شناسهٔ خبر: 52158 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

روایت محمدرضا بایرامی از دریافت دو جایزه ادبی بین‌المللی

محمدرضا بایرامی در متن سخنرانی مراسم رونمایی از ترجمه صربی کتاب قصه‌های سبلان روایت جالبی از نحوه اطلاع پیدا کردنش از دو جایزه بین‌المللی خود بیان کرد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ هفته گذشته و همزمان با برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب بلگراد، طی مراسمی از ترجمه صربی کتاب «قصه‌های سبلان» اثر محمد رضا بایرامی رونمایی شد.

متن زیر متن سخنرانی محمدرضا بایرامی در این مراسم است که قرار بود در آئین رونمایی کتاب قصه‌های سبلان  به زبان صربی  در نمایشگاه بین المللی  کتاب بلگراد ( ۱-۸ آبان ۹۶)   خوانده شود اما بایرامی ترجیح داد به شکل شفاهی در این باره صحبت کند. از آنجا که برخی از مطالب این متن در سخنرانی شفاهی گفته نشد، این متن بسیار صمیمی از سوی رایزن فرهنگی ایران در صربستان در ادامه منتشر  شود؛

«قصه‌های سبلان»  اولین داستان بلند من است که حدود ۳۰ سال پیش نوشته شده. ابتدا و به مدت بیش از ۶ ماه، در مجله‌ای چاپ می‌شد که در آن کار می‌کردم، بعد هم به صورت کتاب در آمد.

آن وقت‌ها جوانی بودم بیست و چند ساله و سرشار از انرژی، امید و نگاه به آینده، آینده‌ای که روشن به نظر می‌رسید، به خصوص برای من. قصد داشتم دنیا را با ادبیات فتح کنم و حتم داشتم که از پس این‌کار برآمده  و روزی یکی از برندگان جایزه‌هانس کریستین آندرسن خواهم شد.

مکان وقوع این مجموعه، محل تولد و زندگی من در کودکی است. روستایی در پای یک کوه آتشفشانی، که زمستان‌ها و با بارش برف، ارتباط آن با دنیای پیرامون، برای مدتی نامعلوم، قطع می‌شد. گرگ‌های گرسنه در اطراف روستا زوزه می‌کشیدند و سرما باعث می‌شد کسی نتواند از پای کرسی‌ها دور بشود.

خاطرات کودکی من، نقشی اساسی در شکل گیری این مجموعه داشتند. شکار کبکی که در جلد اول این مجموعه تصویر شده، در واقع شکار ناکامی بود که برادرم عازم آن شد. اسبی که در جلد دوم در کوهستان رها می‌شود، اسب یکی از بستگان نزدیک بود و...سال‌ها اما گذشت و من از نوشتن دلسرد شدم و ادبیات کودک نوجوان را رها کردم به دلایل مختلف. بنابراین دیگر آرزو و نقشه‌ای هم برای آینده‌ی خود در این زمینه نداشتم. چه اتفاقی افتاد، دقیق نمی‌توانم بگویم.

شاید معدل ابتذال ادبیات کودک نوجوان مرا می آزرد و قصد نداشتم بخشی از این چرخه‌ی معیوب بشوم. شاید ایمانم را به کلیت نوشتن و نقش ادبیات، تا حدودی از دست دادم و... از سوی دیگر به عنوان سرباز در جنگ  حضور پیدا کرده بودم و تجارب آن هم مرا به سمت و سوی دیگری سوق می‌داد. جنگ و تبعات آن دنیایم را تلخ کرده بود و نوشتن از تلخی‌ها، برای نوجوانان درست به نظر نمی‌رسید. دنیای آن‌ها پر امید و رو به آینده‌ بود و من به خودم اجازه نمی‌دادم آن را تلخ کنم. بنابراین نه مثل قهرمان‌هایی که صحنه را در اوج ترک می‌کنند، اما به هرحال صحنه‌ ادبیات کودک نوجوانان را ترک کردم و برای بزرگترها نوشتم از آن پس. کاری که به هیچ وجه طبیعی نبود چرا که اولین کتاب من برای این گروه سنی، علاوه بر درخشش در کشور خودم و بردن تقریبا همه جوایز کتاب سال (از کانون پرورش کودکان و نوجوانان گرفته تا وزرارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و جوایز خصوصی و مجلات)، دو جایزه‌ جهانی سوییس را هم کسب کرده بود.

برای دریافت جایزه‌ اول، خیلی دنبالم  گشته و مرا نیافته بودند. بنابراین مراسم به طور سمبلیک و با حضور عکسی از من در کتاب‌خانه‌ی مرکزی برن برگزار شده بود، خبر جایزه‌ دوم را اما به طور تصادفی در اتوبوسی دیدم. مردی در حال خواندن روزنامه‌ همشهری بود که در آن نوشته شده بود یک نویسنده‌ ایرانی برنده‌ کتاب سال سوییس شده. بعد از به مقصد رسیدن اتوبوس، از آنجایی که من هم قبلاٌ برنده‌ جایزه‌ای در سوییس شده بودم، کنجکاو شدم و رفتم و روزنامه را خریدم تا ببینم این شخص کیست و با کمال تعجب، دوباره نام خود و قصه‌های سبلان را خواندم و البته چند روز بعد، خبر را از کانال‌های رسمی، به اطلاع من هم رساندند و این بار هرچند به سختی، اما توانستم برای دریافت جایزه و شرکت در مراسم، به سوییس بروم...

 پیش از این، این مجموعه به انگلیسی و عربی و آلمانی هم ترجمه شده و قرار است به ترکی هم ترجمه بشود.

 بعد از گذشت این همه سال، من هنوز هم قصه‌های سبلان را دوست دارم. تاکنون سه جلد از آن در ایران  منتشر شده و من اگر بار دیگر به نوشتن ادبیات نوجوان برگردم، بی‌شک این را مجموعه را تا مقطع پیرزوی انقلاب اسلامی ایران، پی خواهم گرفت.  

نظر شما