شناسهٔ خبر: 53910 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

هنرمندِ عصر انحطاط/ در حاشیه انتشار دو داستان از توماس مان

«پیشخدمت و شعبده‌باز» در ١٩٣٠ در آلمان منتشر شد. توماس مان در این زمان نویسنده‌ای جهانی و مشهور بود و سالی پیش از آن نوبل ادبی را به دست آورده بود. این داستان اولین اثر توماس مان بعد از کسب نوبل بود و از این‌حیث اهمیتی مضاعف داشته است.

فرهنگ امروز/پیام حیدرقزوینی:

 گئورگ لوکاچ در «جامعه‌شناسی رمان» به این نکته اشاره می‌کند که نویسندگان «کلاسیک ادبیات بورژوایی» زاده تحولات اجتماعی تعیین‌کننده دورانشان بوده‌اند و مسائل اساسی دوران را در  آثارشان بازنمایی کرده‌اند. به اعتقاد لوکاچ، نویسندگان رئالیست مسائل محوری عصرشان را بر مبنای زمانه و فردیت هنری خود بازتاب می‌دهند اما همه این نویسندگان در یک نقطه وجهی مشترک دارند و آن «ریشه داشتن در مسائل بزرگ زمانه خود و نمایش بی‌رحمانه ذات واقعی حقیقت» است. توماس مان یکی از آن نویسندگان آلمانی است که در آثارش تصویری از زمانه‌اش با همه بحران‌های موجود در آن به دست داده است. خود او درباره داستان «پیشخدمت و شعبده‌باز»ش نوشته: ‌«آدم در کار نویسندگی به شخصی‌ترین مسایل خود می‌پردازد و در کمال شگفتی می‌یابد مسئله ملی را مطرح کرده است. به مسئله ملی می‌پردازد، و نگاه کن که به این ترتیب مسئله عام انسانی را به زبان آورده است، آن هم بسیار مطمئن‌تر از آن‌که خواسته باشد مستقیم به مسئله‌ فراملی و جهانی بپردازد». اشاره توماس مان درباره «پرداختن به شخصی‌ترین مسایل خود» در کار نویسندگی، نکته‌ای است که در  بسیاری از آثار او مصداق دارد. به‌جز رمان‌هایی مثل «یوسف و برادرانش» و «دکتر فاستوس»، بخش مهمی از آثار توماس مان دقیقا از زندگی و تجربه شخصی نویسنده برآمده‌اند با این‌حال این آثار پیوندی عمیق با روح زمانه دارند. توماس مان از آن دست نویسندگانی است که به میانجی تجربه‌های زندگی شخصی‌اش به سراغ روایت وضعیت بغرنج زمانه‌اش رفته و خودش گفته است که در داستان‌نویسی نیروی الهام چندانی ندارد. در میان آثار توماس مان،‌ نوول «پیشخدمت و شعبده‌باز» آخرین اثری است که از زندگی نویسنده مایه گرفته است.
محمود حدادی که پیش‌تر آثاری از توماس مان مثل «تریستان»، «تونیوکروگر» و «مرگ در ونیز» را به فارسی برگردانده بود، دو نوول دیگر از او را در یک کتاب ترجمه کرده که این کتاب به تازگی توسط نشر نیلوفر منتشر شده است. حدادی در این کتاب، «نابغه خردسال» و «پیشخدمت و شعبده‌باز» را کنار هم به چاپ رسانده و بر هریک از این داستان‌ها نیز شرحی مختصر نوشته است. «نابغه خردسال» در سال ١٩٠٣ نوشته شده و «پیشخدمت و شعبده‌باز» در ١٩٢٩. اگرچه میان زمان نوشته‌شدن این دو داستان فاصله نسبتا زیادی وجود دارد، اما ویژگی‌هایی مشترک در هر دو وجود دارد که آنها را در پیوند با هم قرار داده است. «نابغه خردسال» به رغم کوتاهی‌ و فشردگی‌اش،‌ از آثار محوری توماس مان است و در آن به روانکاوی رابطه توده و قدرت پرداخته شده و از این حیث با نوول «پیشخدمت و شعبده‌باز» ارتباط دارد.
توماس مان به سیاق بسیاری دیگر از نویسندگان آلمانی دهه‌های ابتدایی قرن بیستم، در وضعیتی بحرانی زندگی کرد و در بسیاری از آثارش می‌توان رد این بحران را دید. جنگ و فاشیسم بحران‌های اصلی دهه‌های ابتدایی قرن بیستم بودند که اروپا را با بحرانی عمیق روبه‌رو کرده بودند. از این‌رو عجیب نیست که توماس مان در تعدادی از آثارش به این مسئله توجه کرده که چطور توده‌های هیجان‌زده انسانی می‌توانند ابزار قدرت قرار بگیرند و حرکت جمعی آنها به‌طور بالقوه این امکان را در خود نهفته دارد که به فاشیسم منجر شود. حدادی در بخشی از مقدمه کوتاهش درباره این موضوع نوشته:‌ «ادبیات آلمانی، دست‌کم از قرن نوزدهم، از نگاه بیم‌آلود به کنش‌های جمعی خالی نبوده است، زیرا از تجربه تاریخ دریافته است که گریز از پاسخ‌گویی، و شانه‌خالی کردن از بار گناهی جمعی آسان است؛ آشفته‌بازاری است که هرکس می‌تواند در فضای غبارآلودش محض انکار خطا خود را در پس دیگری پنهان کند. چنین فضایی خویشتن‌داری انسان‌ها را به آزمونی خطیر می‌کشد، خاصه که اخلاق هم تعریف یا مرجعی یگانه ندارد.»
روایت «نابغه خردسال» نشان می‌دهد که توماس مان پیش از آنکه فاشیسم سربرآورد به رابطه توده و پیشوا توجه کرده و آن را در این داستان کوتاه اما کانونی‌اش بازتاب داده است. کانونی از این جهت که ایده اصلی نهفته در «نابغه خردسال» که به هنر و اجتماع مربوط است، در آثار مشهوری مثل «تریستان» و «تونیو کروگر»، «مرگ در ونیز» و «دکتر فاستوس» نیز دیده می‌شود. در هر دو داستان «نابغه خردسال» و «پیشخدمت و شعبده‌باز» هنرمند بی‌واسطه با مخاطبانش مواجه می‌شود و با توده آدم‌ها ارتباطی دوسویه برقرار می‌کند. «نابغه خردسال» برگرفته از اتفاقی واقعی در زندگی توماس مان است. این اتفاق دیدار توماس مان از یک کنسرت پیانیست یونانی است آن هم زمانی که این هنرمند تنها نه سال داشته است. کنسرتی که در تابستان ١٩٠٣ در مونیخ برگزار شد و داستان مان نیز کمی بعد از آن آماده انتشار بود. توماس مان در این داستان و دیگر داستان‌هایش که درباره هنر و اجتماع است، در وضعیت «هنرمند عصر انحطاط» دقیق شده است. دو دهه بعد از این، یعنی زمانی که فاشیسم به بحرانی همه‌گیر بدل شده بود، توماس مان با روایتی تلخ‌تر و تاریک‌تر «پیشخدمت و شعبده‌باز» را می‌نویسد.
«پیشخدمت و شعبده‌باز» در ١٩٣٠ در آلمان منتشر شد. توماس مان در این زمان نویسنده‌ای جهانی و مشهور بود و سالی پیش از آن نوبل ادبی را به دست آورده بود. این داستان اولین اثر توماس مان بعد از کسب نوبل بود و از این‌حیث اهمیتی مضاعف داشته است. «پیشخدمت و شعبده‌باز» نیز ریشه در تجربه شخصی توماس مان دارد. او در تابستان ١٩٢٦ به همراه خانواده‌اش به ایتالیا سفر کرد؛‌ ایتالیایی که تا مغز استخوان به فاشیسم آلوده بود و توماس مان در سفرش از نزدیک می‌بیند که چطور خارجی‌ستیزی و ملی‌گرایی افراطی در ایتالیا ریشه کرده است. در این سفر گویا توماس مان شعبده‌بازی را می‌بیند که کار اصلی‌اش هیپنوتیزم است و در طول برنامه‌اش چندباری اراده تماشاچیان را سلب می‌کند. اگرچه در «پیشخدمت و شعبده‌باز» نیز به رابطه قدرت و توده توجه شده اما این داستان را می‌توان نقدی تمثیلی بر فاشیسم دانست. توماس مان نگاهی شکاک و بدبینانه به فرهنگ دوران خود داشت و شاید یکی از بهترین نمونه‌های این نگاه او را بتوان در «مرگ در ونیز» دید. «مرگ در ونیز» تصویری از زوال قهرمان این داستان است. زوالی که البته فردی نیست و نشانی است از زوال جمعی فرهنگ در آن دوران چرا که قهرمان «مرگ در ونیز»، گوستاو آسنباخ، نمادی است از نسلی از روشنفکران و نویسندگان آلمانی که خود توماس مان نیز یکی از آنها بوده است. قهرمان «مرگ در ونیز» نویسنده و هنرمندی است که بعد از عمری تلاش در راه حرفه‌اش پیرانه‌سر تن به غریزه می‌دهد و راه نابودی در پیش می‌گیرد و مرگ سرنوشتی است که در پایان برایش رقم می‌خورد. فروپاشی و زوال مفهومی است که از همان اولین رمان توماس مان یعنی «افول خانواده بودنبروک» با او همراه بوده است. حدادی در شرحی که بر داستان «پیشخدمت و شعبده‌باز» نوشته است، به تاثیری که توماس مان از شوپنهاور گرفته بوده اشاره می‌کند و بخشی از مقاله توماس مان درباره فروید را مثال می‌زند که در سال ١٩٣٦ نوشته شده بود:‌ «متافیزیک جهان برآیندی از خواست و تصور، در یک انقلاب تاریک، برخلاف باور هزاره‌ها، در برابر خرد و منطق مبنا را بر اصالت غریزه می‌گذارد. در چنین نگرشی میل به زندگی هسته و جوهره بنیادین جهان شمرده می‌شود و نیروی عقلانی در قبال آن پدیده‌ای است روبنایی، فرعی، و به سهم خود هم‌چون چراغی کورسوز در خدمت این میل و اشتیاق. از نگاه شوپنهاور چراغ خرد نیست که راهنمای زندگی قرار می‌گیرد، بلکه میل به زندگی ما را به پیش می‌راند، میلی که به صورت غریزه‌ای کور، پیش‌بینی‌ناپذیر،‌ ویران‌گر و هیولایی بروز می‌یابد.» در هر دو داستان «نابغه خردسال» و «پیشخدمت و شعبده‌باز»، نشان داده شده که هم کودک پیانیست و هم شعبده‌باز می‌کوشند به شیوه‌های مختلف اراده مخاطبانشان را در هم بشکنند و بر آنها مسلط شوند.

نظر شما