شناسهٔ خبر: 51506 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

پاسخ کاوه بیات به پرسش‌های «فرهنگ امروز» دربارۀ چرایی ناتوانی دانشگاه در نوشتن تاریخ (۲)؛

تاریخ و ادیب مورخان

کاوه بیات طیف متنوعی از درس تاریخ ‌نخوانده‌ها و چند نسل از «ادیب مورخان» تا حالا و ظاهراً تا اطلاع ثانوی، بخشی از مسئولیت‌های این حوزه را بر دوش کشیده و کارهای درخور توجهی نیز انجام داده‌اند، ولی می‌دانیم که چنین تمهیداتی یا به عبارت دقیق‌تر، حسن تصادف‌هایی در درازمدت کارساز نیست و دیر یا زود فکری باید کرد.

فرهنگ امروز/ سیاوش شوهانی: کاوه بیات نمونۀ روشنی از تاریخ‌پژوه و سندپژوه حرفه‌ای مستقل از نهاد آکادمیک در ایران است. او نه تحصیلات دانشگاهی در رشتۀ تاریخ دارد و نه وابستگی به نهاد دانشگاه. بااین‌حال آثار او در جنبش‌ها و تحولات اجتماعی تاریخ معاصر ایران و تاریخ منطقۀ قفقاز همواره پژوهش‌هایی حرفه‌ای، استاندارد و قابل قبول، هم در حوزۀ عمومی و هم در دانشگاه ایرانی بوده است. یکی از نقدهای او به تاریخ‌نگاری آکادمیک، معطوف بودن به نقاط عطف تاریخ و بی‌توجهی به تحولات میانی این نقاط است و آثار او در نقطۀ مقابل این رویه پیش رفته است. در گفت‌وگوی مکتوبی که از او خواهید خواند، کاوه بیات به کاستی‌های تاریخ‌نگاری آکادمیک از منظر بیرونی پرداخته و علل آن را کاویده است. متن زیر قسمت دوم این مصاحبه است.

* به نظر می‌رسد که مسئله تنها مختص به اکنون نیست. در طول صد سال گذشته نیز کسانی مورخان جدی ما بودند که تاریخ نخوانده بودند. نسل ادیب مورخان نیز گواه همین مدعا هستند (مرحوم زرین‌کوب، عباس زریاب خویی، مجتبی مینوی و امثالهم). آیا اساساً تاریخ آکادمیک با مسئله‌ای بنیادین روبه‌روست و اساساً انتظاری نباید از تاریخ‌نگاران آکادمیک داشت؟

البته همان‌گونه که اشاره شد، ناتوانی بخش تاریخ معاصر دانشگاه‌ها در عهده‌دار شدن نقش اساسی و تعیین‌کننده در این حوزه، به‌گونه‌ای که اقتضای این کار است، بحثی مسبوق به سابقه است، ولی یک «مسئلۀ بنیادین» نیست و نباید از آن نتیجه گرفت که اساساً انتظاری هم نباید از تاریخ‌نگاران آکادمیک داشت. مشکل اصلی به عوارض ناشی از بسته بودن فضای سیاسی برمی‌گردد و محدود بودن حوزۀ آزادی بیان. اگر مسائلی از این دست کمتر شود، طبعاً حوزه‌های تابعه نیز از این رخوت و خمودگی خارج می‌شوند و زمینۀ تغییر و تحول فراهم خواهد شد.

علاوه بر این، این مهم از حوزه‌ای جز حوزۀ تاریخ‌نگاری آکادمیک برنمی‌آید و اینکه در غیاب این حوزه، عجالتاً حوزه‌های خارج از دانشگاه یا لزوماً رشتۀ تاریخ نمود نمایان‌تری یافته‌اند نیز به‌هیچ‌وجه جنبۀ مثبتی ندارد. اینکه بسیاری از کارهای شاخص ایران معاصر در عرصۀ تحقیق و تفحص، جنبۀ فردی داشته‌اند، مانند لغت‌نامۀ دهخدا، فهرست کتب چاپی خان‌بابا مشار، فهرست مقالات فارسی ایرج افشار و قس‌علی‌هذا، درعین‌حال که درخور احترام و ستایش هستند، از عیب‌وایرادی اساسی در این حوزه نیز حکایت دارند. در کنار فخر و غرور، نگران نیز باید بود.

* شما خود به‌عنوان تاریخ‌پژوهی خارج از محیط آکادمیک شناخته شده‌اید که در فضای آکادمیک نیز مرجع محسوب می‌شود. تاریخ‌نگاری آکادمیک مدعی «روش‌مندی» دانش خود است و بر تمایز خود با تاریخ‌نگاری غیرآکادمیک بر همین روش‌مندی تأکید دارد. اما روش‌شناسی در سطح نوشتن پروپوزال دانشگاهی و طرح‌نامه‌های پژوهش‌های دولتی تقلیل یافته است و در نهایت به آثاری هم‌پایۀ آثار مورخان حرفه‌ای بیرون از آکادمیک منتهی نمی‌شود. نظرتان دربارۀ این تقابل پیش‌آمده چیست؟

این پرسش را نیز می‌توان به دو بخش تقسیم کرد. یکی نظر بنده در مورد وضعیت موجود تاریخ‌نگاری در ایران به‌عنوان «تاریخ‌پژوهی خارج از محیط آکادمیک» که ظاهراً شناخته‌ شده است و پاره‌ای از آثارش «در فضای آکادمیک نیز مرجع محسوب می‌شود» و دیگری (اگر اشتباه نکنم و سؤال را درست فهمیده باشم) مطالب مربوط به روش‌شناسی و نوشتن پروپوزال و جوانبی نظری که در حال حاضر رسم شده است.

در مورد بند اول این پرسش تصور می‌کنم که نظر خود را گفته باشم؛ کم‌رنگ ماندن نقش دانشگاه‌ها در علم تاریخ در تولید داده‌ها و دانسته‌های تاریخی و در نتیجه، پررنگ شدن تلاش‌های جانبی در پر کردن این خلأ اصولاً پدیدۀ مثبتی نیست. تاریخ، علم است و علم مدرن و امروزه نیز مبتنی بر آداب و شرایطی است که معمولاً هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند جایگزین آن شود، راه میان‌بر هم ندارد.

طیف متنوعی از درس تاریخ نخوانده‌ها و چند نسل از به‌تعبیر شما «ادیب مورخان» تا حالا و ظاهراً تا اطلاع ثانوی، بخشی از مسئولیت‌های این حوزه را بر دوش کشیده و کارهای درخور توجهی نیز انجام داده‌اند، ولی می‌دانیم که چنین تمهیدات یا به عبارت دقیق‌تر، حسن تصادف‌هایی در درازمدت کارساز نیست و دیر یا زود فکری باید کرد. در مورد نکتۀ دوم پرسش شما، مباحث مربوط به روش‌شناسی و پروپوزال و جوانب نظری کار به‌گونه‌ای که اینک رسم شده است نیز حقیقتش را بخواهید، تصور می‌کنم تا حدودی صورت حقه‌بازی و چشم‌بندی به خود گرفته است.

ارائۀ نظریه در حوزه‌های تاریخی مستلزم مقدماتی است؛ همچون فراهم آمدن میزان قابل قبولی از داده‌ها و دانسته‌های تاریخی، مجموعه‌ای از جزئیات گوناگون که در نهایت به زمینه و اساس تبدیل می‌گردند در جهت تعبیر و تفسیر این داده‌ها و ارائۀ تحلیل‌هایی بر آن اساس و زمینه. در کشوری که از یک نظام آرشیوی ابتدایی برخوردار است، با تعدد مراکز و سلیقه‌های حاکم بر این مراکز و کتابخانه‌هایی که اکثراً ارباب‌رجوع را مزاحم اوقات شریف خود تلقی می‌کنند و همان‌گونه که در ابتدا اشاره شد، داده‌ها و دانسته‌های تاریخی به چند واقعۀ مهم محدود است و از ادوار میانی این وقایع و رخدادهای مشهور، جدای از تاریخ سیاسی آن و آن‌هم در سطحی شکسته و بسته در مورد تاریخ اجتماعی، اقتصادی و اداری آن، بررسی‌های درخور توجهی در دست نیست، انتظار نظریه‌پردازی، انتظار بیجایی است.

به همین جهت نیز وقتی که در تحقیقات ایرانی در ادوار معاصر، با نوعی نظریه‌پردازی مواجه می‌شویم، غالباً از نوعی وارونه‌کاری سخن در میان است؛ مختصر دستبردی به آرا و فرضیه‌های فلان صاحب‌نظر فرنگی در بهمان موضوع مربوط به تاریخ اجتماعی فرانسه یا بریتانیا و سوار کردن مجموعه‌ای از داده‌ها و دانسته‌های معمولاً بی‌ربط داخلی بر دوش این آرا و عقاید. خوشبختانه ماحصل این‌گونه پژوهش‌های «نظریه‌محور» از صورت پایان‌نامه‌هایی محفوظ و مضبوط در چند کتابخانۀ دانشگاهی فراتر نمی‌رود.

* چرا «خوشبختانه»؟ از این نظر که اساساً با طرح و کاربست نظریه در تاریخ ایران مخالفید یا اینکه بر این نظرید که این پژوهش‌های دانشگاهی نتوانسته‌اند از عهدۀ این مهم برآیند؟

عرض می‌کنم «خوشبختانه»، زیرا در پاره‌ای از موارد که دیده می‌شوند (مثلاً برای پیشنهاد انتشار)، ماحصل درخور توجه و قابل عرضه‌ای در کار نیست. با طرح کاربست نظریه در پژوهش‌های مرتبط با تاریخ ایران که نمی‌توان مخالف بود، اما چون شنیده‌ام که در دیگر دیار، آرا و عقاید مطرح‌شده معمولاً حاصل یک تحقیق و پژوهش جدی هستند مبتنی بر مجموعه‌ای از داده‌ها و داشته‌های تاریخی گسترده که به‌هرحال در اختیار پژوهشگران هستند، در مورد امکان صورت گرفتن چنین امری در حوزه‌های مربوط به تاریخ معاصر ایران تردید دارم. تا جایی که بنده لااقل در مورد حوزۀ مطالعاتی مورد علاقۀ خودم اطلاع دارم، شما در ایران با چنین داده‌ها و دانسته‌هایی سروکار ندارید و فراهم آوردن آن‌ها نیز به نظر میسر نمی‌آید.

برای مثال، اگر شما بخواهید راجع‌به نظام ارضی در دورۀ قاجار، حتی در مورد یکی از ایالات ایران کار کنید، به کجا و به چه منابع دست‌اولی می‌توانید مراجعه کنید؟ هنوز هم بهترین مآخذ در این زمینه، به‌رغم کلیت آن، بخش‌های ذی‌ربط کتاب «مالک و زارع در ایران» اثر ان لمبتون است. ان لمبتون در آن دوره‌ای که به تحقیق و پژوهش در این زمینه مشغول شد (حدود هفتاد سال پیش)، امکان یافت به اسناد پاره‌ای از وزارتخانه‌های ایران از جمله وزارت دارایی نیز مراجعه کند و در کار خود نیز بدان‌ها ارجاع داده است. امروزه تا جایی که می‌دانم، آن گزارش‌ها نیز در دسترس نیستند، چه رسد به آنکه اسناد و گزارش‌هایی دیگر از آن نوع در دسترس قرار گرفته باشند.

در نمونه‌ای دیگر، به یکی از بهترین و جدی‌ترین پژوهش‌های منتشرشده دربارۀ تاریخ معاصر ایران، یعنی کتاب «ایران بین دو انقلاب» یرواند آبراهامیان اشاره می‌کنم. جدای از آنکه بیشتر مجموعه‌ای از مقالات پراکنده است تا یک تحقیق منسجم و پیوسته، در مورد وجه نظری آن نیز می‌توان نکاتی را مطرح کرد. آبراهامیان در مورد یک دوره از تاریخ معاصر ایران تحقیقاتی جدی کرده است؛ دورۀ مربوط به تحولات سیاسی ایران در سال‌های بعد از شهریور ۱۳۲۰ با توجه و تأکید خاص بر حزب توده و دیگر تحرکات چپ آن دوره. نتایج این تحقیقات را نیز پیش از تدوین کتاب مورد بحث به‌صورت مجموعه مقالات ارزشمند مختلف منتشر کرده است. اگر به کتاب «ایران بین دو انقلاب» نیز توجه بفرمایید، وزن قابل درک این دورۀ به‌خصوص از تاریخ معاصر ایران را در قیاسی با دیگر ادوار آن می‌توانید ملاحظه کنید. اگر مباحث مطرح‌شده در این کتاب را از لحاظ سنواتی از دورۀ پایانی قاجار فرض کنیم، مثلاً از سرآغاز قرن بیستم تا پیشامد انقلاب اسلامی در پایان دهۀ هفتاد همان قرن، ملاحظه می‌شود که یک دورۀ چهل‌سالۀ اولیه (زوال قاجار، انقلاب مشروطه و دورۀ رضاشاه) در یک‌سوم اولیۀ کتاب و یک دورۀ حدوداً سی‌سالۀ بعدی (از ۲۸مرداد تا انقلاب) در یک‌سوم پایانی کار آمده و اصل مطلب، یعنی بحث حزب توده، در یک دورۀ ده‌ساله در بیش از یک‌سوم بخش میانی کتاب، بیان شده است. این را می‌توان یک نمونۀ آشکار از همان عدم توازن و تناسبی دانست که در ابتدای این گفت‌وگو بدان اشاره شد؛ تمرکز بر چند واقعۀ مهم و نادیده انگاشته شدن ادوار میانی این وقایع. در مورد ابعاد نظری کار نیز می‌توان به تأکید خاص آقای آبراهامیان بر آرای نئومارکسیستی‌ ای‌پی تامپسون، مورخ مشهور بریتانیایی، اشاره کرد که در بخش پایانی مقدمۀ «ایران بین دو انقلاب» به‌عنوان یک فرض اساسی ملحوظ در سراسر این بررسی، از آن یاد شده است.

نگاهی به آثار تامپسون، به‌ویژه کتاب سترگ «شکل‌گیری طبقۀ کارگر انگلیس» او (چاپ اول ۱۹۶۳)، خود از انبوه خیره‌کنندۀ مجموعه‌ای از مآخذ وسیع و گوناگون حکایت دارد که در همان نگاه اول این اطمینان خاطر را در ذهن خواننده به وجود می‌آورد که نویسندۀ کتاب راجع‌به موضوعی صحبت می‌کند که لااقل داده و دانسته در مورد آن کم و اندک نیست و اگر هم نظریه‌ای می‌دهد، قاعدتاً نظریه‌ای از سر مطالعه و تحقیق است.

ممکن است نظریۀ او در انطباق با وضعیت طبقاتی، فرقه‌ای و قومی ایران معاصر هم جواب‌گو باشد یا نباشد، ولی بحث من این است که اگر از همان وجه کمّی و به‌ظاهر پیش‌پاافتادۀ میزان داده‌ها و دانسته‌های موجود راجع‌به یک موضوع مشخص در مباحث مربوط به ایران بنگریم، آیا می‌توانیم با خیال راحت الگوبرداری کنیم و پیش برویم؟ بنده تردید دارم. درنگ و تأمل را جایز می‌دانم. بازهم یادآور شوم، بحثی که مطرح شد، در اشاره به یکی از بهترین و آبرومندانه‌ترین آثار پژوهشی در مورد تاریخ معاصر ایران است.

* در تجربۀ تاریخ‌نگاری، خود شما آیا پیش از یک پژوهش، پروپوزال می‌نویسید و اساساً در آغاز یک پژوهش، روش و چارچوب نظری (در معنایی که در دانشگاه رایج است) برای خود در نظر دارید؟

روش‌شناسی یا شاید به عبارت صحیح‌تر، روش خاصی در ذهن ندارم. از دیرباز به مباحث مربوط به تاریخ معاصر اروپا، به‌ویژه دو جنگ اول و دوم و دورۀ میانی آن، علاقه‌مند بوده‌ام و آثار مختلفی را در این زمینه خوانده‌ام و می‌خوانم. روزگاری به آثار ای‌جی‌پی تیلور علاقه‌مند بودم و در کنار آن، آثار ای‌اچ‌کار و آیزاک دویچر در مورد تاریخ انقلاب ۱۹۱۷ و روسیۀ بالشویکی را نیز می‌خواندم. سپس راجع‌به تحولات و حوادث همین دوره در قفقاز، آسیای میانه، ترکیه و خاورمیانه هم آثار خوبی خواندم. در سنوات اخیر نیز با آثار تونی جاد یا مارگارت مک میلان آشنا شده‌ام. در مقدمۀ آثاری از این دست و دیگر کتب مورد علاقه‌ام، ندیده‌ام از روش خاصی سخن رانده یا تجویزی کرده باشند. به‌نظرم صرف مطالعۀ آثاری از این دست و ملاحظۀ نظم‌وترتیب مستتر در آن‌ها، خود می‌تواند نوعی درس روش‌شناسی باشد و برای کار بنده نیز که روایت ماجرایی است و بازسازی یک واقعه یا موضوع تاریخی، همین کفایت می‌کند.

نظر شما