شناسهٔ خبر: 50670 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سخنرانی رضا داوری اردکانی در آیین جایزه بهترین رساله ­های دکتری فلسفه

سومین دوره مراسم اعطای «جایزه دکتر رضا داوری اردکانی» به بهترین رساله های دوره دکتری فلسفه در محل مؤسسه شهر کتاب برگزار شد.

به گزارش فرهنگ امروز؛ روز سه شنبه 27 تیرماه 1396، سومین دوره مراسم اعطای «جایزه دکتر رضا داوری اردکانی» به بهترین رساله های دوره دکتری فلسفه در محل مؤسسه شهر کتاب برگزار شد. مشروح سخنان آقای دکتر داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم در این نشست بدین شرح است:

«از دوستان عزیزم که جایزه ­ای به نام من بنیاد کرده ­اند، تشکر می­ کنم. در این کار سهم من تقریباً هیچ است. پیشنهادش را دوستان و همکاران داده ­اند و تمام زحمت جستجوی رساله­ های ممتاز و خواندن و بررسی و سنجش آنها و نشستن و مشورت کردن و برنامه ­ریزی جلسات و به هم آوردن مقدمات کار و ترتیب مراسم اعطای جایزه همه بر دوش آنانست. اینکه نام مرا می ­آورند و این اقدام را به من نسبت می ­دهند، لطف و احسان مضاعف آنانست. در حقیقت من سپاسگزار آنها هستم و برخورداری از دوستی چنین دوستانی را از بخت خوش خود می ­دانم.

قرار بود که چند کلمه ­ای در باب فلسفه و آینده یا آینده فلسفه در این مجلس بگویم. من خود پیشنهاد کرده بودم که خوبست در این باب سخن گفته شود اما بعد که فکر کردم دیدم کار دشواری را بر عهده گرفته ­ام. درست است که من در باب آینده و آینده­ نگری مقالاتی نوشته­ام اما مخاطب آن مقالات تنها اهل فلسفه نیستند. اینجا در مجلس فلسفه توقع اینست که به زبان اهل آن سخن گفته شود و چون من تکلیف خود را میان فلسفه ­نویسی و روزنامه ­نویسی روشن نکرده ­ام وقتی چیزی می ­نویسم این احتمال وجود دارد که وقتی فیلسوف به آن نظر می ­کند بگوید این نوشته آکادمیک و فلسفی نیست. البته روزنامه­ خوان هم می ­گوید این فلسفه یا فلسفه ­بافی است و خوب می­ فهمم هر دو فریق چه می­ گویند. گاهی هم خود را از بابت شیوه و سبک نوشتنم ملامت می­ کنم. مثلاً وقتی مقاله ­ای درباره «آینده و آینده ­نگری» را بعد از ده بار نوشتن و باز نوشتن و ... برای چاپ شدن دادم افسوس خوردم که چرا به جای آنچه نوشته ­ام شرحی از ذات زمان و آینده در فلسفه ننوشته ­ام و آراء فیلسوفان را از دوران قدیم تا زمان حاضر نقل و نقد نکرده ­ام و نگفته ­ام که چرا زمان در فلسفه جدید و معاصر این اندازه اهمیت یافته است. زمان یکی از دشوارترین و دست ­نیافتنی ­ترین معانی فلسفه و به طور کلی تفکر است (در دین و شعر و حکمت هم سخن ­های خوب درباره زمان هست) اما من به جای تحقیق در ذات زمان و تاریخ می­ کوشم به وجه وجودی و اجتماعی آنها نظر کنم و نشان دهم که ما کجا و در چه زمانی به سر می ­بریم. در دیاری که فلسفه غریب است آیا نباید کسانی هم در کنار استادان فلسفه که از پیدایش مفهوم زمان و تلقی آن در نظر فیلسوفان و نسبت آن با مسائل و مطالب دیگر فلسفه و تقدیر زندگی تاریخی آدمی تحقیق می­ کنند باشند بگویند ما با زمان چه نسبت داریم و آگاهیمان از آن چه اندازه است و این آگاهی یا ناآگاهی در کار و بار و زندگیمان چه اثر دارد. شاید با این شیوه بیان بعضی از اهل سیاست و کسانی که در کار اداره و ساماندهی امورند، شرایط و امکان­ های ادای وظایف خود را بهتر بشناسند. گمان می­کنم با این کار زمینه ­ای هم برای ورود در طرح و بحث ذات زمان فراهم می ­شود. با وجود این در این مجلس می ­خواهم به اجمال از مفهوم و معنی تاریخ و زمان بگویم ولی چون احساس می ­کنم خسته شده ­اید به اشاره ­ای اکتفا می­ کنم و می­ گذرم. ارسطو زمان را در فیزیک مطرح کرد و آن را مقدار حرکت دانست و نظر او کم و بیش در طی دو هزار سال در فلسفه متبّع بود. اگر در این مدت زمان معنی دیگری پیدا کرده و نظرهای دیگری اظهار شده است منشأ آن دین و شعر بوده است. پاسخ لن ترانی به کلیم­ا... و مدهوشی او در کوه طور و تجسّد مسیح و قسم به عصر در قرآن مجید و اعتقاد مسلمانان و بخصوص شیعیان به ولی ­عصر و امام زمان و انتظاری که مزداییان و یهودیان و مسیحیان و مسلمانان دارند و اشارات شاعران به وقت و زمان حکایت از زمانی دارد که با تلقی یونانیان متفاوت است. در فلسفه طرح زمان متناسب و متناظر با طرح مطالب و معانی دیگر بوده است. چنانکه فی ­المثل تحول در معنی زمان در فلسفه اسلامی با طرح حدوث عالم و در فلسفه جدید همزمان با معنی جدید اراده یعنی اراده آزاد پیش می ­آید. یونانیان و مسلمانان و قرون وسطاییان به اراده چندان توجه نکرده ­اند. چنانکه ارسطو و فیلسوفان جهان اسلام آن را صرف عزم جزم و تابع ادراک نظری می­ دانستند. درست بگویم یونانیان و مسلمانان اراده را در زمره قوای نفس نمی ­دانستند. اگر این تلقی را در برابر فی ­المثل نظر شیلر قرار دهیم متوجه تغییر بزرگی می ­شویم که در فلسفه جدید روی داده است. شیلر می­گفت «در انسان قوه ­ای جز اراده وجود ندارد و اراده ... هم بر عقل و هم بر حس مسلط است» (هانا آرنت، حیات ذهن، صفحه 29، ترجمه مسعود علیا، ققنوس، 1393)

طرح اراده آزاد چه نسبتی با بحث زمان و آینده دارد؟ این نسبت که در ظاهر بی ­وجه می­نماید گرانیگاه مباحث مهم فلسفه دوره جدید است. پرسش این نیست که دو امر مجزای زمان و اراده آزاد در کجا به هم مربوط می­شوند و این در آن و آن در این چه تغییری پدید می­آورد بلکه مسئله اینست که این دو به هم پیوسته ­اند و از هم تفکیک نمی­ شوند و در این پیوستگی است که قوام جهان جدید و سیاست و علم و تکنولوژی آن را می ­توان درک کرد. اگر فی ­المثل برگسون که مابعدالطبیعه ­اش صورتی از تفکر فلسفی پایان مدرنیته است - در مباحث خود- مخصوصاً بر اراده آزاد و اختیار و زمان تمرکز کرده است وجهی جز این ندارد که در نظر او این دو مبحث به هم بسته و ملازم یکدیگرند یعنی اراده آزاد اقتضای تلقی دیگری از زمان، متفاوت با تلقی یونانی و اسلامی و قرون وسطایی دارد. در این تلقی تازه از زمان، انسان نیز معنای دیگر پیدا می­ کند. با این مقدمه کوتاه و بر اساس آن می­ توان نگاهی به تاریخ زندگی بشر انداخت و تقسیم ­بندی­ متفاوتی با تقسیم­ بندی­ متداول پیشنهاد کرد. به نظر می­رسد که تاریخ بشر سه دوره دارد:

یکی دورانی که آغازش هر جا و هر وقت بوده به رنسانس و قرون جدید می­ رسد. این تاریخ، تاریخ دمسازی نسبی با طبیعت و ادراک شهودی و نظری و عقلی و ثبات زمان (اکنون مداوم) و نبود اراده یا بی ­نیازی از آن بوده است. دوران دوم با گشایش افق آینده ­ای که می ­بایست به دست آدمی و با قدرت اراده و علم او ساخته شود از رنسانس و به اعتباری از قرن هجدهم آغاز می ­شود. این دوران دوران اراده به قدرت یا مدرنیته است. مدرنیته رویکرد آگاهانه به آینده و اراده به آینده است. آینده ­ای که اکنون با ساختن و پرداختن به صورت علم و تکنولوژی تحقق یافته است. اگر عبارت را متضمن تعارض می ­بینید و می­ گویید چیزی را که تحقق یافته است چرا باید آینده نامید توجه فرمایید که آنچه در بخشی از جهان تحقق یافته است در بخش دیگر هنوز آرزو و برنامه سیاست است. از اینکه بگذریم وقتی آینده به عنوان تحقق اراده آزاد تعریف شود، بحث آینده را نمی ­توان از درک مدرنیته جدا دانست. آینده نه فقط مسئله فلسفه دوران جدید بلکه سازنده وجود بشر جدید و چشم ­انداز  زندگی اوست. در این دوران فهم اصلی و غالب نیز فهم پیشرفت و متوجه به آنست. دوران سوم که جهان اکنون در آن به سر می ­برد دوران بسته شدن افق آینده و پدید آمدن ضعف و فتور در نیروی اراده به ساختن و پرداختن و واگذاشته­ شدن کار جهان به سیر طبیعی و قهری پیشرفت تکنیک است. فهم و خرد و تفکر در این دوران میان گذشته و آینده دچار سرگردانی و آشفتگی و پریشانی و اسیر سوداهای بیهوده و احیاناً خطرناک شده است. در این تکرار روزها و ماه ­ها و سال ­ها آنان که راه تجدد را طی کرده و با زمان آن زیسته و آن را به تحقق رسانده ­اند وقتی در برابر افق بسته قرار گرفته­ اند توانایی­ های خود را در کار تفنن و تنوع بخشیدن به چیزها و کارها و رفتارها و قبول گوناگونی ­ها و ساخت و پرداخت آنها به کار می­گیرند اما اقوام و گروه­ های کثیر مردم در آسیا و افریقا و امریکای لاتین که زمان را از دست داده ­اند اگر در جستجوی زمان از دست رفته باشند شاید مراحلی از توسعه را بیازمایند و دریابند و اگر غافل از حادثه­ ای باشند که در وجود و زندگیشان روی داده است ناگزیر به گرد خویش می­ گردند. با این تلقی فلسفه مجموعه ­ای از بحث ­های انتزاعی و بیرون از زمان و تاریخ نیست بلکه به آنچه وجود دارد و می­گذرد راجع است و نظر دارد. یعنی زمان، زمان وجود است. وجودی که به صورت تاریخ تحقق می­یابد. اگر باید در وضع تاریخی خود تأمل کنیم نمی توانیم دنباله رو این وضع و پیرو مدها و مشهورها باشیم و مثلاً بگوییم آموزش علوم رسمی برای ما کافی است و به فلسفه نیاز نداریم و حتی سفارش کنیم که وقت خود را صرف امور بیهوده ­ای مثل فلسفه نباید کرد. راستی ما با وقت چه می ­کنیم و این وقتی که احیاناً می­ گویند نباید صرف امور بیهوده­ ای مثل فلسفه شود کی و کجاست و صرف چه کاری می ­شود؟ اگر صرف تکرار و گفتن­ ها و کارهای تکراری و عادی نمی ­شود و حقیقتاً وقت است و پیش از آن نبوده و فرا رسیده است تازگیش چیست و اثر و ظهورش را در کجا و چه چیز باید دید؟ درد بزرگی است که از وقت و زمان و آینده غافل باشیم و ندانیم که وقت نداریم و سفارش کنیم که وقت نداشته صرف کارهای بیهوده نشود. وقتی وقت نداشته باشیم بیهوده و باهوده چه معنی دارد؟ مگر کار بیهوده و باهوده را می­شناسیم که وقت را صرف این یا آن نکنیم. در فضای انتزاعی این حرف بسیار خوب و پسندیده است که وقت را صرف کارهای بیهوده نباید کرد ولی چه ملاکی برای تشخیص بیهوده بودن کارها و حرف ­ها داریم. وقتی می ­شنویم که می­گویند فلسفه بیهوده است به جای اینکه بیهوده بودن فلسفه را رد کنیم بهتر است بپرسیم کدام کار است که بیهوده نیست و چه کسانی در کار بجا و مناسبند و چه نتایجی از کار خود گرفته ­اند. بی­ تردید ما به علوم و به پزشکی و مهندسی نیاز داریم. اینها سودمند و ضروری ­اند ولی آیا نباید فکر کنیم که چگونه به وجود آمده ­اند و بنای سودمندیشان بر چه اصلی نهاده شده و سودمند بودنشان موقوف به چه شرایطی است؟ می ­گویند سودمندی اینها مسلم است و چه فایده دارد که به اصل سودمندیشان بپردازیم. نزاعی نیست اما وقتی می­ بینیم که علوم و مهندسی (پزشکی را نمی­ گویم) سود نمی­دهند یا کمتر سود می­ دهند و دانشمندان و در موارد بسیار مهندسان پس از طی مراحل تحصیل و دانشجویی و کسب درجات علمی خیلی زود متقاعد می ­شوند یا به پژوهش­ های رسمی دل خوش می­کنند و علمشان با زندگی پیوندی نمی ­یابد دیگر چگونه می ­توان از علم سودمند و علم بیهوده سخن گفت و فلسفه را بی ­سود و در نتیجه بیهوده دانست. فلسفه همیشه بی­ سود بوده و فیلسوفان از این امر با خبر بوده ­اند ولی همین علم بی سود است که به ما یاد داده است که سود چیست و از کجا می ­آید. این هنری نیست که آنچه را که در رسم و عادت سودمند دانسته شده ­اند بپذیریم و چیزهایی را که نمی ­شناسیم و سود و زیانشان را نمی ­دانیم بیهوده بخوانیم. خوبست حداقل توجه کنیم که ما خود ملاکی برای سودمندی و بیهودگی نداشته­ایم بلکه آنچه را جهان پیشرفته سودمند و مناسب و پذیرفتنی می ­داند به این صفات می ­شناسیم. فلسفه را بعضی از اروپاییان هم بیهوده دانسته ­اند و کسانی در جهان توسعه ­نیافته و در حال توسعه از آنان پیروی کرده ­اند غافل از اینکه همه کشورهایی که در راه توسعه تجدد پیش رفته ­اند به فلسفه توجه داشته ­اند. ما هم بهتر است در نسبت میان فلسفه و آینده بیندیشیم. نمی ­گویم علم و تکنولوژی جدید نتیجه و فرع فلسفه است اما اینها با هم ملازم بوده ­اند. علم و تکنولوژی در فضای فرهنگی خاص می­توانست پدید آید و بسط یابد که تفکر فلسفی و شعر و هنر به آن جان می ­داد.

از همه اینها که بگذریم دانش­دوستی اقتضا می­ کند که به هیچ دانشی بد نگوییم و هیچ دانشی را بیهوده نشماریم. دانش­ ها با طلب به وجود می ­آیند و اگر طلب نباشد دانش به وجود نمی ­آید و اگر باشد چراغش کم کم خاموش می ­شود و می ­میرد. این طلب برای رسیدن به سود نیست و از تصور سود و میل به کسب آن برنمی ­آید. بلکه نشانه و فرع تعلق آدمی به حقیقت است. البته علم حتی اگر به حکم شهرت و برای نام و ننگ کسب ­شود شریف است اما اگر می ­خواهیم نام و ننگ و سود و سودمندی دوام داشته باشد باید بیشتر به فکر طلب باشیم و کسب سود را در سایه طلب ببینیم. این طلب و دوستی اگر عین فلسفه نباشد در فلسفه باید آن را شناخت. دانشمندان اگر فلسفه نخوانند بر آنان بأسی نیست حتی اگر در فلسفه وارد شوند و مطالب فلسفه را با زبان منطق مورد چون و چرا و رد و نفی و انکار قرار دهند، به استدلال­ هایشان توجه باید کرد اما رد بدون تأمل فلسفه و بیهوده خواندن آن کار اهل دانش و دانایان نیست.

دوسه جمله نیز در باب وضع فلسفه بگویم. ما اکنون بسیاری از آثار مهم فلسفی دوره اسلامی و زمان جدید را در اختیار داریم و کتاب ­هایی در فلسفه نوشته می ­شود که پنجاه سال پیش نمی­ توانست نوشته شود. رساله های دکتری برگزیده امروز در زمره این آثارند. امیدوارم این امر نشانه توجه ما به فلسفه و در نتیجه تذکر به زمان و وضع تاریخی ­ای باشد که در آن به سر می­ بریم. فلسفه اگر خودآگاهی نسبت به زمان و انسان نباشد بحث ­های انتزاعی است و اگر یکسره به این بحث ­ها مبدل شود منکران و مخالفان حق دارند که بگویند این حرف ­ها به چه کار می­­آید ولی فلسفه قیل و قال ­های بیهوده و صرف حرف­ های انتزاعی توخالی نیست. رضا داوری اردکانی».

نظر شما