شناسهٔ خبر: 51245 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فراسوی مدرنیته و پست‌مدرنیسم

متن زیر گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «فراسوی هگل و نیچه» است.

فرهنگ امروز/ هادی مشهدی: آیا مدرنیته درخور نجات‌یافتن است، آن‌گونه که هگل باور داشت، یا باید از آن قطع‌امید کرد آن‌گونه که نیچه ادعا می‌کرد؟ هگلی‌ها مدرنیته را مسئله‌برانگیز و ظالمانه می‌دانند اما نه ناامیدکننده؛ نیچه‌ای‌ها مایل‌اند آن را آشفته و بیمارگونه تلقی کنند و لذا پدیدآورنده شبح پسامدرن. کتاب «فراسوی هگل و نیچه، فلسفه فرهنگ و طبیعت» نوشته الیوت ل. ژورست به‌تازگی با ترجمه خسرو طالب‌زاده، به کوشش نشر مرکز منتشر شده است. این کتاب به بررسی و تحلیل مواضع هگل و نیچه در فلسفه، فرهنگ و فاعلیت می‌پردازد و دیدگاه‌های این دو فیلسوف را در پیوند منسجم فلسفه با فرهنگ بیان می‌کند. نشست هفتگی شهر کتاب روز سه‌شنبه بیست‌وچهارم مردادماه به نقدوبررسی کتاب «فراسوی هگل و نیچه» اختصاص یافت. در این نشست محمدمهدی اردبیلی، سیدمسعود حسینی و خسرو طالب‌زاده حضور داشتند.
فرهنگ، تعاریف متعدد
طالب‌زاده ضمن اشاره به پیشینه فعالیت خود در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رویارویی عملی با مفهوم فرهنگ را از مهم‌ترین دلایل گزینش این اثر دانست و دراین‌باره اظهار داشت: در حوزه فرهنگ کارهای بسیاری صورت می‌گیرد و آثار متعددی چاپ می‌شود. اولین چیزی که ما با آن رویارو می‌شویم، خود مفهوم فرهنگ است؛ اینکه کارکردهای فرهنگ چیست و ما در این زمینه چه مشکلاتی داریم. می‌دانیم همه آنها که درباره فرهنگ نوشته‌اند، متن خود را با این نظرگاه کلیشه‌ای آغاز کرده‌اند که این مفهوم (فرهنگ) تعاریف زیادی دارد. اولین پرسش در چرایی همین وضعیت طرح می‌شود: چرا یک مفهوم به ظاهر ساده تعاریف متعدد دارد؟ چرا تعدد تعریف در حوزه‌های دیگر وجود ندارد؟ باید در نظر داشت این در ظاهر است و در باطن ما اصلا با هیچ تعریفی در این حوزه سروکار نداریم. وقتی برای چیزی دویست تعریف وجود دارد، درواقع باید اذعان داشت که تعریف ندارد.
وی افزود: آشنایی با سویه‌های عملی این مفهوم نیز موجب می‌شود دریابیم تعاریف موجود کارساز نیستند. پیچیدگی این مفهوم در حوزه عملی، در حوزه نظری به «سادگی» تبدیل شده است. می‌توان موضعی علمی یا فلسفی را مشخص کرد و بعد از ورای آن دراین‌باره سخن گفت. اما باید در نظر آورد این ساده‌کردن مفهوم فرهنگ به‌هیچ‌روی پاسخ‌گو نیست. من در مواجهه با این اثر دو پدیده را دریافتم؛ خود مفهوم فرهنگ با درنظرداشتن یک سیر تاریخی (از نظرگاه‌های متعدد) تعریف شده است؛ درواقع می‌توان گفت مخاطب، مفهوم فرهنگ را در طول تاریخ رصد می‌کند. دید وسیع مؤلف درباره مفهوم فرهنگ نکته دیگری بود که جالب توجه می‌نمود. از دیگر ویژگی‌های این اثر این است که در قالب‌های کلیشه‌ای مرسوم باقی نمانده است و رویکردی در میانه رویکردهای رایج دارد. این دشوارترین رویکردی است که نویسنده به کار بسته است.
طالب‌زاده در ادامه، آوردن واژه «فراسو» در عنوان اثر را کلیدی‌ترین مفهوم آن دانست و دراین‌باره تصریح کرد: اگر موضوع و قلمرو کتاب را فرهنگ در نظر آوریم، «فراسو» واژه بنیادین آن است. مؤلف گویا در پی این است که از هگل، نیچه، تعاریف رایج و فلسفه‌های رایج درگذرد. به اعتقاد من، جامعه ایران با این مسئله بسیار مهم درگیر است. در نگاه به مباحث فکری درمی‌یابیم قطب‌بندی‌های موجود در این زمینه موجب بروز تک‌گویی‌های بسیار شده است؛ اما این اثر به دنبال برقراری دیالوگ است. این رویکرد آن‌چیزی است که ما امروز به آن نیاز داریم. سه مفهوم عمده در حوزه تعاریف فرهنگ در این اثر طرح شده است: عرف، ادب و تعمق در نفس. در جامعه ما دو مفهوم ابتدایی بسیار مورد توجه بوده است؛ اما آن‌چه حائز اهمیت است توجه نویسنده به سومین مفهوم است.
مترجم ادامه داد: این کتاب به‌عنوان یک متن یا یک سند اولیه بسیار ارزشمند است؛ رویکرد این اثر بسیار مهم‌تر از محتوای آن است. اگر بتوانیم این نظرگاه را در جامعه خود منتشر کنیم، خواهیم توانست بخشی از مشکلات جدی حوزه فرهنگ را مرتفع کنیم. اگر حوزه عمل را در نظر آوریم، بین همه جناح‌های نظری و سیاسی مقوله «حمایت» مشترک است؛ به این معنی که فرهنگ بدون حمایت راه به جایی نمی‌برد؛ این حمایت هم در نهایت به معنی پول است. این نوع نگاه به یک نظریه متکی است؛ این‌که فرهنگ را انسان‌ها می‌سازند. درمقابل، نظریه دیگر بر این تأکید دارد که باید رها کرد؛ فرهنگ در اختیار انسان‌ها نیست و ما نمی‌توانیم در آن دخل‌وتصرف کنیم (نه در تولید محصولات فرهنگی و نه صورت‌بندی رویکردهای آن).
وی افزود: این نوع نگاه به نظریه‌ای بیان‌نشده متکی است مبنی‌بر اینکه فرهنگ ورای اختیار انسان است. نسبت‌های میان انسان و فرهنگ و مباحثی این‌چنینی در میان مراجع سیاست‌گذار چندان مطرح نیست. این نوع آثار می‌توانند ما را در برگزیدن راهی میانه یاری کنند؛ فرهنگ هم درون ماست (به این معنی که ما می‌سازیمش) و هم برون ماست (به این معنی که همه ابعاد آن در اختیار ما نیست). فرهنگ یکی از پیچیده‌ترین مفاهیم است، هم در عرصه عمل و هم در حوزه نظر.
نزدیکی نیچه و هگل
اردبیلی در ابتدا به شرح رویکرد خود در نقد این اثر پرداخت؛ وی بررسی و تبیین موضع نویسنده، کتاب از حیث شکل و البته ترجمه و موضع مترجم (وقتی که او مقدمه‌ای بر کار نوشته باشد) را سه سطح ضروری برای نقد کتاب دانست و تصریح کرد: این کتاب بیش‌ از آن‌چه در دنیای انگلیسی‌زبان مطرح شده است بزرگ است. این اثر به نوعی هگل‌گرایی چپ گرایش دارد؛ مؤلف از این موضع کوشیده است رابطه میان نیچه و هگل را واکاوی کند. از دیگرسو او قدری تمایلات و تعلقات روان‌شناختی نیز دارد و آثاری را هم در این حوزه نوشته است؛ او این قبیل داشته‌ها را نیز در تألیف این اثر دخالت داده است؛ به معنی دیگر هگل را از منظر پساروانکاوی در نظر آورده است (از منظر لکان که روانکاوی هگلی است). این‌که نویسنده‌ای هگل و نیچه را در کنار هم در نظر آورد و بکوشد فراسوی آن دو برود، درخور دفاع است. فراسوی هگل و نیچه پیش از هرچیز می‌خواهد از تصویر عرفی و رایج (در حوزه‌های مختلف) فراتر برود؛ به بیان دیگر می‌خواهد کاریکاتوری که از هگل و نیچه در ذهن داریم را واگذارد. می‌دانیم که از نیمه دوم قرن نوزدهم درباره هگل و از نیمه اول قرن بیستم درباره نیچه برداشتی کاریکاتورگونه صورت گرفته است. تقابل این دو به مثابه دو قطب متضاد، خود به سبب همان برداشت‌های کاریکاتورگونه صورت گرفته است.
وی تأکید کرد: اگر بتوانیم نشان دهیم که نیچه و هگل چقدر به هم نزدیک‌اند (که به واقع این‌گونه است)، آن‌گاه می‌توان نشان داد شکافی که میان مدرنیته و پست‌مدرنیسم ایجاد می‌کنیم، کاذب است و امکانات ما را به هرز می‌برد. چگونگی صورت‌بندی این رویکرد مهم است. عنوان فرعی این اثر «فلسفه، فرهنگ، فاعلیت» است. مؤلف برای تحقق رویکرد یادشده از فلسفه آغاز کرده است؛ یعنی از جایی که می‌تواند شباهت‌های این دو را با توجه به آرای‌شان در حوزه متافیزیک عیان کند. جالب توجه است که از حیث هستی‌شناختی، اندیشه‌های هگل و نیچه بسیار به هم شبیه‌اند؛ هر دو در ساحتی از ایده‌آلیسم شکل گرفته‌اند (هرچند تفاوت‌هایی در نظرگاه‌ها و اصطلاحات ایشان باشد). اگر بتوان این رویکرد را به کار گرفت، پلی میان هگل و نیچه ساخته می‌شود؛ از قضا نیچه و هگل در مفاهیمی چون فرهنگ، تاریخ، ایده‌آلیسم و چون آن‌ها بسیار به هم شبیه‌اند؛ چراکه هر دو فرزند یک زمانه‌اند؛ هر دو واکنشی به مدرنیسم‌ و هر دو از رمانتیسیسم متأثرند.
اردبیلی ضمن تأکید بر رویکرد نویسنده در کاربست نگاهی فلسفی به پیوندهای میان نیچه و هگل افزود: او از پس این نوع نگاه به مقوله فرهنگ پرداخته است. در رویارویی با این رویکرد در می‌یابیم هگل و نیچه در مقوله فرهنگ نیز به یکدیگر نزدیک‌اند؛ یعنی نزد هگل فرهنگ به‌مثابه تأثیر متقابل نیروهای دست‌اندرکار در یک وضعیت است؛ نیچه نیز بر تأثیر نیروهای دست‌اندرکار در وضعیت تأکید دارد. نویسنده این شباهت‌ها را با ارجاعات بسیار زیاد طرح کرده است. او پس از اینکه به کل (فرهنگ) می‌پردازد و ایده‌های خود دراین‌باره را بسط می‌دهد، به جزء (سوبژکتیویته یا فاعلیت) می‌پردازد. به‌عبارت دیگر سعی می‌کند نسبت کل و جزء را در نیچه و هگل بازسازی و جمع‌بندی کند. با توجه به مسائلی که دامن‌گیر بشر امروز است، اهمیت این رویکرد عیان می‌شود؛ می‌توان با اتکا به شیوه‌های نوین فلسفی امکاناتی برای حل‌وفصل این‌دست مسائل یافت. بشر امروز با سه مسئله اصلی رویاروست: عدالت، آزادی و حقیقت. به یک معنا بشر هر سه این مفاهیم را از دست داده است.
اردبیلی در شرح نکاتی درباره ترجمه، کلیت رویکرد مترجم و حاصل کار وی را کلا درخور دفاع ارزیابی کرد؛ معادل‌گذاری‌ها را نسبتا درست و معقول دانست و این را از نکات مثبت ترجمه خواند. وی آسیب‌هایی را نیز برشمرد که موجب تشتت متن شده‌اند و از این‌روی ویراستاری دوباره را به یک ضرورت بدل می‌کنند؛ اردبیلی از آن‌پس به مصادیق دقیقی در این‌باره اشاره کرد و سپس اظهار داشت: برخی مترجمان مقدمه نمی‌نویسند؛ آنها مشکوک می‌نمایند؛ چراکه مترجم باید موضع و ایده‌های خود را مطرح کند. مترجم باید صراحتا بگوید که چرا این کتاب را اینجا و اکنون ترجمه کرده است. مترجم این اثر به دلیل نگارش مقدمه، در این دسته نیست؛ تنها نقدی کلی به مقدمه وارد است. می‌توان در این متن یک مشکل روش‌شناختی را سراغ گرفت؛ گویا مترجم در پی این بوده است که ریشه مفاهیم غربی را در زبان فارسی یا سنت‌های قومی بیابد؛ این رویکرد بسیار رایج شده و خطرناک است.
سرانجام هنر  و  آغاز فلسفه
حسینی ضمن اشاره به‌عنوان کتاب سخنان خود را آغاز کرد؛ وی گفت: به زعم نویسنده امکاناتی در هگل و نیچه نهفته است که به واسطه جدایی‌شان مکتوم مانده است؛ بنابراین نزدیک‌کردن آنها می‌تواند ابزاری مطلوب برای حرکتی رو به جلو در نقد فرهنگ باشد. در تاریخ ایده‌آلیسم آلمانی، پس از کانت دو جریان از هم تفکیک می‌شوند: جریانی که با فیشته آغاز می‌شود و جریانی که با شوپنهاور شروع می‌شود. جریان فیشته مشخص است؛ عملا ایده‌آلیستی است؛ او با «من» آغاز می‌کند؛ «من»ی که وجود است و اندیشه و در عین حال فراتر از هردوی آن‌ها؛ فعل است؛ فعلی که نه ماده است و نه روح؛ فراتر از اینهاست و تجلی آنها اراده و تفکر می‌شود. جریان یادشده با شلینگ و هگل ادامه می‌یابد؛ مسیری است که ایده‌آلیسم آلمانی خوانده می‌شود. محصول نهایی این مسیر هگل است؛ آن‌چنان‌که تقریبا تمام امکانات ایده‌آلیسم در نهاد هگل و اندیشه او محقق شده است؛ می‌توان او را نماینده تام‌الاختیار ایده‌آلیسم و حتا عصر مدرن بدانیم. اما شاخه دیگر که با شوپنهاور آغاز می‌شود، با نیچه به پست‌مدرنیسم ختم می‌شود. شوپنهاور کتاب «جهان به مثابه اراده و تصور» را با جمله «جهان تصور من است» آغاز می‌کند؛ این جمله و تفصیل این مفهوم، به نیچه منتهی می‌شود و جریان دیگری را رقم می‌زند. درواقع این شاخه از فلسفه‌ کانت ختم می‌شود به نیچه. بنابراین نیچه و هگل در دو قطب مخالف قرار گرفته‌اند؛ هدف نویسنده کتاب آن‌چنان‌که گفته شد، این است که میان این دو پلی بزند.
حسینی ضمن اشاره به مقدمه نویسنده برخی تفاوت‌ها میان اندیشه هگل و نیچه را برشمرد و اظهار داشت: بحث بر سر روشنگری و عقل یکی از تفاوت‌ها میان آرای هگل و نیچه را رقم می‌زند. به تبع شکل‌گیری آن دو شاخه یادشده، بحث هگل و نیچه درباره این مفاهیم تفاوت می‌یابد. هگل نماینده روشنگری و آرمان عقل است؛ اما نیچه فعالیت فلسفی خود را دقیقا بر ضد آرمان عقل صورت می‌دهد. هگل از سویی هنوز دکارتی است و اصل‌الاصولی را دنبال می‌کند (که البته در انتها محقق می‌شود)؛ اما نیچه بر بی‌پیش‌فرضی دست می‌گذارد؛ او هم بی‌پیش‌فرضی سوژه دکارتی را نقد می‌کند و هم این مفهوم را در نزد هگل (که در انتها محقق می‌شود). اختلاف بنیادی این دو از همین‌جا آغاز می‌شود.
حسینی بحث بر سر مفاهیم «فلسفه» و «هنر» را از دیگر نقاط تمایز در اندیشه هگل و نیچه دانست و در این‌باره اظهار داشت: در اندیشه هگل سه ساحت اساسی «فلسفه»، «هنر» و «دین» مطرح است. آن‌چه در هنر است ناقص است، در فلسفه تکمیل می‌شود؛ هنر دوره اوج خود را پشت سر گذاشته است و چیزی در مقام حقیقت مطلق ندارد و مظهر روح نیست. در نظرگاه نیچه عکس این رأی صادق است؛ دوره فلسفه گذشته است و هنر مطرح است. وی در ادامه به تفاوت‌های روش میان هگل و نیچه اشاره کرد و تصریح داشت: هگل یعنی سیستم و نیچه یعنی نقض آن. نوع تفکر نیچه روش او را مشخص می‌کند؛ البته این میراث هگلی نیچه است. نویسنده به این اختلافات اشاره کرده است. آن‌چنان‌که گفته شد، فراسوی هگل و نیچه، اثری بزرگ است و ترجمه آن به فارسی نیز مطلوب می‌نماید. اما به اعتقاد من هر بحثی درباره نیچه باید یک مسئله را حل کند؛ آن پرسپکتیویسم نیچه است. او این مفهوم را مطرح می‌کند؛ اما در عین حال دیدگاه‌های دیگری را نیز از جانب خود تبیین می‌کند. پرسپکتیویسم به بیان ساده بر این معنی است که هر آن‌چه ما به مثابه دیدگاه طرح می‌کنیم و برای آن نوعی صدق قائلیم، صدق مطلق ندارد؛ به فردیت، پیش‌فرض‌های تاریخی و سنت وابسته است. اما وقتی ما این را بپذیریم، پرسپکتیویسم نیز به همین دام گرفتار می‌شود. این خود مسئله‌ای است؛ اگر این مفهوم را بپذیریم با سایر دیدگاه‌های نیچه چگونه رویارو شویم؟
حسینی افزود: وقتی بحث بر سر «فراسو» مطرح می‌شود، باید در نظر داشت «فراسو» نمی‌تواند از دل ما برآید (چون آن‌چه در مقدمه مترجم آمده است)؛ فراسو باید از خودِ مفهوم برآید؛ در واقع این دیالکتیک مفهوم است که باید عبور به فراسوی خود را توجیه کند. به زعم من این کتاب گرچه به ما کمک می‌کند، اما موفق نمی‌شود هدفی را که دنبال می‌کند محقق کند. وقتی به دنبال عبور از دو فیلسوف هستیم، نمی‌توانیم گزینشی عمل کنیم؛ غیبت شوپنهاور در این اثر به‌شدت احساس می‌شود.

روزنامه شرق

نظر شما