شناسهٔ خبر: 54689 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

سعدی در تقابل با قدرت مداران

تقابل سعدی با قدرت مداران چگونه در شعر جلوه کرد؟

فرهنگ امروز/ منوچهر برومند:

شعر، زبان دل و احساس است و شاعر پیامبری است که از بهشت جمال بر لب داستان ها دارد. و این داستان ها را با زبان بلیغ رقیق ترین احساسات ، در ظرف دل پذیر والاترین حماسه ها ، شور انگیز ترین غزل ها و مثنوی های عاشقانه و عارفانه و ناب ترین اندیشه های مندرج در حکایات نشأت یافته،از لطائف اخلاق می ریزد تا آیینه سر تا پا نمای آرزوها، امید ها ، و انفعالات به قالب لفظ نیامده ما شود وما را با عوالم نهانی جان و دل پیوند دهد. به تعبیر دلپذیر اقبال لاهوری:

سینه شاعر تجلّی زار حسن

خیزد از سینای او انوار حسن

سوز او اندر دلِ پروانه ها

عشق را رنگین از او افسانه ها

از نگاهش خوب گردد خوب تر

فطرت از افسون او محبوب تر

شعر را مقصود گر آدم گری است

شاعری هم وارث پیغمبری است

بنابراین، شعر از ارتباط شاعر با زندگی متولد می شود، و به سان یک تشنگی آتشین است که از ژرفای وجود شاعر سرچشمه می گیرد. و مقدس ترین وظایف بشری را که زبان گویا وبیان انفعالات عامه است، بر عهده اومی گذارد تا به این وسیله هم زبان دل مردم باشد، وهم ترقی فهم و ادراک قاطبهء ملت و ترغیب مردم به دوست داشتن فضیلت و ارشاد عقول و افهام را برعهده گیرد.

و مزیتی که از این راه بر شعر وشاعری مترتب است،از حد شمار بیرون است. به ویژه هنگامی که شاعر از جبن و هراس یا تاثیرعنف وشدت ، سروده خود را به آلایش چاپلوسی ننگین نسازد. سخنی متناسب با استقلال فکری خود بیادگار بگذارد. و منافع عامه را برای بقای شوکت قدرت مداران و دست اندرکاران زمانه از نظر دور ندارد.

از زمره شاعرانی که در این زمینه موفق بوده و سروده هایی متناسب با استقلال فکری خود باقی نهاده ، شیخ المشایخ ادب فارسی حضرت سعدی شیرازی است. که سروده های او از آثار پاینده و پایدار و گویا و شیوا و بی همتای ادب فارسی است.

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند

اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند

وآن که او را کند انکار به شیطان ماند

وهمان که خودش گفت:

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

داستانی است که در هر سر بازاری هست

حال ببینیم سعدی، این استقلال فکری را، در تقابل باقدرت مداران زمانه، چگونه به کار می بَرَدْ. و چگونه در اعصار کهن استبدادی، ترانه سرای شفقّت می شود. لزوم توّجه به آسایش خلق و رفاه مردم را فرایاد ششمین اتابک سُلْغری فارس می آورد.

اتابک ابوبکربن سعد زنگی،بر حسب گزارش خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی در جامع التواریخ رشیدی، کسی است که به روزگار پادشاهی او،شوکت سلسله سلغریان فارس به اوج می رسد. سی و چهار سال در فارس حکومت می کند. طی آن به سواحل و جزایر خلیج فارس لشکر می کشد، بحرین و کیش و مسقط و عمان را از بصره تا سواحل هند تصرّف می کند، خود را سلطان بَرّ و بحر می خواند، یرلیغ سلطنت فارس را با لقب قلتغ خانی از اوگتای قاآن می گیرد و هلاکو خان مغول را در لشکر کشی تسخیر بغداد یاری می رساند.

سعدی برای آنکه چنین شخص قدرت مندی را به راه راست مردم پروری و انسان خوئی هدایت کندو توانایی های او را در جهت تسهیل حیات و معاش اهالی فارس به کار گیرد، دست اندرکار حکایت سرایی تاریخی می شود. تا جنبه های مهر و عطوفت را که به ملازمه خوی بشری در نهاد اتابک است، تقویت کند.

سعدی برای این کار، در باب اوّل بوستان که در عدل و تدبیر و رای است، حکایتی رابه رشته نظم می کشد، که ناظر به خاطره ای است مشفقانه و مردم گرایانه از دوران فرمانروائی عمربن عبدالعزیز خلیفه اموی که به آسایش و آرامش مردم توجه داشت.

خلیفه ای که بر حسب روایات و نقل قول های تاریخی،پیروزی شایسته حکمرانی و نصر واقتدار واقعی حکومتی در به دست آوردن دلها می دید. سعدی دراین حکایت چنین می گوید:

یکی از بزرگان اهل تمیز

حکایت کند ز ابن عبدالعزیز

که بودش نگینی در انگشتری

فرو مانده در قیمتش مشتری

به شب گفتی آن جِرْمِ گیتی فروز

دری بود در روشنائیِ روز

قضا را در آمد یکی خشکسال

که شد بدر سیمای مردم هلال

چو در مردم آرام و قوت ندید

خود آسوده بودن مروّت ندید

چو بیند کسی زهر در کامِ خلق

کِیَشْ بُگْذَرَدْ آب نوشین به حلق

بفرمود بفروختندش به سیم

که رحم آمدش بر فقیر و یتیم

به یک هفته نقدش به تاراج داد

بدرویش و مسکین و محتاج داد

فتادند در وی ملامت کنان

که دیگر به دستت نیاید چنان

شنیدم که می گفت و باران دمغ

فرومی دویدش به عارض چو شمع

که زشتست پیرایه بر شهریار

دل شهری از ناتوانی فکار

مرا شاید انگشتری بی نگین

نشاید دلِ خلقی اندوهگین

خنک آنکه آسایش مرد و زن

گزیند بر آسایش خویشتن

نکردند رغبت هنر پروران

بشادی خویش از غم دیگران

اگر خوش بخسبد ملک بر سریر

نپندارم آسوده خسبد فقیر

وگر زنده دارد شب دیر باز

بخسبند مردم بآرام و ناز

بحمد الله این سیرت و راه راست

اتابک ابوبکر بن سعد راست

کس از فتنه در پارس دیگر نشان

نبیند مگر قامت مهوشان(۱)

عمربن عبدالعزیز کیست؟

حال ببینیم این عمر بن عبد العزیز، این خلیفه ای که سعدی از زبان او می گوید:

مرا شاید انگشتری بی نگین

نشاید دل خلقی اندوهگین

خنک آن که آسایش مرد و زن

گزیند بر آسایش خویشتن

کیست؟ چه کرده؟ و چه خوی و سرشتی داشته؟ چه شیوه و راه رسمی برای اداره امور برگزیده؟ وچه سرنوشتی در انتظار و پایان کار او بوده است؟

عمربن عبدالعزیز، هفتمین خلیفه از خلفان اموی بود که به لحاظ زهد و تقوایی که داشت، برخی از اهل سنت و از جمله ابن اثیر او را پنجمین خلیفه از خلفای راشدین دانستند. و به واسطه پرهیزگاری و کفّ نفس و رعایت حقوق عامه، وعدم سوء استفاده از مقام وامکانات حکومتی لقب «الخلیفة الصالح»(خلیفه درستکار) گرفت.

او در سال ۶۸۲ میلادی، برابر با سال ۶۱ هجری، در شهر حلوان مصر به دنیا آمد. پدرش عبدالعزیز بن مروان از بزرگان بنی امیه بود. بیش از بیست سال،زمام داری مصر را بر عهده داشت. مادرش لیلی دختر عاصم بن عمر و نواده عمر خلیفه دوم بود.

پدرش وی را برای فراگیری ادب ازمصر به مدینه فرستاد. وی در مدینه نزد عبیدالله بن عبدالله و صالح بن کیسان به ادب آموزی و فراگیری اصول دین وعلوم فقهی پرداخت و از محضر عبد الله بن جعفر بن ابی طالب ، سائب بن یزید ، سهل بن سعد، وسعید بن مسیّب کسب فیض و دانش آموزی کرد. در سال ۸۵ هجری، فاطمه دختر عبدالملک مروان را به همسری برگزید. پیامد ازدواج او با دختر عبدالملک مروان ،استانداری منطقه خناصرهءحلب بود. ۲( حموی . یاقوت)

پس از آن، ولید بن عبد الملک، درسال۸۷ هجری عمربن عبدالعزیز را که بیست وپنج ساله بود، به حکومت مدینه برگماشت.

۳ (طبری)وی مدت شش سال استاندار مدینه بود. تا آنکه در سال ۹۳ هجری بنابر درخواست حجاج بن یوسف از استانداری مدینه عزل شد.

حجاج بن یوسف، در نامه ای که به ولید بن عبدالملک نوشت، یاد آور شدکه بی دینان و شورشیان عراقی به مدینه پناه می برندو درپناه و امنیت عمربن عبدالعزیز، بسر می برند. و این امر مایهء وهن است . به همین علّت ولید، عمربن عبدالعزیز را از استانداری مدینه عزل کرد. ۴( طبری)

در دوره سه ساله خلافت سلیمان بن عبدالملک که از ۹۶ تا ۹۹ هجری ادامه داشت، عمربن عبدالعزیز ، مشاور سلیمان بود.سلیمان بن عبدالملک، بنابر نقل طبری، برای جلوگیری از فتنه، عمربن عبدالعزیز را جانشین خود کرد. ۵ ( طبری)

دوران خلافت وی که از سال ۹۹ هجری شروع شد و بامرگ ناشی از مسمومیت او در سال ۱۰۱ هجری هجری پایان یافت، بیش از دو سال نبود. ولی در همین دوره کوتاه دو ساله، سیر وسلوک عدالت خواهانه او موجب اقدامات پسندیده ای شدکه حسن شهرت تاریخی وی را در پی داشت و او را به نجیب بنی امیه معروف کرد. سادگی زیست و تبری از تزویر، تقوی و پاکدامنی و وظیفه شناسی و عدالت خواهی، از وجوه بارز اخلاقی او بود که در اعصار متمادی تاریخ در کمتر زمداری دیده شد.

او خود را پاسدار جان و مال و نگهبان و نگهدار اخلاق و ناظر بر کارهای مردم دانست. اجازه نداد از ستمگری و سهل انگاری عوامل حکومتی چشم پوشی شود یا ستمی از بررسی و باز رسی واماند، و ستمگری مجازات نشود. دین داری را متبلور در اجرای عدالت و دادخواهی دید. در فرمانی که به فرماندار کوفه نوشت، یاد آور شد: عمده دین داری، اجرای عدالت و دادخواهی است. هیچ گناهی سبک و ناچیز نیست. سختگیری برمالیات دهندگان، موجب سستی پایه های حکومتی گردد.

او فروش زمین خراج را ممنوع کردو اقدامش موجب کسر درآمد مالیاتی گردید. در پاسخ یکی از کارمندان جمع مالیات که تهی شدن خزانه را یاد آوری کرد، پاسخ داد که ترجیح می دهد مردم برای گذران زندگی ناچار به کشاورزی باشند.حسن توجّه او به کشاورزی موجب شد تا به کندن آبراه های بسیار، خشک کردن زمین های گلناک باتلاقی و آباد کردن زمین های بایر اقدام کند.

وی پیوسته کارهای کارگزاران حکومتی را زیر نظر داشت. در صورت بروز غفلت یا رفتاری فرا قانونی مؤاخذه می کرد. هر درهم و دیناری که در خزانهء بیت المال بود، امانتی می دانست، که می باید در جهت رفاه عامه مردم خرج شود. و برای حصول این امر دفاتر محاسبات حکومتی ایالاتی، به دستور او در فواصل معیّن بررسی و ممیزی

می شد. دادگری و بی طرفی او موجب شد، صرف نظر از مقام و موقعیّت و امتیاز طبقاتیِ شاکی، روزهایی را برای پذیرفتن شکایت های مردم معیّن کند. اعم از شکایت های ناشی از اختلافات عامه مردم بر علیه همدیگر و یا شکایاتی که علیه مأموران حکومتی می شد. به نحوی که ناتوانان و رنج دیدگان برای دادخواهی به دربار او پناه می بردند. و او بردبارانه سخنان آنان را می شنید. و با عدالت وانصاف داوری می کرد. نسبت به غیر مسلمانان نیز مشفق و دادگر بود. در دعاوی آنان داوری بی طرفانه داشت. بر حسب وظیفه فرمانداران را به محافظت از اماکن مذهبی ادیان دیگر اعم از کلیساء یا کنیسه و آتشکده فرمان می داد. تا هیچ مکان مذهبی مورد بی احترامی قرار نگیرد.

در آن ازمنه که از تازه مسلمانان با عنوان موالی یاد می شد و آنها به پرداختن عوارض مازاد مجبور بودند، عمر بن عبدالعزیز، این عمل رابه منزله بی عدالتی شدید اجتماعی، قابل ادامه ندانست. عوارض مبتنی بر پایه تبعیض را منسوخ کرد. برای موالی برخورداری از حقوق و امتیازاتی را قائل شد، که دیگر شهروندان ِمسلمان به دنیا آمده از آن برخوردار بودند. به این ترتیب موالی از حقوق باز نشستگی و مزایای بیت المال نیز بهره ور شدند. دو نفر از اشخاص جدید الاسلام در قاهره بر مسند قضاوت نشستند.

عمربن عبدالعزیز بر این باور بود که قاضی باید پنج ویژگی داشته باشد. واگر یکی ازاین پنج فروزه در او نباشد، مایه ننگ اوست. و بر حسب اظهار ابن سعد در کتاب اَلطَبَقاتُ الْکُبْری ، عمربن عبدالعزیز در ملاقات با نمایندگان اهالی کوفه پنج فروزه لازم برای قاضی را چنین بر شمرد: فهیمی – بردباری- پارسایی- استواری- عالمی- و در عوالم عالمی چنان عالم باشد که هرچه نمی دانند از او بپرسند و درعین عالم بودن هر چه نمی داند، بپرسد! ۶(ابن سعد)

عدالت خواهی را از افراد خانواده و نزدیکان خود آغاز کرد. اموالشان را از مصادیق بارز مظلمه دانست. دارندگانش را مجبور به باز گرداندن به بیت المال کرد. همسرش فاطمه گوهری گرانبها از پدرش گرفته بود. عمربن عبدالعزیز به او گفت: یا آن را به بیت المال برگردان، و یا اجازه بده تو را طلاق گویم که جمع بین تو و آن در خانه من شایسته نباشد. همسرش آن گوهر را به بیت المال باز گرداند و به شوی خود گفت تو را بر این گوهر و هرچه گرانبها تر از این باشد، برگزیدم.

تاثیر بارز شخصیت و شیوه تعامل و تربیت خانوادگیش به حدی بود که پس از مرگ وی هنگامی که یزید دوم در صدد بر آمد آن گوهر را به همسر عمربن عبدالعزیز باز گرداند، آن بانوی پرهیزگار نپذیرفت.پاسخ دادکه: به هنگام حیات شوهرم به این گوهر اعتنائی نکردم . پس از مرگ او نیز توجهی نمی کنم.

عمربن عبدالعزیز از زمره زهادی بود، که دنیا را سرای گذر و محل امتحان و آزمایش تلقی می کرد. دوری و کناره گیری اش اززرق و برق و امتیازات حکومتی مانع از آن بود که ناآشنایی بتواند او را از سایر در باریان باز شناسد. برای دوری از تجملات درباری، به محض آنکه به خلافت منصوب شد، دستور داد اسب های طویله خلافت را در حراج بفروشند و پولش را به خزانه بیت المال بسپارند.

سالم بن زیاد نقل می کند: مخارج خانواده عمربن عبدالعزیز در هر شبانه روز دو درهم بود. عمر لباس ساده می پوشید و ازتمام مظاهر زینت و آلات زیور دوری می جست. گویند روزی گروهی از بنی مروان کنار بارگاه او گرد آمدند ، و به پسرش گفتند، به پدرت بگوی ، خلفای پیشین برای هریک از ما مقرری تعیین می کردند و شان و منزلت ما را در نظر داشتند. امّا تو همه آن مزایا را از ما گرفتی! پسرش پیام آنها را به پدر ابلاغ کرد و چون باز گشت، به آنها گفت که پدرم می گوید: می ترسم از روز قیامت که خدای خود را نافرمانی کنم! إِنّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیم(آیه ۱۳ از سوره الزُّمَر وآیه ۱۵ از سوره انعام).

توجّه به حال نیازمندان و بیماران وپریشان حالان مقرون به تواضع و فروتنی و خوف و خشیت و ترس الهی از دیگر ویژگی های روحی او بود؛ چنان که هنگامی که از او با عنوان خلیفه الله فی الارض یاد شد، برآشفت و گفت نام او عمر است. و خواست با نام خودش صدایش کنند.

عمر بن عبدالعزیز در سن چهل سالگی در سال ۱۰۱ هجری روز جمعه بیست رجب در شهر سمعان از بلاد شام درگذشت.

آرامگاه او در مسجدی است، که در منطقه دیر شرق واقع در جنوب شرق شهر معرة نعمان در ( استان ادلب) سوریهء کنونی قرار دارد.

مسعودی در مُروج الذَّهَب نوشته که پس از تسلّط بنی عباس بر بنی امیّه که گور ِبسیاری از خلفای بنی امیّه از جمله یزید بن معاویه، عبدالملک بن مروان ، ولید بن عبدالملک ، به دست لشکریان سپاه فاتح شکافته شد و اجساد و استخوان های باقی مانده به شعله غضب انتقام جویانه فاتحان در آتش سوخت، حسن شهرت عمربن عبدالعزیز مانع شد کسی متعرّض گورجای او نشود. ۷(مسعودی) این حس احترام فاتحان نسبت به آرامگاه او و این حسن شهرت که تا به امروز از وی باقی مانده ، ناشی از مهر و محبتی است که عامه مردم همواره در تلو زمان نسبت به «خوبی و فضیلت و داد و احسان» ابراز داشته اند. و تبری و انزجاری است که انسان ها از«بدی و بیداد گری و زور گویی وتبعاتِ روحی و جسمی ناشی از رفتار هایناهنجار» دارند.حال چگونه است که یک تن، یزید بن معاویه می شود؛ یک تن عمربن عبدالعزیز؟! یکی به داد می گراید و دیگری به بیداد؟! دو تن که در فاصله زمانی نه چندان دور زیسته اند، از یک آب آشامیده اند و یک هوا به مشامشان رسیده است، یکی نمی خواهد خاری به پای کسی بخلد یا خوابی از چشمی زائل شود؛ و آن یک می خواهد خواب راحتی به چشمی راه نیابد و راهیان را درد بی پایی همدم و همراه همیشگی باشد.

حضرت مولانا جلال الدین بلخی این تضاد و دوگانگی عملی را نتیجه تفاوت روحیه و طبع متفاوت و سرشت ناهمگون آدمیان می داند و آن را به آب شیرین و شور جاری در رگ تشبیه می کند:

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور

در خلائق می رود تا نفخ صور

نیکوان را هست میراث از خوشاب

آن چه میراث است اورثنا الکتاب

هر که را با اختری پیوستگی است

مَرْوِرا با اختر خود هم تکی است

طالعش گر زهره باشد در طرب

میل کلی دارد و عشق و طلب

ور بُوَدْ مریخی و خون ریز خو

جنگ و بهتان خصومت جوید او

رنگهای نیک از خُمّ ِ صفاست

رنگِ زشتان از سیاه آب جفاست

صبغة الله نامِ آن رنگِ لطیف

لعنةُ الله نام آن رنگِ کثیف

آنچه از دریا به دریا می رود

از همان جا کاید آن جا می رود

و حضرت سعدی که شیخ المشایخ عرصه ادب پارسی است، این تفاوت رفتاری و کرداری را ناشی از دو جنبه فرشته خویی و حیوان صفتی مرکوز در ذهن و ضمیر آدمی می داند ومی گوید:

آدمی زاده طرفه معجونی است

کاز فرشته سرشته و ز حیوان

آدمی در زندگی برای انتخاب میان نزول به درکات حیوانی و صعود به مدارج عالیه انسانی، تشخیص عینی لازم دارد تا بتواند راه درست را بشناسد و از باطل بپرهیزد.همان تشخیص که فصل ممیز افراد از یک دیگر است و باعث نیک نامی ها و بد نامی های تاریخی می شود. و آنچه مانع تشخیص عینی آدمی است، نفس اوست. نفس اماره بد فرمان او که او را به سوی ناپسندی هامتمایل می کند.

نفس اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی حالتی افسرده است

نفس را میدار در برف فراق

هین مکش او را به خورشید عراق

ولی واقعاً کیست آنکه بتواند اژدهای نفس را در برف فراق افسرده دارد؟

حضرت مولانا در این باره می گوید :

هر خسی را این تمنّا کی رسد

موسی ای باید که اژدرها کشد

دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست

کاو به دریا ها نگردد کم و کاست

هفت دریا را در آشامد هنوز

کم نگردد سوزش آن خلق سوز

ماحصل گفتار آنکه نیک خویی و بدخویی یا شرافت اخلاقی و رذیلت عملی، امری فردی و شخصی است و نه تباری،نه ارثی، نه جمعی، و نه اجتماعی! و در مورد هیچ قوم و دسته و رسته و طائفه و ملت و مذهبی،نمی توان حکم کلی کرد. حصول نیک خویی که جز غلبه برجنبه های حیوانی وجود نیست، فقط با کوشش فردی غلبه بر نفس به دست آمدنی است. ولی از آنجاکه این تمایلِ غلبه بر نفسانیات که خفته در کمونِ خاطر آدمی است، در همه افراد تجلّی یکسان ندارد و بر حسب شدّت و ضعف کمتر مجالِ ظهور وبروزمی یابد، ترغیب به فضیلت ونیک خویی، و دفاع از حقوق حقه انسانی ،از اهم وظائفی است که بر دوش مصلحان اجتماعی صاحب قلم قرار می گیرد که در بالاترین رده آنان، به لحاظ رسوخ سخن و تأثیر و تأثر ِ گفتار، سُرایندگان سخنورجای گزین گشته اند.

به همین سبب است، که حضرت نظامی گنجوی فرماید:

پیش و پسی بست صف کبریا

پس شعرا، آمد و پیش انبیاء

بلبل عرشند سخن گستران

باز چه مانند بر آن دیگران

پی نوشت: ——————-

۱ــ سعدی. شیخ مصلح الدین ، کلیات سعدی، به خط سید حسن میر خانی

سراج الکتاب ، چاپ سوم، انتشارات نوبهار ۱۳۶۲ ، ص ۱۳۹).

۲ــ حموی.یاقوت،معجم البلدانر ترجمه، تهران،سازمان میراث فرهنگی کشور، ۱۳۸۳،ج ۲، ص۳۱۴)

۳ــ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران ، اساطیر، ۱۳۷۵ چاپ پنجم، ج ۹ ص ۳۸۰۷).

۴ــ همان، ج ۹ ص ص ۳۸۶۷و ۳۸۶۸)

۵ــ همان، ج ۹ ص ۳۹۴۸)

۶ــ ابن سعد، الطبقات الکبری،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،تهران، انتشارات فرهنک و اندیشه ، ۱۳۷۴ خورشیدی، ج ۶ ص ۶۲ ص ۷۸ ص ۸۱)

۷ــ مسعودی، علی بن حسین ، مروج الذهب ، جلد چهارم ، ص ۴۲۷ ، وب سایت رسمی کتابخانه آنلاین تاریخ اسلام ، دارالهجره

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر شما