شناسهٔ خبر: 50934 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ژان‌دارک معاصر

«چکاوک» عنوان نمایشنامه‌ای است از ژان آنوی که این نیز بر اساس حماسه ژان‌دارک نوشته شده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق؛ ژان‌دارک از چهره‌های اسطوره‌ای و تاریخی فرانسه است که زندگی و سرنوشتش دستمایه آثار مختلف ادبی و هنری قرار گرفته است. در میان این آثار، نمایشنامه‌های برتولت برشت شهرت زیادی دارند. برشت دو نمایشنامه با الهام از زندگی ژان‌دارک نوشته که یکی «ژان مقدس، کشتارگاه‌ها» نام دارد و دیگری «چهره‌های سیمون ماشار». همچنین برشت نمایشنامه دیگری هم با عنوان «محاکمه ژان‌دارک در روان» نوشته که درواقع اقتباسی است از یکی از نمایشنامه‌های آنا زگرس که بر اساس اسناد معتبر محاکمه ژان‌دارک روایت شده و برشت بی‌آنکه تغییری در اسناد واقعه به وجود بیاورد بخش‌هایی بر نمایشنامه افزوده است.
«چکاوک» عنوان نمایشنامه‌ای است از ژان آنوی که این نیز بر اساس حماسه ژان‌دارک نوشته شده است. این نمایشنامه این‌ روزها با ترجمه محسن یلفانی توسط نشر جهان‌کتاب به‌چاپ رسیده است. ژان آنوی، از نمایشنامه‌نویسان مشهور قرن بیستم فرانسه است که آثار پرشماری نوشته و «چکاوک» در میان آثارش جایگاهی ویژه دارد. آنوی این نمایشنامه را در سال ١٩٥٢ نوشته و در آن روایتی مدرن از رویداد تاریخی ژان‌دارک به دست داده است. «چکاوک» نیز مبتنی‌بر اسناد تاریخی نوشته شده و آنوی در نوشتنش از این اسناد فراتر نرفته و در چند مورد از گزارش روزانه محاکمه ژان‌دارک که تا امروز باقی مانده استفاده کرده است. بااین‌حال آنوی در روایتش وضعیت معاصر را درنظر داشته و تصویری که از قهرمان ملی فرانسه به دست می‌دهد، تصویر دختری است که انگار هم‌اکنون و از جهان معاصر برخاسته و از امیدها و آرزوهای مردم امروز حرف می‌زند و با مصیبت‌ها و ترس‌های این روزگار در‌می‌افتد. «چکاوک» «آمیزه‌ای آزاد و پرشور از تاریخ و تخیل، تابلوی گیرایی از هوشمندی و بدبینی فرانسوی، و سرمشقی برای یک زبان شاعرانه تئاتری» است.
در یکی از دیالوگ‌های پایانی ژان، درحالی‌که فریاد می‌زند، می‌خوانیم: «ولی من نمی‌خواهم چیزی به پایان برسد. حداقل چنین پایانی را نمی‌خواهم... سن‌میشل! سنت مارگریت! سنت کاترین! اگر میل دارید ساکت بمانید،‌ ولی من روزی متولد شدم که شما با من حرف زدید. من زندگی نکرده‌ام مگر از آن روز که آنچه شما به من گفتید انجام دادم،‌ سوار بر اسب و شمشیر در دست! ژان همین است و جز این نیست! آن زن وارفته و پف‌کرده‌ای که در صومعه نشسته و دارد می‌پوسد، ژان نیست؛ یا آن زنی که آخرین لطف را در حقش کرده و آزادش کرده‌اند. یا آن‌که به زنده‌بودن عادت کرده است... شما خاموشید، خدای من، و این کشیشان همه با هم حرف می‌زدند و با حرف‌هایشان همه‌چیز را در ذهن من در هم می‌ریختند. اما وقتی شما خاموشید، همان‌طور که سن‌میشل برایم توضیح داد، وقتی است که بیش از هر وقت دیگر به ما اعتماد می‌کنید. وقتی است که به ما اجازه می‌دهید تا هرچه می‌کنیم خود به‌عهده گیریم. پس خداوندا، من مسئولیت آنچه را که کرده‌ام، به‌عهده می‌گیرم! همه‌چیز به گردن خودم! ژان را به تو می‌سپارم! همچنان که بود و همیشه خواهد بود! سربازانت را صدا بزن، واریک، به تو می‌گویم سربازانت را صدا بزن! فورا! من توبه‌نامه را انکار می‌کنم، لباس زنانه نخواهم پوشید. آنها می‌توانند آتشم بزنند،‌ می‌توانند جشن بگیرند!» در روایت مدرن ژان آنوی از ژان‌دارک، ژان‌دارک داستانی دارد که با شادی به پایان می‌رسد. پایانی واقعی که هیچ‌وقت پایان نخواهد گرفت.

نظر شما