شناسهٔ خبر: 54295 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آیا مصدق مسئول مشکلات امروز ماست؟/ پاسخ کورش احمدی به موسی غنی‌نژاد

آقای غنی‌نژاد بر آن است که مصدق «اقتصاد دولتی در سیاست داخلی» را در ایران رواج داد و اضافه می‌کند که «تحولات بعدی ایران، به‌ویژه جنبه‌های منفی اقتصادی آن؛ یعنی اقتصاد بسته، خودکفا و ضد دنیای خارج، همه تا حدود زیادی ریشه در جریان ملی‌کردن صنعت نفت دارد»؛ اما ایشان هیچ توضیحی درباره چگونگی امر نمی‌دهد.

فرهنگ امروز / کورش احمدی: روزنامه «شرق» با انتشار گفت‌وگویی با دکتر موسی غنی‌نژاد (٢٧ اسفند ٩٦)، نگاهی دوباره و این‌بار با رویکردی انتقادی به یکی از مهم‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر ایران و نقش دکتر مصدق انداخته است. ضمن استقبال از قصد روزنامه مبنی بر مرور نقادانه این دوره، نکاتی را درباره چند موضوع اصلی این مصاحبه به شرح زیر و به نحو خیلی فشرده ذکر می‌کنم:
«اقتصادی دولتی»
آقای غنی‌نژاد بر آن است که مصدق «اقتصاد دولتی در سیاست داخلی» را در ایران رواج داد و اضافه می‌کند که «تحولات بعدی ایران، به‌ویژه جنبه‌های منفی اقتصادی آن؛ یعنی اقتصاد بسته، خودکفا و ضد دنیای خارج، همه تا حدود زیادی ریشه در جریان ملی‌کردن صنعت نفت دارد»؛ اما ایشان هیچ توضیحی درباره چگونگی امر نمی‌دهد. ایشان به‌عنوان اقتصاددان، حتما می‌داند که دوره رضاشاه دوره تأسیس انحصارات دولتی و ناسیونالیسم اقتصادی در ایران بود و سنگ‌بنای تمرکز شدید اقتصادی در آن دوره گذاشته شد. در آن دوره، تمام تجارت خارجی (صادرات و واردات) به انحصار دولت درآمد (قانون ١٣٠٩ و تشدید آن در ١٣١١)، تجارت خارجی و داخلی برخی کالاها مانند تنباکو، چای، شکر، تریاک و... به شرکت‌های انحصاری دولتی سپرده شد,١ اقدامات دیگری نیز در آن دوره مانند اعمال نظام رسمی چندنرخی ارز، انحصار خرید و توزیع محصولات عمده کشاورزی با قیمت‌گذاری دولتی به ضرر کشاورزان و به سود اقشار نوکیسه شهری، ایجاد زیرساخت‌ها و واحدهای تولیدی با درآمد نفت و مالیات غیرمستقیم با مدیریت بوروکراتیک و... صورت گرفت٢. تلاش برای برنامه‌ریزی متمرکز نیز در دوره رضاشاه از ١٣١٦ شروع شد و برنامه اول توسعه از سوی دولت قوام و با حمایت شاه در ١٣٢٦ تهیه شد. ابوالحسن ابتهاج که هیچ سنخیتی با مصدق نداشت، با شعار «شکستن دور باطل فقر به کمک برنامه‌ریزی متمرکز» و با تأکید بر نقش دولت به‌عنوان موتور اصلی رشد، کار خود را از ١٣٣٣ به بعد پی‌گرفت. درحالی‌که در شرایط مالی دشوار در دهه ١٣٤٠، بزرگانی مانند سمیعی، عالیخانی، یگانه، اصفیا و... تحولی عمدتا خارج از مدار اقتصاد دولتی به‌وجود آوردند، این پهلوی دوم بود که در پی افزایش عظیم درآمد نفت در ١٣٥٢، همه رشته‌های آن بزرگان را پنبه کرد و کشور را به مدار اقتصاد دولتی برگرداند.
به‌علاوه، آقای غنی‌نژاد در نظر نمی‌گیرد که ایفای نقشی فائقه در اقتصاد از سوی دولت، تا دهه ١٩٩٠ در بسیاری از کشورها پذیرفته‌شده و حتی مطلوب شمرده می‌شد. حتی در اروپا نیز هنوز سوسیالیسم و مداخله دولت در اقتصاد وجهه داشت و احزاب چپ با برنامه ملی‌سازی به قدرت می‌رسیدند. هم‌زمان با دوره مصدق، کلمنت اتلی، نخست‌وزیر انگلیس، طیف گسترده‌ای از صنایع، بانک‌ها و خدمات عمومی (معادل حدود ٢٠ درصد از کل اقتصاد) را دولتی کرد. در فرانسه نیز بعد از جنگ دوم بخش درخور ‌توجهی از اقتصاد شامل بانک‌ها، شرکت رنو، شرکت‌های برق، گاز، ذغال، راه‌آهن و... ملی شد.
در جهان سوم به طریق اولی مداخله دولت در اقتصاد، ازجمله از طریق «راه رشد غیرسرمایه‌داری»، رایج بود. در روندی معکوس در ایران، اقتصاد دولتی تا حدی در دهه ١٣٢٠ و دوره مصدق تعدیل شد. به قول همایون‌کاتوزیان و برخلاف ادعای آقای غنی‌نژاد، دوره مصدق یکی از بهترین ادوار تاریخ ایران برای بخش خصوصی بود. در این دوره به دلیل سیاست اقتصاد ناچارا بدون نفت، کاهش ارزش ریال (از ٤٠ به صد ریال)، افزایش شدید صادرات غیرنفتی و کاهش شدید واردات به دلیل قطع درآمد نفت، دخالت دولت در اقتصاد کاهش یافت و ازجمله ٧٥ درصد تجارت خارجی در دست بخش خصوصی بود,٤ البته مصدق در دوره تحریم‌ها مجبور شد نوعی راهبرد «جایگزینی واردات» و خودکفایی را به علت قطع ارز نفتی و مسدودشدن ذخایر ایران در حوزه استرلینگ مبنای کار قرار دهد. عجیب است که آقای غنی‌نژاد دولتی‌شدن اقتصاد در دوره رضاشاه و نیز جو زمانه را وامی‌نهد و جنبش به قول ایشان «شکست‌خورده مصدق» را مقصر رواج «اقتصاد دولتی» در ایران و مشکلات شش، هفت دهه گذشته معرفی می‌کند.
«غرب ستیزی مصدق»
آقای غنی‌نژاد معتقد است تفکر مصدق بر مبنای «نوعی ناسیونالیسم رمانتیک توأم با پوپولیسم» بود. به باور ایشان، مصدق «اعتقاد داشت همه مشکلات ایرانی‌ها ناشی از خارجی‌هاست. گفتار غالب در نهضت ملی‌شدن و جریان سیاسی نفت، از این نوع بود... ملت ایران را همیشه در معرض توطئه‌های اجنبی» می‌دید و «علت عقب‌ماندگی را این می‌دانست». غنی‌نژاد مصدق را به «اجنبی‌ستیزی در سیاست خارجی» که «در واقع رویکردی پوپولیستی، اما جذاب برای عامه مردم» است، متهم می‌کند و او را مسئول شکل‌گرفتن «فضایی ضدغربی و ضددنیای صنعتی در کشور ما» با «آثار درازمدت» می‌داند. نسبت‌دادن این‌گونه باورها به مصدق قطعا تحریف تاریخ است. مصدق مطلقا این‌گونه نمی‌اندیشید.
او بی‌شک منتقد سیاست انگلیس در ایران و نیز دشمن ایرانیان همسو با انگلیس بود، اما به لحاظ تفکر، منش و روش هم‌زمان ایرانی و غربی مسلک و سکولار بود. او در فرانسه و سوئیس درس خواند، همراه خانواده در سوئیس زیست و آخرین فرزندش را که معلول بود، به پانسیونی در سوئیس سپرد. به قول یک خبرنگار فرانسوی آرزویش این بود که نوه‌اش در انگلیس درس بخواند و از اروپا و آمریکا همیشه (درست یا غلط) با احترام سخن گفت. سال‌ها مخالفانش رساله دکترای او در مورد ارث در اسلام را به این عنوان که فکر غربی در آن غلبه دارد، وسیله حمله به او قرار دادند. او به خاطر امیدی که به کمک از جانب آمریکا داشت، بسیار مورد انتقاد قرار گرفت و همچنان می‌گیرد. مصدق در سفر ٣٧روزه‌اش به آمریکا در آبان و آذر ١٣٣١، ساعت‌ها و روزها شخصا با مقامات آمریکایی در همه سطوح از معاون وزیر تا رئیس‌جمهور گفت‌وگو کرد. او ضمن مخالفت با سیاست انگلیس در قبال ایران، نظام پارلمانی انگلیس را تحسین می‌کرد و چیزی شبیه به آن را برای ایران می‌خواست. به‌علاوه، با توجه به توسعه چشمگیر روابط با فرانسه، آلمان و ایتالیا، تعامل با صندوق بین‌المللی پول برای نظام اقتصادی بدون نفت، فعالیت اصل چهار آمریکا در ایران، دریافت کمک نظامی از آمریکا، ادامه حضور مستشاران نظامی آمریکایی در ایران در زمان مصدق و... چگونه می‌توان مدعی «غرب‌ستیز»بودن مصدق شد. همچنین راهبرد مشهور به «سیاست کشور سوم» (غیر از دو ابرقدرت زمانه) در تاریخ ایران و پذیرش آن نزد نخبگان جامعه، از جمله مصدق، یکی دیگر از دلایل بی‌پایه‌بودن عنوان «خارجی‌ستیز»بودن مصدق است. هرچند کینه ایرانیان نسبت به انگلیس و روس در گذشته امری واقعی بود و از جمله ریشه در جنگ‌های ایران و روس و دو حمله نظامی انگلیس به ایران در ١٨٣٨ و ١٨٥٦ ٥ و اشغال ایران در جنگ اول و دوم داشت. نظرات مصدق در مورد جهان خارج به وفور در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها و نوشته‌های او موجود و در دسترس است و همه نافی دعاوی آقای غنی‌نژاد. مصدق بی‌شک با شرکت نفت انگلیس و ایران و دولت انگلیس حامی آن مشکل داشت و آن دو را به نقض حاکمیت ملی ایران و حمایت از استبداد داخلی متهم می‌کرد و در پی برچیدن نفوذ آنها در کشور بود.
 «حقوق انگلیس در نفت و منطقه»
آقای غنی‌نژاد معتقد است خواسته‌هایی که در آن زمان مطرح شد، یعنی مدیریت «تمام‌وکمال صنعت نفت به دست ایرانی‌ها نه ممکن بود و نه مطلوب». وی بر آن است که «در آن تاریخ و حتی سال‌ها بعد از آن، چنین چیزی امکان‌پذیر نبود». به گفته او «واقعیت این است که ایران توان مهندسی و مدیریتی اکتشاف و استخراج نفت را نداشت و ناگزیر بود دراین‌باره به خارجی‌ها متوسل شود». این تصور آقای غنی‌نژاد نیز که نهضت ملی در پی مهندسی و اکتشاف و استخراج نفت منحصرا به دست ایرانی‌ها بود، تحریف تاریخ است. مصدق و همفکران او در پی اعمال حاکمیت ملی بر صنعت نفت و تعیین سیاست‌های کلان مانند تعیین میزان تولید، نحوه فروش، دخالت در قیمت‌گذاری و مانند آن بودند که در آن زمان کاملا ممکن بود. به‌طور مثال مکزیک حدود ١٣ سال قبل از ایران (١٩٣٨) اقدام به ملی‌کردن کامل نفت خود و ایجاد شرکت نفت مکزیک (پمکس) کرده و بعد از حدود دو سال تحمل تحریم انگلیس، آمریکا و هلند توانسته بود با کمک آمریکا نفت خود را بفروشد. کشورهای دیگری نیز مانند آرژانتین در ١٩٥٨ و کشورهای عربی در اواخر دهه ١٩٦٠ یا اوایل ١٩٧٠ چنین کردند. هم‌زمان با دوره مصدق، ونزوئلا و کویت قرارداد ٥٠-٥٠ داشتند. بنابراین برخلاف تصور آقای غنی‌نژاد، بحث بر سر «توان مهندسی و مدیریتی اکتشاف و استخراج» نبود، که به خاطر آن ایشان حتی مصدق و همفکران او را «خیال‌باف» و «نادان» می‌خواند. همه قبول داشتند که انجام همه امور فنی در آن دوره به دست ایرانیان ممکن نبود، (که البته علت آن نیز اصرار انگلیس به استفاده از ایرانیان صرفا در کارهای خدماتی بود) اما این توان در سطح بین‌المللی وجود داشت و در صورت عدم شانتاژ انگلیس قابل خریداری بود. انگلیس در مذاکره با ایران بر سر نفت به تعبیر درست مصاحبه‌کننده، همیشه تمامیت‌خواه بود و حاضر به دادن هیچ امتیازی (جز افزودن درصدی به عایدی ایران) نبود، چراکه هنوز باد امپراتوری در دماغش بود و هرگونه عقب‌نشینی را برای خود در دیگر کشورها خسارت‌بار می‌دانست. آقای غنی‌نژاد دو مطلب را با هم خلط می‌کند. چیزی را که مدنظر بود، یعنی اعمال حاکمیت ملی و مدیریت کلان صنعت نفت را مسکوت می‌گذارد و چیزی را که مدنظر نبود، دلیل نادانی و ساده‌لوحی سران نهضت ملی معرفی می‌کند. ایشان به تأکید می‌گوید که «یک انگلیسی که از لندن آمده به مسجدسلیمان در دمای ٥٠ درجه سانتی‌گراد کار می‌کند و از زن و بچه و بهداشت و امنیت و هر چیزی محروم است، دنبال چه آمده؟ آمده به مردم ایران کمک کند؟ ما این‌قدر ساده‌لوح هستیم؟ معلوم است که دنبال منافعش آمده». ما ساده‌لوح نیستیم. اینکه آن فرد انگلیسی که بسیار محترم و کارش بسیار ارزنده بود، بخواهد به درآمدی مکفی از کار شاقش بسنده کند، یک بحث است، اینکه شرکت نفت انگلیس و ایران و دولت انگلیس بخواهند در زدوبند با دربار و آریستوکراسی بومی کنترل سیاسی کشور را در دست داشته باشند، بحثی دیگر. آقای غنی‌نژاد واقعا نمی‌داند که مشکل کجا بود یا خودش را به کوچه علی‌چپ می‌زند؟
به‌علاوه آقای غنی‌نژاد معتقد است که مصدق باید واقع‌بین می‌بود و می‌پذیرفت که «دولت‌های بعدی [ایران] نیز موظف به رعایت مفاد قراردادها» با انگلیسی‌ها بودند و اینکه «اصرار آنها بر قراردادهای قبلی، به علت هزینه‌ها و سرمایه‌گذاری‌هایی بود که کرده بودند و البته منافع استراتژیک دولت‌های غربی، به‌ویژه انگلستان نیز برایشان در آن شرایط جنگ سرد بسیار مهم بود». او اضافه می‌کند: «دولت انگلستان به‌هیچ‌وجه حاضر نبود منافع خود در خلیج‌ فارس را رها کند و برود». چگونه آقای غنی‌نژاد منافع انگلیس را می‌بیند؛ اما منافع ایران را نمی‌بیند؟ من نمی‌دانم نظر ایشان درباره جنبش استقلال هند که حدود سه سال قبل از نخست‌وزیرشدن مصدق به پیروزی رسید، چیست. اگر اقدام ایران برای اعمال حاکمیت ملی بر صنعت نفت و به‌دست‌گرفتن مدیریت کلان آن «خیال‌پردازی» و «شعارهای احساسی» بود، پس تکلیف دیگر جنبش‌های ضداستعماری در آن دوران چیست؟ باید مشخص کرد آنچه در آن دوران روی زمین و به طور عینی و ملموس رخ می‌داد، «خیال‌پردازی» بود یا آنچه این روزها، یعنی ٦٠، ٧٠ سال بعد، در ذهن گروهی می‌گذرد. به‌علاوه، من نمی‌دانم نظر آقای غنی‌نژاد درباره رضاشاه چیست. لازم به یادآوری است که رضاشاه نیز به جد قصد لغو قرارداد دارسی در سال ١٩٣٢ را داشت. او روزی خشمگین از تأخیر دولت دراین‌باره غرش‌کنان و سرزده وارد جلسه هیئت دولت شد، پرونده قرارداد دارسی را در بخاری انداخت و گفت: «نمی‌روید تا امتیاز را لغو کنید» و دولت چنین کرد؛ اما آنچه باعث جازدن او شد، قایق‌های توپدار انگلیس و محاصره آبادان و شورش برخی قبایل در بلوچستان بود٦. به‌علاوه، مصدق همان‌طور که بسیاری گفته‌اند، پیشگام و مبتکر ملی‌کردن نفت نبود. از «عوام» که بگذریم، بخش اعظم نخبگان آن دوره ازجمله کاشانی، بقایی، مکی، فاطمی، دهخدا و... و ٩٦ نماینده‌ای که در ٢٤ اسفند ١٣٢٩ به طرح مربوطه رأی دادند، همفکر او بودند. آیا دکتر غنی‌نژاد همه اینها را «خوش‌خیال»، «احساسی» و «نادان» می‌داند یا تنها مصدق را شایسته این اوصاف می‌شمارد؟ همان‌طور که رضاشاه حق داشت به فکر منافع کشور خودش باشد؛ نه منافع انگلیس. مصدق و هر ایرانی وطن‌خواه دیگری نیز حق داشت به فکر منافع ملت خود باشد؛ نه «منافع انگلیس در خلیج ‌فارس» یا «سرمایه‌گذاری‌های انگلیس» و... به‌علاوه، همان‌گونه که کلمنت اتلی به صاحبان صنایع ملی‌شده غرامت پرداخت، مصدق هم آماده پرداخت غرامتی منصفانه بود؛ اما غرامتی که شرکت نفت انگلیس مطالبه می‌کرد، برابر درآمد سالانه آن شرکت تا پایان قرارداد یعنی ١٩٩٣ بود؟! من نمی‌فهمم در زمانه‌ای که در انگلیس، یعنی مهد لیبرالیسم اقتصادی در جهان، دولت کلمنت اتلی در چنان سطح وسیعی دست به ملی‌کردن صنایع داخلی زد، چطور آقای دکتر غنی‌نژاد، مصدق را به خاطر تلاش برای ملی‌کردن صنعت نفت کشورش که در کنترل یک شرکت و یک دولت خارجی بود، به «ساده‌لوحی» و «نادانی» و البته «شعارزدگی» و «شلوغ‌کاری و بد و بیراه‌گفتن به غربی‌ها» متهم می‌کند.
به‌علاوه، ملی‌کردن نفت پروژه اصلی مصدق نبود؛ بلکه عمدتا وسیله‌ای بود در راستای اهداف اصلی او یعنی: مبارزه با خودکامگی دربار و الیگارشی سنتی در راستای اهداف انقلاب مشروطه، تبدیل مجلس به مرکز اصلی اداره کشور و ایجاد دگرگونی در الگوی قدرت سیاسی در ایران. او در هر سه مورد شکست خورد و این سه پرونده تا ١٣٥٧ بسته ماند.
 «مصدق و پوپولیسم»
آقای غنی‌نژاد در مصاحبه خود بارها مصدق را پوپولیست می‌نامد. او ازجمله می‌گوید: «گفتار سیاسی مصدق، گفتار پوپولیستی بود... . گفت مجلس آن جایی است که مردم هستند. این کردار و گفتار پوپولیستی است...». او اضافه می‌کند که «دراین‌باره دو فرضیه می‌توان مطرح کرد: یک فرضیه این است که می‌خواسته قدرتش را حفظ کند و یکی هم اینکه می‌خواست وجیه‌المله شود». او در پاسخ به مصاحبه‌کننده که فرضیه سومی را هم ممکن می‌داند و آن اینکه قصد بسیج توده‌ها برای مبارزه با انگلیس را داشته، می‌گوید: «بله، این را هم می‌توان گفت». همچنین‌ در جواب به مصاحبه‌کننده که به آزادی رسانه‌ها، جو دموکراتیک و فعالیت جامعه مدنی در زمان مصدق اشاره می‌کند، می‌گوید: «در حکومت هوگو چاوز هم همین‌طور بود، آنجا هم مخالفان می‌توانستند حرف بزنند؛ اما تا حدی...‌ و موافقان خود را علیه مخالفان تهییج می‌کرد». او اضافه می‌کند که «مصدق چماق‌کش‌های خودش را داشت و روشنفکران این را پاک کرده‌اند». او سپس در جواب به این سؤال که پس چطور مصدق حتی در روز کودتا طرفدارانش را از آمدن به خیابان منع کرد، می‌گوید: «من نمی‌گویم مصدق چنین کاری می‌کرد. طرفدارانش می‌کردند».
درباره اتهام پوپولیسم، انتظار از یک استاد دانشگاه این است که درباره چنین موضوع مهمی، یعنی پوپولیست‌خواندن یکی از شخصیت‌های اثرگذار تاریخ ایران، نخست تعریف مدنظر خود را از پوپولیسم ارائه می‌کرد و سپس به صورت مستند به مصداق می‌پرداخت. صرف اشاره به جمله «مجلس جایی است که مردم هستند» از متن یک سخنرانی، بدون ذکر مأخذ و بدون‌توجه به اتفاقات آن روز برای طرح چنین اتهامی هیچ شأن آکادمیکی ندارد. عبارت مذکور در یکی، دو دهه اخیر که پوپولیسم وارد ادبیات روز ایران شده، بارها از سوی برخی به‌عنوان حربه‌ای برای تخطئه مصدق استفاده شده؛ اما از یک استاد دانشگاه توقع بیش از اینهاست. می‌دانیم که این جمله را مصدق در یک روز خاص (چهارم مهر ١٣٣٠)، در شرایطی خاص و بعد از اینکه ٦٦ نماینده مخالف با عدم‌حضور مانع حاصل‌شدن حد نصاب و سخنرانی مصدق در مجلس شده بودند و او حین خروج با جمعیتی در برابر مجلس مواجه شد، به‌کار برد,٧ فقط در صورتی می‌توان یک رهبر سیاسی را پوپولیست خواند که طیفی از مواضع و عملکردهای او در یک دوره زمانی چنین ایجاب کند؛ نه صرف یک جمله در یک شرایط خاص. هیچ رهبری را در جهان نمی‌توان یافت که به میان مردم نرفته باشد و در میتینگ‌های انتخاباتی و غیر آن سخنانی از این دست ایراد نکرده باشد. آیا می‌توان همه را پوپولیست خواند؟
پوپولیست از نظر من و با اقتباس از نظرات
 (Albertazzi) ٨ یعنی: «تلاش برای سوارشدن بر مطالبات و احساسات کور توده‌های غیرمتشکل و تحریک و بسیج آنها علیه نخبگان، نهادهای رسانه‌ای، مدنی، سیاسی و حکومتی با هدف تضعیف و تخریب این نهادها». مصداق چنین تعریفی را ما هم امروز در آمریکا به وضوح می‌بینیم و هم در این اواخر در ایران به‌وضوح دیده‌ایم. دیدیم و می‌بینیم که چگونه این پوپولیست‌ها به طور سیستماتیک نخبگان اقتصادی، دانشگاهی، رسانه‌ای، حزبی و... را تحقیر می‌کنند. می‌بینیم و دیدیم که آنها چگونه کمر به جلوگیری از شکل‌گیری نهادهای مدنی یا تخریب آنها بستند و می‌بندند. چگونه در تضعیف احزاب سیاسی کوشیدند و می‌کوشند. و...؛ به‌علاوه، چون پوپولیسم همه‌جا معطوف به اقتدارگرایی یا تمامیت‌خواهی است، آقای غنی‌نژاد چنین گرایشی در مصدق را نیز باید توضیح می‌داد. استاد غنی‌نژاد در صورتی می‌تواند به پوپولیست‌بودن کسی حکم کند که چنین خصایصی را به‌طور سیستماتیک و مستمر در زندگی سیاسی او یافته و به طور مدون و مستند ارائه کرده باشد. درغیراین‌صورت تنها تیری در تاریکی انداخته است، به امید اینکه به جمعی بی‌اطلاع اصابت کند.
زندگی سیاسی مصدق اگر از ابتدا تا انتها دیده شود،٩ به‌هیچ‌روی نمی‌تواند مصداق تعریف ارائه‌شده از پوپولیسم باشد. حتی نگاهی سطحی به ادبیات سیاسی معاصر روشن می‌کند که مهم‌ترین خصیصه‌اش پارلمانتاریست‌بودن او گفته شده است. او تمرکز همه امور کشور را در مجلس می‌خواست و این درست ضدپوپولیسم است. یکی از اهداف اصلی او تلاش برای اصلاح قانون انتخابات بود که از ١٣٢٣ شروع و در ١٣٢٨ با تحصن در دربار مبنای شکل‌گیری جبهه ملی قرار گرفت. به قول سپهر ذبیح انتخابات دور هفدهم که از سوی مصدق برگزار شد، به‌رغم تلاش گسترده دربار، ارتش، زمین‌داران و رؤسای ایلات، همراه با دو انتخابات اول و دوم از آزادترین‌ انتخابات‌های ایران بود,١٠
مصدق در ابتدای شروع به کار، به رئیس شهربانی دستور داد که هر انتقادی از او آزاد است و قانون جدید مطبوعات را به نحوی که ضامن آزادی مطبوعات باشد، از تصویب گذراند. می‌دانیم که جراید مخالف حتی او را «کفتار پیر»، «پیرمرد سفلیسی» و... می‌خواندند و کاریکاتورهایی با سر او و تن خر و سگ می‌کشیدند. می‌دانیم که در دوره او احزاب سیاسی بدون هرگونه قیدوبندی فعال شدند و نهادهای مدنی شکل گرفتند. قانون تشکیل و استقلال کانون وکلا که تحولی مهم در قوه ‌قضائیه بود، از سوی دولت او شکل گرفت. همچنین قانونی‌شدن تشکیل اجتماعات، تشکیل شورای عالی فرهنگ، ایجاد اتاق صنایع و معادن، ایجاد هیئت‌های نظارت صنعتی در کارخانه‌ها، تشکیل شورای ده با حضور نماینده رعایا، مالک و معتمدان محل، تشکیل شورای بخش با حضور نمایندگان شورای ده و نمایندگان ارگان‌های دولتی مربوطه، تشکیل شورای شهرستان با شرکت نمایندگان شورای بخش و نمایندگان ارگان‌های دولتی مربوطه در آن دوره عملی شد.
مصدق بر رعایت قوانین داخلی و حقوق‌ بین‌الملل تأکید داشت. دفاع از ملی‌کردن نفت در دادگاه لاهه و شورای امنیت و نیز مشارکت در تصویب قطع‌نامه (A/RES/٦٢٦ VII) مورخ دسامبر ١٩٥٢ مجمع عمومی سازمان ملل که در آن بر «بهره‌برداری آزادانه کشورها از منابع طبیعی خود» و «حق آنها بر اعمال حاکمیت ملی بر این منابع» تأکید شده، نمونه‌هایی در این زمینه است. همه اینها و نیز تلاش مصدق برای کوچک‌کردن دستگاه اداری و نیز نظرات او درباره زنان و برخی اقلیت‌های خاص، چه خوب چه بد، در آن زمانه دشوار چگونه می‌تواند کار یک پوپولیست باشد؟ اما باید در نظر داشت که مصدق در یکی از دشوارترین دوره‌های تاریخ ایران که کم از شرایط جنگی نداشت، عهده‌دار امور بود. ارتش و تا حدودی شهربانی و ژاندارمری، در کنترل او نبودند. اگرچه در دوره دوم عهده‌دار وزارت دفاع شد، اما افسران ارشد طبق سنت با دربار مربوط بودند. سیاست‌مداران محافظه‌کار و اکثریت قریب‌به‌اتفاق زمین‌داران بزرگ و رؤسای ایلات برای سرنگونی او می‌کوشیدند. انگلیس هم در فروش نفت و تجارت خارجی کشور اخلال ایجاد می‌کرد و هم به همراه آمریکا ملاط پیوستگی نیروهای مخالف دولت بود. از طرفی، مخالفان مصدق مانع تشکیل جلسات مجلس می‌شدند و نوعی انسداد شدید سیاسی را به وجود آورده بودند. در چنین شرایطی که حتی مخالفان، رئیس شهربانی نزدیک به او را ربودند و جنازه شکنجه‌شده و مثله‌شده‌اش را تحویل دادند، کسی مثل مصدق یا باید تسلیم می‌شد یا از مردم کمک می‌خواست. در اینجا هم امثال آقای غنی‌نژاد منتظرند تا هر ظهور و بروز طرفداری از مصدق در خیابان‌ها را مساوی پوپولیسم اعلام کنند. 
انحلال مجلس توسط مصدق و عزل مصدق توسط شاه
آقای غنی‌نژاد درباره انحلال مجلس از سوی مصدق و فرمان عزل او به وسیله شاه نیز مطالبی می‌گوید که کاملا جانبدارانه و عاری از هرگونه دقت تاریخی است. بررسی موضوع نخست حتما باید با توجه به پاسخ به این سؤال که نخست‌وزیر در برابر انسداد و بن‌بست سیاسی کامل که ناشی از جلوگیری نمایندگان مخالف از تشکیل جلسات آن و معطل‌ماندن کلیه امور بود چه باید می‌کرد، باشد. تقریبا در همه دموکراسی‌ها به نوعی انحلال پارلمان توسط رئیس دولت (مثل نمونه اخیر در انگلیس)  یا اعلام وضعیت فوق‌العاده پذیرفته شده است. همین موضوع، یعنی تحریم مجلس توسط جناح ملیون در فاصله ٢٥ تا ٣٠ تیر ٣١ که مانع کار دولت قوام بود، سبب شد تا مخالفان مصدق انحلال مجلس را از شاه بخواهند. به علاوه، با آنکه انحلال مجلس هفدهم توسط مصدق به رسمیت شناخته نشد، اما دولت کودتا هیچ‌گاه آن مجلس را احیا نکرد و حدود شش ماه بعد انتخاباتی کنترل‌شده برگزار کرد. 
درمورد فرمان شاه مبنی بر عزل مصدق و نصب تیمسار زاهدی طی این شصت‌واندی سال بسیار سخن گفته شده و به‌ویژه مخالفان مصدق که بعضا در رژیم شاه مناصب مهمی داشتند (مثل اردشیر زاهدی، ثابتی، بایندر، متینی، نهاوندی و...) همه ذره‎بین در دست برای کشف نقصان‌های دموکراتیک مصدق!؟ کوشیده و بر ابعاد تکنیکال و حقوقی موضوع متمرکز بوده‌اند که پرداختن به آنها خارج از حوصله این مختصر است. آنها به‌ویژه به سابقه ایجادشده در دوره فترت در زمان احمدشاه و اقدام او به عزل و نصب نخست‌وزیران بدون رأی مجلس استناد کرده‌اند. صرف‌نظر از اینکه شاه چطور می‌توانست ضمن عدم شناسایی انحلال مجلس با استناد به انحلال مجلس فرمان عزل‌ونصب صادر کند، مهم‌ترین نکته در این رابطه نوع تفسیر از قانون اساسی مشروطه است. هدف انقلاب مشروطه و قانون اساسی برآمده از آن مبراکردن شاه از مسئولیت و هم‌زمان محدودکردن اختیارات او و جلوگیری از دخالت خودسرانه او در همه امور کشور بود (اصول ٤٥، ٤٩، ٥٧، ٥٩، ٦٠، ٦٤، ٦٧ و...) اگر این تفسیر را بتوان مبنای کار قرار داد، چگونه کسانی می‌توانند هم خواستار آزادی و دموکراسی برای ایران باشند و هم تفسیری را مبنای کار قرار دهند که آشکارا مغایر با روح قانون اساسی مشروطه بود و استنادشان تنها به این باشد که احمدشاه در غیاب مجلس چه کرده یا نکرده. بنابراین مسئله آن‌طور که آقای غنی‌نژاد می‌گوید اصلا به ادعای «دست‌خط مخدوش» و... که وی به مصدق نسبت داده و آن را «کودکانه» خوانده، ربطی نداشت. این نیز تحریف آشکار دیگری است. 
کودتای ٢٨ مرداد
آقای غنی‌نژاد همه‌جا از آنچه که در تاریخ ایران به کودتای ٢٨ مرداد شهرت یافته با عنوان «وقایع ٢٨ مرداد» یاد می‌کند. او می‌گوید: «در ٢٨ مرداد عده‌ای از بازار راه افتادند و آمدند به میدان توپخانه و بالاتر. ارتشی‌های طرفدار شاه هم که دیدند عده‌ای در خیابان‌ها هستند، قوت قلب گرفتند... . ابتکار عمل در روز ٢٨ مرداد به هیچ‌وجه در دست خارجیان نبود». ظاهرا خط فکری ایشان اجازه نمی‌دهد که مواردی را مانند حرکت از چند نقطه در جنوب تهران (نه بازار) به سرکردگی رمضان‌یخی، ناصرجگرکی، باقرکچل، زینب لب‌شکری، طیب و... و حمله با ده‌ها تانک به خانه مصدق و درگیری طولانی با گارد نخست‌وزیری و... و نیز ‌هزارها صفحه سندی که آمریکا دراین‌باره منتشر کرده را ببیند. تعداد مردمی که در این چند ستون جمع شدند نهایتا مطابق اسناد سیا و شاهدان عینی حداکثر به چهار هزار نفر رسید. آیا می‌توان با چهار ‌هزار نفر رژیم سرنگون کرد؟ برای یادآوری و نیز اجتناب از به‌درازاکشیدن سخن، من فقط به بخشی از یکی از این اسناد سیا که در آگوست ٢٠١٧ منتشر شد، اشاره می‌کنم که منعکس‌کننده بخشی از گزارش کیم روزولت، رئیس منطقه‌ای سیا، درباره  وقایع ٢٨ مرداد به یک جلسه رسمی در واشنگتن است: 
«... حدود ١٠ دقیقه به چهار بعدازظهر، به خانه‌ای که [سپهبد] زاهدی در زیرزمین آن مخفی شده بود رفتم و او را درحالی‌که زیرپیراهن و شلوار خاکی‌رنگ به تن داشت و به همراه [نام محرمانه‌ مانده] که یک گرم‌کن کهنه کثیف و یک شلوار پاره پوشیده بود و مشغول ناهارخوردن بودند، یافتم. یونیفورم زاهدی در همانجا بود. گفتم آقایان وقتش رسیده. شما باید به خیابان بروید و هدایت اوضاع را به دست گیرید. ما رادیو را گرفته‌ایم. متأسفانه باطری رادیویی که به آنها داده بودیم تمام شده بود. لذا آنها نمی‌دانستند که ما رادیوتهران را گرفته‌ایم...». (سند شماره ٣٠٧، صفحه ٧٢٧، مورخ ٢٨ اوت ١٩٥٣)  روزولت از لحظه‌ای در روز ٢٨ مرداد سخن می‌گوید که پیش از آن رادیو به تصرف نظامیان درآمده و خانه مصدق هدف گلوله تانک‌هاست. بااین‌حال «رهبران کودتا» در خانه‌ای که سیا آنها را در آن مخفی کرده در چنان وضعی مشغول صرف ناهارند و از آنچه در شهر می‌گذرد بی‌اطلاع.  یکی از مشکلات اساسی مصاحبه آقای غنی‌نژاد این است که او تاریخ را در پرتو تحولات جاری و نیازها و ارزش‌های روز و توجیه گرایش‌های سیاسی زمان حال (presentism) عرضه می‌کند و به ناچار درکی جانبدارانه و تحریف‌شده از تاریخ ارائه می‌دهد. ایشان در نظر نمی‌گیرد که به‌عنوان مثال یک مورخ هندی به‌هرحال باید به نحوی عینی و مستند به جنایات نادرشاه در یک مقطع کوتاه از اشغال دهلی در ١٧٣٩ بپردازد و نگران خدشه‌واردشدن به روابط ایران و هند نباشد. تصور آقای غنی‌نژاد ظاهرا این است که اگر امروز مثلا سیاست به‌خصوصی را در مورد فلان کشور توصیه می‌کنیم، هم‌زمان باید بکوشیم تا آن کشور را در تاریخ نیز تطهیر کنیم. چنین تصوری قطعا غلط است و تحریف تاریخ به هر بهانه‌ای مردود. نهایتا اینکه غرض این نوشته قطعا دفاع از شخص مصدق نیست؛ چه اینکه بررسی آرا و عملکرد او مجالی بسیار فراخ‌تر از این می‌طلبد. او قطعا به‌عنوان رئیس قوه‌ مجریه در یکی از سخت‌ترین زمان‌ها برکنار از اشتباه نبوده است. هدف تنها دادن هشداری به لزوم اجتناب از سبک‌شمردن و برخورد سطحی با موضوعات و شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران و اشاره‌ای گذرا به نمونه‌ای از این برخوردهای سطحی است. مصدق، خوب یا بد، یکی از چهره‌های تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران بوده، برخورد سطحی و شعاری و کینه‌توزانه با چنین شخصیت‌هایی بیشتر به گوینده و نویسنده لطمه می‌زند تا به این شخصیت‌ها. صرف‌نظر از اینکه چه باوری داریم، برخورد سطحی و شعاری با هیچ‌یک از شخصیت‌هایی را که در یکی از سه شاهراه اصلی تاریخ معاصر ایران قدم برداشته‌اند، نباید پذیرفت. 
منابع: 
١- علی رشیدی، تحولات صدساله اقتصاد ایران
١٩٠٠-١٩٤٢، انتشارات روزنه کار، ١٣٨٦
 ٢-M. Hashem Pesaran, Economy, ix. In the Pahlavi Period, Encyclopædia Iranica, online edition, ١٩٩٧, available at http: //www. iranicaonline. org/articles/zarinaia (accessed on ٢٠ Marc ٢٠١٨). 
 ٣-Homa Katouzian,Musaddiq and the Struggle for Power in Iran, pp. ١٤٧- ١٤٩
٤- سپهر ذبیح، ایران در دوران مصدق؛ ریشه‌های انقلاب ایران، ترجمه رفیعی مهرآبادی، انتشارات عطائی تهران ١٣٧٠، ص ١٢٩ 
 ٥-Ahmadi, Kourosh, Islands and International Politics in the Persian Gulf, Routledge, London, ٢٠٠٨, pp. ٢٦-٢٧
 ٦-Saifpour Fatemi, Nasrollah, Oil Diplomacy; Powder Keg in Iran, Whittier Books, INC, New York, ١٩٥٤, pp. ١٦٦-٨
٧- محمد جعفری‌قنواتی، معرفی و شناخت دکتر محمد مصدق، نشر قطره، ١٣٨٠، صفحه ٢١۴
 ٨-Albertazzi, Daniele; McDonnell, Duncan (٢٠٠٨). «Twenty-First Century Populism» (PDF). Palgrave MacMillan. p. ٣
٩-Christopher de bellaigue , Patriot of Persian, HarperCallins, New York. ٢٠١٢
١٠- سپهر ذبیح. صص ٦٥-٦٤

روزنامه شرق

نظر شما