شناسهٔ خبر: 51548 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

در دفاع از اندیشۀ مداراگر نیما؛

«سال نیماکُشان» به‌همت لوطی‌های زنده

نیما یوشیج هیچ‌یک از شاعران، آگاهانه از دیدگاه نیما متأثر نیستند. فروغ می‌گوید نمی‌دانم نیما چه تأثیری بر من داشته است، فقط می‌دانم که داشته است. حتی اخوان‌ثالث که بیشترین سهم را در اشاعۀ راه نیما داشته است، در تبیین بدعت‌های نیما بیشتر بر شکل ظاهری شعر تکیه می‌کند.

فرهنگ امروز/ شاپور جورکش*:

نخستین نکته‌ای که درخصوص کار بزرگ نیما باید به آن اشاره کرد، این است که جریان «میدان دید تازۀ» نیما عمیقاً با وضعیت استبداد فرهنگی و دیدگاه دیکتاتورپرور در تضاد است. در این دیدگاه، باید نقش فردی و شخصی شاعر را به حداقل رساند و توان آن را داشت که جهان را از منظر «دیگری» دید. این کار برای شاعری که با سنت استبدادی و متکلم‌وحده خو گرفته، بسیار دشوار است.

از سویی بسیاری (از جمله منوچهر آتشی) معتقدند هرکار کنیم بالأخره نمی‌توانیم ابژۀ صرف را فارغ از دخالت سوژه تصویر کنیم. تصویر ابژه در شعر متشکل از ویژگی ابژه به‌اضافۀ دیدگاه سوژه است. البته نیما هم انتظار نداشت ابژۀ ناب تصویر شود. هدف او این بود که مثل یک کار آزمایشگاهی تا حد ممکن به‌کمک مشاهدۀ دقیق (و میکروسکوپی) بتوانیم به ابژه نزدیک شویم؛ به‌خاطر اینکه دیدگاه ما با شطحیات عرفانی آغشته است. در نظر بگیریم که دید سورئال در شطحیات، سبب شده که ما هرچیزی را با اعجاز کشف و شهود نزدیک کنیم. وقتی کعبه به طواف یک عارف می‌آید، چه انتظاری در خواننده انگیخته می‌شود؟ جز اینکه همه می‌خواهند معجزه کنند؟ وقتی در شعر مولانا می‌خوانیم که درخت چنار دارد «قد قامت ‌الصلوه» می‌گوید و درخت مو سجده می‌کند، این تصور چقدر علمی است؟

حرف نیما این بود که تا حد ممکن به ابژه نزدیک شویم و تصویر درستی از آن بدهیم که وصف دقیق آن باشد، نه وصف‌الحال خودمان. مثل همۀ نمایشنامه‌نویسانی که جای افراد مختلف می‌نشینند و لحن و شیوۀ گفتار و رفتار شخصیت‌ها را تقلید می‌کنند. پس این کار عملی است؛ کمااینکه در شعر جوان ما این جانشینی در حال شکل‌گیری است. اما برای شاعرانی که الگوهای مطرح بوده‌اند این کار بسیار سخت است. چون با سبک سرایش آنان عجین شده و اگر حتی در این کار به‌خوبی موفق شوند، جامعه آن‌ها را نمی‌پذیرد. مثل منظومۀ بلندی که زنده‌خاطر اخوان‌ثالث پیرامون شاه تقی سرود و همۀ منتقدان متأسفانه آن را دون شأن اخوان دانستند. شاملو در شعر زمین، به این شیوۀ سرایش دست می‌زند و موفق است، درحالی‌که در «دشنه در دیس» که حدود هفده شخصیت دارد، اصلاً نمی‌تواند از پس کار برآید. شخصیت دلقک همان‌طور حرف می‌زند که شخصیت روشن‌فکر و در واقع زبان همۀ شخصیت‌ها زبان بیهقی است.

علی باباچاهی در این زمینه کارهای زیبا و موفقی دارد و می‌تواند هر لحظه خود را در قالب شخصیتی حلول دهد.

سید علی صالحی که عمیقاً به پیشنهادهای نیما معتقد است، متأسفانه در شعری مثل «کارتن‌خواب» فقط مفاهیم ذهنی شخصیت را منتقل می‌کند و نمی‌تواند به‌کمال از دیدگاه شاعرانۀ خود پرهیز کند و در این شعر کوتاه، هرازگاه حضور خود شاعر را می‌بینیم. شعر شمس لنگرودی بیشتر به‌شکل گزین‌گویه‌هایی است حاصل کشف و شهودهای شاعرانه. هرچند نفس طنز در شعرهای اخیر او، خود غنیمتی است، اما شخص شاعر ذاتاً با شعر دراماتیک و چندصدایی چندان دمخور نیست.

البته حافظ موسوی هم در شعر-اجراهای سینمایی‌اش کاملاً به شعر دراماتیک نزدیک می‌شود. بااین‌همه، هنوز نمی‌توان گفت که شعر نیمایی به یک جریان مسلط بدل شده است.

کار نیما، غیر از تثبیت یک دید علمی، این است که قادر است میان افراد جامعه همدلی و شناخت عمیق از درون ایجاد کند و مثلاً اختلافات بی‌شمار در رابطۀ آدم-حوایی را سامان دهد. همان‌طور که ویرجینیا وولف می‌گوید: نویسنده باید «نرینه-مادینه» باشد، درحالی‌که نویسندگان ما اگر زن باشند، نمی‌توانند دنیای مردانه را بازآفرینی کنند و بالعکس. بسیار کم‌اند نویسندگانی که چشم مرکب داشته باشند. رهنمودهای نیما به ما چشم مرکب می‌بخشد و البته فردی هم که به‌سمت شعر می‌رود، پیشاپیش باید استعداد این‌چنین کاری را به‌شکل خداداد داشته باشد؛ چیزی که نیما «نگاه ویژه» می‌خواندش.

در مقابل، مطالعات تاریخی نشان می‌دهد شعر سپید که بسیار راحت‌تر و سهل‌الوصول است، خیلی سریع شایع شد، چون این روش نه‌تنها دیدگاه شخصی و فردی را می‌توانست حفظ کند، بلکه شاعر را ظاهراً از شر وزن و قافیه هم نجات می‌داد. شاملو که مثل خیلی دیگر از رهروان نیما، خیال کرده بود منظور نیما از شعر آزاد، رهایی از ردیف و قافیه است، گفت که چرا این‌همه به خود زحمت بدهیم و با کمک فریدون رهنما، شعر سپید را پیشنهاد داد و عملاً اجرا کرد.

کافی بود شاملو که قدرت رانش و تأثیر شگرفی داشت، از جریان «میدان دید تازه» درک صحیحی داشت. هرچند در همین زمینۀ شعر نیمایی هم شاملو شعرهایی مثل «هملت» می‌سراید که تک‌گویی درونی این شخصیت با خویش است، اما زبان این شخصیت به‌شدت شاملویی است یا می‌توان گفت شاعر شخصیت‌هایی را تقلید می‌کند که شبیه خودش هستند. در شعر «ناصری» هم می‌بینیم که مسیح و العاذر و جلاد یکی هستند و تمایزی میان زبان آن‌ها حس نمی‌شود.

محمد مختاری می‌گوید شاعران بعد از نیما هریک با زاویه‌ای راه نیما را طی کردند. این سخن به‌شکلی درست است، اما چندان دقیق نیست. هیچ‌یک از شاعران آگاهانه از دیدگاه نیما متأثر نیستند. فروغ می‌گوید نمی‌دانم نیما چه تأثیری بر من داشته است، فقط می‌دانم که داشته است. حتی اخوان‌ثالث که بیشترین سهم را در اشاعۀ راه نیما داشته است، در تبیین بدعت‌های نیما بیشتر بر شکل ظاهری شعر تکیه می‌کند.

آنچه در این میان شاعران را با استقبال روبه‌رو می‌کند، سرشت شخصی آنان و جاذبه‌های شخصیتی آنان است که در پیوند با مسائل اجتماعی، واکنش‌های مؤثر و قدرتمند نشان می‌دهند. اما بیانگری آنان در همان حال‌وهوای شعر کلاسیک و از دید متکلم‌وحده است. شاملو مثلاً پابه‌پای هر واقعۀ اجتماعی، شعری می‌سراید؛ طوری‌که می‌توان دفتر شعرهای او را تقویم وقایع سیاسی-اجتماعی ایران خواند.

فروغ در موقعیتی خاص، زبان زن ایرانی می‌شود و طوری برجسته می‌شود که خیلی از زنان در لحظات سرخوردگی، به‌کمک او دوباره برمی‌خیزند. فروغ با چنین شروعی از زبان زنانه می‌گذرد و به زبانی فراجنسیتی می‌رسد. تحلیل‌های او از جامعه و به‌خصوص از مرد ایرانی (در کنار تحلیل‌های هدایت) هنوز بر بهترین واکاوی روانی استوار است. ماندگاری این بزرگان طبعاً باید تثبیت می‌شد، چون این بزرگان توانسته‌اند «درد مشترک را فریاد» کنند. به نظر می‌رسد رویکرد مردم به اینان بیشتر مدیون تیزهوشی خودشان است تا تأثیر از نیما. اینان توانستند در همان زبان استبدادزده و متکلم‌وحده، بیانگری قدرتمندی را زنده و بازسازی کنند. راستش باید گفت این بزرگان توانایی خیلی بالایی داشتند که توانستند از همان دیدگاه، حرف‌های خود را طوری بزنند که مقبول بیفتد. نیما گفته بود مگر یک فرد شاعر به‌خودی‌خود چقدر حرف برای گفتن دارد؟ او باید جای دیگری بنشیند تا بتواند به منظرهای تازه دست یابد.

درافتادن نیما با جریان سنت، رودررویی با ذهنیت و شیوۀ زندگی مطلق‌گرا بوده است و به قول خودش، «آب در خوابگه مورچگان ریختن». شک نیست که پابرجایی سنت به دست او متزلزل شده و طبیعی است که افرادی که بینش مطلق‌گرا دارند، بر او بشورند. شک نیست که جریان شعر آزاد و مدرنیته تنها وقتی می‌تواند کاملاً جا بیفتد که همۀ زمینه‌های صنعتی و علمی بتواند غرورآفرین باشد تا دیگر ادبیات کلاسیک تنها عامل فخر ما نباشد و این‌همه تعصب برنینگیزد. آدم‌ها هرچه به‌سمت سنین بالاتر می‌روند، به‌خاطر محکم نبودن ساختار مدرنیته در این سرزمین، بیشتر به دژ سنت پناه می‌برند.

اخیراً معلوم نیست چرا موج نیماستیزی تازه‌ای راه افتاده و به‌قول دوستم غلامحسین امامی، گویا امسال سال «نیماکشان» است. آقای منوچهر ستوده (صدودوساله) هرچه بدوبیراه بلد بود، بار نیما کرد. دکتر کدکنی با خوانش نادرست از شعر نیما، او را به لجن‌مال کردن ادبیات متهم کرد. خانم دیگری که مجله‌ای معقول و به‌یمن مصاحبه‌های خوب پیشرویی دارد، با پیش کشیدن بحثی بی‌مایه صرفاً برای دفاع از دکتر شفیعی، همه را به بی‌سوادی و بی... و بت‌پرستی متهم کرد؛ بی‌آنکه بتواند از اصل مطلب چیزی کم‌وزیاد کند که چیزی دستگیر خواننده‌هایش شود.

جالب اینکه از سوی همین مجله، وقتی می‌خواهند برای یکی از بزرگان موسیقی مطلبی بگیرند، دمادم زنگ می‌زنند و از همین آدم بی‌سواد به‌اصرار می‌خواهند که در تأیید عرفانیات چیزی بنویسد. در پاسخ فقط عذرخواهی به او گفته می‌شود که «با همۀ علاقه‌ای که به آن هنرمند عزیز دارم، نه موسیقی زمینۀ کار من است و نه ستایش از عرفان‌خوانی». به این دست ارباب جراید گرامی، که کارشان بیشتر به باج‌گیری شبیه است، باید گفت کسی را که سواد یا صداقت ندارد، به حال خود بگذارند که البته خود من هرگز ادعای چنین چیزهایی نداشته‌ام، لطف کنند این‌قدر دمدمی‌مزاج نباشند.

باری آنچه می‌ماند این است که شخص نیما بت نیست. اگر هم باشد، بت زنده نیست که به کسانی نفعی برساند. به‌مدد دفاعیات بد و احساساتی از لوطی‌های زنده است که کوشش می‌شود صدای نیما را زنده‌به‌گور کنند. حال‌آنکه اندیشۀ مداراگر او برای جامعۀ ما راهی را روشن کرده است که هرگاه خواستیم از پیلۀ جباریت خود به‌درآییم، نیازمند روشنگری‌های او خواهیم بود.

*شاعر و منتقد ادبی و صاحب اثر «بوطیقای شعر نو» در بررسی شعر نیما. از او همچنین مجموعه اشعار «هوش سبز» و «نام دیگر دوزخ» ترجمه شده است. او در شیراز زندگی می‌کند و به‌صورت مداوم در زمینۀ تألیف و ترجمۀ شعر فعالیت دارد.

نظر شما