شناسهٔ خبر: 52600 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اسلام آزادی را اصل نمی‌داند و آن را در چارچوب عدالت تعریف می کند

آزادی در جهان اسلام اصل نیست و در چارچوب حق و عدالت تعریف می شود در حالی که در مغرب زمین همه امور از جمله عدالت و حق را آزادی تعیین می کند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی از قاسم پور حسن در مورد آزادی و عدالت است که در ادامه می خوانید؛

مسئله عدالت در همان دوره نخست حکومت پس از پیامبر اکرم(ص) مهمترین مفهومی بود که مورد اختلاف دیدگاه صحابه و مسلمانان واقع شد. دو دیدگاه عمده در این باب وجود داشت؛ دیدگاهی که عدالت را تابعی از قدرت قرار می داد معتقد بودند که عدالت بدون استقرار قدرت امکان پذیر نیست لذا بر اساس حکومت و قدرت سیاسی باید عدالت را تعریف کرد.

 این دیدگاه کسانی بود که قدرت سیاسی را در اختیار داشتند و در آثارشان هم راه پیدا کرد؛ آثاری که می شناسیم و عمدتاً تحت عنوان احکام السلطانیه نوشته می شد. برخی متفکران دوره نخست در ۴۰۰ سال اول عدالت را به همین مفهوم می گرفتند. چنین دیدگاهی از عدالت در دیدگاه غزالی و فخر رازی هم راه پیدا کرده بود.

در دیدگاه دوم که تفکر شیعی بر آن اصرار داشت و برگرفته از اندیشه های امیرالمؤمنین و به خصوص خطبه ۲۱۶ نهج البلاغه بود هرم تعریف عدالت کاملاً تغییر پیدا کرد. در این تقریر عدالت خودش یک معیار بود و قدرت تابعی از عدالت تعریف می شد و سه عنصر مهم حق، عدالت و قدرت وجود داشت.

در خطبه ۲۱۶ امیر المؤمنین(ع) می فرماید بزرگترین مسئله در باب مناسبات اجتماعی و سیاسی انسانها با حکومت مسئله حق است. اگر همه انسان ها به حق و حقوق احترام بگذارند در آن صورت، پرچمهای عدالت ظاهر می شود و سنن دین جاری می شود. پس از آن است که می توانیم امیدوار باشیم قدرت بقا خواهد داشت. این مسئله بیانگر آن است که حق مهمترین مسئله است. حق اوسع و گسترده ترین مفهوم را داشت به دنبالش عدالت تعریف می شد و بر اساس آن قدرت شکل می گرفت. در تفکر شیعی، عدالت بالاتر از قدرت بود لذا باید قدرت بر اساس عدالت شکل می گرفت پس در جهان اسلام این دو دیدگاه همواره در مناقشه و چالش با یکدیگر بودند و به همین اساس هم نظریه پردازی می شد.

آزادی مؤلفه هایی دارد که آن را باید متأخر و مربوط به ۱۵۰ سال اخیر بدانیم. بنابراین چیزی که وجود داشت بحث عدالت و اختیار و عدالت و اراده و عدالت و قدرت بود. بیشترین نظریه پردازی در باب عدالت و قدرت شکل گرفته بود. ما باید عدالت را فائق و متقدم بر قدرت بدانیم یا قدرت است که تعیین می کند چه تعریفی از عدالت بدست دهیم. طبیعتاً دو گفتمان متفاوت شکل گرفته بود.

عدالت است که بیان می کند آزادی مفهومش چیست در حالیکه در مغرب زمین آزادی برتر از عدالت است. جان رالز در کتاب تئوری عدالت معتقد است که در دموکراسی و لیبرالیسم آزادی را اصل قرار دادیم و عدالت را نه تابع آن بلکه اصلاً فراموش کردیم. پس آزادی ای که امروز درباره اش حرف می زنیم فراگیرتر از عدالت است. ولی تفکر دینی ما همواره در گفتمان دوم که عدالت خود معیاری بود در میان متفکران شیعی چیزی بالاتر از اراده یا در دیدگاه اخیرتر بالاتر از آزادی قرار می گیرد. عدالت است که روشن می کند معنای آزادی چه آزادی های سیاسی، چه فکری، چه اجتماعی و چه معنوی باید چگونه باشد.

نشان دهنده این است که یک تمایز و تفاوت اساسی میان عدالت و نسبتش با آزادی در جهان اسلام و غرب قائل هستیم. در جهان اسلام آزادی اصل نیست و در چارچوب حق و عدالت تعریف می شود در حالیکه در مغرب زمین همه امور از جمله عدالت و حق را آزادی تعیین می کند. لذا نسبت آزادی و عدالت در غرب یک نسبت اصل و فرع و عام و خاص است همچنانکه رالز به این مسئله اعتراف می کند و در کتابش به آن پرداخته است.

مهمترین مشکلی که امروز در مورد دموکراسی و لیبرالیسم داریم همین است که عدالت جایگاه روشنی ندارد. باید بر اساس دموکراسی و آزادی تعریف شود و همین امر باعث می شود که با عدالت نحیف و لاغر در مغرب زمین مواجه باشیم. در حالیکه مهمترین اصل در دنیای اسلام بر اساس تفکر شیعی و با توجه به تفکر پیامبر(ص) و امیر المؤمنین(ع) مسئله عدالت است. اگر در جامعه اسلامی حکومتی به عدالت بی اعتنایی کرد چیزی از حَکم ها و سنن دین را نخواهد دید. چنانچه امیرالمؤمنین عنوان می کند اگر عدالت فراموش شود نمی توان انتظار داشت که جامعه به دین عمل بکند. لذا حتی سنن دین هم در پرتو عدالت جاری خواهند شد.

نظر شما