شناسهٔ خبر: 51824 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

وجودشناسی ابن‌سینا در قرون وسطی و تأثیر آن بر فلسفه مدرن

نطفه بحث تمایز میان وجود و موجود در تفکر ارسطویی است و ارسطو نیز تلویحا به این معنا اشاره کرده. اما ارسطو این تمایز را تمایز منطقی می‌داند و آن ‌را در بحث درباره حد شیء عنوان می‌کند، نه در مباحث وجود.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛  شهرام پازوکی در «همایش ابن‌سینا در متن آثارش»: ‌از معنای وجود نزد ابن‌سینا تفسیری در قرون وسطای مسیحی شده که می‌کوشم نشان دهم این تفسیر چه تأثیری بر عالم مدرن و فلسفه در عالم مدرن گذاشته است؟ این تحول، تحول در تأسیس تفکر در دوره‌های مختلف تاریخ است. این بحث فقط یک بحث ذهنی و انتزاعی نیست که صرفا به درد فلاسفه بخورد یا فقط به کار آکادمی‌های فلسفی یا محققان قرون وسطی یا به تعبیر ایشان مدارس حوزوی بیاید. بحثی بسیار جدی است. به بیان ارسطو «وجود چیست» پرسش اصلی فلسفه بوده و خواهد بود و سایر مسائل فلسفی فرع بر این پرسش اصلی است. بنابراین با سیر تحول معنای وجود می‌توان به مبادی تفکر در ادوار مختلف راه یافت و پرسید از وجود چه فهمیده می‌شود؟ هستی به چه معنا فهمیده می‌شود؟ بنابراین مسئله فقط بحثی فلسفی نیست.
نطفه بحث تمایز میان وجود و موجود در تفکر ارسطویی است و ارسطو نیز تلویحا به این معنا اشاره کرده. اما ارسطو این تمایز را تمایز منطقی می‌داند و آن ‌را در بحث درباره حد شیء عنوان می‌کند، نه در مباحث وجود. چنانچه در جای دیگری می‌گوید ما در جست‌وجوی چهار چیز هستیم که در اصطلاح فلاسفه اسلامی از آن به «کیف»، «کم»، «این» و «متی» تعبیر می‌شود. اینها در نظر او تفاوت‌های منطقی‌اند نه وجودی. ‌یعنی در ذهن ما رخ می‌دهد. ولی چون بنابر عالم ارسطویی موجود عین هست بودن است، این تمایز در افکار او اهمیت وجودی نیافت. یعنی وجودشناسی ارسطویی برمبنای این تمایز بنیان گذارده نشده، درحالی‌که وجودشناسی ابن‌سینا کاملا مبتنی‌بر این مسئله است. در نظر فارابی و ابن‌سینا چون موجود مخلوق است و ازاین‌رو باید وجود خود را از حالات هستی بگیرد، تمایز میان وجود و ماهیت به‌عنوان اساسی‌ترین اصول فلسفی نزد فارابی و ابن‌سینا صراحتا مطرح شد و در آثارشان به این مسئله اشاره کرده‌اند که وجود عارض بر ماهیت است. اگر تفسیر مابعدالطبیعه ابن‌رشد را در نظر بگیریم با لحن بسیار تند و زشتی ابن‌سینا را نقد کرده. ابن‌رشد این قول ابن‌سینا درباره تمایز بین وجود و ماهیت را عدول از تفکر ارسطویی می‌داند و اساسا در نظر ابن‌رشد فیلسوف فقط‌ و فقط ارسطو است. او ابن‌سینا را در این مسئله متأثر از اشاعره می‌داند و معتقد است همان‌طور که اشاعره صفات را زائد بر ذات می‌دانستند ابن‌سینا نیز به غلط (کلمه غلط را به‌کار می‌برد)
وجود را عارض و زائد بر ماهیت می‌داند... اما اینکه ابن‌سینا به تعابیر مختلفی می‌گوید وجود عارض یا زائد یا اضافه بر ماهیت آن است، ظاهرا مراد وی این است که وجود خارج از ذات یا حقیقت ماهیت است و به عبارتی جزء مقوم آن نیست... ابن‌سینا از خطر اینکه از سخنان او در این باب سوءتعبیر شود آگاهی داشت اما تأکید می‌کرد نباید وجود را به‌عنوان یک عرض همانند اعراض دیگر مانند سیاهی اشتباه کنیم. او تأکید کرد وجود یک عرض خاص و یگانه است ولی خود او ساختمان واقعیت عینی خارج از ذات بودن را که در ماوراء قضیه منطقی است روشن نکرد و حل این مسئله را به آیندگان واگذاشت. به‌این‌ترتیب ابن‌رشد از ابن‌سینا ایراد می‌گیرد و این ایراد و اشکال ابن‌رشد بر ابن‌سینا خودش منشاء بحث مفصلی در قرون وسطی و در فلسفه غرب می‌شود. به عبارتی مسیر فلسفه غرب در مسئله وجودشناسی از همین‌جا آغاز می‌گردد، با تفسیری که درست یا نادرست از ابن‌سینا شده است.
وقتی مسئله زوج ترکیبی‌بودن شیء یا موجود وارد فلسفه مدرسی قرون وسطی شد، به مبانی اصلی فلسفه آنها و البته به مبانی اعتقادی دینی مسیحیت بدل شد. اتین ژیلسون نیز به این مسئله اشاره کرده که قبول تمایز وجود از ماهیت نه‌تنها اساس فلسفه توماس آکویینی بلکه اصل اصیل هرگونه فلسفه در عالم مسیحی است. توماس آکویینی به سبک ابن‌سینا رساله مستقلی دارد اندر وجود و ماهیت: این رساله مختصری از لاتین به انگلیسی نیز ترجمه شده. همراه با این اصل نکته فلسفی دیگری به نام ابن‌سینا وارد فلسفه مدرسی شد. ابن‌سینا فیلسوفی دانسته شد که قائل به اصالت ماهیت است. آکویینی در جاهای مختلف از ابن‌سینا ایراد می‌گیرد؛ چون به نحوی قائل به اصالت ماهیت است. درخصوص این اصل در میان مسیحیان قرون وسطی اتفاق نظری وجود دارد. آنچه مهم است تفسیری است که فیلسوف مدرسی متأخر به نام فرانچسکو سوآرز مطرح کرده که فیلسوف قرن ١٦ – ١٧ است و در ایران تقریبا ناشناخته ولی در انتقال فلسفه قرون وسطی به فلسفه مدرن بسیار تأثیرگذار بوده است. او آراء مطرحی دارد و دکارت فلسفه قرون وسطی را از معبر سوآرز خوانده و از اصطلاحات و تعابیر او در بیشتر جاهای آثارش استفاده کرده. منشاء‌ کلمه وجودشناسی هم از آرای سوآرز است... بعدها دکارت مانند سوآرز امتیاز وجود و ماهیت را عقلی می‌دانست و مانند او قائل بود به اینکه تصوری که ما از وجود اشیا داریم همان تصوری است که از ماهیات خارجی داریم. براین‌اساس فلسفه مدرن از مجاری تفکری که به‌اصطلاح فلاسفه اسلامی مبتنی‌بر اصالت ماهیت است جاری و ساری می‌شود. به‌عبارتی فلسفه مدرن از دکارت تا کانت فلسفه اصالت ماهیتی است. تفکری که با قول به اصالت عقل نزد مؤسسان فلسفه مدرن مثل دکارت کاملا سازگار است و راسیونالیسم‌بودن فلسفه دکارت نیز کاملا با اصالت ماهیت آن موافق و سازگار است. عالمی که در آن موجودات عبارتند از ماهیاتی که عقل می‌تواند تصوری واضح و متمایز از آن‌ها داشته باشد کاملا با قول اصالت عقل متناسب است. این عالم عالم دکارتی است. اما با اینکه دکارت از وارثان فکری سوآرز است، یک فیلسوف مدرسی در قرون وسطی نیست. او فیلسوفی مدرن است و مؤسس فلسفه مدرن. قول به اصالت ماهیت نزد دکارت به وضع دیگر دچار می‌شود که متناسب با تفکر جدید است. عبارت «متافیزیک اصالت ماهیتی» دکارت را در بسیاری از کتاب‌ها که در بیان تأسیس فلسفه مدرن گفته می‌شود به کرات می‌توان دید... بعد از دکارت به کانت می‌رسیم. مسئله وجودشناسی ابن‌سینا آن‌طور که در قرون وسطی تفسیر شده بود تثبیت می‌شود. کانت است که در کتاب «نقد عقل محض» می‌خواهد دقیقا روشن کند موجود چگونه باید به‌عنوان ابژه فهمیده شود؟ این مسئله یک اصالت ماهیت در مراتب عالی‌تر است... در تفسیر ابن‌سینا از ارسطو موجود معنای تازه‌ای می‌یابد که تابع مخلوق‌بودن آن است. مسئله تغایر وجود و ماهیت به‌عنوان تفسیری از این معنا به مسئله اصلی وجود بدل می‌شود و در قرون وسطی، با تفسیری که ابن‌رشد از ابن‌سینا می‌کند، فیلسوفان مدرسی ابن‌سینا را قائل به اصالت ماهیت می‌دانند و نتیجه این می‌شود که در دوره متأخر مدرسی یعنی با سوآرز حیثیت امکانی اشیا و توجه به موجودات به‌عنوان ماهیات صرف به‌عنوان اصل مبنایی به طور جدی موردتوجه قرار می‌گیرد.

نظر شما