شناسهٔ خبر: 53405 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

چرا باید کلاسیک‌ها را خواند؟

یکی از راه‌های یادآوری میزان شگفتی‌سازی آثار برجسته ادبیات برگشتن به عقب و بررسی اولین نقدهای نوشته شده بر آنهاست.

چرا باید کلاسیک‌ها را خواند؟

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «لولیتا یکی از معدود جسارت‌های آشکار قرن بیستم را یادآوری می‌کند.» این جمله‌ای است که دونالد ملکوم، یکی از منتقدین کتاب نیویورکر در زمان اولین انتشار رمان ولادیمیر ناباکوف در سال ۱۹۵۸ در واکنش به این کتاب گفته است. با گذر زمان حتی بحث‌برانگیزترین آثار هنری هم شناخته‌شده و عادی می‌شوند. یکی از راه‌های یادآوری میزان شگفتی‌سازی آنها نگاه کردن به عقب و بررسی اولین تاثیراتی است که بر دنیا گذاشته‌اند. امیدواریم از این یادآوری لذت ببرید.
 



ناتور دشت: جی.دی. سلینجر
تجسم یک آدم معصوم


برخوردهای هولدن کالفیلد (شخصیت اصلی رمان ناتور دشت) با دنیای خارج عموما بسیار جالب‌اند. همدلی او با خودش غم‌انگیز و ترحم‌آور است. زیر کارهای سطحی مضحک دائمی او گرداب تاریکی وجود دارد که با شدت زیر و رو می‌شود.

اس.ان.بهرمن – ۱۹۵۱



لولیتا: ولادیمیر ناباکوف 
لو، محبوبِ فقیر


این بیشتر جنبه هولناک رمان است که توجهات انتقادی را به خود جلب کرده نه جنبه کمدی آن. این چندان عجیب نیست زیرا ناباکوف با لولیتا یکی از معدود جسارت‌های آشکار قرن بیستم را یادآوری می‌کند.

دونالد ملکوم - ۱۹۵۸




حباب شیشه: سیلویا پلات 
در حال مرگ: یک معرفی‌نامه
 


به دلایلی که خیلی هم نمی‌توانیم خودمان را مقصر بدانیم، برخورد ما با رمان سیلویا پلات نادرست است. حباب شیشه داستانی است که نمی‌توان آن را زندگی‌نامه نخواند.

هاوارد ماس – ۱۹۷۱




در زمان ما: ارنست همینگوی
کتابی با داستان‌های کوتاه بی‌نظیر


آن‌طور که من می‌بینم، سبک آقای همینگوی، این نثری که به استخوان‌های جوان خود چسبیده، در داستان کوتاه بسیار تاثیرگذارتر و بسیار تکان‌دهنده‌تر از رمان است.

دوروتی پارکر – ۱۹۲۷


برج کج و داستان‌های دیگر: کاترین آن پورتر
مایه شگفتی


خانم پورتر به هیچکدام از نقاط طعنه‌آمیز و ملودرامی که در صنعت داستان کوتاه‌های عادی وجود دارد، کاری ندارد؛ او در هیچکدام از الگوها نمی‌گنجد و نشان می‌دهد تحت تاثیر هیچکس نیست.

ادموند ویلسون – ۱۹۴۴



هیچکس اسمم را نمی‌داند: جیمز بالدوین
دشمن درون


هنگام خواندن جیمز بالدوین من به صدای درونم گوش می‌دادم، صدای کسی که از توصیف آنچه بود، جایی که از آن آمده بود و چیزهایی که دیده بود نمی‌هراسید. بالدوین همچنین در نثر پیچیده و احساسی‌اش توانست احساس گناهی را که نسبت به خانواده‌ام دارم به من منتقل کند، خانواده‌ای که برای اینکه خودم شوم مجبور به ترکش بودم.

هیلتون آلس - ۱۹۹۸



پسر بومی: ریچارد رایت
چکش و ناخن


تا به حال هیچکس در امریکا داستانی مثل پسر بومی ننوشته و منتشر نکرده است. این کتاب در طول سه هفته دویست و پانزده هزار نسخه فروخته و طرز فکر امریکایی‌ها درباره تاریخ و نژادپرستی را تغییر داده است.
لوییس منان - ۱۹۹۲

نظر شما