شناسهٔ خبر: 52411 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ناتوانی در اوج قدرت/ آلبرت سرا از «مرگ لویی چهاردهم» می‌گوید

اغلب از من پرسیده می‌شود که با توجه به اینکه ٤١ سال بیشتر ندارم، چرا فیلمی در رابطه با سالخوردگی منتهی به مرگ ساخته‌ام و من همیشه جواب داده‌ام: نمی‌دانم!

فرهنگ امروز/ ترجمه، سروش شکوئی‌پور: اغلب از من پرسیده می‌شود که با توجه به اینکه ٤١ سال بیشتر ندارم، چرا فیلمی در رابطه با سالخوردگی منتهی به مرگ ساخته‌ام و من همیشه جواب داده‌ام: نمی‌دانم! البته من از اینکه انسان‌های قدرتمند را زیر سایه مرگ ببینم، درحالی‌که آنها از قرارگرفتن در چنین شرایطی می‌ترسند، لذت می‌برم؛ نوعی لذت همراه با احساس گناه! اما به‌هرحال من این تضاد را دوست دارم؛ اینکه در اوج قدرت باشی اما احساس کنی که این قدرت فایده‌ای برایت ندارد؛ احساس عجز و بی‌اثربودن و در نهایت مرگ و پایان زندگی. در رابطه با این موضوع یک جمله کوتاه در فیلم وجود دارد؛ در صحنه‌ای که پادشاه با کودک درحال صحبت‌کردن است و به او می‌گوید: «از حرص و ولع من در دو چیز هیچ‌گاه تقلید نکن. یکی ساختن بناها و دیگری جنگ». بله، درست می‌گوید! آن سال‌ها، دوران آغاز انحطاط دولت، فساد مالی و ورشکستگی بوده است. این جمله درواقع به این معناست که اگر شما کسی باشید که از ذخایر ملی پول قرض گرفته باشید و آن را پس ندهید، شما هم فردی بی‌فایده و مُرده هستید.
مهم‌ترین مسئله برای من در ساخت «مرگ لویی چهاردهم» تمرکز روی مقوله رنج‌کشیدن و جان‌کندن و صمیمیت و دلسوزی بود؛ همین‌طور چگونگی به‌تصویرکشیدن این فرایند. این موضوع چیزی نیست که بتوان از طریق درام و داستان به آن پرداخت. به‌همین‌دلیل فیلم پر است از قاب‌هایی با نمای نزدیک، نگاه‌های خیره به کاراکتر، به چشم‌ها و به آشفته‌حالی کاراکترها. بله، درام در اینجا کارکردی ندارد، بلکه همان‌طور که ژان دوشه١ درباره فیلم قبلی من گفته، نقش بازیگر در اینجا بسیار مهم می‌شود. درواقع دراماتولوژی حضور؛ حضور یک بازیگر برای اینکه به درد و رنج عینیت ببخشد چراکه ما به هیچ طریق دیگری نمی‌توانیم نشان دهیم که کاراکتر الان چگونه زندگی می‌کند، به چه چیزی فکر می‌کند، در مواجهه با درد چه تغییری در صورتش ایجاد می‌شود و... همه ما حقیقت را درباره لویی چهاردهم می‌دانیم. اینکه او که بود، چگونه زندگی کرد و چگونه مُرد. برای ساختن یک فیلم تاریخی، باید به این نکته توجه زیادی کرد که نتیجه کار شبیه یک کلیشه از کار درنیاید و این مهم‌ترین وظیفه فیلم‌سازی است که می‌خواهد یک فیلم تاریخی بسازد. من به‌شخصه در این موارد ترجیح می‌دهم با بازیگران حرفه‌ای کار کنم. روش کار من دیوانه‌وار است! به‌عنوان مثال برای فیلم‌برداری از سه دوربین به‌طور هم‌زمان و مداوم استفاده می‌کنم که هیچ‌کدام دوربین اصلی نیستند. هرکدام در جهت‌های مختلف تصاویر را ضبط می‌کنند، ممکن است یک دوربین صحنه‌ای را بگیرد که لحظاتی پیش دوربین دیگر آن را ضبط کرده بود، ممکن است هم‌زمان درحال فیلم‌برداری از یک صحنه از جهات گوناگون باشند و چیزهایی مانند این. من این روش را دوست دارم و بازیگر باید بتواند با این منطق (یا با این بی‌منطقی!) کنار بیاید؛ همچنین با این موضوع که من چندان تمایلی به صحبت‌کردن با بازیگر در سر صحنه فیلم‌برداری ندارم. درباره «مرگ لویی چهاردهم» نیز همین روش را به کار بردم و ما هیچ تمرینی قبل از فیلم‌برداری با ژان پیر لویی انجام ندادیم. اولین روز فیلم‌برداری، اولین روز زندگی او به‌عنوان لویی چهاردهم بود. او روی تخت دراز کشید، فیلم‌برداری را شروع کردیم و ١٥ روز بعد کار تمام شده بود. این شرایط یک چالش برای بازیگر نیز به‌شمار می‌رود؛ زیرا او اطلاع چندانی از آنچه مدنظر من است، ندارد و اینکه من از آنها می‌خواهم به شکلی افراطی منفعل و بی‌روح بازی کنند؛ حتی در مواقعی هیچ کاری انجام ندهند. از نظر من برای رسیدن به «هیچ»، بازیگر باید کارهای زیادی انجام دهد! باید فکر خود، احساسات خود، غم و خشم خود را کنترل کند. می‌دانم ایده‌ای که در ذهن دارم شاید از نظر دیگران پوچ و بی‌معنی باشد، اما من هرگز از ایده‌هایم دست نمی‌کشم، حتی اگر آنها احمقانه به‌نظر بیایند. «مرگ لویی چهاردهم» برای من یک تجربه مهم فرمال بود. تنها دغدغه‌ام منطق زیبایی‌شناسانه‌ای بود که باید خلق می‌کردم. اگر شما فیلم را دیده باشید، حتما متوجه این موضوع شده‌اید که به‌ویژه در ٤٥ دقیقه پایانی چقدر همه‌چیز تکراری است. این شرایط شاید حس خوبی در بیننده ایجاد نکند، اما برای من این موضوع اهمیتی نداشت. من تصاویر را یکی پس از دیگری پشت سر هم قرار می‌دهم؛ مثل یک کارخانه و هیچ‌گاه به تأثیری که این تصاویر بر روح بیننده آنها خواهد گذاشت، فکر نمی‌کنم.
در این فیلم شخصیتی وجود دارد که دیگران از واژه شارلاتان برای توصیفش استفاده می‌کنند؛ کسی که علمی در زمینه پزشکی ندارد و با اکسیر و نوعی شاعرانگی به دنبال درمان درد است. جالب است بگویم که این شخصیت از لحاظ تاریخی کاملا واقعی است و ساخته و پرداخته ذهن من نبوده. صحنه‌ای را در فیلم به یاد بیاورید که پزشکان از پادشاه درخواست می‌کنند که او را دستگیر کند و به زندان باستیل بفرستد. آنها طوری وانمود می‌کنند که انگار او مسبب وخیم‌ترشدن حال پادشاه است و نمی‌خواهند بپذیرند که در قطع‌نکردن پا، دچار اشتباه شده‌اند. آنها تمام روش‌های به‌زعم خود علمی را به‌کار می‌برند اما درنهایت نه روش‌های علمی و نه روش‌های نامعقول نمی‌تواند درد پادشاه را درمان کند و این همان عجزی است که از آن سخن گفتم؛ قدرت نامتناهی و زندگی محدود، بدن فناپذیر و شرایطی که هیچ قدرتی برای تغییردادنش وجود ندارد. نمی‌توان روح را از یک بدن به بدن دیگری منتقل کرد. شما هرچه باشید، هر چقدر قدرتمند باشید، درنهایت باید سرنوشت خود را که همان عجز و ناتوانی است، بپذیرید.
پی‌نوشت:
١ - Jean Douchet

روزنامه شرق

نظر شما