آورد تا آنجا که مهدی تصمیم گرفت به تهران بیاید و با معرفی همشهری خود حسین مکی در چاپخانه حاج محمد علی علمی‌واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول به‌کار شد.

 سال ۱۳۳۵ بود که خواندن قصه‌ای از انوار سهیلی در چاپخانه، توجه‌ مهدی آذریزدی را به خود جلب کرد و او به فکر ساده‌نویسی قصه افتاد تا مناسب کودکان باشد. این ایده، زمینه‌ساز خلق جلد اول کتاب «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» شد. قصه‌ای که بسیاری از ما آن را خوانده و با آن خاطره داریم.

مهدی آذریزدی در سال ۱۳۴۳ به سبب نگارش کتاب «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»، موفق به دریافت جایزه  از سوی سازمان جهانی یونسکو  شد. کتاب‌های وی از طرف «شورای کتاب کودک» نیز به عنوان کتاب برگزیده سال انتخاب و معرفی شده‌اند. او در سال ۱۳۷۹ به سبب نگاشتن داستان‌های قرآنی و دینی، به عنوان خادم قرآن شناخته شد.

او که یکی از پایه‌گذاران ادبیات کودک و نوجوان در ایران بود،   ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۸ در سن ۸۷ سالگی در بیمارستان آتیه تهران درگذشت و سه سال بعد، روز درگذشت او از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی، روز ملی ادبیات کودک نام گرفت. امروز، روز ملی ادبیات کودک است و نخستین کسی هم که ساده نویسی یک اثر برای کودکان و انتشار آن فکر کرده مهدی آذریزدی است. از این رو خبرگزاری مهر، همزمان با سالگرد درگذشت این نویسنده کودک و نوجوان به این موضوع پرداخته است.

به‌روز شدن؛ قابلیت قصه‌ها و اسطوره‌ها

محمدرضا یوسفی، از جمله کسانی است که هم بازنویسی و هم بازآفرینی را تجربه کرده؛ این نویسنده کودک و نوجوان در گفتگو با خبرنگار مهر، بازنویسی و بازآفرینی را ویژگی ادبیات می‌داند و می‌گوید: ما ناگزیر به نو کردن شعر و ادبیات کلاسیک خود هستیم چراکه بقای این آثار درگرو به روز شدن است. حالا این به روز شدن می‌تواند به ساده و امروزی کردن داستان و شعر خلاصه شود؛ هم می‌تواند فراتر رود و به خلق دوباره یک اثر بینجامد. از این رو بازآفرینی، خلاقانه‌تر و دشوارتر از بازنویسی است.

نویسنده کتاب «وقتی باران بارید» معتقد است: بازآفرینی حتی در متون مذهبی هم اتفاق می‌افتد؛ بنابراین وقتی متون دینی جدیدتر به بازنویسی و بازآفرینی متن‌های متاخر پرداخته اند، ما چرا نباید داستان‌هایمان را دوباره‌خوانی و بازنویسی کنیم؟

یوسفی،  به‌روز شدن را قابلیت قصه‌ها و اسطوره‌ها می‌داند و می‌گوید: قصه‌ها و افسانه‌ها در طول تاریخ از نسلی به نسل دیگر منتقل و به روز شده‌اند. پس ما هم باید بتوانیم داستان‌ها و افسانه‌های خود را به روز کنیم. برای مثال، مساله بی‌آبی و تخریب محیط زیست، یکی از مشکلات بشر امروز است، است و جالب این که اگر به اسطوره‌ها مراجعه کنیم، می‌بینیم بیشتر جنگ‌هایی که در ایران رخ داده بر سر آب و کمبود مراتع بوده است. یا با خواندن داستان‌های شاهنامه درمی‌یابیم بیشتر جنگ‌های ایران و توران بر سر آب بوده و ما می‌توانیم همه این داستان‌ها را دوباره روایت کنیم.

هیچ محدودیتی در بازآفرینی وجود ندارد

جمال‌الدین اکرمی‌هم از جمله نویسندگانی است که به بازنویسی داستان‌های شاهنامه پرداخته؛ این نویسنده پژوهشگر کودک و نوجوان هم بازنویسی و  بازآفرینی ادبیات کلاسیک را ضروری می‌داند و می‌گوید: لازم است که ما داستان‌های مثنوی و شاهنامه و در کل ادبیات کلاسیک خود را ساده نویسی کنیم یا حتی براساس آن به خلق داستان‌های تازه بپردازیم. برای مثال می‌توانیم داستان سیاوش و ضحاک و رستم و اسفندیار  از شاهنامه فردوسی یا قصه پادشاه و کنیزک از مثنوی مولوی را بازآفرینی کنیم، اما نمی‌توانیم با مجموعه‌هایی چون مثنوی یا شاهنامه که هویت و شناسنامه‌ای دارند، شوخی و هویت این آثار را مخدوش کنیم.

نویسنده «بازگشت پرفسور زالزالک»، بازآفرینی را برتر از بازنویسی می‌داند و معتقد است: هیچ محدودیتی در بازآفرینی ادبیات کلاسیک وجود ندارد و دست نویسنده کاملا باز است اما به نظر من خوب است نویسندگان،  داستان‌هایی را انتخاب کنند که مخاطب با آن قصه‌ها آشناست و ارتباط بیشتر و بهتری با اصل و اساس آنها برقرار می‌کند.  

به گفته اکرمی، افسانه‌ها، ریشه‌های مشترک دارند و از جایی به جای دیگر سفر می‌کنند و با فرهنگ مردم همان قوم و سرزمین، یکی می‌شوند و این، دهان به دهان دهان شدن و از سرزمینی به سرزمین دیگر رفتن، همان بازآفرینی است. برای مثال «ماه پیشانی»، همان «سیندرلا» است. اما هر کدام از این قصه‌ها با جغرافیا و آداب و رسوم و باور مردمان سرزمین خود هماهنگ شده اند.

این نویسنده کودک و نوجوان معتقد است نویسندگان در بازآفرینی داستان‌ها، مجال بیشتری دارند تا به بیان افکار و باورهای خود بر اساس یک داستان قدیمی‌بپردازند. برای مثال آنچه بهرام بیضایی از «آرش» روایت کرده با آن چیزی که نادر ابراهیمی‌گفته تفاوت دارد؛ آرش ابراهیمی‌به بالای کوه می‌رود اما تیری پرتاب نمی‌کند و از خود می‌پرسد برای چه و که تیری پرتاب کنم و جان خود را از دست بدهم؟

محمدرضا شمس، پیش از این و در گفتگو با خبرنگار مهربازآفرینی را خلاقانه‌تر و دشوارتر از بازنویسی دانسته و گفته بود: بازنویسی، تنها روان و قابل فهم کردن یک متن است اما در بازآفرینی با یک اثر جدید روبه‌رو هستیم؛ اثری که با شرایط زمان و مکان هماهنگ و به‌روز شده است. اما در بازنویسی این اتفاق نمی‌افتد و ما تنها جمله‌ها را روان و قابل درک می‌کنیم.

نظر شما