شناسهٔ خبر: 50766 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

«پوتین قرمزها» منتشر شد/ خاطرات مدیر جنگ روانی در دفاع مقدس

کتاب خاطرات مدیر مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم الانبیا در ایام دفاع مقدس با عنوان «پوتین قرمزها» منتشر شد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ انتشارات سوره مهر کتاب «پوتین قرمزها» را که دربرگیرنده خاطرات مرتضی بشیری، مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا از سال ۶۶ تا پایان ایام دفاع مقدس است را به کوشش فاطمه بهبودی منتشر کرد.

در این کتاب که در قالب روایتی اول شخص و از زبان بشیری روایت می‌شود، او تصاویری از نحوه فعالیت خود در ستاد جنگ روانی و نیز مراحل بازجویی از اسرای عراقی در ایران را تشریح می‌کند.

این کتاب به دلیل موضوع قابل توجه خود در فصول مختلف تنها به بازسازی برخی از صحنه‌هایی پرداخته است که بشیری با اسرای عراقی روبرو می‌شده است و در ادامه و در هر خاطره، پی‌نوشت‌های مفصل بهبودی درباره اتفاقات مرتبط با موضوع، اهمیت هر خاطره را قابل توجه می‌کند.

در بخشی از فصل اول این کتاب می‌خوانیم:

آفتاب نیمروزیِ دی‌ماه به میانة آسمان نرسیده بود که افسری عراقی، با سبیل قیطونی، از آن‌ها که می‌خواهند تیپ کلارک گیبل [i] را تداعی کنند، وارد سولة اطلاعات در پل مارد شد. سرهنگ موهای فرفری پُرپشتش را پله‌ای شانه کرده بود. رنگش پریده و لب‌هایش سفید بود و برای مخفی کردن ترسش لبخندی مصنوعی را به لب نشانده بود ـ که بیشتر به زهرخند می‌ماند. با صدای ضعیفی، که به لهجة مردم نینوا شباهت داشت، سلام کرد.

به صندلی اشاره کردم؛ ولی او روی زمین نشست. فهمیدم در بازجویی مقدماتی همکارانم روی زمین نشسته بودند و او با این کار می‌خواست خودش را بی‌تکلف نشان دهد و من را متأثر کند. برگة بازجویی مقدماتی او را از روی میز برداشتم و روبه‌رویش نشستم. مطالبی را که در معرفی او آمده بود از نظر گذراندم: «اهل موصل [iii]، بازنشسته، ریاست حراست کارخانه‌ای را بر عهده داشته و او را به‌زور به جبهه آورده بودند...»

شقّ و رقی خود را، حتی در حال نشستن، از دست نداده بود.

ـ نظامی منضبطی به نظر می‌رسید.

گفت: «من، گذشته از آنکه نظامی باشم، حقوقدان هستم.»

منتظر شدم حرفش را ادامه دهد؛ ولی قیچی به کلام زد و سکوت کرد. از یک مَصلاوی [iv] بعید نبود در دادن اطلاعات خسّت به خرج دهد.

ـ نام ثلاثی؟

ـ سرهنگ پیاده رابح محمد یاسین الصوفی، به شمارة پرسنلی...

ـ جناب سرهنگ، درباره شمارة پرسنلی و اطلاعات مشابه، که می‌دانید در موقعیت عملیات به درد ما نمی‌خورد، در بازجویی مقدماتی گفته‌اید. وقت آن رسیده بروید سر اصل مطلب.

ـ بنده از کنوانسیون‌های بین‌المللی درباره اسرا آگاهی کامل دارم.

و باز یک‌مرتبه سکوت کرد؛ در حالی ‌که پُرحرف به نظر می‌رسید. لب‌های به‌هم‌فشرده‌اش نشان می‌داد که خودش را مهار می‌کند.

ـ خب؟

ـ خب، من با آگاهی از کنوانسیون‌های بین‌المللی می‌دانم ملزم به معرفی خودم و شماره نظامی‌ام هستم و لا غیر.

پوزخند زدم: «مطمئنید و لا غیر!؟»

به تأیید سر تکان داد و لب‌های بی‌رنگش بی‌روح‌تر شد: «آقای حقوقدان، شما، با این‌ همه کمالات، چرا حقوق اسرای ما را به دولتتان یادآوری نکردید؟»

به غیظ نگاهش کردم: «شما که دم از کنوانسیون‌های بین‌المللی می‌زنید، چطور این حق را برای اسرای ما قائل نمی‌شوید و چشمتان را روی این‌ همه جنایت جنگی بسته‌اید؟»

هرچند سعی می‌کرد خودش را بی‌خیال نشان دهد، لب بالایش بی‌اختیار می‌پرید و دست او را رو می‌کرد.

ـ جناب، من مسئول اعمال دولت عراق نیستم. من درباره حقوق خودم صحبت می‌کنم.

ـ جناب سرهنگ، محض اطلاع شما، که حقوقدان و آگاه هستید، عرض می‌کنم که اعمال دولت عراق را مجریان آن دولت به انجام می‌رسانند ـ که شما یکی از آن‌ها هستید.

نیشخند گوشه لبش جا خوش کرده بود. حس پیرمردی را داشت که جوانکی او را بازجویی می‌کرد. حرفش را مزه‌مزه کرد و با تأمل گفت: «ما کشورهای جهان سوم هستیم و بسیاری از قوانین بین‌المللی در کشورهای ما رعایت نمی‌شود.»

ـ با این حساب، مقررات بین‌المللی در کشورهای جهان سوم کاربرد ندارد، درست است؟ این را می‌خواستید بگویید!؟

به چشم‌هایش خیره شدم:

ـ پس، موضوعات حقوق بین‌الملل را برای کسانی نگه دارید که این قوانین را رعایت می‌کنند و از ما انتظار نداشته باشید. در حالی ‌که اسرای ما در بدترین شرایط به سر می‌برند، احمقانه است که با شما راجع به بندهای کنوانسیون وین و ژنو صحبت کنم.

سوره مهر این کتاب را در بیش از ۲۸۰ صفحه منتشر کرده است.

نظر شما