شناسهٔ خبر: 53158 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

چگونه حافظه خیانت می‌کند؟/ شکل‌های زندگی: درباره جولین بارنز و «درک یک پایان»

درک یک پایان واجد این سؤال مهم نیز است که آیا زندگی‌کردن در زمانه مملو از «انباشتگی»٨ و «ناآرامی»٩ زیستنی اخلاقی است؟ آیا نارسائی حافظه که ایدریئن از آن می‌گوید همانا ناتوانی حافظه و یا به تعبیر دقیق‌تر خیانت حافظه برای ارائه واقعیتی هماهنگ و سرراست از گذشته، تاریخ و خاطره نیست؟

فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):

١ گوستاو فلوبر از جمله نویسندگانی است که مصالح ادبی او نه صرفا دنیای بورژوازی که طیفی گسترده از تمامی اقشار اجتماعی را دربر می‌گیرد. با فلوبر و به‌ویژه رمان «مادام بوواری»، جهان رمان، جهانی دموکراتیک با شرکت خیل وسیعی از طبقات اقشار گوناگون مردم می‌شود، چیزی که تا قبل از فلوبر سابقه نداشت. گسترش زندگی شهری که با ورود خیل وسیعی از مردم به صحنه اجتماع همراه بود و به موازات آن تولید انبوه چیزها و اشیا که لازمه چنین زندگی شهری است بالطبع نوع دیگری از ادبیات را اقتضا می‌کرد که فلوبر چه در زمانه خود و چه اکنون استاد مسلم چنین اقتضائاتی است. فلوبر با مهارتی کم‌نظیر در کشف جزئیات و ارائه آنها، همچنین به تأمل در جزئی‌ترین امور نیز می‌پرداخت. فلوبر این حقیقت دموکراتیک را دریافته بود که در «رنگ‌های سایه روشن همان‌قدر حقیقت نهفته است که در رنگ‌های تند»١. توجه به جزئیات و مهم‌تر از آن، ایفای نقش به وسیله امور جزئی لازمه سیاست فلوبری است. مثال مشهوری که می‌توان زد توصیف دقیق و همراه با جزئیاتی است که او از فی‌المثل کلاه شارل بوواری ارائه می‌دهد. تا قبل از فلوبر، خوانندگان رمان عادت نداشتند که به هنگام خواندن رمان چنین جزئیات پیش‌پاافتاده و غیرمتعارفی را دنبال کنند. شاید با ظهور فلوبر بود که زبان در عرصه ادبیات اهمیتی بلامنازع پیدا کرد. تنها چنین زبانی قادر است چنین توصیفات دقیقی ارائه دهد. تنها از آن پس است که زبان، تمامی توجه را به خود معطوف می‌کند. اما گذشته از اهمیت زبان و به‌طورکلی سبک نزد فلوبر، این‌گونه توجه به جزئیات و اهمیت به آنها به جهان‌بینی فلوبر نیز ربط پیدا می‌کند، یعنی به این موضوع که از قضا جزئیات و چیزهای پیش‌پاافتاده‌اند که تأثیری اساسی در زندگی آدم‌ها، در خوش‌بیاری و یا شوربختی‌شان دارند. «چیزی که مایه شوربختی می‌شود، بداقبالی‌های بزرگ نیست، چیزی که سبب خوشبختی می‌شود، اقبال بلند نیست، بلکه رشته‌ای ظریف و لمس‌ناشدنی از هزاران اتفاق ناچیز، ‌هزار نکته کوچک پیش‌پاافتاده است که زندگی را قرین آرامشی دلپذیر و یا آشوبی جهنمی می‌کند.»٢ بدین‌سان با فلوبر دنیای تازه و جدیدی در مقابل خوانندگان گشوده می‌شود که در آن توجه به چیزی کوچک و بی‌اهمیت همان اندازه اهمیت پیدا می‌کند که توجه به چیزی که تا قبل از این با اهمیت و مهم جلوه می‌کرد.
گوستاو فلوبر در جهان ادبیات از جمله نویسندگان تأثیرگذار است، او بسیاری را متأثر از ایده‌های درخشان خود کرد. یکی از آنان جولین بارنز، نویسنده معاصر انگلیسی است. بارنز در نوشته‌هایش و از جمله در مهم‌ترین رمانش «درک یک پایان» ایده‌های فلوبری را دستمایه کار خود قرار می‌دهد. درک یک پایان داستانی کاملا رئالیستی از آدمی کاملا معمولی است که در آن بارنز همچون استادش فلوبر، روایتی از یک زندگی سپری‌شده را با تمامی جزئیاتش وصف می‌کند. از نظر بارنز نیز فلسفه وجودی ادبیات همه آن است که جهان را چنان که هست با تمامی جزئیات آن به تصویر بکشد. او همچون فلوبرِ محبوبش بر این باور است که در ارائه یک واقعیت، بایستی حتی به اموری پیش‌پاافتاده نیز توجه کرد تا با این سیاست بتوان جهان را که تا قبل از آن در دسترس عموم نبوده در دسترس همگان قرار داد. او در حین توجه به مضمون رئالیستی رمان‌هایش، در نهایت تمامی توجه خود را همچنان به «سبک» به مفهوم دقیق آن معطوف می‌کند. تا به‌واسطه قدرت بی‌بدیل «سبک» پرتویی درخشان به جهان پیرامون با تمام حواشی و روابطش افکنده شود. الگوی بارنز، فلوبر و عمدتا مادام بوواری و حاشیه‌های پیرامون آن  است که فلوبر با صداقتی کم‌نظیر به ارائه آن می‌پردازد. گویی فلوبر می‌خواهد حقیقتی بزرگ را به نمایش درآورد، هرچند که «حقیقت بزرگ» از نظر فلوبر اتفاقا زندگی اما بوواری با تمامی جزئیات و پستی‌وبلندی‌های معمولش است.
٢ برای بسیاری خاطره، کنشی است که حافظه انجام می‌دهد تا به‌واسطه آن به تکه‌های دور و نزدیک و جداازهم گذشته نظم و انسجام ببخشد، تا که گذشته در قالب روایتی درست و سرراست تماما در لحظه حال اعاده و به زبان اکنون راوی داستان روایت شود. اما این کار برخلاف تصور به سادگی انجام نمی‌شود و گذشته دور و نزدیک چنان که سپری شده اعاده نمی‌گردد. از طرفی زمان* به‌مثابه حلالی قوی چنان گذشته را در خود حل می‌کند و آن را به شکل‌های دیگر درمی‌آورد که بازیابی «روح» گذشته چندان به سادگی نیست. اما این همه ماجرا نیست، حافظه به‌مثابه نحوه اتصال به گذشته بخش دیگر ماجرا است. واقعیت آن است که «حافظه» که وظیفه به‌یادآوردن گذشته را برعهده دارد به‌هیچ‌وجه بی‌طرف عمل نمی‌کند. حافظه برای فراخواندن قسمی از خاطره بالاجبار قسمت دیگر را پس می‌زند. او گذشته را چنان می‌خواهد ارائه دهد که به اکنون راوی خویش مشروعیت بخشد. بدین‌سان با دستبرد حافظه به گذشته و یا به تعبیری دقیق‌تر با خیانت حافظه، گذشته، تنها در قالب آنچه راوی می‌خواهد که غالبا اموری عادی و فاقد اهمیت و به‌هیچ‌وجه نسخه اصل نیست ارائه می‌شود. با ممیزی حافظه البته بخش مهمی از گذشته سپری‌شده به محاق رانده می‌شود و داخل پرانتز گذارده می‌شود.
جولین بارنز در رمان «درک یک پایان» یکسر به مقولاتی مهم مانند خاطره، تاریخ و حافظه می‌پردازد. شاید توجه به همین مقولات باشد که بارنز را ترغیب به انتخاب عنوان مناسبی برای رمانش کرده باشد: «درک یک پایان»** تمام مضامین گفته‌شده را یک‌جا در اختیار دارد. مساله بارنز پاسخ به این سؤال جدی است که آیا اساسا درک کامل یک «پایان» می‌تواند ممکن باشد؟
درک یک پایان رمانی است که سیر حوادث و اتفاقات در آن زود به پایان می‌رسد، و آنچه باقی‌ می‌ماند و هرگز به پایان نمی‌رسد تأثرات و تألمات زندگی‌های به‌پایان‌رسیده است. تونی وبستر، راوی داستان، تنها در پایان شکل‌هایی از زندگی سپری‌شده است که درصدد برمی‌آید تا «تأثیرات ذهنی»٣ به‌جامانده از آن یعنی دوستی‌ها و روابط عاشقانه و رابطه‌اش با ورونیکا را مورد سنجش قرار دهد و به آن خاطره‌ها در هر حال نظم و انسجام بخشد. راوی از همان سطرهای آغازین کتاب به اهمیت «زمان» پی می‌برد و درمی‌یابد که چندان نمی‌تواند تصوری درست از خاطره‌های به‌جامانده از زمان داشته باشد زیرا که «زمان ما را در خود می‌گیرد و شکل می‌دهد.»٤ بااین‌حال راوی می‌خواهد و همه تلاش سال‌های آخر عمرش در پی آن است که «نسبت به تأثیرات ذهنی برجامانده از آنها (خاطره‌ها) صادق باشد.»٥ آیا می‌تواند؟
ورونیکا و ایدریئن دو شخصیتی هستند که راوی سخت متأثر از آنان است، زیرا زندگی‌اش با حضور و روابط فیمابین میانشان شکل گرفته است. از نظر ایدریئن «تاریخ یقینی است که در نقطه تلاقی نارسائی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل می‌شود.»٦ او این عبارت را در پاسخ به معلم خویش که از وی می‌پرسد «تاریخ چیست؟» می‌گوید. این عبارت در همان صفحات آغازین دوبار تکرار می‌شود. شاید مساله مهم کتاب تاریخ (خاطره‌) و به تعبیری که نویسنده می‌گوید نارسائی حافظه باشد.
٣ بارنز بر این باور فلوبری است که «رمان فقط برای این نوشته نمی‌شود (یا به این دلیل ارزش ندارد) که خواننده را مجذوب و پیگیر روایت زندگی شخصیت اصلی خود کند. آنچه به رمان اعتبار می‌دهد، شیوه بیان و دقت به تنش‌های روایی در مناسبات افراد و اشاراتی به زندگی معنوی و درونی شخصیت‌ها است که بتواند دست‌کم به سویه‌هایی از آن زندگی وجه همگانی و انسانی بدهد... شگردهای بیان بارها مهم‌تر از موضوعی است که بیان می‌شوند»٧. اما بارنز به‌رغم رعایت سبک به شیوه فلوبری و ارائه جزئیات، رمانی خواندنی نیز ارائه می‌دهد که در آن درعین‌حال به رعایت مهم‌ترین مسائل فلسفه اخلاق نیز می‌پردازد.
درک یک پایان واجد این سؤال مهم نیز است که آیا زندگی‌کردن در زمانه مملو از «انباشتگی»٨ و «ناآرامی»٩ زیستنی اخلاقی است؟ آیا نارسائی حافظه که ایدریئن از آن می‌گوید همانا ناتوانی حافظه و یا به تعبیر دقیق‌تر خیانت حافظه برای ارائه واقعیتی هماهنگ و سرراست از گذشته، تاریخ و خاطره نیست؟ آیا تونی وبستر همچون هر راوی‌ای می‌تواند نسبت به تأثرات ذهنی برجامانده از خاطره‌ها صادق بماند؟ آیا «اکنون مشروعی» که راوی با خیانت حافظه در پی تحقق آن است مشروعیتی اخلاقی است؟ آیا در زمانه ناصادق به تعبیر برشت می‌توان صادقانه زیست؟
پی‌نوشت‌ها:
* «زمان» مساله جولین بارنز در نگارش رمان‌هایش است، «هیاهوی زمان»، رمان دیگری از اوست که در آن به زمان از بعدی دیگر می‌پردازد.
** The sense of an ending عنوان کتاب جولین بارنز با عناوین «درک یک پایان»، «حس یک پایان» و «احساس یک پایان» نیز ترجمه شده است.
١، ٢. عیش مدام، یوسا، ترجمه عبدالله کوثری
٣، ٤، ٥، ٦، ٨، ٩. درک یک پایان، جولین بارنز، ترجمه حسن کامشاد
٧) سه داستان، مقاله‌ای از بابک احمدی به نقل از «اندیشه پویا»

روزنامه شرق

نظر شما