شناسهٔ خبر: 52309 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تاریخ قرن بیستم از منظر راست

در نظر بسیاری از مورخان و منتقدانش تفسیر و روایتی که نولته از تاریخ فاشیسم ارائه می‌دهد مستقیم یا غیرمستقیم درصدد تبرئه نازیسم است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ ارنست نولته، تاریخ‌نگار تجدیدنظرطلب آلمانی، (٢٠١٦-١٩٢٣) یکی از تاریخ‌نگاران بنام معاصر است که بیشتر به اظهارنظرهای جنجالی‌اش درباره تاریخ فاشیسم، جایگاه نازیسم و هولوکاست شهره است. او در دهه ۱۹۶۰ به‌عنوان پژوهشگر برجسته فاشیسم شهرت یافت. تفسیر او از موقعیت تاریخی ناسیونال‌سوسیالیسم در دهه ١٩٨٠ به بحث‌ها و درگیری‌های بسیاری منجر شد که به «جدل مورخان» معروف است. او در روایت خود نازیسم و بلشویسم را یکی‌ می‌گرفت و نازیسم را واکنشی به کشتار بلشویک‌ها می‌دانست. در نظر نولته، فاشیسم یکی از اشکال مقاومت و واکنش در برابر مدرنیته بود و چون آدولف هیتلر یهودیان را با مدرنیته یکسان و هم‌هویت می‌پنداشت، پس نسل‌کشی یهودیان را به‌منزله مقابله با مدرنیته در سیاست‌های حزب نازی موجه می‌دانست. ادعای او در این‌خصوص که به‌زعم بسیاری، یکی از منابع مهم در زمینه فاشیسم‌پژوهی است به‌طور خلاصه چنین بود: هراس از کمونیسم بود که نازیسم را به وجود آورد. بااین‌حال، با وجود تمام چالش‌هایی که آرای او به بار آورد، نولته از معدود متفکرانی است که فاشیسم را به‌عنوان پدیده‌ای عام با رویکردی غیرمارکسیستی بررسی می‌کند و ازاین‌رو، مطالعه آثار او ضروری است. اگرچه در نظر بسیاری از مورخان و منتقدانش تفسیر و روایتی که نولته از تاریخ فاشیسم ارائه می‌دهد مستقیم یا غیرمستقیم درصدد تبرئه نازیسم است. از آثار نولته تاکنون کتاب «جنبش‌های فاشیستی: بحران نظام لیبرال» منتشر شده و به‌تازگی نیز کتاب کوتاهی از او ترجمه و منتشر شده است: «قرن بیستم: ایدئولوژی‌های خشونت». این کتاب کم‌حجم‌ترین اثر در میان آثار ارنست نولته است. کتاب حاصل درسگفتارهای نولته در دهه ١٩٩٠ برای مخاطبان دانشگاهی و غیردانشگاهی در شهر رم است. بسیاری از اندیشه‌ها و تزهای نولته به صورت مختصر در این کتاب آمده و ازاین‌رو، مدخل مناسبی برای آشنایی با اندیشه‌های نولته است.

کتاب حاضر با بیانی ساده روایتی کلی از ایدئولوژی‌های مهم و تاثیرگذار و البته مخرب ارائه می‌دهد، به تاریخ قرن بیستم از دیدگاه ایدئولوژی‌های خشونت‌طلب یا آماده خشونت می‌پردازد و بیش از همه بر دو ایدئولوژی مهم بلشویسم و ناسیونال‌سوسیالیسم یا فاشیسم دست می‌گذارد. البته نولته تاکید دارد انتخاب این چشم‌انداز به‌هیچ‌عنوان رویکردی نامعمول نیست. اما وجه تمایز اصلی این کتاب با مطالعات قدیمی‌تر دراین‌باره در این نهفته است که دوران توتالیتاریسم به شکل بلشویکی یا فاشیستی در این حدفاصل تمام شده است. اگر بپذیریم که هر بخش تاریخ جهان از انبوهی از تک‌رخدادها و واقعیت‌ها تشکیل می‌شود، در نظر نولته چاره‌ای نیست جز گزینش میان آنها، اگرچه این امر را ناروا می‌داند. او معتقد است این گزینشگری بنیادی‌ترین کار همه تاریخ‌نگاران است حتی اگر آنها در حوزه‌ای بسیار کوچک در مقام کارشناس و پژوهشگر طراز اول شناخته شوند. به اعتقاد نولته، این نوع گزینش‌گری برای هیچ موضوعی - مگر برای تاریخ جهان در کلیت آن - به اندازه موضوع بررسی قرن بیستم تا این اندازه ضروری و درعین‌حال درخور نقد نیست. کتاب حاضر می‌کوشد این کلیت را از منظر نخستین نظریات درباره بلشویسم، فاشیسم و ناسیونال‌سوسیالیسم و درمجموع توتالیتاریسم بررسی کند. البته نولته در پیشگفتار تاکید می‌کند که به‌هیچ‌عنوان قصد ندارد در این کتاب به تاریخ جهان با این هدف بپردازد که هم خطوط کلان تاریخ را شناسایی و هم تا حد امکان به بیشترین رخدادها و واقعیت‌های آن اشاره کند و سپس در صورت نیاز با توجه به میزان اهمیت به تحلیل‌شان هم بپردازد. کتاب را می‌توان نه جستاری تخصصی بلکه تلاشی در نظر گرفت که تاریخ ایده‌های قرن گذشته را که در نظر نویسنده تا حد زیادی تاریخ ایدئولوژی‌هاست به بحث بگذارد. به عبارت دیگر، نویسنده امید دارد این موضوعات دوباره از فضای آکادمیک به ساحت عمومی گسترده‌تری برسند.
نولته در مقدمه کتاب انتقادات بسیاری به اریک هابزبام وارد می‌کند و روایت او از تاریخ قرن بیستم را آلوده به ایده‌های چپ‌گرا می‌داند. او می‌کوشد نشان دهد روایت هابزبام از تاریخ قرن بیستم بی‌طرفانه نبوده و کوشیده جهان را در نسبت با انقلاب روسیه روایت کند. حال آنکه نولته تلاش غیرمستقیم و گاه مستقیم خود را در تبیین نقش فاشیسم در فجایع قرن بیستم بی‌طرفانه می‌داند. چون طبق روایت نولته نه‌تنها نازیسم و بلشویسم یکی‌ بوده‌اند، بلکه نازیسم واکنشی بوده به کشتار بلشویک‌ها. به اعتقاد او، اگرچه هابزبام به تبلیغاتچی محض حزب خود بدل نشد و آثار تاریخی او درباره جنبش کارگری و کاپیتالیسم همواره به‌منزله کارهایی علمی پذیرفته شده‌اند، او هیچ‌گاه باورهای پایه‌ای خود را پنهان نکرد و بدون شناخت از مارکس و بدون فهم همدلانه کمونیسم لنینیستی نمی‌توانست اثری با عنوان «تاریخ جهان در قرن بیستم» بنویسد. او البته در مقدمه تاریخ‌نگاران دیگری را نیز که روایتی از تاریخ قرن بیستم داده‌اند نقد می‌کند و مدعی است ویژگی اصلی این کتاب در مقایسه با آثار مشابه در این زمینه، رویکرد تاریخ‌نگاری آن است. چون به تصور نولته نگارش تاریخ باید صرفاً امری بدون داوری‌های شخصی و تفسیر به رأی باشد که آن را جنبه‌ عینی می‌نامند. در نظر نولته هیچ تاریخ‌نگاری حق دخالت‌دادن ذهنیات خود را مانند یک نویسنده رمان ندارد. اما اینکه این امر اساساً تا چه حد ممکن است خود پرسشی بنیادی است. ازاین‌رو، نولته اذعان دارد نگارش تاریخ تلفیقی از امر ذهنی و عینی است. نویسنده پس از این مقدمه، در فصل اول به روایت و بحث پیرامون شکل‌گیری نظام لیبرال اروپا می‌پردازد، از این جهت که این شکل حکومت، دولت‌داری و زندگی در به‌اصطلاح دموکراسی غربی با همه اشکال دیگر حکومت و دولت‌داری کاملاً متفاوت است. نولته سپس تحولات اروپا را از سال ١٩١٧ و پیدایش انقلاب روسیه و بلشویسم و در سال‌های بعد، جنگ‌های جهانی و پیدایش فاشیسم و ایدئولوژی‌های دیگر بررسی می‌کند. در فصل بعد به نظریه‌هایی پیرامون پیدایش فاشیسم و بلشویسم و توتالیتاریسم اشاره می‌کند و سپس به نقد و بررسی استالینیسم و هیتلریسم به‌عنوان رژیم‌های دوران جنگ جهانی دوم می‌پردازد. نولته با روایتی که از چشم‌انداز دوران پس از ١٩٤٥ ارائه می‌کند، کتاب را پایان می‌دهد.

نظر شما